درباره فیلم جوکر، ساخته تاد فیلیپس


فیلم جوکر تصویری بروز از وضعیت جامعه آمریکا ارائه می دهد. تصویری بدون روتوش، ظاهرا عاری از شعار، و خصوصا متمرکز بر شیوه زندگی در شهرهای بزرگی همچون نیویورک. تم کلی فیلم روانشناختی است و روند تبدیل شدن نقش اول آن را به شخصیتی نشان می دهد که سابقا در سری فیلم های بتمن به عنوان نقش منفی می شناختیم. شخصیتی سادیستی اما ذکی و زیرک که هیچ انگیزه ثانویه ای برای بزهکاری های خود نداشته، بلکه با هدف حظ کشی از جنایات خود به آنها دست می زند.

ما همیشه عادت داشته ایم شخصیت جوکر را بی چون و چرا به عنوان خلافکاری منفور اما سرسخت بپذیریم که نهایتا باید توسط قهرمانی همچون بتمن شکست داده شود (لااقل بینندگان آمریکایی معمولا اینطور بوده اند). اما جوکری که در سال 2019 روی پرده آورده شده از زاویه ای دیگر به این شخصیت می نگرد. این بار ما انسان بی گناه و زحمت کشی را می بینیم که به انحاء مختلف مورد ظلم و ستم قرار می گیرد. او در افکار کودکانه خود از اینکه از مادر پیرش نگهداری می کند خرسند است و احساس غرور می کند. تصور می کند این مطلب او را در زمره نیک صفتان جامعه قرار داده و دیگران او را انسانی دلسوز و مسئولیت پذیر می بینند. اما به مرور متوجه می شود اینطور نیست و در واقع همه او را به دیده تحقیر نگاه کرده و ارزشی برای وی قایل نیستند.

از ابتدای فیلم متوجه می شویم او به نوعی بیماری عصبی دچار است که باعث می شود نتواند خنده های خود را کنترل کند. هر وقت در برخوردهای اجتماعی اش با نوعی محرک عصبی مواجه می شود بی اختیار دچار حمله خنده و قهقه های ممتد می شود. از آنجا که دیگران از این موضوع اطلاع ندارند این خنده ها گاهی موجب دردسر وی هم می شود. مادرش به او گفته که از زمان تولد همینطور بوده و این خنده ها هیچ اشکالی ندارد. اما نهایتا در اثر سلسله ای از وقایع در می یابد که وقتی کودکی کم سن و سال بوده، دوست پسر مادرش او را با وجود سن کمی که داشته مورد شکنجه و ضرب و شتم قرار می داده و مشکل عصبی او در اثر ضربه شدیدی که به سرش وارد شده بروز کرده است.

علاوه بر این، بطور اتفاقی متوجه می شود که گویا مردی که کاندیدای اول انتخاب برای مقام شهرداری شهر آنها است همان پدر گمشده اش است. این مطلب را از مادرش می شنود و تصمیم می گیرد به دیدار پدرش برود. در حالی که وجودش پر از احساسات و عشق به پدرش است، طی وقایعی متوجه می شود نه تنها آن مرد پدرش نیست، بلکه مادرش هم او را از سر راه پیدا کرده و حتی مشخص نیست مادر واقعی اش چه کسی است.

به دلیل مشکل عصبی و روانی که داشته، بطور مرتب با پرستاری ملاقات می کرده که داروهای مورد نیاز وی را در اختیارش می گذاشته است. داروهایی که گویا از طریق دیگری نمی توانسته تهیه کند. اما مدیران شهری جدید بودجه خدمات درمانی را قطع کرده و او از دریافت این داروها محروم می شود. طبیعتا به همین دلیل مصرف داروها را هم متوقف می کند.

