24: برگزیت، ترامپ و مارکتینگ در انتخابات!

الان اوایل سال 2021ه و دونالد ترامپ داره ریاست جمهوری آمریکا رو تحویل میده به جو بایدن. سالهای 2015 و 2016 داستان‌های عجیبی توی خودشون داشتن. خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و رئیس جمهور شدن دونالد ترامپ. این دوتا داستان رو یه شرکت به هم وصل می‌کنه؛ شرکت کمبریج آنالیتیکا. این شرکت حاصل کار فارغ‌التحصیل‌های بهترین دانشگاه‌های دنیاس و موفق شد با یه تحول توی حوزه‌ی مارکتینگ کاری کنه که مشتری‌هاش، دونالد ترامپ و چندتا رئیس جمهور دیگه از قاره‌های مختلف از برزیل تا شرق آسیا برنده‌ی انتخابات بشن. توی این اپیزود قراره بفهمیم این شرکت چه کاری انجام داد و چطوری انجامش داد که موفق شد این انتخابات‌ها رو برخلاف نظر اکثر صاحب‌نظرها برنده بشه. شاید این قسمت سیاسی به نظر برسه ولی داستان یه استارتاپ حوزه ی مارکتینگه که نگاه همه دنیا رو به انتخابات‌ها و دموکراسی تغییر داد!



نوشته‌ای که می‌خونید، متن اپیزود بیست و چهارم پادکست کارکست هست که هفته‌ی پیش منتشر شده. این قسمت و اپیزودهای جدید کارکست رو می‌تونید از وبسایتمون گوش کنید. با کلیک روی این لینک‌ها هم می‌تونید این اپیزود رو توی پلتفرم‌های مختلف بشنوید: ناملیک، کست باکس، اپل پادکستز، گوگل پادکستز، اسپاتیفای

دموگرافیک

خب بذارید با این شروع کنیم که کمپین‌های انتخاباتی چطوری کار می‌کنن. مثل خیلی از جاهای دیگه که مارکتینگ انجام میشه، اول آدما رو به چند دسته ی مختلف طبقه بندی می‌کنن. چطوری این‌کار رو انجام میدن؟ براساس دموگرافیک ها. دموگرافیک چیه حالا؟ میان مثلا چندتا پارامتر در نظر می‌گیرن مثل سن، شغل، تحصیلات، جنسیت، چیزای شبیه به این. بعد پیام‌هایی که میخوان به هر دسته‌ای از این آدما بدن رو متفاوت می‌کنن.

بذارید مثال بزنیم.

مثلا میگن خانم‌های خونه دار، 30 تا 40 ساله. بعد میگن یه پیام تبلیغاتی درست کنیم که برای این آدما خوب کار کنه. مثلا میگن کمپین کاندیدای ما روی بیمه خیلی تاکید کرده؛ بیایم یه پیامی درست کنیم برای خانم‌های خونه‌دار که بگیم اوضاع بیمه‌تون بهتر میشه با این کاندیدا. یه‌ذره که آدم دقیق باشه، از خودش می‌پرسه مگه همه‌ی خانم‌های 30 تا 40 سال خونه‌دار شبیه به هم فکر می‌کنن؟ مثلا یه سری آدما محافظه‌کارن، باید بهشون گفت موقع خطر مواظب‌تونیم. یه سری دیگه‌شون ممکنه خوش بین باشن، بخوان بشنون با این بیمه آینده چقدر متفاوت میشه. یه دسته دیگه ممکنه ‌آدم‌هایی باشن که خونه دار شدن چون میخواستن به بچه‌هاشون و خانواده‌شون بیشترین خدمت رو بکنن، منافع دیگران رو به خودشون ترجیح میدن. اون‌موقع شاید باید بهشون گفت چه تغییر فوق العاده ای توی جامعه اتفاق میفته.
توی یه تبلیغ نمی‌شه همه اینا رو گفت چون همه پیام ها باهم قاطی میشه و توی هم گم میشه؛ ولی از اون ور هم انتخاب هرکدوم از پیام‌ها یعنی بخش زیادی از بقیه‌ی آدما اون پیام تبلیغاتی براشون هیچ معنی‌ای نداره دیگه.

