کارکست، پادکستیه که توی هر قسمت اون یه مفهوم یا ابزار توی حوزه ی نوآوری و کارآفرینی رو به نقل از منابع علمی بررسی میکنیم.
27:قانع کردن استیو جابز
نوشتهای که دارید میخونید از اپیزود بیست و هفتم پادکست کارکست هست که چند هفته پیش منتشر شده. این قسمت و اپیزودهای جدید کارکست رو میتونید از وبسایتمون گوش کنید.
با کلیک روی این لینکها هم میتونید این اپیزود رو توی پلتفرمهای مختلف بشنوید:
ناملیک، کست باکس، اپل پادکستز، گوگل پادکستز، اسپاتیفای
استیو جابز خیلی معروف به این بوده که نظرش عوض نمیشه. بعد خب اکثر ما هم فکر میکنیم استیوجابز اون نابغه ای بوده که هرچی میگفته درست درمیومده. حالا اگه بگم تیم اپل سالها طول کشیده تا استیوجابز رو قانع کنن که موبایل بسازه چی؟ بعد که موبایل ساخت 1 سال طول کشید قانعش کنن که بذاره دیگران هم روی موبایلی که ساخته نرم افزار نصب کنن چی؟ آره آیفون 1000 میلیارد دلار تا امروز فروش داشته، ولی چیزی که ما خیلی وقتا فراموش میکنیم آدمایین که میتونن نظر افراد دور و برشون رو عوض کنن و اون بخش پنهون شدهی حقیقتو نشونشون بدن. توی این اپیزود قراره یادبگیریم که چطوری نظر آدمای دورمون رو عوض کنیم که واقعیت رو ببینن، چه آدمایی که فکر میکنن خودشون همه چی رو میدونن، چه اونایی که حسابی لجبازن یا حتی اونایی که فکر میکنن مرکز دنیان.
توی این قسمت دوباره رفتیم سراغ هاروارد بیزینس ریویوو و یه مقاله ای که توی سال 2021 منتشر شده.
خیلی پیش نمیاد که من نظر خودم رو توی کارکست بگم ولی این مقاله رو که دیدم خیلی هیجان زده شدم. چون یکی از مسائلی که من هرروز توی کارم باهاش سر و کله میزدم همین بود؛ که آدمایی بودن که مثل روز روشن بود اشتباه میکنن ولی حاضر به پذیرش و اصلاح نبودن. توی این مقاله نویسنده یه روانشناسه که رفته روش کسایی که تونستن نظر استیو جابزو عوض کنن به طور علمی بررسی کرده، بعد اومده برای ما توضیح داده. من که مقاله رو خوندم انقدر جذبش شدم که دوست داشتم خیلی زود برای شما تعریفش کنم. امیدوارم شما هم لذت ببرید از این اپیزود و به دیگران معرفیش کنید.
استیو جابز افسانهای!
داستان هایی که میشنویم یا فیلم های هالیوودی میگن که استیوجابز یه آدمی بود که با قدرت باورش دنیا رو زیر و رو کرد. احتمالا یه اپیزودی بعدا میسازیم در مورد همین موضوع استیو جابز افسانه ای و استیو جابز واقعی. خلاصهی داستان اینه که استیوجابز افسانه ای یه آدمی بود که دنیا رو دور ایده هاش خم میکرد تا دنیا بشه اون چیزی که استیوجابز فکر میکنه. واقعیت داستان ولی اینه که بخش بزرگی از موفقیت اپل از تیم اپل میاد که باعث میشدن استیوجابز به خودش شک کنه و ایدهش رو تغییر بده. اصلا اول این اپیزود گفتیم دیگه، آخر اپیزودم بهش برمیگردیم، چی گفتیم؟ اینکه استیو جابز سالها حاضر نبود قبول کنه که اپل باید موبایل هوشمند بسازه. وقتی که ساخت هم تا یک سال اجازه نداد هیچ شرکتی به جز خود اپل روی گوشی های آیفون برنامه نصب کنه. امروز دیگه ما میدونیم که این تصمیم ها چقدر اشتباه بودن. 9 ماه بعد از اینکه اپ استور اومد بیرون، 1 میلیارد بار نرم افزارهای مختلف ازش دانلود شده بودن. از روزی که آیفون اومده تا الان 1 هزار میلیارد دلار آیفون توی دنیا فروخته شده. میدونید چقدر این عدد بزرگه. 1 هزار میلیارد دلار آیفون فقط فروخته شده. رهبرهای زیادی توی دنیا اومدن و استیوجابز رو مطالعه کردن تا ببینن ازش میشه چی یادگرفت، ولی میدونید چیو کمتر کسی مطالعه کرده؟ تیم استیوجابز رو. کسایی که موفق شدن نظر استیوجابز رو در مورد چیزای مختلف عوض کنن.
