رسول زندگی میکرد اما مشغول مردن بود
یادداشتی بر مجموعه داستانهای کوتاه به هم پیوسته پشت فرودگاه، نوشته محمود رضایی، نشر چشمه
فرزانه شادپور
«در اتاقت می نشستی و به شهر خیره میشدی و
مشغول مردنت بودی»
مارک استرند، ترجمه محمدرضا فرزاد
مجموعه داستانهای کوتاه به هم پیوسته "پشت فرودگاه" نوشته محمود رضایی معنای لذت خواندن داستان کوتاه است. کتاب سرشار از داستانهای خوب و عالی است و به ندرت به مشکلی در داستاننویسی یا نگارش برمیخوریم و بیشتر داستانها با ریتمی مناسب پیش میروند.
مجموعه، ذکرِ خیرهای رسول است. جوانی در حاشیه شهر رشت، جایی که از زندگی روستایی فاصله زیادی دارد اما هنوز به زندگی شهری نرسیده است. ساکنان برای کشاورزی و دامداری زیادی شهرنشین شدهاند اما برای زندگی شهری هنوز آماده نیستند. از قضا محله پشت فرودگاه رشت نزدیک گلسار، محله مرفه نشین شهر، قرار دارد. برای ساکنان این محل اینطور نیست که وقتی وارد شهر میشوند کمکم اختلاف طبقاتی را احساس کنند، آنها مستقیم از خیابانهای خاکی، قهوهخانهها و بقالیهای کوچک به خیابانهای شلوغ و پر زرق و برق و پر از انواع کافی شاپ و رستوران و بوتیک وارد میشوند. مانند گذر از برزخ و وارد شدن به بهشت یا جهنم. مانند برزخ شهری بودن یا روستایی بودن، خوب بودن یا بد بودن، بالغ بودن یا کودک بودن. تمام اینها برزخهایی است که رسول بارها در آنها سرگردان شده و مانند رفتن به شهرک گلسار هر بار به هوای ورود به بهشت از برزخش گذشته و هربار خود را در جهنمی تازه دیده است.
مجموعه از مرگ رسول آغاز میشود و عنوان داستانها ذکرِ خیر رسول در سنهای مختلف است، از بیست و سه سالگی تا هفت سالگی. ذکرِ خیرهایی که هیچ کدام وصف نیکی و خوبیهای رسول نیستند و هرکدام گوشهای از شخصیت شرور، خشن یا تبهکار رسول را برای خواننده روشن میکند. اما چه اهمیتی دارد؟ حالا رسول مرده و هرکاری هم کرده باشد ذکرِ خیری از اعمال اوست. در خلال مرور شراراتهای رسول درمییابیم که این شخصیت چطور شکل گرفته، چقدر جامعه، خانواده و شرایط زندگی او را به این سمت و سو سوق داده و چقدر تقلا کردن در برزخ سرکوب که بارها محبت، ترس، عشق و نیکی در آن شروع به خودنمایی میکند، برای بقا در شرایطی که در اطرافش حکمفرماست سخت است. در ابتدای کتاب وقتی رسول پس از مرگش، بر خرابههای محلی که او را ساخته، پرواز میکند و شاهد مرگ همه چیزهایی است که زمانی دوست میداشت، انگار دیگر خبری از آن برزخ نیست، انگار رسول پس از مرگ به آرامش رسیده است. رسول در هیچ کدام از داستانهای مجموعه این آرامش را ندارد، این تنها جایی است که رسول دردی تحمل نمیکند و در حال گریز نیست، نه از کسی، نه چیزی، نه فکری. فقط پس از مرگ است که رسول شرارتی نمیکند و آرامشی کودکانه دارد.
در تمام کتاب، حتی در زمان کودکی، رسول به فکر نجات دادن خود یا یکی از عزیزانش است، انگار او همیشه محافظی برای خانواده و دوستان و محله بوده است. برای رسول مرگ نوعی برگشتن به ذات اولیه است، ذاتی که با تفکرات غالب در جامعهاش سرکوب شده. او بارها سعی میکند از این سلطه بگریزد اما در نهایت در آن غرق میشود. جامعهای که چگونه مرد بودن را به او تلقین میکند، چگونه نوجوان بودن، چگونه کودک بودن. این جامعه به او میآموزد برای بقا باید دروغ بگوید، باید دست به اقدامات مجرمانه بزند. اما مجموعه این آموزهها در واقع راهی برای بقا نیست بلکه راهی به سوی مرگی زودهنگام است.
