کارکست، پادکستیه که توی هر قسمت اون یه مفهوم یا ابزار توی حوزه ی نوآوری و کارآفرینی رو به نقل از منابع علمی بررسی میکنیم.
17: خوشحالی از کجا میاد؟
احتمالا همهتون اون کاریکاتوری که میگه از این مرحله رد بشم راحت میشم رو دیدید. اولش مدرسهاس بعد میره دانشگاه، ازدواج میکنه، بچه دار میشه، آخرش هم میرسه سر پل صراط! امروز همهمون درگیر ناخوشیهای زیادی هستیم، دنیا درگیر کروناست، اوضاع اقتصادی مملکتمون روز به روز داره بدتر میشه، بیکاری زیاده، بی حوصلگی زیاده. خلاصه شاید حال خیلیامون خوش نباشه. توی همین حال و اوضاع هم هستن کسایی که خوشحالن و احساس خوشبختی میکنن. سوال اساسی که این اپیزود کارکست حولش بنا شده اینه که خوشحالی از کجا میاد؟ تحقیقات علمی حوزه ی خوشحالی پیشنهادشون برای خوشحال زندگی کردن چیه؟
نوشتهای که دارید میخونید از اپیزود هفدهم پادکست کارکست هست که چند هفته پیش منتشر شده. این قسمت و اپیزودهای جدید کارکست رو میتونید از وبسایتمون گوش کنید. با کلیک روی این لینکها هم میتونید این اپیزود رو توی پلتفرمهای مختلف بشنوید: کست باکس، اپل پادکستز، گوگل پادکستز، اسپاتیفای
چرا شاخصهای خوشحالی اغلب دقیق نیستن؟
زیاد پیش میاد که یه نموداری رو ببینیم توی شبکه های اجتماعی که اسمش یه چیزی شبیه شاخص خوشحالیه. اکثرا هم ایران آخر لیسته. بالاهای لیست یا دانمارکه، یا مثلا کشورهای آمریکای شمالی یا بعضیهاش هم کشور های آمریکای لاتینه مثل برزیل. اساسا همه این نمودار ها بیمعنی هستن. دلیلش هم چیز عجیبی نیست، فرهنگه. خوشحالی توی فرهنگ های مختلف طورهای مختلفی تعریف میشه. مثلا، توی زبان انگلیسی یا به صورت کلی همه ی زبان های ژرمنیک، خوشحالی از کلمه ی شانس میاد. Hap توی انگلیسی قدیمی معنی شانس داشته. توی بعضی فرهنگ ها مثل فرهنگ مردم روسیه، اینکه بگی من خیلی خوشحالم اصلا بدشانسی میاره. بعضی کشورهای دیگه اگه بگی من خوشحال نیستم بدشانسی میاری. این فرهنگ ها وقتی میان کنار هم قرار میگیرن و از همه یه سوال میپرسن خیلی دیگه معنی ای نداره مقایسه کردنشون. اینکه یکی میگه من خوشحالم یا نه ربط خیلی زیادی داره به فرهنگش. از همین اول کار معلومه که با یه موجود عجیب غریب سروکار داریم. یه چیزی که حتی نمیتونیم درست تعریفش کنیم. ولی میخوایم براش راهکار ارائه بدیم!
یه سری دیگه از نمودارها که نشونمون میدن هم شاخص های اقتصادی رو به عنوان خوشحالی حساب میکنن. اونم درست نیست؛ توی این قسمت کارکست به سمت آخراش که بریم میگیم که چرا شاخص های اقتصادی خیلی تاثیرگذار نیستن روی خوشحالی آدما. البته نمیگم که اصلا نیستن، هستن.
بعد ممکنه با خودتون فکر کنید بابا این کشور های مرفه که دیگه کسی توش ناراحت نیست. همه خوشحال و راضیان، غمی ندارن که. آمار سال 2013 میگه دو سوم آمریکایی ها گفتن از زندگیشون ناراضین. بعد ازشون پرسیدن چقدر از کشورتون آمریکا راضی هستید؟ سال 1991 حدود 41% گفتن، سال 2013 74%.