اگه با مدیرهای با سابقه کار کرده باشید میدونید که اکثرشون مطمئنن که خودشون درست فکر میکنن. این مطمئن بودن به حدی زیاده که ایده های خوب رو رد میکنن، میگن بدرد نمیخوره، حتی حاضر نمیشن ایده های خودشون رو که مثل روز روشنه که اشتباه هستن کنار بذارن. خبر خوب اینه که حتی نظر اون مدیرهایی رو که بیشتر از همه اعتماد به نفس کاذب دارن، لجبازن، فکر میکنن خودشون از بقیه بهترن و خیلی سخت راضی میشن هم میشه عوض کرد.
پس شد کیا؟ اونایی که اعتماد به نفس کاذب دارن، لج بازن، فکرمیکنن خودشون از بقیه بهترن و نظرشون سخت عوض میشه.
تحقیق های جدید روانشناسی نشون میده اخلاق آدما قرار نیست ثابت باشه تا ابد و میشه که تغییر کنه. اگه یه شرایط خاصی به وجود بیاد، اون رفتار و اخلاق میتونه توی اون شرایط از بین بره، نه که کلا از بین بره ها، نه، برای اون موضوع خاص مورد بحث از بین بره. یه کم که با خودمون فکر کنیم یادمون میاد شرایطی رو که اون رئیسه بود که به همه کارمندا دستور میداد، همون داشته حرف یه کارمندی رو گوش میکرده، یا اون همکاره بود که با هیچکس همکاری نمیکرد و میخواست از همه بهتر باشه، اونم یه باری بوده که با کسی همکاری کرده. میدونید چی میگم دیگه؟ احتمالا تجربهش کردید. یه سری شرایط "اگر، آنگاه" مثل برنامه نویسی توی ذهن ما هست و کنترلمون میکنه. مثلا اون کسی که همه ی کارها رو هی عقب میندازه و انجام نمیده، یه وقتی میرسه که یه دلیل خیلی مهم داره، بعد میاد کار رو سر وقت میرسونه. اگر ددلاین خیلی مهم داشته باشم "آنگاه" کار رو عقب نمیندازم. یا مثلا اون رئیس زورگوئه، اگر با رئیسش حرف میزنه احتمالا یه حد خوبی از زورگوییش رو میذاره کنار دیگه، خیلی وقتا کلا میذاره کنار. مثلا این فکر توی ذهنشه که:" اگر کسی که باهاش حرف میزنم رئیسمه، "آنگاه" باید حرفشو گوش کنم.
این تحقیق توی این اپیزود، رفته سراغ همین حالتا، سعی کرده بفهمه آدمایی که مثلا لجبازن، چه شرایطی که پیش بیاد لجبازی رو میذارن کنار؟ بعد یادمون میده که برای هرکدوم از مدل اخلاق ها چجوری رفتار کنیم که بتونیم تاثیر بذاریم روی آدما. بعد هم از استیوجابز مثال میزنه هم از دیگران. 4تا مدل اخلاقی رو قراره در موردش صحبت کنیم، دونه دونه. اینکه یکی فکر میکنه همه چیز رو میدونه، لجبازه، خودپرسته یا سرسخته.