حالا ممکنه براتون سوال باشه که خب باید چیکار کرد؟ میریم سراغش. یه‌کم صبر کنید ولی.

ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین نوع تبلیغ رو می‌تونیم روی بیلبورد توی خیابون ها ببینیم. این بیلبورد رو گذاشتن جلوی یه سری آدم بسیار متفاوت از همدیگه. آیا این بیلبورد حس و پیام مناسبی به همه میده؟ نه! ولی خب سعی می‌کنن یه پیامی درست کنن که برای تعداد زیادی از آدما احساس مثبتی درست کنه. این نوع تبلیغ معلومه که خیلی تاثیرگذار نیست دیگه. شما خودتون چندبار با دیدن یه بیلبورد رفتید و محصول روش رو خریدید؟ زیاد نیست دفعاتش حتما.

یه پله که بخوایم جلوتر بریم میگیم بیایم ‌آدم‌های مختلف رو دسته بندی کنیم. مثلا مردهایی که توی منطقه‌ی ولنجک تهران زندگی میکنن. این آدما عموما وضع مالیشون خیلی خوبه چون توی تقریبا گرون‌ترین قسمت شهر زندگی میکنن، تحصیل کرده هستن، مشخصاتی از این دست. بعد مثلا میان یه برند گرون عطر مردونه میزنن روی بیلبورد توی ولنجک. حالا با خودتون فکر کنید آیا همه ی مردهای تحصیل‌کرده پولدار یه چیز از عطر میخوان؟ یکی ممکنه بخواد خیلی محکم و قوی به نظر برسه، یکی ممکنه بخواد شر و شور باشه، یکی دیگه اصلا با بحران میانسالی سر و کله میزنه و میخواد جوون به نظر برسه. دوباره داریم چی میگیم؟ داریم میگیم این پارامترهای دموگرافیک درسته که کمک می‌کنن پیام رو دقیق تر برسونیم، ولی بازم پیام مناسب رو نمی‌رسونن.

خب پس کمپین‌های قدیمی رو فهمیدیم چطوری مارکتینگ انجام میدن. مثل شرکت‌های قدیمی. حالا وقتشه بریم سراغ روش جدید که بهش میگن سایکوگرافیک. دسته بندی روانی ‌آدم‌ها.

سایکوگرافیک

این روش جدید که بهش میگن سایکوگرافیک استفاده‌ی همزمان از چندتا چیزه که قبلا هیچکدومشون رو ما نداشتیم.

اولین چیزی که ازش استفاده میکنن علوم رفتاریه. ما توی اپیزود هشتم کارکست که در مورد تئوری ناج بود یه مقداری در مورد علوم رفتاری صحبت کردیم. گفتیم که ‌آدم‌ها رو میشه با رفتارهایی به سمت مشخصی هل داد. مثلا گفتیم ترتیب چیدمان مواد خوراکی توی قفسه ی فروشگاه تاثیر میذاره روی اینکه ‌آدم‌ها چه چیزهایی بخرن. یا اینکه گزینه‌ی دیفالت توی فرم ها رو حدود 80% ‌آدم‌ها تغییر نمیدن. حالا میخوایم یه پله هم از این موضوع جلوتر بریم. بگیم که نه تنها میخوایم رفتار ‌آدم‌ها رو تغییر بدیم بلکه میخوایم هل دادن رو بر اساس شخصیتشون انجام بدیم.

تست OCEAN

من توی توییتر شخصیم هم بارها در مورد یه تستی به اسم تست OCEAN نوشتم. به قول مدیر عامل شرکت کمبریج آنالیتیکا و استاد خودم توی دانشگاه، این تست لبه ی علم روانشناسی در مورد درک ‌آدم‌هاست. این MBTI و اینا همه شبه علمن، نرید سراغشون. معتبرترین تستی که وجود داره تست OCEANه. حالا Ocean یعنی چی؟ مخفف 5 تا کلمه‌اس.

اولیش Opennessه. باز بودن. یعنی چقدر یه نفر مشتاقه که تجربه‌های جدید به دست بیاره.

دومیش conscientiousness. حس وظیفه شناسی. اینکه چقدر نظم و ترتیب براتون مهمه توی زندگی.