یهبار دیگه مرورش کنیم. 74% آمریکایی ها توی سال 2013 گفتن از کشورشون ناراضیان و 66% گفتن از زندگیشون. الان کلی علامت سوال باید توی ذهنتون ایجاد شده باشه. اولا که کلی از این معیارها میگن آمریکایی ها جزو خوشحال ترین آدم های دنیان، چی میشه که 66% ناراضیان، اونم نه زمان کرونا و ترامپ، زمان اوباما و قبل از بحران اقتصادی 2016. یعنی 14 سال کل اقتصاد قوی ترین کشور دنیا داشته رشد میکرده، بعد تقریبا سه چهارم مردم از کشورشون ناراضی هستن. حالا چرا این حرف رو زدیم؟ چون میخوام بگم که اصلا این نارضایتی ها زیاد ربطی به شرایط اقتصادی نداره، ربطی به اینکه داری توی آمریکا زندگی میکنی نداره. نارضایتی خیلی فراتر از این حرفاست.
الان خوشحالتری یا 5 سال دیگه؟
خب حالا فهمیدیم یه بخش قابل توجهی از آدما ناراضیان از زندگیشون، چه توی ایران باشن چه توی آمریکا. بذارید یه سری حرف دیگه بزنیم در مورد اینکه سن چه تاثیری توی خوشحالی داره. الان من اگه ازتون بپرسم یه سال دیگه از امروز خوشحال ترید یا ناراحت چی میگید؟ یه کم فکر کنید.
خب تقریبا همه احتمالا جواب دادن که سال دیگه حالم بهتره. آدمیزاد اساسا امیدواره، ما همش فکر میکنیم آینده بهتره و این یکی از دلایل اینه که میتونیم پیشرفت کنیم. حالا داستان چیه؟ داستان اینه که اینکه سال دیگه خوشحالترید یا نه بستگی داره که الان چند سالتونه. آدما بیشترین سطح خوشحالی رو بین 16 تا 20 سالگی دارن. بعدش میفته تو سرازیری تا 50 سالگی حدودا. از 50-55 شروع میکنه آروم آروم سطح رضایت از زندگی بالا بره. این بحران میانسالی که میگن هم همینه دیگه، شما حساب کنید در بدترین شرایط زندگیتون از نظر خوشحالی باشید، حق داشتن اسمش رو گذاشتن بحران دیگه. حالا ما چون میدونیم اکثریت شنونده هامون بین 20 تا 33-4 سال هستن، میتونیم این وعده رو به شما بدیم که سال به سال قراره خوشحالیتون کم و کمتر بشه. حالا بحث این نیست که همه اینطوریان ها، این مربوط به اکثریت آدماس. شاید شما اون مورد خاصی باشید که روز به روز قراره خوشحال و خوشحالتر بشید. ولی داستان اینه که خوشبینی ما به آیندهاس که بهمون میگه در آینده خوشحال تریم. واقعیت چیز دیگه ایه!
تا اینجا فهمیدیم که خوشحال نبودن یه چیز همگانیه و تا میانسالی قراره ناراحت و ناراحت تر بشیم. ولی برای اینکه بتونیم خوشحالیمون رو بیشتر کنیم باید اول بفهمیم این خوشحالی از کجا میاد. این خیلی مهمه!
منشا خوشحالی
اساسا ما بین 40-50 درصد خوشحالیمون رو مدیون پدر و مادرمونیم. یعنی این خوشحالی کلا از ژن هامون میاد. اینو از کجا فهمیدن حالا؟ یه تحقیقی هست مال حدود 100 سال پیش. 75 تا جفت دوقلوی همسان رو که قرار بوده به فرزند خوندگی داده بشن، برداشتن دادن به خانواده های مختلف. اینکار الان غیر قانونیه، برای همینه که دیگه داده جدیدی نداریم بعد از 100 سال پیش. خوبی دوقلو های همسان چیه؟ اینکه این دوقلوها ژنشون یکیه برای همین تفاوت هاشون تاثیر ژن هاشون نیست. دیتای خوشحالی این دوقلوهای همسان رو که در طول زمان بررسی کردن به این نتیجه رسیدن که حدود 50% کل خوشحالی از ژن هامون میاد و کاری از ما بر نمیاد که این موضوع رو حل کنیم.