در آخرین داستان که مربوط به هفت سالگی رسول است، خواب مرگش را میبیند و انگار خواب مرگ محله را. در میان شور محرم و تعزیهخوانها در محله، رسول در خواب دغدغههای پدر را میبیند و مرگ خودش را، میبیند که آب را از آنها دریغ میکنند چون با معیارهای جامعه همخوانی ندارند.
زندگی رسول را از انتها به ابتدا که مرور میکنیم انگار در چرخه مرگش دست و پا میزند. انگار رسول مدام در حال مردن است اما نیم بسمل رها میشود. همیشه در برزخ اسیر است، نه حتی برزخی پس از مرگ، برزخی بین مردن و زنده ماندن. تقلایی مدام برای خلاصی از شرایطی که او را در خود فرو میبرد و فقط وقتی کاملا غرق شده و در راه تسلیم به شرایط از ذات خودش فاصله گرفته، مرگ او را نجات میدهد. رستگاری پس از مرگ. این نوع رستگاری شاید فقط در آیین رسول است، رسولی که بارها در کودکی و نوجوانی برای کمک به دیگران تنبیه شده چون با معیارهای جامعهاش همخوانی نداشتهاند، رسولی که برای دزدی از طرف پدرش تشویق میشود، رسولی که حتی وقتی تبدیل به مزدوری مواجب بگیر شده باز هم در رفتارش نوعی عذاب را مشاهده میکنیم. او هر روز با فاصله گرفتن از ذات خود و حل شدن در شرایطش گوشهای از روحش میمیرد و فقط پس از مرگ جسمش انگار دوباره روحی تازه میگیرد. بارها رسول از افراد مختلفی انتقام میگیرد، از پدرش، برادرش، اهالی محل، مأموران شهرداری، تعزیهخوانها، اما وقتی مأمور شهرداری باعث مرگش میشود، برای در آغوش گرفتن عزیزانش میرود اما انتقامی از مأمور شهرداری نمیگیرد. رسول که تمام داستانهای کتاب حول شرارت اوست پس از مرگش دیگر روحی شرور نیست. شاید داستان این باشد که رسول خواب مرگش را میبیند و میپذیرد که در این جامعه باید مرگش را از پیش بپذیرد. رسول هر روز گامی جدید به سوی مرگش برمیدارد و مجموعه اقدامات و تفکرات رسول است که منجر به مرگش میشود.
در داستان هشت سالگی رسول میبینیم که وقتی در شرارتهایش قورباغهها را میکشد، فقط به سراغ بالغها میرود، وقتی هم تصمیم به نجاتشان میگیرد فقط کوچکها و جوانترها را نجات میدهد. انگار از همان ابتدا برای رسول زندگی پس از بزرگسالی وجود ندارد و راهی جز مردن در ابتدای آن نمیبیند. در طول کتاب میبینیم که رسول بدون این که بخواهد، بدون این که حتی خود را آسیبپذیر ببیند چطور در برخورد با هر مرگی در زندگیاش برای مرگ خودش آماده شده است. رسول زندگی میکرد، رؤیا میبافت، به آینده فکر میکرد اما خودش را برای مرگ آماده میکرد. راه رسول برای مبارزه با دنیایی که سرنوشتش را در آن میداند چه بود؟ کمی طنز. طنزی که باز هم برای او راه فرار نیست. شیرین زبانیهای رسول در مقابل دیگران فقط موقعیتش را خطرناکتر میکند.
این مجموعه داستان در کل چرخهای بزرگ از رازهای مردن رسول است. اما هر داستان مرگ، عنصری در زندگی رسول است. مرگ معصومیت کودکانه، مرگ وجدان، مرگ عشق، مرگ آرزو و حتی مرگ موقعیت اجتماعی. رسول زندگی میکرد اما مشغول مردن بود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
حافظه تاريخي
مطلبی دیگر از این انتشارات
قربانیان اصلاحات از نوعی ارضی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آنگاه که مرگ میآید