چالش های یک زندگی روستایی- قسمت هفتم(آخر)

کم کم به روز های آخر رسیدیم. سفر 40 روزه من به آخر رسیده بود. از این 40 روز واقعا لذت بردم و هر طور که خواستم زندگی کردم علاوه بر خودم به بقیه هم کمک کردم و کسب کار جدیدی راه انداختیم. خوشحالم از اینکه تونستم کار های مثبتی انجام بدم.

تخم قرقاول ها داخل دستگاه جوجه کشی بودن و ما هم منتظر اونا. مجبور بودم که برگردم و نمی تونستم منتظر جوجه ها بمونم. پرورش جوجه قرقاول ها خیلی خوب پیش می رفت. بچه ها خیلی حرفه ای شده بودن. البته تجربه های زیادی رو قراره یاد بگیرن. آقا رضا هم اجاره ماه اول رو گرفت. فرصت افتاده بود دستش و سریع اجارشو گرفت. آخه بنده خدا یکم صبر می کردی کار این جوونا راه میفتاد، انبار همونجوری خالی مونده بود دیگه. خلاصه، بگذریم. بالاخره حقش رو گرفته، کاره بدی نکرده که.

حتما بهتون توصیه می کنم که اگر روزی رسید و خسته شدید از همه چیز، مخصوصا استرس و داد و بیداد شهر خستتون کرد و خواستین یکم آرامش داشته باشد، پاشین جمع کنین چمدونتون رو برین یکی از روستا های استانتون. حالا جا های دیگه ای هم می تونید برید، حتما لزومی نداره برید روستا. هر جا که بیرون از شهر باشه و ساکت باشه که ذهنتون خستگیشو بریزه. شاید جالب نباشه بهتون ولی وقتی که رفتین خیلی احساس خوبی بدست میارید. کلا از تکنولوژی هم تا حدالامکان دوری کنید.

روز آخر من برگشتم کرج. دلم اونجا مونده بود و خیلی دلم واسه روستا تنگ شده بود. روزی که من رسیدم کرج، تخم قرقاول ها 3 روزه آخرشون بود. 2 روز بعد ویدیو و کلی عکس از جوجه ها برام فرستادن و خیلی خوشحال شدم. 90 درصد جوجه ها از تخم در اومده بودن. کلی ازم تشکر کردن و خیلی حس خوبی داشتم.

این 40 روز یکی از بهترین خاطرات زندگی من بود. از این مسافرت ها برای شما هم آرزو می کنم. سفر کنید و از زندگیتون لذت ببرید. عزیزان، منتظر گفته ها و نظراتتون هستم.

انشالله در پست های بعدیم از خاطره ها و سفر هایی که کردم میگم براتون. خوش باشین.