بعدی Extroversion. برون‌گرایی. چقدر آدم اجتماعی‌ای هستید.

چهارمی Agreeableness. نیازهای ‌آدم‌های دیگه رو چقدر مهم‌تر از نیاز و خواسته‌های خودتون می‌دونید.

آخریش هم neuroticism. اینکه چقدر معمولا آدم نگرانی هستید؟

این 5 تا پارامتر رو که داشته باشیم می‌تونیم بفهمیم که ‌آدم‌ها چطوری رفتار می‌کنن و چه چیزی براشون مهمه.

حالا وقتی یه نفر میخواد تبلیغ کنه، چه انتخاباتی و چه غیر انتخاباتی، می‌تونه یه پیام ثابت رو به شکل‌های مختلفی به ‌آدم‌ها بده. بیاید مثال بزنیم. مثلا بحث حمل و خرید سلاح توی آمریکا. چیزیه که سال‌های ساله محل بحث و جنجاله. یه گروهی از آدما هستن که سطح بالایی از نگرانی و حس وظیفه شناسی دارن. کسایی که هم همیشه یه کمی نگرانن هم خیلی مرتب و منظمن. حالا برای این آدما اگر بخوایم در دفاع از داشتن اسلحه تبلیغ کنیم باید بهشون بگیم اسلحه قراره بهتون این امنیت رو بده که بتونید از خودتون دفاع کنید. شکل پیام هم باید منطقی باشه چون این آدمای با نظم و ترتیب آدمای نسبتا منطقی‌ای هستن دیگه. برای اینکه از بخش نظم و ترتیب بیشتر هم استفاده کنیم مثال دزدی رو می‌زنیم که بگیم توی دزدی که یکی داره نظم و ترتیب زندگیت رو به‌هم میزنه و نگرانت می‌کنه، داشتن اسلحه بهت کمک میکنه که از خودت مواظبت کنی.

خب حالا یه دسته ی دومی رو بذارید بررسی کنیم. ‌آدم‌هایی که خیلی در برابر تجربه‌های جدید ذهن بازی ندارن و ارزش‌های اجتماعی رو بالاتر از خودشون می‌دونن. Openness پایین و Agreeableness بالا. خیلی از ‌آدم‌های با تفکر سنتی همه جای دنیا اینطورین دیگه. حالا به اونا که بخوای بگی سلاح خوبه، باید بگی این سنت کشور ما آمریکاست که سلاح داشته باشیم. سنتی که قراره از پدر به فرزند به ارث برسه. وقتی بحث سنت کشور رو می‌کنیم، هم داریم می‌گیم برای کشورت این‌کار رو بکن، هم داریم میگیم چیزی از گذشته‌اس که همیشه بوده و باید بمونه. مشخصه که برای اون ‌آدم‌هایی که توضیح دادیم این پیام خیلی مناسبه دیگه.

حالا که علوم رفتاری رو فهمیدیم، بریم سراغ ابزار دومی که توی سایکوگرافیک ازش استفاده میشه:

