از اینستاگرام خسته‌ام

هر روز که اینستا را باز می‌کنم اعلان‌های تازه‌ای را به من نشان می‌هد. که فلانی پست آخر تو را لایک کرده. فلانی تو را فالو کرده. فلانی در زیر پستت نظر گذاشته که: «بسیار عالی»، «احسنت».
و من هیج‌یک از این فلانی‌ها را نمی‌شناسم. وقتی که به صفحه‌شان می‌روم بیش‌تر منزجر می‌شوم.
یا از اساتید موفقیت تازه‌وارد است که دارد رشدشان از تعداد جویندگان موفقیت بیش‌تر می‌شود یا کسی‌ست که عکس‌های صفحه‌اش را با تصاویر رنگارنگ از چهره و هیکل‌اش مملو کرده. گاهی فرزند یکی از افراد معروف است که با گذاشتن عکس خودش با پدر می‌خواهد نسب خود را طعمه‌ی شکار فالوورهای علاف کند. آخر چرا باید روزمرگی‌های توی کم‌خاصیت برای من مهم باشد؟ عطش فالوور جمع‌کردن و برندشخصی‌شدن همه را بی‌پروا به این قلاب‌اندازی‌های نچسب کشانده و اذهان اهالی اینستا را سرگردان خودش ساخته.

خسته‌ام از بات‌های کمین‌کننده که رصد می‌کنند در چه صفحه‌ای می‌جُنبی تا بلافاصله بریزند و تو را با فالوکردن از حضور ارزشمند ارباب‌شان مطلع کنند. ای کاش اینستاگرام یک دکمه‌ی جدید تعبیه می‌کرد با عنوان «لطفا به من توجه کن». شاید بساط این گدائیِ توجه برچیده می‌شد.

خسته‌ام از این همه شوآف. ازین‌همه سوپرمن و ماه‌پیشونی‌هایی که دنیای مجازی‌شان اصلا شبیه به دنیای واقعی‌شان نیست. خسته‌ام از تظاهر. از بودن چیزی که نیستیم. انگار اینستاگرام را طوری ساخته‌اند که باید خودت نباشی تا محبوب‌تر شوی، تا لایک بگیری و زنده بمانی. خسته‌ام از این همه برای چشمِ دیگران زیستن. کاش قرار بود فقط برای یک نفر خودآرایی می‌کردیم. اما ما به بردگیِ خودخواسته‌ی همگان رفته‌ایم. که اگر روزی با معیارهای آن‌ها سازگار نباشیم یا بد مانور بدهیم با شلاق‌های کامنت و لایک‌هایی که دریغ‌شده‌اند جریمه می‌شویم.
خدا رحمت کند رومن رولان را که گفت:

جرأت کنید راست و حقیقی باشید
جرأت کنید زشت باشید
اگر موسیقی بد را دوست دارید رُک و راست بگوئید
خود را همان‌که هستید نشان بدهید.

این بزکِ تهوع‌انگیز دو رویی و دوپهلویی را از چهره‌ی روح خود بزدائید و با آب فراوان بشوئید.

خسته‌ام از این‌همه رقابت‌های پوچ. از رقابت‌های ظاهری و پول و فاضل‌نمایی‌هایی که یا ما را در حصار داشته‌های ذاتی و نه اکتسابی محدود کرده و یا اسیر دلالی و تقلید طوطی‌وار از بزرگان ساخته.

خسته‌ام از سلبریتی‌هایی که شهرت‌شان، آن‌ها را وادار می‌کند در هر سوراخی سرک بکشند و نظرات شاذ از خود صادر نمایند. انگار یادشان رفته نظرات اجتماعی‌سیاسی‌شان نبوده که آن‌ها را به قله‌ی توجهات مردم رسانده. ای‌کاش خاموش می‌ماندند تا صدای اهالی علم و دانش به‌گوش‌های تشنه و حقیقت‌جو می‌رسید.

