طراح و توسعه دهندهی دیوونهبازی
کتاب همه چیز بودن
وقتی بچه بودم خیلی از این شاخه به اون شاخه میپریدم. اوایل میگفتن مقتضیات سنی بچه است بزرگتر که بشه درست میشه. از اون موقع این احساس در من شکل گرفت که حتما مشکلی دارم و دعا میکردم زودتر بزرگ بشم تا مشکلم حل بشه ولی راستش بزرگ هم که شدم همچنان در حال بپربپر هستم، حتی در آستانهی چهل سالگی. دیگه مطمئن شدم اگر مشکلی هم داشتم دیگه حل شدنی نیست، به عنوان بخشی از خودم پذیرفتم که من همینم که هستم، خوب یا بد، درست یا غلط.
صادقانه خیلی کار سادهای نبود کنار اومدن با این قضیه. به خصوص که در دورانی زندگی میکردم که دانشگاه و متخصص بودن اهمیت خیلی زیادی داشت. کسی که میرفت دانشگاه یک جورایی کارش جور بود. فقط کافی بود درس میخوند و متخصص میشد. ولی خب من نه درس خوندم نه متخصص شدم. برای همین تصمیم گرفتم به این موضوع طور دیگهای نگاه کنم. این برچسب «متخصص» بودن دهن من رو سرویس کرده بود، یا باید با تلاش احمقانه و زیاد این برچسب رو به خودم وصل میکردم یا برچسب جدیدی برای خودم درست میکردم، این شد که برچسب «طراح و توسعه دهندهی دیوونهبازی» رو خلق کردم. چون هر کاری میخواستم در زندگیم انجام بدم وقتی با پدر و مادرم در میون میگذاشتم، بهم میگفتن، تو واقعا دیوونهای اگه این کار رو انجام بدی و من میرفتم و اون کار رو به بهترین شکل ممکن انجام میدادم و آخرش باز هم بهم میگفتن تو واقعا دیوونهای، آدم سالم این کار رو نمیکرد.
از آخرین بار هم که این جمله رو شنیدم خیلی وقت نمیگذره، همین دو سال پیش بود که چند ماه رفتم خونهی پدری که کمک کنم برای بازسازی خونه، اولین چالشی که داشتم سر برقکشی خونه بود. چیزی که میخواستم رو به هر کسی که میگفتم زیر بار نمیرفت. بابا هم از اون طرف فشار میاورد که بیخیال این داستان بشو، تا اینکه یک شب نشستم نقشهی برق فعلی رو کشیدم و سعی کردم بفهمم هر سیم کجاها رفته. فرداش شروع کردم به مقاله خوندن و دیدن ویدیوهای آموزشی و بعدش رفتم یه جعبه فیوز، چند تا فیوز و چند متر سیم خریدم، با دیدن اون صحنه بابا شُک شده بود، بهم گفت میخوای چه کار کنی؟ گفتم برقکشی. گفت مگه دیوونهای؟ مگه بابات برقکش بوده؟ اهمیت ندادم و شروع کردم به کار، بعد از چند روز که هر شب مامانم میرفت به بابام میگفت برو یکی رو بیار این برق رو درست کنه این بچه رو برق نگیره، کارم تموم شد، هر دو با تعجب اومده بودن نتیجهی کار رو نگاه میکردن و بهم گفتن تو واقعا دیوونهای، چطوری این کار رو کردی؟ شاید باورتون نشه همین داستان هم سر کابینت ساختن داشتم و از صفر تا صد اون کار رو یاد گرفتم و خودم انجامش دادم، بدون اینکه قبلا تجربهی این کار رو داشته باشم.
این کتاب دربارهی آدمهایی این سبکی است که دوست ندارند برچسب «متخصص» روی خودشون بزنن، البته نویسندهی کتاب، امیلی واپنیک هم برای خودش برچسب «چندپتانسیلی» رو ساخته و پیشنهاد داده شما هم میتونید هر برچسبی که دوست دارید روی خودتون بزارید، مثلا، «مرد رنسانسی»، «همهکاره»، حتی نادر ابراهیمی نویسندهی مشهور ایرانی هم برای خودش چنین برچسبی ساخته بود و عجیب برچسب دوستداشتنی، «ابوالمشاغل»، یک کتاب هم دربارهاش نوشته بود. بریم یکم امیلی واپنیک رو معرفی کنیم.