علوم داده

قبلا پیام تبلیغاتی اینطوری ساخته میشد که یه سری آدم نخبه جمع میشدن دور هم، بعد یه پیام ابداع میکردن. وقتی این پیام ابداع میشد، کل منابع‌شون رو به کار می‌گرفتن که این پیام رو توی مغز مخاطب فرو کنن. شعارهای تبلیغاتی برند‌های قدیمی همینطورین. توی ایرانی ها من که با خودم که فکر میکنم بوتان به ذهنم میاد. با یه حالت شعرگونه ای می‌گفت: "انتخابی مطمئن!"؛ همچین چیزی. امروز ولی داستان فرق میکنه. لازم نیست حدس بزنیم آدما چی دوست دارن. میتونیم بفهمیم که آدما چی میخوان. چطوری؟ هزاران هزار داده از شبکه‌های اجتماعی مختلف میشه جمع کرد که متوجه بشیم هر آدمی به چه چیزهایی علاقه نشون میده و از چه چیزهایی خوشش نمیاد. یعنی میان برای هر آدمی یه لیست بزرگ درست میکنن از همه ی چیزهایی که میشه در موردش جمع کرد. چیزهایی مثل سن و جنسیت و اینها که جای خود. همون دموگرافیک ها. بعدش چیزهایی مثل اینکه مدل ماشین چیه، چقدر رانندگی می‌کنن، چه خریدهایی انجام میدن، کی ها خرید انجام میدن. چیزایی شبیه این. در نهایت هم داده‌های مربوط به شخصیت. همون تست Ocean. یه چیز دیگه هم اضافه می‌کنن بهش و اون اینکه به نوع‌های مختلف پیام تبلیغاتی چطوری واکنش نشون میدن. پیامی که از روی ترس و وحشت قراره ‌آدم‌ها رو مجاب کنه یا مثلا پیامی که میگه یه منبعی محدوده یا چیزهای مختلف. حالا شما این حجم وسیع داده رو در نظر بگیرید. میان از این داده ها برای اینکه پیام تبلیغاتی‌شون رو بسازن استفاده می‌کنن و تعداد زیادی پیام درست می‌کنن، هر پیامی مخصوص یه دسته ای از این ‌آدم‌ها. دیگه قرار نیست یه شعار درست کنیم برای همه!

برای ساختن این شعارها میان دسته‌های ‌آدم‌ها رو بر اساس همه این داده ها شناسایی می‌کنن. معلومه که ‌آدم‌ها یه جورهای شبیه به همی هستن دیگه. این دسته بندی هارو که بتونیم توی رای گیری پیدا کنیم، بعد اصلا میتونیم بفهمیم انرژی‌مون رو روی کی بذاریم. یعنی اینکه آدمای هر دسته‌ای چقدر احتمال داره به ما رای بدن (توی پرانتز، محصول مارو بخرن) یا به یکی دیگه رای بدن (دوباره توی پرانتز، محصول یکی دیگه رو بخرن). حالا اون آدمایی که نزدیکای 50-50 هستن رو میخوایم شناسایی کنیم، بعد براشون پیام تبلیغاتی درست کنیم و به‌جای 50-50 سعی کنیم احتمال رو بکنیم 70 به 30. البته یه گروه دیگه هم هستن که رای نمیدن هیچ‌وقت. در مورد اونا هم باید فکر کنیم. چرا اینو میگم؟ چون داستان برگزیت به همین موضوع ربط داره.

آخرین ابزار هم توی این روش مدرن ابزارهای تبلیغ شخصی هستن. برای ما آشنا نیستن، شاید برای بعضی‌های ما توی اینستاگرام مثلا دیده شده باشه موضوع. چیه داستان؟ شما وقتی یه چیزی رو توی گوگل سرچ می‌کنید ممکنه اون بالا دیده باشید کنار بعضی لینک‌ها می‌نویسه ad. یعنی تبلیغیه این لینک، صاحب اون سایت پول داده که تبلیغش به دیگران نشون داده بشه. یا مثلا توی اینستاگرام بین استوری‌هاتون ممکنه تبلیغ دیده باشید. یا توی توییتر وقتی نوشته promoted. توی نمایش این تبلیغ‌ها، اون کسی که تبلیغ می‌کنه می‌تونه پارامترهای دقیقی مشخص کنه که تبلیغش به چه ‌آدم‌هایی نشون داده بشه. الان که اینو شنیدید دیگه تکمیل شد زنجیره‌ی ما. اول شخصیت ‌آدم‌ها رو می‌فهمیم، بعد می‌ذاریمش کنار داده‌های متفاوتی که از ‌آدم‌ها داریم. پیام تبلیغاتی‌مون رو برای اونایی که شانس‌شون 50-50ه می‌سازیم؛ و در نهایت با این ابزارهای شبکه‌های اجتماعی به ‌آدم‌ها نشون میدیم تبلیغ رو. پس بیلبورد توی خیابون که داشت بستنی تبلیغ می‌کرد و یه پیام رو به همه می‌داد، در مقابل این ابزار تبلیغاتی مدرن مثل یه گاری می‌مونه در مقابل آخرین مدل‌های بنز یا تسلا!

حالا که فهمیدیم چه کاری قرار بود انجام بشه، وقتشه ببینیم این ابزارها چطوری استفاده شدن.