25% دیگه یعنی نصف اون 50% باقی مونده، از شرایط و محیط میاد. این اون چیزیه که اکثر وقت ها ما میریم دنبالش. ما توی زندگی دنبال اینیم که به چیزهای بیشتر برسیم، پول بیشتر، موفقیت بیشتر، زیبایی بیشتر و فکر میکنیم به اون که برسیم دیگه اوضاعمون خوب میشه. این هم جزو ذات بشره، همش به آینده خوشبینیم، فکر میکنیم آینده بهتر از امروزه ولی واقعیت خیلی عجیب و خارق العادهاس! واقعیت اینه که این شرایط، مستقل از اینکه چی باشن، بعد از 6 ماه برامون عادی میشن و بعد تاثیری روی خوشحالیمون ندارن! به نظر میاد ریشه ی این داستان هم تکاملی باشه. یعنی اگه بشر در طول تکاملش گیر میکرد توی اتفاق های خوب و بد گذشته، زود میمرد؛ یا از سرخوشی یا از افسردگی و بیچارگی. حالا بذارید چندتا تحقیق رو تعریف کنم که نشون میدن این اتفاقات خوب و بد تاثیرشون روی زندگیمون موقتیه.
یه تحقیقی اومده 2 دسته آدم رو بررسی کرده. یه دسته اونایی که توی لاتاری برنده ی یه عالمه پول شدن و یه دسته کسایی که تصادف کردن و قطع نخاع شدن. اول بریم سراغ کسایی که قطع نخاع شدن. وقتی 6 ماه بعد از قطع نخاع شدن مقدار خوشحالیشون رو اندازه گرفتن دیدن که رسیده حدودا به همون حد قبل از تصادف، یه کمی کمتر از اون حد. معنیاش این نیست که اونا حاضر نیستن هرکاری انجام بدن تا توانایی حرکتشون رو پس بگیرن ها، ولی این خوشحالیشون رو تحت تاثیر نذاشته، خیلی غریبه این موضوع، توانایی ذهن آدم برای ساختن با شرایط واقعا عجیبه. بریم حالا سراغ اونایی که کلی پول برده بودن. بعد از 6 ماه سطح خوشحالی اونا اومده بود پایین تر از سطح روز قبل از خریدن بلیط. این دیگه دیوانه کنندهاس، آدم میگه طرف به اندازه ی نیاز 2 نسل از خانوادش پول برده! چطوری بعد از 6 ماه ناراحت تره؟
جوابش خیلی جالبه، دلیلش اینه که اون چیزای کوچیکی که توی زندگی به این آدم مزه میداده دیگه مزه نمیده، اونقدر اون خوشحالی ناگهانی بردن پول بزرگ بوده که دیگه این آدم نسبت به خوشی های کوچیک زندگی بیتوجه شده. نتیجهاش اینه که با وجود اینکه کلی پول بیشتر داره ولی خوشی نداره. مهم نیست اون چیزی که از زندگی میخواید پوله، ازدواج کردنه، خریدن یه بنزه، نتیجه گرفتن توی کسبوکارتونه، هرچیزی که باشه، هرچقدر هم که بزرگ باشه، 6 ماه بیشتر دووم نمیاره. علاوه بر اینکه دووم نمیاره، این دستآوردهای بزرگ نیاز به فداکاری دارن. فداکاری از چی؟ از اون 25% آخر. 25% آخر عادات و مدل زندگیمونه. وقتی میریم دنبال یه هدف بزرگ، همه چیزمون رو فدا میکنیم براش و اشتباه اصلی همینه، برای یه شادی زودگذر، شادی های بلند مدت رو از بین میبریم. ببینیم حالا اون 25% آخر دقیقا چیه؟ 25% آخر خودش از 4 تا چیز درست شده که تاثیر مساوی دارن. اولیش مذهبه، باور داشتن به یه چیزی فراتر از خود آدم. مهم نیست این مذهب از ادیان قدیمیه، جدیده، الهیه یا غیر الهیه. تاثیر همش روی خوشحالی یه چیزه. همشون باعث میشن که آدم روی چیزی فراتر از خودش تمرکز کنه. به قول آقای بروکز آدم خودش حوصله سر بره. نمیشه کل زندگیمون رو روی خودمون تمرکز کنیم، جالب نیست دیگه! تحقیقهای زیادی هستن که نشون دادن باور داشتن به یه مذهب باعث میشه آدمها خوشحال باشن.
