قربانیان اصلاحات از نوعی ارضی


یکی از مهم‌ترین بخش‌های یک رمان ادبی ارجاعات تاریخی است که آن رمان دارد و برهه‌ای که روایت می‌کند. زمان روایی یک رمان می‌تواند اتفاقاتی در زمان حال باشد اما هر رمان فارغ از موضوعی که دارد، بخشی از آن به گذشته کاراکترهای آن بازمی‌گردد. این گذشته بنا به فاصله زمانی که از حال دارد می‌تواند به عنوان حافظه تاریخی رمان تلقی شود. این حافظه تاریخی در برخی از رمان‌ها مربوط به تاریخ معاصر است و در برخی دیگر به تاریخ باستانی‌تری می‌رسد.

ما را با برف نوشته‌اند
ما را با برف نوشته‌اند


رمان «ما را با برف نوشته‌اند» نوشته نسیم توسلی اثری است که به هر دو برهه تاریخ می‌پردازد؛‌ تاریخ معاصر و تاریخ باستان. زمان روایت این رمان حال است و راوی با فعل مضارع که مختص فیلمنامه‌نویسی است،‌ قصه خود را برای خواننده روایت می‌کند. راوی در خلال بیان قصه زندگی خود مدام از یک کاراکتر تاریخی نام می‌برد و او را در نقاط عطف روایت خود وارد می‌کند؛‌ شخصیتی تاریخی به نام «نادر شاه افشار». پادشاهی که نامش برای هر ایرانی یادآور فتح و کشورگشایی است. هر جا راوی به در بسته می‌خورد این پادشاه به خیالاتش وارد می‌شود و او را از نومیدی که گرفتارش است می‌رهاند:

«هنوز نمی‌دانم چرا نادرشاه آمده بود توی خواب‌هایم و ولم نمی‌کرد. بعد هم یک باره دیگر نیامد. هر چه کردم خواب‌ها برنگشتند. انگار با آمدن یک نفر، نفر دیگر تمام شود. قبل از آمدن عماد نادرشاه هر شب بود. نشسته بر اسب ترکمن بلندپایی که یال سیاهش چشم‌ها را پوشانده، کلاه رزم به سر و لباس جنگ به تن،‌ با تبرزینی که انگار الان از بریدن گردن‌های بسیار برگشته، انگار نه انگار که آمده باشد برای عرض ارادت به دختری که عاشقش شده...»


انتخاب شخصیت نادرشاه برای یک روایت تاریخی موازی با زمان حال در این رمان اتفاقی و از سر تصادف نیست. نادرشاه متولد درگز و از ایلات خراسان بوده است. شخصیت اصلی این رمان، بهار حریرچی،‌ یعنی همان راوی، نوه شخصی است که در گذشته‌ای نه چندان دور مالک کلاته‌های قزلق و چمگرد درگز خراسان بوده است.

اصلاحات ارضی انقلاب سفید
اصلاحات ارضی انقلاب سفید

تاریخ معاصر ایران دربرگیرنده حوادث بسیاری است که هر کدام به تنهایی می‌تواند موضوع یک مقاله،‌ تحقیق و اثری ادبی باشد. یکی از این حوادث و برگ‌های مهم تاریخی، انقلاب سفید است که می‌‌توان از آن به عنوان یکی از نقاط عطف حکومت پهلوی نام برد. انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم نام یک سلسله تغییرات اقتصادی و اجتماعی شامل اصول نوزده‌گانه است که در دوره  نخست وزیران وقت علی امینی، اسدالله علم، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا در ایران به تحقق پیوست. یکی از این اصول اصلاحات ارضی و الغای نظام ارباب رعیتی است که گذشته تاریخی کاراکترهای رمان «ما را با برف نوشته‌اند» را رقم می‌زند. نکته جالب توجه این رمان در این است که معمولا در فیلم‌ها و داستان‌هایی که از این واقعه تاریخی اقتباس شده‌اند، بیشتر به رعیت‌ها و رنج‌ها و ظلم‌هایی که بر آنان رفته پرداخته شده است اما در این رمان صحبت‌ از زمین‌ها و سرمایه از دست رفته فرزندان و نوادگان این ارباب‌هاست.

«... یه چیزهایی شنیدی ولی نمی‌دونی سر امثال ما چی اومد. اصلاحات ارضی ده سال طول کشید تا اجرایی بشه. یواش‌یواش زمزمه‌ش دهن‌به‌دهن چرخید. پونزده سالم بود که تبش درگز رو گرفت، بعد هم کلاته‌های آقاجان. جلوش اسم انقلاب سفید رو کسی می‌آورد می‌داد ببندش به فلک.»