داستان برگزیت و انتخابات 2016 آمریکا

همون‌طوری که تا اینجا گفتیم، سنگ بنای این روش جدید شناختن شخصیت آدماس. برای شناختن این شخصیت یا باید از همه بخوایم تست Ocean بدن که خب معلومه یه کمپین انتخاباتی نمی‌تونه این‌کار رو بکنه یا اینکه باید یه کسی اون آدم رو بشناسه و بیاد جاش تست Ocean بده که باز هم امکان‌پذیر نیست. پس چطوری تونستن این‌کار رو توی کمبریج آنالیتیکا انجام بدن؟

اینجاس که کار دوتا استاد دانشگاه کمبریج میاد وسط. اولیش آقای الکساندر کوگانه. کاری که کرده این بوده که برای مصارف تحقیقاتی یه نرم‌افزاری روی فیس‌بوک ساخته بوده که توش 270 هزار نفر تست شخصیت Ocean رو برای مصارف تحقیقاتی این آقا انجام داده بودن. علاوه بر این توی دیتاهایی که از آدما می‌گیره دیتای تمام دوست‌های فیس‌بوکشون رو هم ازشون گرفته بوده. نتیجه‌اش میشه چی؟ اینکه حدود 50 میلیون نفر دیتای فیس‌بوک‌شون رسیده بوده دست این آقا. البته که این کار خلاف قوانین فیس‌بوک بوده ولی خب فیس‌بوک تا سال 2018 یعنی 3 سال بعد از انتخابات هم متوجه این داستان نشده بوده و تازه اون‌موقع جلوی این نرم‌افزار رو گرفته!

خب پس 270 هزارتا تست و 50 میلیون داده وجود داشته ولی خب اون 50 میلیون نفر که تست Ocean نداده بودن که. اینجاس که کار استاد دیگه‌ی دانشگاه کمبریج آقای میکال کوسینسکی میاد وسط. ایشون یه نرم‌افزاری درست کرده که اگر 300 تا دیتای لایک کردن ‌آدم‌هارو بهش بدی، با دقت بهتر از همسر اون آدم می‌تونه شخصیت یه آدم رو حدس بزنه. یعنی شما دیتای لایک‌های فیس‌بوک یه نفر رو بهش میدی و تمام؛ میگه این آدم چجوری شخصیتی داره. واقعا عجیبه ها؛ مثلا کلیپ‌ها و عکس‌هایی که ما لایک می‌کنیم می‌تونه با همچین دقتی بگه ما چجور آدمی هستیم!

کمبریج آنالیتیکا از همین دوتا دیتا استفاده کرده. اول از دیتاهای موجود برای اینکه مدل تشخیص شخصیت رو پیاده‌سازی کنه استفاده کرده؛ و بعد روی حدود 100 میلیون نفر آدم واجد شرایط رای دادن توی آمریکا از این الگوریتم ها استفاده کرده تا داده رو داشته باشه و بتونه تبلیغ هارو براشون شدیدا شخصی سازی کنه.

اون‌ور هیلاری کیلینتون کمپینش چطوری کار می‌کرد؟ با استفاده از دموگرافیک ها. مثلا خانم‌های خونه دار سفید پوست. قشنگ انگار که با یه شمشیر پلاستیکی بری به جنگ کسی که آخرین مدل مسلسل رو داره! خنده داره اصلا. کمبریج آنالیتیکا ده‌ها تبلیغ مختلف درست کرد که بتونه ‌آدم‌ها رو هل بده به سمت رای دادن به ترامپ و همه‌مون میدونیم که چقدر موفقیت آمیز بوده این کار!

