کارکست، پادکستیه که توی هر قسمت اون یه مفهوم یا ابزار توی حوزه ی نوآوری و کارآفرینی رو به نقل از منابع علمی بررسی میکنیم.
34:توی چین چه خبره؟
ما چقدر چین رو میفهمیم(از نظر اقتصادی و سیاسی)؟ اصلا ما هیچی. دنیای غرب چقدر چین رو میفهمه؟ البته که ما هم برای چین غرب حساب میشیم. خیلیا چین رو یه کشوری مثل آلمان و ژاپن میبینن که فقط توسعهش دیرتر شروع شده، این نگاه غلطه. به قول نویسنده های مقاله ی این اپیزود، غرب همیشه پیشرفت اقتصادی و آزادی های سیاسی و اجتماعی رو دو روی یه سکه دیده. حتی بعد از جنگ سرد تا همین اخیر هیچ رقیبی برای نگاه اقتصاد آزاد وجود نداشته. توی این اپیزود میخوایم ساختار کسب و کار توی چین رو بررسی و درک کنیم. بفهمیم چه باورهای رایج غلطی در مورد کسب و کار توی چین وجود داره و واقعیت کسب و کار توی چین چه شکلیه؟
نوشتهای که دارید میخونید از اپیزود سی و چهارم پادکست کارکست هست. این قسمت و اپیزودهای جدید کارکست رو میتونید از وبسایتمون گوش کنید.
توی این قسمت رفتیم سراغ یه مقاله ای در مورد چین که توسط یک استاد دانشگاه MIT و یک استاد دانشگاه oxfordنوشته شده. هدفشون از نوشتن این مقاله این بوده که باورهای غلط دنیای غرب در مورد چین رو بررسی کنه و واقعیتش رو به خواننده ی غربی نشون بده. بعد خب ماهم اگه مطالعه نداشته باشیم در مورد چین، برداشتمون همون برداشت رسانه های غربیه دیگه. خلاصه که این مقاله برای خود من خیلی جالب بود، از اون دسته مطالبی بود که جهان بینیم رو گسترش داد.
حالا دیگه بریم سراغ مقاله تا متوجه بشید. فقط قبل از شروع بگم که علی بندری هم توی اپیزود 59 بی پلاس هم مطالب جالبی در مورد تاریخ سیاسی چین گفته که خالی از لطف نیست گوش کردنش. ما هم یه کمی در مورد مدیریت کسب و کار داخل چین حرف زدیم توی اپیزود 25م کارکست. البته که مطالب این اپیزود متفاوت و کاملا مستقل از اون اپیزوده.
باور های اشتباه غرب در مورد چین
نویسنده های مقاله از سال 1990 شروع میکنن که برای اولین بار رفته بودن چین. حدود 30 سال پیش. میگن اون موقع اثری ازتوسعه ی امروزی توی چین وجود نداشت. مردم کت و شلوار های مدل مائویی میپوشیدن و با دوچرخه توی شهر ها جابجا میشدن. ماشین فقط در اختیار اعضای حزب کومونیست بوده، مردم عادی نمیتونستن ماشین بخرن. توی این سی سال با سرمایه گذاری های موفق و عظیم چین تبدیل شده به دومین اقتصاد بزرگ دنیا که طبقه ی متوسط قابل توجهی داره که توان خرید دارن. یه چیزی ولی عوض نشده. اکثر بیزینس من ها و سیاست مدار های غربی چین رو نمیفهمیدن سی سال پیش، هنوز هم نمیفهمنش. یکی از باورهای غلط عجیبی که در مورد چین وجود داره اینه که پیشرفت اقتصادی در کنار خودش پیشرفت سیاسی رو هم میاره. خیلی ها به اشتباه فکر میکنن وقتی از اینترنت داخل چین حرف میزنیم، داریم از همون اینترنتی حرف میزنیم که دنیای آزاد تجربهاش میکنه. اون اینترنتی که برای نظرهای مخالف سیاسی فضای حرف زدن درست کرده و دنیای سیاست رو تغییر داده. شاید توی این روزهایی که بحث طرح صیانت از اینترنت داغه ما بهتر بتونیم بفهمیم تصویر اینترنت در چین چه شکلیه. اینترنت چینی یه چیزی شبیه همین طرحی که توی مجلس ایران در موردش بحث شد. اینترنت شدیدا کنترل شده. حالا توی این اپیزود بیشتر درموردش صحبت میکنیم.