بخش بعدیش خانوادهاس. اینکه رابطهی خانوادگی ما چطوریه چیزیه که تاثیر میذاره روی خوشحالیمون. مهم نیست خانواده رو فقط خانواده ی درجه ی یک میدونید یا بیشتر از اون؛ ولی چیزی که هست اینه که خانواده هم میتونه یه عامل بزرگ برای خوشحالی باشه و هم میتونه یه عامل مهم برای ناراحتی. سومین عامل دوستامونن، کسایی که دوستشون داریم و کنارمون هستن. رابطهی خوب داشتن با دوستامون چیزیه که بهمون خوشحالی میده و دست خودمونه. آخریش هم کار معنیداره. حالا چجور کاری؟ میگیم جلوتر مفصل. ولی قبل از اینکه بریم سراغ کار، حواستون رو به این جمع کنم که پول تو این عوامل نبود کلا. عجیبه دیگه، همه فکر میکنیم بیشتر که پول داشته باشیم خوشحال تر هم هستیم ولی این خیلی درست نیست. اگه اونقدری فقیر نیستیم که توی زندگی روزمرهمون به مشکل بخوریم و پول بیشتری لازم داشته باشیم، دیگه پول تاثیر زیادی نمیذاره روی خوشحالیمون.
یه لحظه مرور کنیم 4 تا بخش آخر رو چون مهمن. اولیاش مذهب و باور به چیزی بزرگتر از خودمون بود، دومیاش خانواده بود، سومیاش دوستامون بودن و آخری هم کار معنا دار. یه لحظه حالا با خودتون فکر کنید که آدمای دور و برتون به کدوم این 4 تا بیشتر اهمیت میدن؟ خیلی ها به کار بیشتر اهمیت میدن، خیلیها خودشون رو فقط و فقط وقف خانوادشون میکنن. یه سرمایه گذار وقتی میخواد پولش رو سرمایه گذاری کنه، سعی میکنه تنوع بده به چیزایی که میخره تا بتونه منطقی سود کنه. از قدیم هم گفتن آدم عاقل همه ی تخممرغهاشو توی یه سبد نمیذاره. داستان خوشحالی هم همینه. اگه ما میخوایم خوشحال باشیم باید یه تعادلی بین این 4 تا عامل خوشحالی که دست ما هستن برقرار کنیم. ژن رو که از پدر و مادرمون داریم، اتفاقات زندگی هم که یه بخشی زیادیش دست خودمون نیست، اون بخشیش هم که دست خودمونه توضیح دادیم که چرا خوشیش زودگذره. تنها راهی که برامون میمونه اینه که بریم سراغ همین 4 تا بخش که گفتیم. توی این بخش ها 3 تاش موضوع کارکست نیست. ولی الان وقتشه که بریم سراغ کار و بفهمیم تاثیر کار روی خوشحالیمون چیه؟
کار معنی دار و خوشحالی
دیوید بروکز میگه که 2 تا چیزه توی کار که باعث خوشحالی آدم میشه. اولیش موفقیتیه که با لیاقت خودمون به دستش آوردیم، دومیش هم اینه که کاری که میکنیم به دیگران کمک کنه. این کار ربطی به اینکه چقد بابتش پول میدن نداره، ربطی به اینکه چقد شهرت و پرستیژ بهمون میده نداره، ربطی نداره توی کدوم شهره، ربطی به قدرت نداره، ربطی نداره که به درسی که خوندین مربوطه یا نه. به هیچکدوم اینا هیچ ربطی نداره. فقط به این ربط داره که دستاوردی از روی لیاقت خودمون داشته باشیم و به دیگران یه خیری برسونه.
اینجا توی پرانتز بگم که من با خود آقای بروکز کلاس داشتم. آقای بروکز یه بوداییه توی آمریکا، این حرفهایی هم که میزنه از روی اعتقادات شخصیش به دین نیست، از روی تحقیقات گسترده ایه که سالهای سال روی خوشحالی انجام داده! بروکس میگه من این رو توی آدمایی که خیابون رو تمیز میکنن بررسی کردم، توی مدیرعامل های شرکت ها بررسی کردم، توی کارمند ها بررسی کردم، توی استادهای دانشگاه بررسی کردم و آخر همش یه چیزه. 2تا فاکتور فقط مهمه، موفقیتی که از روی لیاقتمونه و خدمت به دیگران!