بریم سراغ داستان Brexit، خروج بریتانیا از اتحادیه ی اروپا.
بذارید داستان رو با یه فکت شروع کنم. از 7 میلیون پوند بودجه ی کمپین انتخاباتی خروج از اتحادیه‌ی اروپا 3.9 میلیون پوند به یه شرکت کانادایی توی استان بریتیش کلمبیا پرداخت شده بود که دفترشون توی یه اتاق اجاره ای بالای یه مغازه بود. بیش از نیمی از پول رفته بود اونجا. اسم این شرکت AggregateIQ بوده و سایتشون کلا یه صفحه ی اول هم بیشتر نداشته! اگه داستان کمبریج آنالیتیکا رو نشنیده بودید احتمالا با خودتون فکر می‌کردید که حتما داستان دزدی و پولشویی بوده ولی الان دیگه شنیدید که چطوری فقط با استفاده از شبکه‌های اجتماعی میشه نتیجه ی یه انتخاباتی رو زیر رو کرد. این شرکت البته که قبلا هم توی انتخابات آمریکا با کمبریج آنالیتیکا همکاری کرده بود.

کاری که توی بریتانیا انجام شد این بود که تلاش کردن ‌آدم‌هایی رو که بنا به دلایلی اصلا رای نمیدن تهییج کنن به رای دادن. مثلا به ‌آدم‌هایی که سال‌هاست بیکار شدن، خیلی راحت میشه قبولوند که این بیکاری دلیلش مهاجرهایی هستن که بخاطر قوانین مهاجرتی اتحادیه ی اروپا اومدن به انگلیس و خروج انگلیس از اتحادیه‌ی اروپا باعث میشه شغل‌های این ‌آدم‌ها بهشون برگرده.

ما حالا توی پادکست دیگه نمی‌خوایم قصه ی مفصل تعریف کنیم. دوتا فیلم مستند خیلی خوب ساخته شد در مورد این دوتا اتفاق. اولیش فیلم The great Hack ساخته ی شبکه نتفلیکس در مورد انتخابات آمریکا و فیلم برگزیت ساخته‌ی آقای توبی هینز در مورد فرآیند برگزیت.

در نهایت کمبریج آنالیتیکا روی انتخابات‌های زیادی تاثیرگذاشت. استرالیا، هند، کنیا، مالت، مکزیک، انگلیس، آمریکا، کلمبیا، قبرس، فیلیپین، پاکستان، تایلند، اندونزی، مالزی، زامبیا، آفریقای جنوبی، رومانی، ایتالیا، لیتوانی، ترنیداد و توباگو، نیجریه، جمهوری چک و آرژانتین!

سال 2018 بود که کم کم دست این شرکت رو شد. اخبار اون دیتاهایی که برای تحقیق جمع شده بودن بیرون اومد و شبکه ی 4 اخبار انگلیس به صورت دروغین و مخفی سعی کرد این شرکت رو برای تاثیر گذاشتن روی انتخابات یه شرکت آفریقایی استخدام کنه و در نتیجه ی اون گزارشی از رشوه ها، استفاده از فاحشه ها و ساختن دروغ برای لطمه زدن به کاندیداهای رقیب منتشر کرد. فیلم صحبت همه ی مسئولین شرکت کمبریج آنالیتیکا هم در همین گزارش منتشر شد که توضیح می‌دادن چطوری برای کمپین ترامپ این‌کارهارو انجام دادن و میتونن برای کمپین‌های دیگه توی کشورهای دیگه هم انجامش بدن. توی همون سال اداره‌ی اطلاعات انگستان حکم جلب برای مدیران شرکت کمبریج آنالیتیکا صادر کرد و فیس‌بوک این شرکت رو به صورت کلی از انجام تبلیغ روی پلتفرم خودش بن کرد. مدیرعامل شرکت هم تغییر کرد. اواسط سال 2018 شرکت در نهایت اعلام ورشکستگی کرد.

نکته ی جالب این داستان اینه که بعد از ورشکستگی کمبریج آنالیتیکا که در واقع سرمایه گذار اصلیش یه شرکت دیگه به اسم SCL بود، ‌آدم‌های درگیر در کمبریج آنالیتیکا شرکت‌های متعددی با همین سازوکار مشابه ساختن. شرکت‌هایی مثل آسپکس اینترنشنال که شغلش تاثیرگذاشتن روی انتخابات‌های آفریقاس و امردیتا که تقریبا همه ی ‌آدم‌هاش دقیقا همون ‌آدم‌های کمبریج آنالیتیکا هستن. تنها کسانی که توی این فرایند مجازات شدن فیس‌بوک بود که نیم میلیون پوند بابت اینکه اطلاعاتی که درش بوده رو ازش سو استفاده کردن جریمه شد و مدیرعامل شرکت کمبریج آنالیتیکا که 7 سال از فعالیت توی حوزه ی اطلاعات مربوط به انتخابات منع شد.