حالا چرا غربی ها چین رو اشتباه میفهمن؟ به نظر میاد سه تا باور غلط وجود داره که پایهی همهی این اشتباهاته. مشکل از اونجایی میاد که ما نادانسته های زیادی در مورد چین داریم و میایم با چیزهای ظاهری مشابهی که توی چین میبینیم، برای خودمون نتیجه میگیریم که چین هم لابد شبیه ماست. توی این اپیزود و از اینجا به بعد قراره در مورد این 3 تا اشتباهی که آدمها در فهمیدن چین انجام میدن صحبت کنیم.
اولین باور غلط اینه که پیشرفت اقتصاد و دموکراسی دو روی یه سکه هستن. خیلی از غربی ها فکر میکنن که مسیر پیشرفت چین یه مسیریه شبیه مسیر ژاپن، آلمان، فرانسه، بریتانیا بعد از جنگ جهانی دوم. تنها تفاوتش اینه که چینی ها بخاطر حکومت مائو 40 سال دیرتر از بقیه شروع کردن این پیشرفت رو. مثلا هم زمان با مالزی و کره ی جنوبی هم شروع نکردن مسیر پیشرفت رو. این نگاه میگه هرچی چین ثروتنمندتر بشه، آزادی های سیاسی و اجتماعی هم توش بیشتر میشه. توی نگاه اول هم این تفکر درست به نظر میاد. بعد از جنگ سرد رقیب جدی ای برای نگاه سرمایه داری وجود نداشته و خب همه ی داستان های پیشرفت از مسیر سرمایه داری بوده. حتی بیل کلینتون رئیس جمهور سابق آمریکا توی سال 2000 که چین عضو سازمان تجارت جهانی شد یه نطقی کرد، توش گفت که: "با اضافه شدن چین به سازمان تجارت جهانی، چین نه تنها موافقت کرده که حجم بیشتری از تولیدات مارو وارد کنه، بلکه پذیرفته که یکی از ارزش های اساسی دموکراسی را وارد کشورش کنه. آزادی اقتصادی. وقتی افراد عادی قدرت داشته باشن که رویا هاشون رو به واقعیت تبدیل کنن، کم کم میخوان که تاثیرگذاری بیشتری هم داشته باشن!"
چیزی که این نگاه در نظر نمیگیره اینه که قدرت هایی مثل ژاپن و آلمان و فرانسه و بریتانیا از سال 1945 تا امروز دموکراسی هایی داشتن که چند حزبی بوده. گروه های مختلفی برای در دست گرفتن قدرت رقابت کردن علاوه بر اون قوه ی قضاییه ی مستقل از دولت داشتن. نتیجه ی داشتن این دوتا این شده که پیشرفت اقتصادی و سیاسی هم زمان اتفاق افتادن. این همزمانی باعث ایجاد این توهم شده که پیشرفت توی دموکراسی و اقتصاد در کنار هم دیگه اتفاق میفتن. از هم پاشیدن شوروی هم این استدلال رو برای طرفدارهاش تقویت کرد. گفتن ببینید وقتی دولت شوروی اومد و جزوی از اقتصاد جهانی شد ساختار سیاسیش فروپاشید و کلا کشور تبدیل به کشورهای کوچیکتر با آزادی های بیشتر شد.
این تغییر سیاسی توی چین اتفاق نیفتاده. تمام پیشرفت اقتصادی در زمانی اتفاق افتاده که حزب کومونیست چین حاکم بوده. چین دقیقا نماد همین مسئلهست که پیشرفت اقتصادی و سیاسی به هم وابستگی ندارن. حکومت چین یه حکومت کاملا کنترلگره، authoritarian ولی در همین حکومت کاملا کنترلگر، فقر به صورت گسترده کاهش پیدا کرده، سرمایه گذاری عظیمی روی زیرساختها انجام شده و چین تبدیل شده به یکی از نوآورترین کشور ها در زمینه ی تکنولوژی. این کنترلگر بودن رو میتونیم در مورد برخورد با کرونا ببینیم. کشور های غربی هم مردم رو کمتر قرنطینه کردن، هم خیلی کمتر سختگیری کردن در مورد قرنطینه در حالی که چین احتمالا شدیدترین قرنطینه ی کل دنیا رو انجام داد. شدیدا همه چیز رو کنترل کرد و آزادیی به آدما نداد. حواسمون باشه ما قضاوت نمیکنیم که کدوم روش درست تر بوده یا غلط تر. داریم شرح میدیم دوتا روش کاملا متفاوت رو که نتایج تا حدی مشابه ایجاد کردن. انقدر مشابه که بعضیا به اشتباه افتادن که شاید روش یکی بوده!
