طراح و توسعه دهندهی دیوونهبازی
کتاب از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم
نمیدونم هاروکی موراکامی رو میشناسید یا نه، یا اگر میشناسید با کدوم کتاب باهاش آشنا شدید. من خودم اولین کتابی که ازش خوندم «از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم» بود. به نظرم این کتاب بیشتر از داستان زندگینامهی شخصی خودش بود. همیشه دوست داشتم بخشی از زندگیم رو به این شکل بنویسم ولی واقعا نوشتن کار خیلی سختیه، نمیدونم در آینده میتونم یا نه. جالب اینجاست که هاروکی موراکامی هم تا ۲۹ سالگی چیزی ننوشته بود و یهویی شروع به نوشتن داستان میکنه، مثل دویدن.
فکر کن کافه داشته باشی و یک روز با خودت بگی چقدر کلمه تو ذهنم داره میچرخه و نیاز دارم بیارمشون روی کاغذ و وقتی میاری میبینی یکی از بهترین آثار ادبی دنیا رو خلق کردی، یکم بعد با خودت میگی چقدر پاهام بیقرار هستند و شروع میکنی به دویدن، هر روز و یکم بیشتر از دیروز، بعد از مدتی میبینی بیستوچهار تا ماراتن رو شرکت کردی و هنوز دوست داری بدوی، فکر میکنید ساده است؟ به نظر من که اصلا ساده نیست، حداقل خود من بارها و بارها تست کردم، چند روز دویدم و بعدش خسته شدم و رها کردم، کلا به نظم درآوردم خودم کار بسیار سختیه، حالا فکر کنید سالها بدوی، البته به نظرم ارادهاش رو دارم چون چند هفتهی بعد دو سال میشه که دارم در بلاگ شخصی خودم هر روز مطلب مینویسم. البته اونم ممکنه گاهی کوتاهی کنم ولی برمیگردم و جبران میکنم، نباید روزی بدون نوشته باشه بلاگم.
جایی از کتاب با یکی از قهرمانان ماراتن دنیا حرف میزنه که اسمش یادم نیست، بهش میگه شده تا حالا روی پیش بیاد که دیگه دوست نداشته باشی بدوی؟ من خودم انتظار داشتم بگه نه، وقتی عاشق کاری باشی خستگی و بیعلاقه بودن دیگه معنی نداره ولی جواب خیلی قشنگی بهش میده، میگه «بله، هر روز، وقتی میخوام بند کفشهام رو ببندم با خودم میگم امروز رو بیخیال شو»، ولی ادامه میده، گوش به حرف خودش نمیده، به نظرم رمز موفقیت آدمهایی که رویاهاشون رو زندگی میکنن دقیقا همینه. با وجودیکه درد داره چنین تصمیماتی ولی بازم انجامش میدن و همین زیباشون میکنه.
جایی از کتاب جملهی زیبایی رو فکر میکنم نقل قول میکنه، «درد اجباري است، رنج کشيدن اختياري است.»، به نظرم این جمله رو آدم باید بزرگ قاب کنه بگذاره بالای سرش، وقتی آدم درگیر تحقق رویاهاش میشه و سخت کار میکنه یا هر روز میدود، یک جایی میرسه که دیگه براش سخت و عذابآور میشه و با خودش میگه دیگه بهتره ادامه ندم، دیگه بیشتر از این ارزش دردکشیدن رو این کار نداره، این درد اجتنابناپذیره و اجباریه، نمیشه انتظار داشت چنین دردی رو تجربه نکرد ولی بعدش ما اختیار داریم ادامه بدیم یا ندیم.
این کتاب واقعا برای من یک کتاب انگیزشی و آموزنده بود و یکی از بهترین کتابهایی هست که خوندم و به شدت به دیگران خوندن این کتاب رو توصیه میکنم. مهمترین چیزی هم که ازش یاد گرفتم همین بود، در طول مسیر زندگیم و تحقق آرزوهام قطعا لحظات دردناک زیادی رو تجربه میکنم، همونطور که تا حالا تجربه کردم ولی باید بین رنج کشیدن اختیاری و نکشیدنش، رنج کشیدن رو انتخاب کنم. چون لذتی که بعد از رسیدن به قله تجربه میکنم وصفناپذیره و این رو در صعودهایی که داشتم بارها و بارها تجربه کردم.
دربارهی نویسنده:
هاروکی موراکامی زادهٔ ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ است. او یک نویسندهٔ ژاپنی است و کتابها و داستانهای او در ژاپن و همچنین در سطح جهانی پرفروش شده و به ۵۰ زبان دنیا برگردانده شدهاند. کارهای او جوایز متعددی را از جمله جایزه جهانی فانتزی و جایزهٔ بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر را دریافت کردهاست.
برجستهترین آثار موراکامی عبارتند از؛ تعقیب گوسفند وحشی، جنگل نروژی، کافکا در کرانه و کشتن کمانداتور (مردی که میخواست پرتره نیستی را بکشد). موراکامی وقتی که ۲۹ ساله بود، شروع به نوشتن داستان کرد. خودش میگوید: «من قبل از آن چیزی ننوشته بودم و یک شخص معمولی بودم، یک باشگاه جاز داشتم و هیچ نوشتهای خلق نکرده بودم». ایده و فکر نوشتن اولین رمانش به نام «به آواز باد گوش بسپار» در سال ۱۹۷۹، وقتی به او الهام شد که در حال تماشای یک بازی بیسبال بود. در سال ۱۹۷۹ این رمان منتشر شد و در همان سال جایزهٔ نویسنده جدید گونزو را دریافت کرد. موفقیت ابتدایی موراکامی «به آواز باد گوش بسپار»، او را تشویق کرد تا به نوشتن ادامه دهد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب دفترچهٔ بازی استارتاپ
مطلبی دیگر از این انتشارات
مغلطه: راهنمای درست اندیشیدن
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب اسم این کتاب راز است!