داستان ها اینجا به آخر خودش میرسه ولی قبل از تموم کردن این قسمت فکر می‌کنم خوب باشه چند دقیقه‌ای در مورد مباحث اخلاقی مرتبط با این اتفاقات صحبت کنیم.


مطابق قانون داده‌هایی که خریداری شده و به هم وصل شده بجز اون مجموعه ی اولیه که از فیس‌بوک جمع‌آوری شده بود کاملا قانونی هستن. یعنی یا داده‌های بی‌نام و مشخصاتی بودن که توسط شرکت ها امکان فروش قانونیشون وجود داشته، یا اینکه مستقیم توسط کاربر توی اکانت‌هایی قرار گرفته بوده که در دسترس همه بوده. چیزی که قانون‌گذاران وقتی این قوانین رو می‌نوشتن بهش فکر نکردن الگوریتم‌های بسیار پیچیده‌ی امروزی بودن که می‌تونن داده‌های بی‌نام رو با دقت 99% به همدیگه وصل کنن و اطلاعات افراد رو کامل کنن. معضل اساسی اینه که این‌کار ها امروز غیرقانونی نیستن و افرادی که انجامشون میدن چنان قدرتمندن که جلوی دیگرانی که میخوان قانون رو تغییر بدن وایمیستن. البته که ابزار قدرتمند تبلیغات هم دستشونه.

کار جایی بالا میگیره که شرکت مادر کمبریج آنالیتیکا که اسمش هست SCL ، یه موقعیت داره به اسم مدیر عملیات‌های دفاعی که یک فرمانده ی سابق نیروی دریاییه. خبرنگار گاردین تا جایی میره جلو که میگه ابزارهای پروپاگانداهای نظامی اومده در کنار بحث‌های مارکتینگ که ما گفتیم تا حتی اونها رو قوی تر از قبل کنه. البته که اگر بخوایم عادلانه نگاه کنیم شواهدی از این موضوع واقعا وجود نداره.

درنهایت جواب دادن به سوال اخلاقی‌ای که وجود داره کار ساده ای نیست. یه عده ممکنه بگن آدم ها اختیار استفاده از اطلاعاتشون با به اشتراک‌گذاری کامل و بدون محدودیت توی اینترنت به همه دادن و استفاده از این اطلاعات برای سوق دادن‌شون به سمتی کاملا اخلاقیه. از طرف دیگه کسایی ممکنه بگن این موضوع کاملا غیراخلاقیه. این سمت از مباحثه هم پیچیدگی‌های خودش رو داره. همه‌ی ‌آدم‌ها سعی می‌کنن با شناختن طرف مقابل پیام‌شون رو طوری منتقل کنن که به بهترین نحو روی طرف مقابل تاثیر بذاره. چرا استفاده از داده‌های شبکه‌های اجتماعی برای این‌کار غیر اخلاقی باشه؟

آنچه که معلومه، اینه که همه ما با چالش‌های بزرگی قراره سر و کله بزنیم در آینده و چیزهایی که گفتیم، فقط نوک کوه یخه.


منابع

https://www.theguardian.com/technology/2017/may/07/the-great-british-brexit-robbery-hijacked-democracy

https://www.imd.org/research-knowledge/articles/psychographics-the-behavioural-analysis-that-helped-cambridge-analytica-know-voters-minds/

https://www.youtube.com/watch?v=n8Dd5aVXLCc

https://www.youtube.com/watch?v=mpbeOCKZFfQ

https://en.wikipedia.org/wiki/Cambridge_Analytica

https://en.wikipedia.org/wiki/SCL_Group

بقیه قسمت‌های پادکست کارکست رو می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/24%3A-Psychographics---مارکتینگ-در-انتخابات-id2730422-id348132585?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=24%3A%20Psychographics%20-%20%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%AA%DB%8C%D9%86%DA%AF%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA-CastBox_FM?utm_source=virgool