دیگه داستان کرونا داستان زندگی هرروزمونه دیگه لازم نیست بریم توی جزئیاتش که چین چطوری کنترل کرد کرونا رو و اروپا و آمریکا چطوری کنترل کردن. چین حرفهایی که در مورد عدم موفقیت حکومت های کنترل گرا توی نوآوری زده میشد رو هم رد کرده. چین توی حوزه های هوش مصنوعی، بایوتک و تکنولوژیهای فضایی از پیشروترین کشورهای دنیاس. بعضی از این پیشرفتهای نوآورانه نتیجه ی نیاز بازار بوده، مثل تکنولوژی هایی که علی بابا و تنسنت تولید کردن ولی بخش عمده ی نوآوری های با تکنولوژی بالا توسط بخش نظامی بوده که با بودجه ی هنگفت دولت مدیریت شده. این پیشرفتهای نظامی وارد شرکتها شده و بعد به زندگی مردم رسیده. این نگاه به پیشرفت نظامی شدیدا شبیه سرمایه گذاریهای دولت آمریکا در زمان تاسیس سیلیکون ولی روی بخش نظامیه که تاثیر جدی روی شکل گرفتن سیلیکون داشته. این سرمایه گذاری ها روی بخش نظامی خیلی سریعتر از سرمایه گذاری های سیلیکون ولی به دست مردم رسیده، برای همین مردم چین شرکتهایی مثل هواوی، علی بابا و تیک تاک رو منبع غرور ملی میدونن. توی غرب ولی به این شرکت های تکنولوژی به چشم منبعی برای تولید شغل و تولید ناخالص ملی نگاه میشه و هیچ حس میهن پرستانه ای به کسب و کارهاشون ندارن.
دانشکده ی علوم سیاسی هاروارد اومده توی سال 2020 یه نظرسنجی برگزار کرده توی چین که نشون میده 95% مردم از دولتشون راضین. نویسنده میگه من توی چین که بودم هم همین احساس رو میگرفتم از مردم که حکومتشون رو قبول دارن. اکثر مردم چین حس نمیکنن که حکومتشون سرکوبگره، البته که میدونن که ممکنه باشه ولی به همین سرکوب هم به چشم موقعیت نگاه میکنن. یه تمیز کننده ی خونه که قبلا خونه نداشته بخاطر قوانین اصلاحات عرضی حزب کومونیست الان صاحب چندتا آپارتمانه و خیلی هم خوشحاله از این موضوع. یه خبرنگار که برای روزنامه ی دولتی توی شانگهای کار میکنه داره هزینه ی سفرش به دور دنیا رو از دولت میگیره که توی روزنامه چاپ کنه ترند های زندگی توی جاهای مختلف دنیا چیه؟ یه دانشجوی چینی میتونه توی دانشگاه تسینگهوا، یکی از بهترین دانشگاه های چین، فیزیک نیروی های پیشرانه بخونه چون بخش نظامی روی علوم پایه شدیدا سرمایه گذاری کرده.
دهه ی گذشته به رهبر های چینی اثبات کرده که پیشرفت اقتصادی بدون اینکه آزادی سیاسی به وجود بیاد کاملا ممکنه. سال 2008 نقطه ی مهمی توی اثبات این باور به سیاستمدارهای چینی بود. بحران اقتصادی آمریکا بهشون نشون داد که این باور که پیشرفت اقتصادی و سیاسی شدیدا به هم وابسته هستن چقدر تو خالیه. دوباره تاکید کنم که ما از نبود آزادی دفاع نمیکنیم، داریم نظر نویسنده در مورد برداشت دولت چین در مورد آزادی رو میگیم. باور اینکه نیازی به آزادی سیاسی وجود نداره تا حدی توی چین قویه که میگن شی ژین پینگ، رهبر حزب کومونیست چین گورباچف رو خائن میدونه که ارزش های کومونیست رو برخیش رو کنار گذاشت و به سمت آزادی سیاسی حرکت کرد. این اعتقاد به کنترل به حدی قویه که وقتی توی سال 2017 شی ژین پینگ در مورد چالش های پیشروی چین صحبت کرد، گفت که 3 تا جنگ اساسی پیش روی مائه. کاهش ریسک اقتصادی، مقابله با آلودگی و کمتر کردن فقر. این رو که گفت بلافاصله بعدش گفت، البته منظور ما این نیست که میخوایم سیستم رو تغییر بدیم، بلکه هدفمون اینه که سیستم رو از قبل هم قوی تر کنیم. به نظر میرسه که چین یک سیستم کنترلگر نیست که میخواد آزادتر بشه، بلکه یه سیستم کنترلگره که میخواد موفق تر بشه!
