کتاب مهره‌ی حیاتی

اوایل تابستون سال پیش بود که با یکی از دوستانم برای کاری رفته بودم اصفهان. اونجا با خودم گفتم من که تا اینجا اومدم، یکم بیشتر بمونم و به دوستانم سر بزنم. اینطوری بود که رفتم دفتر ویرگول و با علی آجودانیان مدیرعامل ویرگول گپ‌و‌گفتی داشتم که بخشی از اون رو می‌تونید از اینجا ببینید.
در لا‌به‌لای گفت‌و‌گوهامون علی این کتاب رو به عنوان یکی از تاثیرگذارترین کتاب‌های زندگیش بهم معرفی کرد و من یکم بعدش این کتاب رو خریدم و خوندم و می‌تونم به جرئت بگم که برای من هم به یکی از بهترین‌ کتاب‌های زندگیم تبدیل شد و به شما هم شدیدا توصیه می‌کنم این کتاب رو بخونید.

این کتاب چه تاثیری روی من گذاشت؟

من هیچ وقت از درس خوندن در مدرسه لذت نمی‌بردم، خیلی هم سخت مشق می‌نوشتم و همیشه احساس می‌کردم همینکه در مدرسه وقت‌مون رو تلف می‌کنیم کافیه، دیگه زمانیکه در خونه هستیم باید خوش بگذرونیم و به کارهای دیگه مشغول باشیم و این همیشه موضوع چالش من با خانواده بود که اصولا من اهمیتی به نظر دیگران نمی‌دادم و کار خودم رو می‌کرد. بعد از خوندن این کتاب اگر ذره‌ای احساس پشیمونی داشتم دیگه کاملا رفع شد، چون در مدرسه واقعا تلاش همه‌ی آدم‌ها از مدیر و ناظم بگیر تا معلم این بود که ما باید سرمون به کار خودمون باشه و از دستورالعمل‌هایی که اونا صادر می‌کنن پیروی کنیم، اونم مو‌به‌مو، نه بیشتر و نه کمتر، فکر می‌کنید من چنین آدمی بودم؟ قطعا نه. تنها جمله‌ای که از معلم‌ها سریع قبول می‌کردم و اطاعت می‌کردم این بود که «ابوالفضل، پاشو برو بیرون کلاس».

نکته‌ی جالب دیگه‌ای که در زندگیم تجربه کردم و همین الان هم خیلی وقت‌ها شاید درگیرش باشم، ندای درونی ذهنمه، مثلا وقتی می‌خواستم مشق ننویسم چون دوست داشتم فیلم مورد علاقه‌ام رو تماشا کنم یا برم دوچرخه‌سواری، یا حتی کتاب بخونم، همیشه میومد سراغم. مثل اون دو تا فرشته‌ی سیاه و سفید (قرمز و سفید هم دیدم)، که توی اکثر کارتون‌ها روی شونه‌های شخصیت‌های فیلم ظاهر می‌شد و یکی‌شون می‌گفت این کار رو بکن و اون یکی می‌گفت این کار رو نکن. من تا قبل از خوندن این کتاب فکر می‌کردم همیشه به اون سیاهه یا قرمزه گوش میدم و آدم خوبی نیستم. هر چند اصلا برام مهم نبود آدم خوبی هستم یا بد، مهم این بود در اون لحظه چی دوست دارم. ولی امروز می‌فهمم در اصل اون بخش مارمولکی یا همون مقاومت مغزم بوده که می‌خواسته من کاری که دوست دارم و باید انجام بدم رو ندم. شاید فکر کنید مشق نوشتن رو آدم باید انجام بده، من هم موافقم به شرطی که خودم درس و کلاس و کتاب رو انتخاب کرده باشم نه اینکه مجبور باشم مثلا «تعلیمات اجتماعی» بخونم که به هیچ دردم نخورد.

این دو مورد که در بالا درباره‌اش حرف زدم در کتاب «مهره‌ی حیاتی» با عنوان منشاء متوسط بودن نوشته شده، من خیلی خوشحالم که آدم متوسطی نبودم هیچ وقت در زندگیم. البته من هیچ وقت حد وسط نداشتم، یا خوبم یا بد، یا انجام میدم کاری رو، یا انجام نمیدم، کلا از کلمه‌ی متوسط خوشم نمیومد، الانم نمیاد. جالب اینه همیشه به ما می‌گفتن متوسط بودن عالیه، آدم همیشه باید وسط باشه و ...، من دوستم داشتم یا تو آسمون باشم یا تو چاه، روی زمین بودن برای من واقعا عادی حساب می‌شد.

یه جایی کارمند باش!

این جمله‌ی طلایی پدر و مادرم در تمام دوران زندگیم بوده، حتی هنوز هم شک ندارم که بهش ایمان دارن. حتی اگر بهشون می‌گفتم دوست دارم خلبان بشم، بهم می‌گفتن اصلا ایرادی نداره، درس بخون، برو دانشگاه، لیسانس بگیر، برو یه جایی کار بکن، بعد یه آب‌‌باریکه و بیمه داشته باش، کنارش هر کاری دوست داری بکن. یک بار نشستم یه لیست از آرزوهام نوشتم، دیدم اونقدر زیاد هستن که اگر از همین الان شروع کنم به انجامشون و پول مورد نیازشون هم داشته باشم، فقط انجام دادنشون بیشتر از دو قرن طول میکشه. بماند که پولم ندارم، حالا برم یه جایی کارمند بشم و حدودا ۴۰ تا ۵۰ ساعت در هفته کار کنم یه مقداری پول بهم بدن که کفایت زنده بودنمم نمی‌کنه بعد برم دنبال رویاهام؟ برای من این بزرگ‌ترین شوخی بود که پدر و مادرم هر از چند گاهی خیلی جدی باهام می‌کردن. البته من با کارمند بودن مشکلی ندارم ولی قطعا در یک بازه‌ی سنی باهاش مشکل دارم، ۲۰ تا ۳۰ سالگی به نظرم دوران طلایی زندگی یک آدمه. حیفه خدایی به کارمندی سپری بشه، بعدش آدم اگه کارمند هم شد باید در اون سازمان یک «مهره‌ی حیاتی» باشه. این هم چیزی بود که من بعد از خوندن این کتاب فهمیدم و خیلی بهم چسبید.

در آخر، ...

به نظرم هر چقدر درباره‌ی این کتاب حرف بزنیم تمامی نداره و میشه درباره‌اش بازم حرف زد، برای همین توصیه می‌کنم شما هم این کتاب رو بخونید و بعدش بیاید در باشگاه کتابخوانی کانگونیو با هم درباره‌اش گپ بزنیم. چیزی که من در زندگیم تا اینجای کار فهمیدم، برای تبدیل شدن به مهره‌ی حیاتی، نیاز به داشتن چشم‌انداز خوب، ماموریت عالی و اهداف فوق‌العاده است و در نهایت مبارزه با مقاومت‌های درونی مثل ترس، استرس، اضطراب و ...، خیلی خوبه که بتونیم به جای اینکه یک مهره‌ی قابل جایگزین در زندگی خودمون، دیگران و حتی در یک سازمان باشیم، تبدیل به یک مهره‌ی حیاتی و غیرقابل جایگزین بشیم که همیشه بگن، جای فلانی واقعا خالیه، ما به تخصص فلانی نیاز داریم.

لحظات خوبی رو هنگام خوندن این کتاب براتون آرزومندم، ...