بریم سراغ هرکدوم، یادبگیریم چجوری باهاش روبرو بشیم!
همه چیز دان ها!
اولین دسته ی آدمایی که میریم سراغشون، اوناییان که فک میکنن همه چیز رو میدونن. اصلا اگه از من بپرسید، یکی از بارز ترین ویژگی های اکثر ما آدما همینه که فک میکنن همه چیز رو میدونن.
آدمایی که فکر میکنن همه چیز رو میدونن آدمای مغرورین، اینکه فکر میکنن همه چیز رو میدونن یعنی نمیدونن که چی رو نمیدونن. اگه مستقیم بگیم بهشون که ببین تو فلان چیز رو متوجه نیستی، بهشون بر میخوره، بعد میرن تو فاز دفاعی و به حرفمون گوش نمیکنن. راه بهتر اینه که بهشون اجازه بدیم خودشون بفهمن که چی رو نمیدونن.
توی یه تحقیقی روانشناسا اومدن به دانشجوهای یه دانشگاه خیلی خوب آمریکایی گفتن که آیا میدونید تلویزیون یا دستشویی فرنگی چطوری کار میکنه؟ تقریبا همه گفتن معلومه که میدونیم. بعد بهشون گفتن خب حالا بشینید بنویسید رو کاغذ که هرکدوم دقیقا چطوری کار میکنه. بعد که شروع کردن به نوشتن متوجه شدن که بلد نیستن مثلا سیفون دستشویی چطوری کار میکنه، یا اینکه تلویزیون چطوری یه تصویر رو نمایش میده. بعد از اینکه نوشتن تموم شده دیگه هیچ اثری از اون اعتماد به نفس کاذب که اول کار داشتن نبوده. یهو متوجه شدن که چقدر هیچی نمیدونن. مقاله میگه اینکه از یکی بخوایم دقیق یه چیزی رو توضیح بده میتونه آدمها رو فروتن بکنه، حتی کسایی مثل استیو جابز رو.
نویسنده با مدیرعامل اون شرکتی که برای آیفون شیشه ی صفحه نمایش درست میکنه میگه وقتی استیوجابز اولین بار منو دید حسابی کلافه بود از اینکه صفحه ی پلاستیکی پروتوتایپ آیفونی که ساختن خیلی زود خط میفته.
(یه پرانتز باز کنم، احتمالا خیلی هامون فکر نمیکردیم آیفون پروتوتایپ داشته باشه نه؟ یه طوری ته ذهنمون شاید فکر میکردیم تو اپل یه چیز ایده آل از روز اول طراحی میکنن و میسازن دیگه. حواستون هست چقدر این تصویر هالیوودی اپل رفته توی ناخودآگاهمون؟)
بگذریم. استیو جابز شاکی بوده که این صفحه ی پروتوتایپ آیفون که اون روز پلاستیکی بوده زود به زود خط میفتاده. استیو جابز دنبال یه شیشه ی خیلی سخت میگشته برای آیفون و تیمش اصلا از این کمپانی نمونه هم گرفته بودن، ولی دیده بودن این نمونههه خیلی زود خرد میشه. این آقای مدیرعامل وقتی با استیوجابز حرف میزنه، میگه آقا من 3 تا روش به نظرم میاد که شاید بتونیم برای آیفون شیشه بسازیم، نمیدونمم که آخر ما باهم کار میکنیم یا نه ولی خوشحال میشم با یکی از تیمتون که به اندازه ی کافی فنی شیشه رو متوجه میشه صحبت کنم که بتونیم بفهمیم کدوم رو تست کنیم. استیوجابز بهش میگه، من خودم به اندازه کافی فنی هستم که بهت بگم کدوم ممکنه جواب بده. مدیرعامله میگه باشه، وقتی چند روز بعد توی دفتر استیوجابز باهم در مورد شیشه صحبت میکنن. استیو جابز شروع میکنه توضیح دادن که شیشه باید فلان باشه و بهمان باشه و اینا. یه ذره که میگذره، جفتشون متوجه میشن که آقای جابز اصلا نمیدونه چجوری باید یه شیشه ای ساخت که نشکنه. مدیرعامل، میگه بذار من یه کم اول علم پشت ساختار شیشه رو بهت توضیح بدم، بعد میتونیم باهم یه بحث عالی داشته باشیم. اینجا دیگه استیوجابز میدونسته که آقا من از این موضوع درست سر در نمیارم. آقای مدیرعامل شروع میکنه به کشیدن ساختار مولکول های شیشه و پتاسیم و سلیسیوم و انتقال یون و این داستانا. نهایتا یکی از ایده های آقای مدیرعامل رو تصمیم میگیرن که انجام بدن.