خیلی از غربی ها وقتی که در مورد آزادی در چین صحبت میکنن میگن که تغییرات توی چین گیر کرده، در حالی که تغییرات توی چین گیر نکرده، اتفاقا خیلی هم سریع داره اتفاق میفته، فقط در راستای آزادی بیشتر نیست. مثلا توی سال 2010 یه هیئت مستقل مبارزه با فساد درست شد توی چین به رهبری همین آقای شی ژین پینگ، این کمیته میتونست آدمها رو برای چندین ماه بدون دادگاه زندانی نگه داره و رایش رو هیچ دادگاهی توی چین نمیتونست باطل کنه. نهایتا این کمیته موفق شد میزان فساد رو کم بکنه بخاطر اینکه بالاتر از قانون بود. هرکاری که دلش میخواست میتونست بکنه! همچین چیزی توی دموکراسی آزاد اصلا قابل تصور نیست. آدما رو بگیری ببری، بدون دادگاه زندانی کنی چندماه، بعدشم پشت در بسته حکم بدی، کسیم نتونه باطل کنه این حکم رو! بعد حرف شونصد سال پیش رو نمیزنیم ها، حرف مال 10 سال پیشه. اینا تغییرات دولت چینه، سریع هم هست، فقط به سمت ایجاد آزادی بیشتر نیست!
نویسنده میگه به نظر میاد اشتباه غربی ها دلیلش اینه که دولت چین توی محتوایی که به زبان انگلیسی تولید میکنه علاقه داره کشورش رو یه کشور آزاد نشون بده که قابل اطمینانه. چینی ها میخوان به دولت های خارجی نشون بدن که سرمایه گذاری کردن توی چین شبیه سرمایه گذاری کردن توی غربه. مشتری ها همون مدل زندگی رو دارن، سفرهای تفریحی مشابهه، همه دنبال آموزش درجه یک هستن. این حرفا هیچکدومش دروغ نیست ها، اینها واقعیت زندگی طبقه ی متوسط چینیه ولی روش زندگی مردم متوسط هیچ ربطی به نوع اداره شدن حکومت نداره.
این حرفایی که زدیم مارو میرسونه به دومین باور غلط. اینکه حکومت های کنترلگر نمیتونن مشروعیت داشته باشن!
اگه به من و شما بگن که سلسله مراتبی بودن جامعه و برابری انسان ها رابطهشون چجوریه، میگیم نمیشه که، یا آدما برابرن، یا یه سری بهتر از بقیه هستن. در مورد فرهنگ چینی ولی این حرف درست نیست. چینیها نه تنها مشکلی ندارن با اینکه دموکراسی رو به شکل مرسوم ندارن، بلکه خیلیاشون اصلا فکر میکنن سیستم حکومتشون مشروع و کاراست. خیلی از غربی ها انتظار دارن که حکومت چین نقشش رو توی سرمایه گذاری، نظارت و مالکیت حقوق معنوی کم کنه و به بخش خصوصی واگذار کنه این کارها رو ولی خب وقتی از دید ناظر چینی درستش اینه که حکومت این کارها رو انجام بده، معلومه که تغییری اتفاق نمیفته.
به نظر میرسه این کنترل کردن همه چیز توسط دولت برمیگرده به تاریخ چین. چینی ها در طول تاریخ همیشه تنهایی مجبورن بودن از خودشون در مقابل حمله ی خارجی دفاع کنن. مثلا توی سالهای 1937 تا 1941، در حین جنگ جهانی دوم، چینی ها تنهایی در مقابل حمله ی ژاپنی ها به کشورشون وایساده بودن، تا اینکه آمریکا حمله کرد به ژاپن. تازه اونجا گفتن ما دشمن خارجی رو شکست دادیم، باید دشمن داخلی رو شکست بدیم. این درگیری های داخلی چین تا سال 1949 طول کشید، بعدش حزب کومونیست چین حاکم شد و تا امروز دیگه سیستم کنترلگر برقراره. 70 سال از اون روزها گذشته و امروز چینی ها فکر میکنن سیستمشون هم از مال غربی ها مشروعتره و هم کارا تره. این باور برای اکثر غربیها قابل درک نیست، مخصوصا اگه با حکومتهای کنترلگر دیگه ای روبرو شده باشن. سیستم هایی که معمولا شدیدا فاسد و ناکارا هستن و مردم هم ازشون شاکین حسابی.
