39:بیزینس مدل های نوآورانه

اگه دوتا قسمت قبلی کارکست رو خونده باشید یا گوش کرده باشید، میدونید که نوآوری بیزینس مدل رو حسابی باز کردیم. اومدیم در مورد المان‌های بیزینس مدل حرف زدیم، اینکه چطوری یه بیزینس مدل جدید طراحی کنیم و اینکه بیزینس مدل به چه دلایلی ممکنه کار نکنه. ولی ما آدما همیشه وقتی میخوایم یه چیزی بسازیم از چیزایی که قبلا دیدیم الگو میگیریم. مثلا میخوایم حتی مسئله ی ریاضی حل کنیم، اگه شبیهش رو دیده باشیم خب خیلی راحت تره. خیلی از نوآوری های بیزینس مدل، اینطوری بودن که یه نوآوری رایجی رو از یه صنعت دیگه، آوردن به صنعت خودشون تا بازار رو تغییر بدن. توی این اپیزود میخوایم داستان چندتا شرکت و نوآوری بیزینس مدلشون رو بشنویم تا بتونیم ازشون برای نوآوری های خودمون الگو بگیریم.

نوشته‌ای که می‌خونید، متن اپیزود سی و نهم پادکست کارکست هست. این قسمت و اپیزودهای جدید کارکست رو می‌تونید از وبسایتمون ،کست باکس،اپل،گوگل،اسپاتیفای،ناملیک گوش کنید.


کارکست
کارکست


مقاله‌ای که میخوایم ازش حرف بزنیم حاصل کار یه آزمایشگاهی توی دانشگاه سنت گلنه. توی اکثر رنکینگ ها سنت گلن جزو چندتا دانشگاه اول دنیاست. اومدن با یه مدلی، تعداد خیلی زیادی شرکت رو بررسی کردن تا بیزینس مدل هاشون رو درک کنن. توی این درک بیزینس مدل ،55 تا بیزینس مدل مختلف شناسایی کردن. ما که نمیتونیم توی این اپیزود 55 تا بیزینس مدل رو تعریف کنیم، کاری که کردیم اینه که اومدیم 7 تا از جالب ترین هاش رو جدا کردیم، توی این اپیزود داستان شرکت هایی که با استفاده از اون بیزینس مدل نوآوری کردن رو تعریف میکنیم. گفتیم دیگه، هدفمون اینه که با دونستن داستان‌های مختلف ایده داشته باشیم برای نوآوری توی بیزینس مدل.

توی دوتا اپیزود قبلی، چندتایی داستان تعریف کردیم. داستان هیلتی رو گفتیم، داستان تاتا موتورز رو گفتیم. داستان کوانتس و ویرجین ایرلاین رو تعریف کردیم، داستان شرکت اطلس کاپکو رو هم گفتیم. اینا هرکدومشون یه نوعی از همین 55 تا مدلن. هلیتی و اطلس یه مدلین که اسمش رو گذاشته این مثاله Guaranteed availability. دسترسی صد در صدی. میگه اون ذات قضیه ی اینها این بود که تضمین میدادن همیشه اون چیزی که میخوایم فراهمه. هیلتی ماشین های ساختمونیش همیشه در دسترس بود، اطلس، هوای فشردش. داستان تاتا موتورز، اینطوری بود که میخواستن پایه ای ترین خدمت ممکن رو بدن به آدما. اسم این مدل رو مقاله گذاشته No Frills، ینی بدون حاشیه. هیچ حاشیه ای وجود نداره، فقط پایه ای ترین چیز ممکن رو میسازیم توش. داستان کوانتس هم اینطوری بود که ورداشتن سرویس ها رو حذف کردن گفتن هرکدوم رو میخواید، جدا جدا بخرید. اسم اون مدل رو هم مقاله گذاشته add-on. ینی اضافه کردن. میگه وقتی رقابت سر قیمت شدیده، شما میتونی همه ی سرویس هارو تبدیل کنی به سرویسی که جدا پولش رو میگیری که بتونی تا جای ممکن، هزینه رو برای مشتریت کم کنی.

ما اول اپیزود گفتیم میخوایم 7 تا مدل رو تعریف کنیم. منظورم 7 تا مدل به جز این 4تایی بود که دیدیم. البته بیش از 4تا دیدیم، ولی چون توشون عمیق نشدیم، اینجا هم نیاوردیمش. 6 تا مدلی که میخوایم تعریف کنیم، اسم هاش بمونه، ولی بگم داستان چه شرکتاییه. داستان نسپرسو، HP، red hat، ژیلت، google، Youtube، نینتندو و چندتا شرکت دیگه که احتمالا اسماشون رو نمیدونید رو قراره تعریف کنیم.