هنوز که هنوزه مدیرعامل اون شرکت شیشه سازی، جمله ی پرینت شده ی استیو جابز رو داره روی دیوار اتاقش که صبح روزی که آیفون رو معرفی کرده برای این آقا توی اس ام اس فرستاده. بهش گفته، بدون تو هیچوقت نمیتونستیم آیفون رو بسازیم!
یه لحظه دوباره میخوام حواستون رو به یه چیزی که اول اپیزود گفتم جمع کنم. استیوجابز هالیوودی دنیا رو دور باورش خم میکرد، ولی استیوجابز واقعی با وجود اینکه فکر میکرد همه چیز رو میدونه، میتونست قانع بشه که بعضی چیزا رو نمیدونه، یادبگیره و بعدش هم بابت یادگرفتنش تشکر کنه.
لجبازها
خب، دسته ی دوم آدما، آدمای لجبازن. آدمای لجباز وقتی یه تصمیمی میگیرن دیگه انگار اون تصمیم رو سنگ نوشته شده، هیچجوره نمیشه عوضش کرد. تحقیق های روانشناسی لجباز بودن رو مرتبط میکنن با اینکه آدما کنترل رو از درون میبینن یا از بیرون.
یعنی آدمای لجباز فکر میکنن که موفقیت ها و شکست هاشون نتیجه ی نیروی های درونی مثل تلاش و انتخابه ولی آدمایی که لجباز نیستن بیشتر اتفاقات دنیا رو به حساب شانس و تقدیر میذارن. یه آزمایشی که انجام دادن این بوده که اومدن دانشجو ها رو سه تا گروه کردن. به گروه اول گفتن که یه سیستم نمره دهی هست که اکثر دانشگاه ها پیادهاش کردن و دانشجو ها راضی بودن. انگار به آرومی میخوان هلشون بدن به این سمت که شما هم موافقت کنید که این سیستم رو پیاده کنیم. به دسته ی دوم گفتن این سیستمه خیلی عالیه، حتما شما هم باید ازش خوشتون بیاد. به دسته سوم هم هیچی نگفتن. بعد از اینکه این حرف هارو بهشون زدن، یه پروپوزال از سیستم نمره دهی جدید دادن بهشون و گفتن بهش امتیاز بدید. کسایی که فکر میکردن خوب و بد زندگیشون دست خودشونه، به اون جمله اولیه که میگفته بقیه خوششون اومده اهمیتی ندادن، اون که گفته حتما شما هم باید خوشتون بیاد باعث شده که بیشتر بدشون هم بیاد. در مقابل، اونایی که کنترل رو از بیرون میدیدن و بخت و سرنوشت، هردوتا جمله ها باعث شده که نظرشون به سمت مثبت تغییر کنه. یعنی آدمای لجباز، وقتی نظر دیگران یه چیزی باشه، باهاش بیشتر مخالفت میکنن. عجیب هم نیست دیگه، تعریف لجباز توی فارسی همینه تقریبا. حالا راه حل از کجا پیدا شده؟ از هالیوود. چطوری؟ اومدن کسایی که فیلم نامه مینویسن و به کارگردان های هالیوود میدن رو بررسی کردن. دسته ی اول کسایی بودن که فیلم نامه رو کامل مینوشتن و میبردن میدادن به کارگردان. دسته ی دوم ایده رو تا یه حدی توی ذهنشون پرورش میدادن، بعد میرفتن همون ایده ی ناکامل رو به کارگردان میگفتن که اون خودش بیاد توی صحبت باهاشون تکمیلش کنه. یه طوری بهشکل گروهی با کارگردان ایده رو کامل میکردن. دسته ی اول معمولا موفق نمیشن که کارگردان رو قانع کنن که ایده شون رو بسازه ولی دسته ی دوم نویسنده های اکثرا موفقین.