به نظر میاد ریشه ی اینکه غربی ها نمیتونن درک کنن سیستم چینیو اینه که اصلا دکترین سیاسی چین رو متوجه نمیشن. چینی ها مارکسیست-لنینیست هستن. سیستم مارکسیست صرفا از نظر اقتصادی به ارزش های کومونیستی باور داره. قطعا این نگاه تاثیر روی سیاست میذاره ولی هدف و برنامه برای اقتصاده نه برای سیاست. مثلا اینکه مالک همه چیز عامه ی مردم باشن لازمه ی اینه که مارکسیسم اتفاق بیفته، ولی تمرکز روی سیاست نیست. از اون طرف لینینسم صرفا یک نگاه سیاسیه. هدف اساسیش هم اینه که همه چیز رو در کنترل داشته باشه. نتیجه ی این نگاه میشه اینکه نه تنها از نظر اقتصادی نگاه کومونیستی داره دولت چین، از نظر سیاسی هم کنترلگر بودن جزو ارزشهای ذاتیشه. ینی مثل سیستمهای مارکسیستی معمولی حاضر نیست برابری به قیمت دادن آزادی به آدمها رو بدست بیاره.
تاثیر این دوکترین سیاسی روی خارجی ها خیلی مهم میشه. توی سیستم مارکسیستی شما مشکلی با این نداری که خارجی ها سرمایه گذاری کنن توی کشورت چون که پیشرفت اقتصادی درست میشه ولی وقتی کنترل کردن تبدیل میشه به هدف، سرمایه گذاری خارجی تبدیل میشه به تهدید، چون کنترل اوضاع رو داره از دست حکومت خارج میکنه. این میشه که اگه شما میخوای توی چین سرمایه گذاری کنی باید با یه شرکت چینی شریک باشی و تمام حقوق مالکیت معنوی رو هم به یه شرکت چینی منتقل کنید. مهم نیست شما چقدر سود اقتصادی برای چین داری، اگه اینکارها رو نکنی اجازه ی سرمایه گذاری داخل چین رو بهت نمیدن. نویسنده ها میگن که وقتی ما توی جلسات مذاکره ی شرکت های غربی با چینی ها میشینیم، این بحث حقوق معنوی خیلی مهم میشه. مخصوصا توی دارو و تکنولوژی. بعد طرف غربی معمولا فکر میکنه زمان که بگذره و نشون بده که چقدر از نظر مالی داره سود میرسه به طرف چینی، دیگه چینی ها از بحث مالکیت معنوی کوتاه میان ولی این اتفاق نمیفته معمولا، توی ورژن چینی کومونیسم، داشتن کنترل بسیار بسیار مهمه.
به نظر میاد همین رویکردی لینینی به حکومت باعث شده که مردم چین کارا بدونن حکومتشون رو. چرا؟ چون به صورت نسبی به نظر میاد این سیستم افراد لایقی رو برای حکومت تربیت میکنه. برای رسیدن به مقام های بالای حزب، یک نفر باید اول شهردار یه شهر بشه، بعد بشه استاندار، بعد برسه به مقام های اساسی حزب. هیچکس نمیتونه به مقام های اجرایی بالای حزب برسه، مگر اینکه توانایی مدیریتش رو قبل از اون توی پست های قبلیش اثبات کرده باشه. حتی سیاستمدارهای چینی توضیح میدن که این نگاه لنینی باعث میشه که حکومت چین هم کمتر تصمیم های دلبخواهی بگیره هم اینکه کمتر برای دیگران بدخواهی کنه.
برای وارد شدن به دانشگاه و حزب، هرکسی باید کلاس های نگاه مارکسیستی و لینینی رو بگذرونه. حتی برنامه های تلویزیونی برای تبلیغ این نگاه ساخته میشه. مثلا یه برنامه ی تلویزیونی محبوبی بوده توی سال 2018 که اسمش بوده، مارکس درست متوجه شده بود. Marx got it right. حتی نرم افزارهای موبایلی وجود داره که این نگاه هارو به آدما یاد میده. اپ هایی مثل مطالعه ی کشور قدرتمند. آموزش سیاسی توی چین برای خودش خلاصه بیزینسیه. عقاید مارکس و لنین و مائو و شی ژین پینگ.
