کتاب اصل‌گرایی

این کتاب رو خیلی دوست داشتم، چون وقتی می‌خوندمش مغزم درد می‌گرفت، لبریز می‌شدم از تناقض‌هایی که در وجودم بود. من به عنوان یک آدم چند پتانسیلی که احتمالا ADHD هم داره کلا با تمرکز میانه‌ی خوبی ندارم، نه اینکه دوستش نداشته باشم، گاهی حس می‌کنم واقعا نمی‌تونم. یادم میاد وقتی کم‌سن‌تر بودم وقتی کاری رو شروع می‌کردم یا در محیطی برای مدتی قرار می‌گرفتم، هر کسی هر خواسته‌ای داشت سعی می‌کردم کمکش کنم، بعد از یک مدت هم کلافه می‌شدم و اون محیط رو ترک می‌کردم، شاید اگر این کتاب رو قبلا خونده بودم در اون محیط می‌موندم و فقط همون کاری رو می‌کردم که به خاطرش اونجا رفته بودم و خودم رو درگیر بقیه نمی‌کردم، اگر کسی ازم چیزی می‌خواست با خودم فکر می‌‌کردم که با این وقت و منابعی که دارم می‌تونم این درخواست رو عملی کنم یا نه! اگر جواب نه بود، سریع درخواستش رو در می‌کردم.

اصل‌گرایی چیست؟

اصل‌گرایی یعنی اصل را بچسبید و فرع را رها کنید، یک جورایی میشه گفت از دیدگاه اصل‌گرایی همه چیز مزاحم است و فقط چیزهای انگشت‌شماری هستند که ضروری‌اند، اصل‌گرایی یعنی حذف چیزهای مزاحم تا رسیدن به اصل قضیه. با این تعریف سه گام برای اصل‌گرا شدن باید برداریم:

گام اول: تشخیص معدود چیزهای حیاتی از انبوه چیزهای کم‌ اهمیت

این یعنی مدام باید گزینه‌های روی میز رو بررسی کنیم، من از وقتی لیست کارهای قبل از مرگم یا همون لیست آرزوهام رو نوشتم خیلی ساده‌تر از گذشته نه میگم. الان هر پیشنهادی رو اول با لیست رویاهام چک می‌کنم، اگر به یکی از اونها می‌خورد و فرصت لازم هم داشتم بدون فکر کردن قبول می‌کنم وگرنه یا سریع میگم نه، یا اگر خیلی برام جذاب باشه برای بررسی بیشتر تازه می‌گذارمش روی میز.

گام دوم: کنار گذاشتن انبوه موضوعات کم‌اهمیت

همونطور که در ابتدا گفتم من به شدت در «نه» گفتن مشکل داشتم. شاید بشه گفت من اصلا «نه» نمی‌گفتم، یادم نیست دلیلش چی بود، دوست داشتم دیگران رو خوشحال کنم؟ آدم تاثیرگذاری باشم! نمی‌دونم. ولی بعدا فهمیدم آدم‌ها به خاطر «نه» گفتن‌شون بیشتر تاثیرگذار هستند، حذف چیزهای غیرضروری یعنی به کسی نه بگوییم. آن هم به کرات. یعنی در برابر انتظارات اجتماعی مقاومت کنیم. به نظرم وقتی آدم لیست کارهایی که دوست داره در زندگیش انجام بده رو می‌نویسه دیگه اتوماتیک وقت نداره و راحت میگه «نه»، چون وقتی نگاهی به اون لیست و کارهایی که باید انجام بده می‌ندازه، وقتی نمی‌بینه.

گام سوم: برداشتن موانع و انجام بی‌دردسر کارها

به قول ویکتور هوگو، «هیچ چیزی قدرتمند‌تر از ایده‌ای نیست که وقت اجرایش فرا رسیده است»، با سخت‌گیری‌هایی که در دو گام قبلی انجام دادیم، فهمیدیم دیگه تحت کنترل اهداف دیگران نیستیم، حق انتخاب داریم و به یک آزادی فوق‌العاده رسیدیم، یک جورایی شکست‌ناپذیر شدیم، حالا باید فقط انجامش بدیم، اونم کارهایی که باید واقعا انجامش بدیم، چیزی که در این مرحله بهش رسیدیم واقعا ارزش انجام دادنش رو داره، حالا فقط باید اجرا، اجرا و اجرا کنیم.

شاید جایی که من با نویسنده خیلی هم‌نظر نباشم، اونجاست که شاید من فکر می‌کنم که میگه باید دست از خیلی از رویاهامون بکشیم و فقط روی یکی دو تا کار تمرکز کنیم، من این رو نمی‌پسندم. دنیا اونقدر طولانی نیست که کل زمانم رو بگذارم که فقط یک کار رو انجام بدم و فقط در یک کار متخصص بشم، قطعا اگر اون دنیایی وجود داشته باشه بهم جایزه نمیدن که یک کار رو به مدت مثلا هفتاد سال خیلی خوب انجام دادم، دنیا یعنی کشف‌کردن و آدم باید تا می‌تونه کشف کنه و زندگی به نظرم یعنی تجربه کردن چیزهای جدید. ولی اون قسمتش که باید چیزهای مزاحم رو حذف کرد خیلی بهش اعتقاد دارم، وقتی تصمیم به کشف چیزی یا انجام کاری آدم می‌گیره فقط باید انجامش بده با تمرکز کامل.