توی دهه ی 90 میلادی یکی از کارمندای اپل از اینکه باید با کامپیوترش آهنگ گوش بده عصبی میشه. چون میخواسته بین اتاقا جابجا بشه، بعد خب این کامپیوتر رو که نمیشده جابجا کرد، مصیبتی بوده. این میشه که میره پیش استیو جابز میگه آقا بیا یه جعبه ای بسازیم که فقط موزیک پخش کنه و بشه راحت جابجاش کرد. استیو جابز بهش میخنده، میگه برو بابا! این آقای مهندس میگه وقتی بهش گفتم جعبهه اگه ویدیو هم پخش کنه عالی میشه، جابز بهم گفت آخه کدوم احمقی اصلا ویدیو پخش میکنه با کامپیوترش؟ این آقا میگه وقتی دیگران یه ایده ای رو به استیو جابز میگفتن، استیو جابز کلا مخالفت میکرده، دلیلش هم این بوده که میخواسته نشون بده که روی شرایط کنترل کامل داره.
چه وقتایی میشده ایده به استیو جابز داد؟ موقع هایی که یه ایده ابتدایی رو خود جابز میداده بعد بقیه اون ایده رو تغییر میدادن تا بهتر بشه. تحقیق ها نشون داده سوال پرسیدن به جای پیشنهاد دادن، باعث میشه که آدما نرن توی لاک دفاعیشون. ما مفصل در مورد سوال پرسیدن توی فصل یک حرف زدیم دیگه، اپیزود های 13 و 14 و 15، اگر خود موضوع سوال پرسیدن براتون جالبه اونجا بیشتر در موردش حرف زدیم. خلاصه سوال پرسیدن باعث میشه آدما نرن توی لاک دفاعی. به جای اینکه به رئیسمون بگیم به نظرم باید فلان کار رو بکنیم، میشه بگیم، مثلا اگه فلان کار رو بکنیم به نظرت چی میشه؟ یا مثلا بگیم به نظرت میشه فلان کار رو کرد؟ این سوال ها باعث میشه هم خلاقیت توی بحث بالا بره، هم اینکه آدما سریع نزنن زیر همه چیز و بگن ایده ی بیخودیه!
این آقای مهندس خودش این روش رو یاد گرفته بوده. یه بار توی یه بحثی به استیو جابز میگه، همه که توی همه اتاقای خونشون مک ندارن که باهاش موسیقی پخش کنن، مثلا به نظرت چی میشه اگه یه دستگاهی باشه که باهاش محتوا های مختلف بشه پخش کرد. استیو جابز هنوز بدبین بوده ها، ولی حس کرده ایندفعه ایده مال خودشه، برای همین شروع کرده به بیشتر فکر کردن به قضیه. این مهندس اپل میگه من همون موقع فهمیدم که موفق شدم استیو جابز رو راضی کنم. استیو جابز شروع کرده بود به استدلال که چرا ممکنه همچین سیستمی خوب باشه. آخرای بحث دیگه به بقیه گفته این کارشو بکنه، ایده ش رو بسازه، اون پروژه اصلا شد پایه ی دستگاه Apple TV.