این رمان بخشی از زندگی دختر جوانی را روایت می‌کند که امروز برای رسیدن به بخشی از خواسته‌ها و جامه عمل پوشاندن به آرزوهایش،‌ سخت نیازمند این سرمایه و زمین‌های از دست رفته است:

«روز آخر که با حکم تخلیه و مامور دادگستری و تاج‌الدینی وکیل برای بیرون کردن سادقلی رفتیم، پسرش معرکه گرفت: «شما طاغوتی‌ها یک عمر خون مردم را توی شیشه کردید، حالا هم دست بردار نیستید. پنبه‌ی‌ شما از پینه‌ی دست ماست. ماشین شما از کفش پاره‌ی ماست، ما پابرهنه‌ها شما را ارباب کردیم، این انقلاب حاصل خون ماست. ظلم بی‌جواب نمی‌ماند ارباب‌زاده.»


رمان «ما را با برف نوشته‌اند» بیش از هر چیز قصه رعیت‌هایی است که روزی ارباب‌زاده بوده‌اند. ارباب‌زاده‌هایی که در برخورد با سرمایه‌داران معاصر خود چه به لحاظ مالی و چه به لحاظ روحی کم آورده‌اند و در پی بازگرداندن این غرور و سرمایه از دست رفته‌اند:

«خیلی زودتر از آنچه فکرش را بکنم توی کارخانه پدر عماد مشغول به کار شدم. زیر دستور بافت تمام طاقه‌پارچه‌هایی را امضا کردم که با یک مشت الیاف مزخرف و پوسیده و با طرح‌ها و نقشه‌های من‌درآوردی بافته شد. با طاقه‌هایی که از چشم‌باریک‌های چینی خریداری می‌شد و به اسم تولید داخلی و با وام‌های کلان دولتی فقط و فقط مارک تولید الماس بافت گیلان را یدک می‌کشید؛ من همه‌ی این‌ها را می‌دانم اما خودم را به آن راه زده‌ام. چشم‌هام را بسته بودم و بزرگ‌ترین دغدغه‌ام این بود که توی این کارخانه بمانم و شاید این‌طور همه‌ی آن از دست رفته‌ها را دوباره پس بگیرم.»


این رمان در کنار ارجاعات تاریخی که دارد از موضوع اصلی هر داستانی نیز غافل نمی‌ماند و عشق هسته مرکزی آن را تشکیل می‌دهد:

« عماد پشت میز معاون حوزه صنعت نشسته است... عماد دستم را گرفته و دنبال خودش از پله‌پله های ماسوله بالا می‌کشد. عماد توی تاریکی بلوار انزلی چشم‌هایش را می‌بندد و انگشت‌های باریکم را می بوسد. عماد لجباز، عمادکت شلوارپوش اتوکشیده، عماد حرف گوش کن... همه‌ی شهر عماد می‌شوند و عین قارچ جلوی رویم بالا می‌آیند، چشم باز می‌کنم. گیج شده‌ام و نمی‌دانم باید چه کار کنم...»

رمان در معنای کلاسیک خود داستان زندگی چند نسل را روایت می‌کند که در نقطه‌ای سرنوشت آن‌ها به هم گره می‌خورد. بازه زمانی که هر نویسنده برای روایت خود برمی‌گزیند،‌ حجم رمان او را در نهایت رقم می‌زند. نوول و رمان کوتاه از انواعی هستند که امروز در ادبیات کشورهای مختلف جهان به خصوص فرانسه بسیار رایج اند. بازه زمانی روایت «ما را با برف نوشته‌اند» چندان طولانی نیست اما به نوعی زندگی چند نسل و سرنوشت آبا و اجدادی کاراکترهای اصلی در آن تصویر می‌شود و نویسنده در فلاش‌بک‌ها و دیالوگ‌های ردوبدل شده میان کاراکترها و راوی اول شخص خود که قهرمان رمان است، این اطلاعات را به خواننده می‌دهد. در انتهای این رمان می‌خوانیم:

«قدم می‌گذارم روی برف و فکر می‌کنم گذشت زمان و رفت‌وآمد نسل‌ها چیزی را تغییر نمی‌دهد، فقط شکل آدم‌هاست که عوض می شود، حتی اگر من مثل بابا فکر نکنم یا عماد مثل حاجی خیری. اما ما فرزندان همان پدرانیم.