برای اینکه توی کارمون خوشحال باشیم باید احساس رضایت داشته باشیم. توی این اوضاع و احوال مملکتمون و دنیا سخته که بتونیم همش احساس رضایتمون رو حفظ کنیم! ما هی فکر میکنیم اگه فلان چیز رو به دست بیارم دیگه از زندگیم راضیم، هیچی دیگه نمیخوام. اگه اون پوله رو بگیرم، اگه اون شغله رو به دست بیارم، اگه فلان کشور ویزام بیاد، ما همش دنبال چیزای بیشتریم دیگه، توی ذاتمونه.
به چیز دیگه ای که شاید تجربش کرده باشید حس تهی شدن بعد از به دست آوردن چیزهای مختلفه. مثلا یه کسی که یه امتحان داره، فک میکنه این ته دنیاست، هی زور میزنه، درس میخونه به خودش فشار میاره تا برسه به امتحانه. از جلسه ی امتحان که میاد بیرون چنان احساس تهی بودنی میکنه که خدا میدونه.
یه تحقیق دیگه هم هست اینم به نظرم بامزهاس. اومدن رضایت آدمها رو از زندگی توی روزی که بهشون میگن حقوقشون زیاد شده و توی روزی که واقعا حقوق رو دریافت میکنن بررسی کردن. توی روزی که حقوق رو آدما میگیرن اصلا رضایت از زندگی زیاد نمیشه، اون روزی رضایت زیاد میشه که خبرش رو میشنون که قراره حقوقشون زیاد بشه. اصلا خود پوله انگار مهم نیست، اون چیزی که مهمه خبر اینه که قراره بیشتر پول بگیریم!
فرمول خوشحالی
دیوید بروکز میگه رضایت از زندگی از یه فرمول ساده تبعیت میکنه. رضایت هست تقسیم چیزهایی که داریم به چیزهایی که میخوایم. اگه چیزی که میخوایم خیلی زیاد باشه، مهم نیست چطوری زندگی میکنیم، در نهایت رضایت از زندگیمون نداریم. راهی که ما معمولا انتخاب میکنیم اینه که با تمام وجود سعی میکنیم بیشتر داشته باشیم. مهم نیست چی رو میخوایم توی زندگی ها، همون چیزایی که میخوایم رو هی میخوایم به بیشتر و بیشترشون برسیم. اگه پول میخوایم میدوییم دنبال پول، اگه زیبایی میخوایم، میدوییم دنبال زیبایی. ولی تنها راه رسیدن به رضایت این نیست. یه راه دیگهاش اینه که بتونیم خواسته هامون رو مدیریت کنیم و کاهش بدیم. حرفمون رو اشتباه متوجه نشیم ها، حرف این نیست که ما باید سعی کنیم هیچی نخوایم، هرچی کم و کسر داریم بگیم خب همینه که هست. حرف اینه که دنیای مدرن رفته به سمت اینکه مارو ترغیب کنه روز به روز به داشتن بیشتر. درسته که منشا پیشرفت بشر هم راضی نشدن به چیزیه که داره، ولی این دنیای مدرن طوری طراحی شده که هی مارو هل بده به سمت خواسته های بیشتر و بیشتر. باید وقتی چیزی رو میخوایم آگاهانه بخوایماش. بدونیم که قراره رضایتمون رو کم کنه. ببینیم ارزشش رو داره این چیزی که ما میخوایم رضایت هرروزمون رو کم کنه؟ یا به قول دیوید بروکز اصلا میشه برعکس نگاه کرد. بشینیم با خودمون فکر کنیم چیا میخوایم، بعد ببینیم کدوم هاشو میشه گذاشت کنار، میشه نخواست؟ اونایی که میشه نخواست رو بذاریم کنار، چون فقط دارن رضایتمون توی زندگی رو از بین میبرن!
منبع
بقیه قسمتهای پادکست کارکست رو میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
8: تئوری ناج یا چطور تصمیم دیگران را تغییر میدهیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
14: سوال درست رو بپرس!
مطلبی دیگر از این انتشارات
30: شوخی در محیط کار