تا اینجا گفتیم با آدمای لجباز یا آدمایی که فکر میکنن خودشون همیشه درست فکر میکنن چطوری روبرو بشیم. مونده آدمای خودپرست و سرسخت!
خودپرستها
سومین مشکل اینه که آدما خود پرست باشن، حالا خودپرست بودن یعنی چی؟ یعنی اینکه یه آدمی فکر میکنه از بقیه بهتره. قدیمتر ها فکر میکردن که آدمای خودپرست اعتماد به نفس بالایی دارن. تحقیق های جدید نشون میده درسته که اعتماد به نفس این آدما اکثرا بالاس ولی خیلی هم ناپایداره. ینی ممکنه یه موقعی خیلی خیلی بیاد پایین. این آدما وقتی که شخصیتشون مورد تهدید قرار میگیره از قضا خیلی هم فروتن میشن. مثلا وقتایی که بهشون توهین بشه، یا حس کنن دیگران نمیخوانشون یا اینکه خجالت زده بشن. برای اینکه بتونیم کاری کنیم که به ایدمون گوش بدن باید از یه ترکیبی از تحسین کردن و تهدید کردن استفاده کنیم. خیلی هم این مسئله ربطی به فرهنگ نداره؛ تحقیق های روانشناسی مختلفی توی دنیا از چین تا آمریکا این قضیه رو اثبات کردن. سال 1997 استیوجابز داشته یه تعدادی تکنولوژی رو توی یه جمعی توضیح میداده، بعد که توضیحش تموم میشه، یکی بلند میشه میگه: "واقعا ناراحت کنندهس که شما به صورت واضحی بخش عمده ای از این چیزهایی که در موردشون حرف زدی رو اصلا نفهمیدی!" اینو به هرکی بگی درد داره؛ بهش بر میخوره دیگه، حالا تو فکر کن به مدیرعامل اپل گفته اینو اونم چی وسط جمع! الان ممکنه فک کنید استیوجابز هم شخصیت طرف مقابل رو تخریب کرده یا اینکه رفته تو مد دفاعی یا اصلا یارو رو از اتاق انداخته بیرون.
ولی نه، استیو جابز فروتنی به خرج داد!
گفت، من از ته قلبم قبول دارم که چیزهای خیلی زیادی توی دنیا هستن که من کوچکترین درکی در موردشون ندارم، حتی وقتی دارم درموردشون حرف میزنم، برای همین من از شما معذرت میخوام، مشکلات رو پیدا میکنیم و رفعشون میکنیم.
چی شد؟ چطوری یه همچین تحقیری نتیجش شد فروتنی و معذرت خواهی؟ همونطوری که چند دقیقه پیش گفتم، آدم های خودپسند در شرایطی که شدیدا مورد تهدید قرار بگیرن میتونن خیلی هم فروتن بشن. حالا وقت قدم دومه، همون آدم توی جمع گفت، آقای جابز شما واقعا یک مرد باهوش و تاثیرگذارید. قدم دوم رو هم انجام داد، تعریف کردن.
حواستون هست دیگه، نگفتیم نقدتون رو بین دوتا حرف خوب بزنید، نه این فایده ای نداره. آدما به اول و آخر حرف ها توجه میکنن و آدمای خودپسند خیلی خوب اون نقدی که وسط کار کردید رو کلا بهش بی توجهی میکنن. کاری که باید بکنیم اینه که همین ترتیب رو رعایت کنیم، یه تهدید، یه تعریف. حالا مهمه که در مورد چی تعریف میکنیم و در مورد چی تهدید میکنیم. ینی وقتی شما میخواید به رئیستون بگید که تصمیمش بده نباید از قدرت تصمیم گیریش تعریف کنید که، باید یه بخش دیگه رو تعریف کنید و این بخش رو تهدید کنید. مثلا از خلاقیتش تعریف کنید و بعد یا قبلش بگید که این تصمیم افتضاحه. تحقیق نشون میده اگه به آدمای خود پسند بگید که بامزه هستن یا اینکه خیلی قهرمانن، باعث میشه که خیلی کمتر خودخواه و تهاجمی باشن. یادتونه گفتیم آدما توی ذهنشون یه سیستم "اگر آنگاه" دارن. به نظر میاد اون شخصی که به استیو جابز توپید خیلی خوب سیستم استیو جابز رو میفهمید که تونست چنان انتقاد تندی رو به خوبی منتقل کنه.