این عقاید سیاسی دیگه با فرهنگ چینی هم گره خورده. توی فرهنگ چینی سختی و تقابل دوتا نیروی لازم هستن برای اینکه به نتیجه ی موفقیت بخش برسی. این دقیقا از همون نگاه مارکسیستی-لنینی میاد. شکل کنترل طلبی به قدری جدیه که کلمه ی چینی برای درگیری از ریشه ای میاد که حتما یک طرف باید به طرف دیگه پیروز بشه. یه جوک قدیمی چینی هست که میگه بازی برد-برد بازییه که چینی ها توش دوبار برنده بشن!
چینی ها از این باور مردمشون به برحق بودن حکومت طوری استفاده میکنن که هیچ جای دیگه ی دنیا سابقه نداره. مثلا شهر رونگچنگ یه سیستم امتیاز دهی به شهروندان داره که از بیگ دیتایی که دولت از دوربین ها و اپلیکیشن ها جمع کرده استفاده میکنه که به هر شهروندی یه نمره ی کردیت اجتماعی بده. این نمره ها برای این استفاده میشه که به شهروندها پاداش بدن یا جریمه شون کنن. هم تشویق و تنبیه ها هم میتونه از نظر سیاسی باشه هم از نظر مالی یا حتی اجتماعی. مثلا اینکه نتونه یه کسی وام بگیره. یا اینکه نتونه سوار یه سری از قطار های سریع السیر بشه! حتی ممکنه کسایی که امتیازشون پایینه نتونن یه بلیط هواپیما رو بخرن یا اینکه توی اپلیکیشن های دوست یابی نتونن ثبت نام کنن!
برای آدمایی که به آزادی معتقدن این وضعیت اصلا قابل تحمل نیست ولی نویسنده میگه مردم چین این اتفاق رو هم یه بخشی از قرارداد مردم با دولت میبینن. این نگاه به نظر میاد با فرهنگ هارمونی و خیرخواهی که چین برای مردم انگلیسی زبان به عنوان فرهنگ چینی تبلیغش میکنه در تضاد باشه ولی بازم درک ما از کلمه های هارمونی و خیرخواهی با فرهنگ چینی متفاوته. قبلا علی بندری توی اپیزود 59م بی پلاس مفصل در مورد این بحث هارمونی صحبت کرده. جالبه از نگاه یه آمریکایی که از بیرون چین رو دیده بفهمیم هارمونی چیه، میتونید اونجا برید دنبالش. خلاصه، توی چین هارمونی و خیرخواهی شدیدا متصل میشه به سلسله مراتب اجتماعی. توی فرهنگ اروپای بعد از دوره ی روشنگری، برابری و سلسله مراتب در تضاد هستن ولی توی فرهنگ چینی اینطوری نیست. بلکه سلسله مراتب و برابری کامل کننده همدیگه هستن!
سبک سرمایه گذاری در چین
در نهایت سومین باور غلط در مورد چینی ها اینه که مثل غربی ها زندگی، کار و سرمایه گذاری میکنن. این حرفهایی که در مورد سیاست زدیم دوتا نتیجهی جدی روی تصمیم گیری چینی ها گذاشته. یکی در مورد طول مدت سرمایه گذاری هاشون، یکی در مورد مقدار ریسکی که حاضرن قبول کنن. ما آدما اصلا این اشتباه ذاتی رو زیاد انجام میدیم که فکر میکنیم دیگرانم خب آدمن دیگه، پس لابد مثل ما فکر و رفتار میکنن. این تفکر از پایه ایراد اساسی داره و احتمالا مهمترین اشتباه غربی ها در مورد چینه. مثلا بیاید در مورد یه خانم چینی صحبت کنیم که الان 65 سالشه. سال 1955 به دنیا اومده. اوایل زندگیش دوران قحطی بزرگ رو تجربه کرده که 20 میلیون چینی بر اثر قطحی مردن! وقتی نوجوون بوده عضو ارتش سرخ بوده و داشته توی رژه در ستایش مائو فریاد میزده و همزمان پدر و مادرش داشتن برای اینکه با ارزشهای مائویی آشنا بشن دوباره آموزش میدیدن از اول! توی دهه ی 80 به عنوان اولین نسل دوباره شانس این رو پیدا میکنه بره دانشگاه و احتمالا حتی توی تظاهرات میدان تیانمن هم حضور داشته. تظاهراتی که به شدت توسط دولت سرکوب شد و تخمین ها حتی میگن تا حدود 2700 نفر توی میدان کشته شدن. توی دهه ی 90 به عنوان یه آدم 30 و چند ساله از گشایش های اقتصادی استفاده کرده و به عنوان یه کارآفرین جوون توی یکی از منطقه های ویژه ی اقتصادی کسب و کار خودش رو راه انداخته. بلاخره تونسته یه آپارتمان بخره. توی چند نسل قبلی خونوادش اولین کسیه که صاحب خونه ایه که توش زندگی میکنه! برای اینکه تجربه ی بیشتری پیدا کنه توی یه شرکت توی شانگهای تبدیل شده به تحلیلگر اقتصادی که دارایی های خارجی شرکت رو مدیریت کنه. با وجود اینکه شانس پیشرفت مشخص و بالایی داشته توی شرکتش برای یه ذره حقوق بیشتر از این شرکت استعفا داده و رفته توی شرکت رقیب شروع کرده به کار کردن. توی سال 2008 با درآمدی که داشته چیزهایی رو استفاده میکرده که پدر و مادرش خوابشون رو هم نمیتونستن ببینن. اوایل 2010 انتقاد کردنش از سیاست رو که قبلا خیلی هم پرشور بوده کنترل کرده و دیگه خیلی کمتر چیزهای سیاسی مینویسه توی weibo، شبکه ی اجتماعی معروف چینی چرا که سانسور شدید تر شده توی چین. توی 2020 داره میره که نوه هاش رو ببینه که یکیشون تازه به دنیا اومده، چونکه بچهی دوم به تازگی قانونی شده توی چین!