معرفی نویسنده:
امیلی واپنیک بنیانگذار و مدیر خلاق Puttylike است؛ جایی که او به افراد چندپتانسیلی (افرادی که به موضوعات مختلف علاقه دارند و به دنبال کارهای خلاقانه هستند) کمک میکند. امیلی که خود نتوانست تنها در یک مسیر بماند، در رشتههای موسیقی، تولید فیلم و حقوق تحصیل کرد و از دانشکده حقوق دانشگاه مک گیل فارغ التحصیل شد. کتاب «همه چیز بودن» او در سال ۲۰۱۷ منتشر شد. این کتاب به ۱۳ زبان ترجمه شده و جایزه کتاب ناوتیلوس را از آن خود کرده است. یک سخنرانی معروف تد هم دربارهی آدمهای چندپتانسیلی داره که من با دیدن این ویدیو باهاش آشنا شدم:
خب برگردیم سر وقت آدمهای چند پتانسیلی، امیلی خیلی خوب در این کتاب ویژگیهای آدمهای چند پتانسیلی رو توصیف کرده، حداقل درمورد من که صادق بود. در ادامه هم راهکارهایی داده که چطور بتونیم از ویژگیهای خاص و فوقالعادهای که داریم در زندگی و کار استفاده کنیم.
ویژگیهای آدم چند پتانسیلی
- این آدمها وقتی به یک موضوع جدید علاقهمند میشوند، خودشون رو پرت میکنند وسط ماجرا، بدون اینکه حتی به عواقب اون کار فکر کنند. مهم اینه اون کار رو دوست داشته باشند و تصمیم گرفته باشند که انجامش بدن، من خودم اینطوری هستم که بعد از تصمیم، زمین و زمان رو بهم پیوند میدم تا به چیزی که میخوام برسم، مهم نیست نتیجهاش چی میشه، مهم اینه انجام بدم.
- این آدمها کاری که در حال انجامش هستند را به بهترین شکل ممکن انجام میدهند. مثلا اگر تصمیم بگیرند یک میز بسازند و خودشون رو پرت کنند وسط ساختن میز، قطعا بهترین میز ممکن که امکانات ساختش رو بتوانند مهیا کنند میسازند. خیلی خوب تحقیق میکنند، خیلی خوب طراحی میکنند و در طول مسیر هر چیزی که لازم باشه یاد بگیرند را یاد میگیرند، من خودم بعد از مدتی یاد گرفتم که چطوری یاد بگیرم، از اون به بعد دیگه از یادگیری هیچ چیز جدیدی نرسیدم.
- این آدمها بعد از مدتی خسته میشوند و اون کار رو رها میکنند. این به معنی نصفه انجام دادن کار نیست، مثلا من در ذهنم اینه که یک کتابفروشی فوقالعاده داشته باشم و خودم بسازمش، تمام تلاش خودم رو میکنم تا بهش برسم، وقتی انجامش میدم، گاهی هیچ پلنی برای ادامه ندارم و خسته میشم و دوست دارم کار جدیدی بکنم و یا حتی کار جدیدی بهم قبلش چشمک زده، ولی مهم اینه بهترین کتابفروشی که میشه ساخت رو می سازم، این کاری هست که انجام میدم ولی خب زود هم ممکنه ازش خسته بشم، راهکارهایی البته برای این وضعیت پیدا کردم.
در آخر، ...
باید بگم من عاشق این کتاب و امیلی واپنیک شدم، آدمی که برچسب جدیدی برای خودش ساخته و تلاش میکنه به دیگران کمک کنه، به بهترین خودشون تبدیل بشن. اگر شما هم فکر میکنید دوست دارید یک آدم چند پتانسیلی باشید، توصیه میکنم این کتاب رو حتما بخونید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب «بیحد و مرز»
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب «تست مامان»
مطلبی دیگر از این انتشارات
ارنستو ساباتو، دکتر فیزیکی که نویسنده و نقاش شد