سرسختها
دسته ی آخر آدما، آدمای سرسختن. اگه بخوایم شناساییشون کنیم میشن کسایی که خیلی زیاد بحث میکنن. این آدما خیلی سخت تلاش میکنن که توی رقابتی که براشون مهمه برنده بشن. وقتی هم که شما بهشون میگید ایدهشون غلطه، شما میشید همون رقابتی که اینا میخوان بهش اثبات کنن که اشتباه میکنه. توی بحث با این آدما اگر کوتاه نیاید و ادامه بدید احتمال داره که موفق بشید. این آدما در واقع همیشه نمیخوان موفق بشن، اصلا نمیخوان که شما همیشه قبول کنید درست میگن، اونا میخوان شما برای ایدتون بجنگید تا اونارو به نتیجه برسونید. اصلا این اخلاق اونقدرا هم بد نیستا، مثلا رفتن تحقیق کردن توی هیئت مدیره های شرکت ها وقتی مدیرعامل میخواسته اعضای هیئت مدیره رو انتخاب کنه، دیدن کسایی که اول بحث میکنن با رئیسشون قبل از اینکه بگن باشه، شانس بیشتری دارن برای اینکه برن توی هیئت مدیره. تحقیق نشون داده که این آدما اینطوری نیستن که حاضر نباشن نظرشونو عوض کنن، بلکه اینجورین که حاضرن بجنگن برای نظرشون و آمادن اگر توی جنگ اشتباه میکردن، نظرشون رو عوض کنن، ولی اول میجنگن!
اپل توی دهه ی 1980 اصلا یه جایزه تعریف کرده بود برای کسی که به اندازه کافی جسارت داره که استیو جابز رو به چالش بکشه، و چند سال بعد استیوجابز به این ادما ریاست بخش های مختلف رو داد. اینهمه بدش رو گفتیم بنده خدا رو یه کم هم از خوبیاش بگیم. زمانی که مهندس های اپل به استیو جابز گفتن که گوشی هوشمند باید بسازن، استیوجابز کلی دلیل آورد که این ایده خوب نیست، ولی یکیش این بود که گوشی هوشمند برای کساییه که میخوان باکلاس باشن! مهندس های اپل گفتن خب اگه توی اپل موبایل بسازیم، به نظرت چقدر باکلاس میشه؟ بعد گفتن خب حالا اگه توی ماکروسافت موبایل بسازن چی؟ یه روزی بالاخره موبایل ویندوزی هم میاد دیگه؟ بعد اونروز ما چیکار کنیم؟ با همه ی این حرفا استیو جابز قانع نشده بود.
تونی فدل کسیه که هم Ipod رو اختراع کرده کرده و هم جزو طراح های اولیه ی آیفون بوده. میگه ما در طول هفته های مختلف، توی جلسه های مختلف با تیم های مختلف، سعی میکردیم استیو رو قانع کنیم که باید موبایل هوشمند بسازیم. نه فقط برای آیفون ها، آیفون چندین ماه طول کشید ولی برای همه چیز تقریبا همینطوری بود. هر گیری که استیو جابز میداده فدل و مهندس های تیمش میرفتن یواشکی یه پروتوتایپ جدید میساختن که اون مشکل رو حل کنه و توی جلسه های خصوصی به استیو جابز نشونش میدادن. آخر سر یه مشکل باقی مونده بود، اپراتور های موبایل تعیین میکردن که تکنولوژی ارتباطی توی موبایل چطوری کار کنه، استیو جابز میگه اونا نمیذارن ما یه محصول عالی بسازیم، مجبورمون میکنن که به کمتر از اون چیزی که باید قانع بشیم. فدل میگه من بهش گفتم اگه یه محصولی بسازیم که عالی باشه، من میتونم اپراتور ها رو قانع کنم که تمام محدودیت هارو بردارن. بالاخره استیوجابز قانع میشه که باید گوشی هوشمند بسازن، ایده رو میگیره و پرورشش میده، یه طوری میسازتش که کسایی که استیو جابز رو میشناسن فکر میکنن همیشه باور داشته که مهمترین کاری که توی زندگیش کرده همین ساختن آیفون بوده.