خسته‌ام از سرزمینی مجازی که پلنگ‌ها و دلقک‌هایش از یک نویسنده‌ی فرهیخته بیش‌تر خواهان دارد. پاپتی‌ها و معرکه‌بگیرها حواس عوام را در چه راهی اشغال کرده‌اند؟ جامعه‌ای که وقت مردمش در اختیار سبک‌مغزها و زامبی‌ها باشد چه آرمان‌شهری را خواهد ساخت؟ چگونه معضلات طبیعی‌اش را حل می‌کند؟ چگونه با رنج موفقیت می‌سازد؟ راه درست را چگونه تشخیص می‌دهد؟

خسته‌ام از جایی که نمی‌گذارد عمیق باشیم. نمی‌گذارد با تأمل مطلبی را بخوانیم و بفهمیم و مزمزه کنیم. انگار ساخته شده تا همه‌ی پیام‌ها را به سرعت از زیر دستمان سُر بدهیم و با یک نگاه به عمق مطلب که نه، به سطح مطلب پی ببریم. اینستا را برای توقف و تفکر نساخته‌اند انگار. بیش‌تر یک سرگرمی‌ست که اول خیال می‌کنی وقت‌های خالی‌ات را پر می‌کند؛ بعدا به‌هوش می‌آیی که وقت‌های لازمت را هم می‌خورد و آن‌گاه است که تو هیچ دفاعی در برابر این اژدهای زمان‌خوارِ کم‌فایده نداری.

خسته‌ام از لایک‌های مرامی. از تعارفات ریاآلود. یک‌بار از دوستی پرسیدم مطلب آخرم را خواندی؟
گفت: نه.
گفتم: چرا؟
گفت: چون طولانی بود.
پرسیدم: پس چرا لایک‌ کردی؟
گفت: عادت دارم.
مانده‌ام برای چه باید در اینستا پست گذاشت. برای این‌که یک عده آدم تکراری از روی عادت و یا رودربایستی ندیده و نخوانده لایک کنند؟

خسته‌ام ازین همه هیاهو. شلوغی. فریادهای تودرتو. دروغ. شایعه.
اولش خیال کردیم اگر رسانه در اختیار همه باشد، صدای ستم‌کشانِ بی‌نوا به گوش می‌رسد. خردمندان مجال انتشار فرزانگی می‌یابند. نمی‌دانستیم که عاقل، خلوت‌گزین و ازدحام‌گریز است. غافل بودیم از این‌که کمالِ عقل، کوتاهی کلام می‌آورد و فقط دهان‌گشادها هستند که فرصت حشوسازی بیش‌تری پیدا می‌کنند. غافل بودیم از این‌که دروغ‌پردازان بیش‌تر از نجابت پارسان برای ساخت اختناقِ پرهیاهو سواستفاده می‌کنند.
اگر قدرت سخن‌وری نداریم لااقل مهارت سکوت را یاد بگیریم تا صداهای آگاهان جامعه در زیر خروارها حرفِ مفت و چرند گم نشود.

اینستاگرام در حکم حیوانی سرکش است که هر روز نوازش‌اش می‌کنیم و در آخر رد آرواره‌هایش را بر روی روح‌مان جا می‌اندازد. و خطر این‌جاست که در اندیشه‌ی ذبح‌اش بیفتیم. به‌تر آن است کمی درنگ کنیم تا شاید بتوانیم او را اهلی سازیم و در تسخیر خودمان درآوریم.




بیائید دست از این‌همه تماشا و پیج‌گردی‌های کم‌حاصل برداریم که صائب خوش گفت:

عشق ما را پیِ کاری به جهان آورده‌ست
ادب این‌ست که مشغول تماشا نشویم

پیشنهاد:

نرم‌فزار AppUsage را نصب کنید تا بفهمید چقدر تفننی وقت خود را در این ابزار می‌گذرانید.


یا حق!


پیشنهاد می‌کنم این داستان دنباله‌دار زیبا را هم بخوانید:

https://virgool.io/@UNCOmmon/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%A7%DB%8C%DA%A9%D9%84-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84-xzr0lxmdtooz