حالا شاید برای من و شمای ایرانی این قضیه اونقدری عجیب تر از چیزایی که ما دیدیم نباشه، شاید. ولی شما زندگی یه آدم غربی رو تصور کنید از سال 1955. مخصوصا آمریکایی هارو. در مقایسه میشه گفت زندگیشون توی این 65 سال فرقی نکرده. خیلی خیلی زندگی قابل پیشبینی تر بوده توی غرب. وقتی این تجربه رو نگاه کنیم دیگه تعجب نمیکنیم که چینی های جوون هم حس غیرقابل پیشبینی بودن دارن نسبت به آینده. وقتی زندگی غیرقابل پیشبینی میشه، آدم ها نرخ تنزیل یا همون discount rate رو خیلی بزرگتر در نظر میگیرن. حالا چی هست discount rate. اینکه پولی که در آینده به دست میاد چقدر نسبت به پول امروز می ارزه. مثلا توی ایران با توجه به نرخ تورم سالیانه، یه میلیون تومن سال دیگه، به اندازه 700 هزارتومن امروز می ارزه. این ضریب چیزیه که ازش استفاده میکنن که تخمین بزنن سودی که لازم دارن از یه سرمایه گذاری بدست بیارن چقدره که به ریسک و سرمایه گذاریش بیارزه. تازه این discount rate رو برای سرمایه گذاری های بلند مدت بزرگتر از کوتاه مدت هم درنظر میگیرن، چونکه معلوم نیست چه اتفاق جدیدی بیفته، زندگی غیرقابل پیشبینیه. پس هم عددش بزرگه، هم هرچی بلندمدت تر باشه سرمایه گذاری، عدد بزرگتر میشه.
نتیجه ی این نگاه میشه اینکه چینی ها با نگاه خیلی بدبینانه به سرمایه گذاری بلند مدت نگاه میکنن، مخصوصا اگه قرار باشه توی کوتاه مدت، ضرر هم بکنن! حتی توی بازار سهام اکثریت چینی ها شبیه Trader های غربی عمل میکنن. 81% سهامدارهای چینی حداقل یک بار در ماه معامله انجام میدن. این عدد برای آمریکایی ها 51%ه برای هونگ کنگ همسایه ی دیوار به دیوار چین هم همین حدوده. نتیجه ی این پیشبینی پذیر نبودن جامعه روی رفتار بازار سهام چینی ها هم تاثیر معنی دار گذاشته.