سال 1985 استیوجابز رو از شرکت خودش اپل اخراج کردن. خودش میگه این اخراج مثل یه دارویی بود که مزهش خیلی افتضاحه ولی میدونید چیه؟ برام لازم بود. اصلا به نظر میاد همون اخراج بود که باعث شد متوجه بشه هرچقدر هم که ایده ها و تصویر ذهنیش از دنیا عالی باشه، یه وقتایی هست که لازمه نظرش رو عوض کنه و اشتباهاش رو قبول کنه. وقتی که دوباره به عنوان مدیرعامل برگشت به اپل؛ انگار دنیا رو با نگاه بازتری میدید. اصلا ایندفعه خیلی تلاش میکرد که کسایی رو استخدام کنه که نظرش رو به چالش میکشیدن. کسایی که بتونن کمکش کنن بدترین غریزه هاش رو هم کنترل کنه. این اون قدمی بود که باعث شد اپل احیا بشه و تبدیل بشه به شرکتی که امروز هست.
شکی نیست که شرکت ها نیاز دارن به مدیرعامل هایی با دید و درک عالی نسبت به آینده که سعی میکنن ایده هاشون رو تبدیل به واقعیت کنن. ولی همه ی این مدیرعامل ها کارمندهایی رو لازم دارن مثل کسایی که توی این اپیزود حرفشون رو زدیم که بهشون نشون بدن کجا ها دارن اشتباه میکنن و کجاها باید نظرشون رو عوض کنن. توی دنیای مدرن امروزی فقط اینکه چقدر از نظر شناختی خوب هستیم، کافی نیست، لازمه که از نظر شناختی انعطاف پذیر هم باشیم!
جمع بندی
توی این اپیزود گفتیم استیو جابز اون تصویر افسانه ای که برای ما ساختن نیست، ایرادات و اشکالات خودش رو داشته. بعد سعی کردیم با استفاده از مثال استیو جابز یادبگیریم چطوری نظر آدمای همه چی دون، لجباز، خودشیفته و سرسخت رو عوض کنیم. گفتیم برای آدمهای همه چی دون باید ازشون بخوایم که مسئله رو توضیح بدن تا خودشون هم بفهمن که مسئله رو نفهمیدن. در مورد آدمای لجباز، باید کاری کنیم که فکر کنن ایده، ایده ی خودشونه، بهشون اجازه بدیم که ایده رو با کمک ما به خوبی پرورش بدن. در مورد آدمای خودشیفته، گفتیم باید هم شخصیت خودشیفتشون رو تهدید کنیم هم ازشون تعریف کنیم تا بتونیم کاری کنیم که نظرشون عوض بشه. در نهایت در مورد آدمای سرسخت گفتیم، اصلا این آدما مشکلی با اینکه نظرشون عوض بشه ندارن، ولی میخوان برای نظرشون بجنگن و طرف مقابل هم بجنگه تا مطمئن بشن بیخودی نظرشون رو عوض نکردن.
منبع:
https://hbr.org/2021/03/persuading-the-unpersuadable
بقیه قسمتهای پادکست کارکست رو میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
19: از کارآفرینهای آفریقایی چی میتونیم یاد بگیریم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
9: نوآوری در کسبوکار، با الهام از فیلمهای علمی تخیلی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
17: خوشحالی از کجا میاد؟