زن سیاه پوست جوان در همسایگی آپارتمان آنها زندگی می کرده که جوکر وی را اولین بار در آسانسور ساختمان می بیند. چون زودتر سوار آسانسور شده بود جلوی بسته شدن در را می گیرد تا آن زن جوان هم سوار شود. در حالی که آسانسور در حال بالا رفتن بود نیم نگاهی به دختر می اندازد و در مقابل دختر هم به او لبخندی تحویل می دهد. گویا همان لبخند باعث می شود جوکر عاشق این دختر شود و او را زیر نظر بگیرد. جایی از فیلم می بینیم که دختر در آپارتمان جوکر را زده به او می گوید که متوجه شده تعقیبش می کند. با لحن نرمی صحبت کرده و به قول خودمان به جوکر پا می دهد. از آن به بعد در موقعیت های مختلف زن جوان را میبینیم که همراه جوکر است. مثلا وقتی مادر جوکر مریض شده دختر با او به بیمارستان آمده و دلداری اش می دهد.

اما نهایتا وقتی جوکر متوجه می شود که فرزند واقعی مادرش نیست تصمیم می گیرد مادر را به قتل برساند و سپس به آپارتمان زن جوان رفته و آنجا همچنین متوجه می شود که در تمام مدت در توهم بوده و هرگز رابطه ای با آن زن جوان هم نداشته است.

به عبارت دیگر ما داستان مردی را مشاهده می کنیم که احتمالا حرامزاده است، نه پدرش را می شناسد و نه مادرش را. در کودکی مورد سوء استفاده های جسمی و روحی قرار گرفته، در تمام طول عمر دروغ شنیده، اطرافیان تحقیرش می کنند، از کار بیکار شده، در جامعه توسری و کتک خورده، و از طرفی هم به دلیل قطع شدن بودجه بیمه و خدمات درمانی عمومی با وجود بیماری حاد روانی به حال خود رها شده است. همه اینها دست به دست هم می دهد تا جنایت های جنون آمیز وی رنگ و بوی عدالت خواهی و شور انقلابی به خود بگیرد. مضافا اینکه این انسان را در بستر جامعه ای می بینیم که شدیدا مستعد چنین انقلاب و عصیانی است. زیرا مشاهده جنایت های او به جای ایجاد انزجار، دیگران را به وجد آورده و شهر به آشوب و اغتشاش کشیده می شود.

در نگاهی کلی تر، جوکر در ادامه روندی در سینمای آمریکا است که شخصیت های منفی را چهره ای قرمانانه، و قهرمانان کلاسیک را به صورت افرادی منفور و بازنده نشان می دهد. بعنوان مثال، همین مطلب را در فیلم ملفیسنت (Maleficent) دیدیم که جادوگر و ابلیس بد طینت داستان کلاسیک زیبای خفته را بصورت موجودی دلسوز و مظلوم نشان داده، و شاهزاده قهرمانی که زیبای خفته را با بوسه ای از خواب بیدار کرد را بصورت مردی حسود و ضعیف النفس ارائه داد.

جوکر محصول آمریکای امروز است که از طرفی عظمت و شوکت و جلال دوران های گذشته را از دست داده، و از طرفی هم دچار شرایط سیاسی و اجتماعی پر تنش و پر آشوبی است که در آن گروه های سیاسی مختلف با سوار شدن بر موج های نارضایتی عمومی از یکدیگر باج می گیرند. نظم اجتماعی که طی چند دهه جامعه آمریکا را همگرا کرده بود از میان رفته و نتیجتا آن جامعه با خواسته ها و منافع طبقاتی و اجتماعی متضاد واگرا شده است. از یک سو عده ای خواستار باز گرداندن آمریکا به عظمت سابق هستند، که نمود آن را در شعار معروف دونالد ترامپ (Making America great again!) مشاهده می کنیم. از سوی دیگر عده ای با در اختیار داشتن رسانه ها و صنعت سینما به دنبال لجن مال کردن گذشته هستند تا به این ترتیب در مقابل گروه اول قد علم کنند. از این منظر می توان درک کرد که چرا باید قهرمانان سابق در داستانهای آمریکایی اینطور ذلیل شده، و در مقابل شخصیت های منفی و اهریمنی به درجه قداست و شکوه و عظمت انقلابی ارتقا داده شوند.