این نگاه دقیقا همون چیزیه که باعث شد خانم چینی داستان ما اون کار با شانس پیشرفت بالا رو ول کنه، بخاطر یذره حقوق بیشتر بره توی شرکت رقیب. دوباره تاثیری که روی جامعه داشته این نوع سیستم این بوده که خانم های چینی کارآفرین که موفق شدن، خیلی هاشون یه همسری داشتن که توی دولت کار میکرده و حقوق کمی میگرفته ولی چون خیالشون راحت بوده که این پول کم حتما هست، دلشون رو زدن به دریا، کسب و کار راه انداختن و بعد موفق شدن. این امنیت مالی چیز خیلی مهمیه برای چینی ها. مثال دیگه اش درصد آدماییه که خونه دارن. توی سال 1988 فقط 13% چینی های بین 25 تا 69 سال خونه داشتن. الان 93%شون خونه دارن. خونه درنهایت یه سقفی بالای سر آدماست، پس حتی اگه سود زیادی هم نده کسب و کارش، بازهم چینی ها با کمال میل توش سرمایه گذاری میکنن. مخصوصا توی کشوری که یهو قوانینش عوض میشه و ممکنه همه چی کلی عوض بشه. مثال جدید بخوام بزنم، یه قانونی توی چین درست شد حدود 2 ماه پیش که سرمایه گذاری خارجی رو توی آموزش تقریبا غیرممکن کرد. کلی شرکت هایی که سرمایه گذاری کرده بودن که سهامشون رو بعدا بفروشن دیگه نمیتونن سهامشون رو بفروشن، کلی از استارتاپهایی که دنبال این بودن که توی دوره های بعدی از خارجی ها پول بگیرن، دیگه پول گرفتن براشون غیر ممکن شد. یعنی یه چیزی ممکنه یه شبه زیر و رو بشه!
توی کوتاه مدت یه تاثیر دیگه هم روی نرخ تنزیل میتونیم ببینیم که نتیجه ی نگاه لنینی به حکومت کردنه، نگه داشتن کنترل. وقتی شما میدونی که حکومت داره سعی میکنه با تمام توان که اوضاع رو کنترل کنه، ریسک کوتاه مدتت کمتر از بلند مدت میشه، چون میتونی کم کم بفهمی که نظر حکومت داره عوض میشه. تا وقتی نظر عوض نشده، اوضاع عوض نمیشه. پس اتفاق های ناگهانی میشه که بیفته، ولی احتمالش توی کوتاه مدت خیلی خیلی کمتره و در نتیجه باز هم آدمها میرن به سمت اینکه سرمایه گذاری کوتاه مدت بکنن. روی هرچیزی حالا. درنهایت سرمایه گذاری ها توسط حکومت و مردم به شدت کوتاه مدته.
خیلی از ماها دوست داریم روایتی که چینی ها برای غربی ها ساختن رو باور کنیم. اینکه دوره ی تغییر و باز شدن اقتصاد از اواخر دهه ی 70 میلادی توی چین با سر کار اومدن دنگ ژائوپینگ شروع شد که جلوی رفتار های خشونت آمیز و رادیکال سیاسی حکومت رو گفت و این انقلاب فرهنگی باعث شد که ایدئولوژی دیگه توی چین اهمیتی نداشته باشه. واقعیت اما اینه که از 1949 تا امروز حزب کومونیست چین نقطه ی مرکزی موسسات، جامعه و هرچیزی که زندگی روزمره ی چینی ها رو شکل میداده بوده و این حزب همیشه به اهمیت تاریخ چین و حکومت مارکسیسیتی-لنینی اهمیت قابل توجهی میداده.
جمع بندی:
3 تا باور غلط رو حرفش رو زدیم که تا وقتی غربی ها اصلاحش نکنن چین رو نمیفهمن. اولین باور غلط اینه که دموکراسی و پیشرفت اقتصادی دو روی یه سکه هستن. توضیح دادیم که چرا در فرهنگ چینی این اشتباهه. دومیش این بود که حکومت های مستبد و کنترل گر نمیتونن مشروع باشن. اون رو هم دیدیم که چرا در مورد چین درست نیست. در نهایت این تصور که چینی ها هم مثل غربی ها زندگی، کار و سرمایه گذاری میکنن.خب رسیدیم به آخر اپیزود 34م کارکست. قبل از هرچیزی میخوام دوباره تاکید کنم که این اپیزود نظر نویسنده هاش بوده. حتما کسایی هستن که مخالف این صحبت ها باشن و توی اپیزودهای دیگه کارکست سعی میکنیم از اون نظرات هم صحبت کنیم. حس میکنم شباهت های زیادی در مورد حرف های توی این اپیزود و درک ما از اوضاع سیاسی و اقتصادی کشورمون هست که میتونه بهمون کمک کنه بهتر بفهمیم نگاه های مختلف به اتفاقات دور و برمون رو. درک بهتر دنیای پیرامونمون حتما بهمون کمک میکنه در ابعاد مختلف زندگی.
منبع این قسمت:
https://hbr.org/2021/05/what-the-west-gets-wrong-about-china
بقیه قسمتهای پادکست کارکست رو میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
18: ماشین فیلمسازی مارول: ترکیب درست نوآوری و پیوستگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
36: علم خوب نوشتن
مطلبی دیگر از این انتشارات
3: ساختن بهترین تیمها به سبک گوگل - What Google Learned in the Quest of Finding the Best Team