نمونه های بیزینس مدل

نسپرسو

خب بذارید با نسپرسو شروع کنیم. نسپرسو، یکی از زیر مجموعه‌های نستله اس که روی قهوه کار میکنه. سیستمش اینطوری که قهوه ها توی یه کپسول از پیش آماده شده خریده میشه، میره توی ماشین نسپرسو و بدون دردسر یه قهوه‌ی با کیفیت رو برای شما درست میکنه. از اون 6 تا بیزینس مدلی که میخوایم بگیم، 2 تاش رو تلفیق کرده نستله برای این محصول. اولین کاری که کرده اینه که اومده ماشین و کپسول رو تبدیل به پتنت کرده. یعنی تا یه مدت مشخصی، کسی نمیتونسته کپسولی بزنه که به دستگاه های نسپرسو بخوره یا ماشینی بسازه که کپسول های نسپرسو رو بشه گذاشت داخلش. این پتنت کردن به خودی خود چیز مهمی نیست. کاربردی که برای نستله داره مهمه. اولین المانی که نستله استفاده کرده توی بیزینس مدلش رو بهش میگن مدل Razor & Blade. مدل تیغ و دسته ی تیغ. حالا میگیم از کجا میاد. ایده ی پشتش اینه که ما یه چیزی رو ارزون به مشتری میدیم، سود رو از فروختن قطعات مصرفی همون دستگاه به دست میاریم. نستله میاد ماشین قهوه ساز رو بدون سود و حتی خیلی وقتا با ضرر میفروشه. سودی که داره بدست میاره از فروختن کپسول هاست. پس تیکه ی اول بیزینس مدل اینه که یه محصولی رو با حاشیه ی سود خیلی پایین میفروشیم تا مشتری قطعات مصرفی همون محصول رو بیاد از ما بخره، توی اون قطعات مصرفی سود میکنیم. تیکه ی دوم بیزنس مدل، اسمش هست Lock-in. گیر کردن. اون چیه داستانش؟ داستان اینه که شما یه دستگاه قهوه ساز داری، خب آدما معمولا دوست ندارن برن یه دستگاه قهوه ساز دیگه بخرن. در واقع چون این داستگاه یه طور خاصی فقط کار میکنه، آدما گیر میفتن توی استفاده از همین برند. نمیتونن برن مثلا کپسول یه برند دیگه رو بخرن. یا یه طوری کپسول جدید بذارن توی ماشین. یا اصلا قهوه ی آُسیاب شده ی معمولی بخرن. اینا گیر کردن توی این ماشین. حالا معلوم شد چرا پتنت مهمه نه؟ اگه پتنت نبود که بقیه میومدن عین کپسول رو میساختن، دیگه گیر کردنی وجود نداشت. حاشیه سودی وجود نداشت. همون اتفاقی که الان کم کم افتاده دیگه. پتنت نسپرسو مال سال 1976ه. پتنت ها معمولا 30 سال اعتبار دارن. خیلی وقتا 20 سال. اون دوره ی پتنت نسپرسو دیگه تموم شده. دیگران هم کپسول درست میکنن، قیمت پایین تر هم میدن کپسولشون رو. نسپرسو الان دیگه از روش های متفاوتی مشتری رو قانع میکنن که ازشون خرید کنه. نسپرسو خوردن رو تبدیل به یه سبک زندگی کردن. ولی نسپرسو از این دوتا مدل گیر کردن و تیغ و دسته تیغ اومده.

یه ذره هم آمار بدیم که اوضاع نسپرسو چطوریه الان. سالی حدود 14 میلیارد تا کپسول قهوه میفروشن، حدود 4 میلیارد دلار درآمد سالیانه دارن که از این درآمود حدود 15% هزینه ی تموم شده ی کپسوله.

این مدل نستله چندین بار دیگه هم استفاده شده. نمونه های خیلی معروفش ژیلت و HP هستن. اصلا میگن ژیلت ابداع کننده ی این روشه. بذارید با ژیلت شروع کنیم. داستان ژیلت هم خیلی شبیه داستان نسپرسوئه. دوتا پارامتر قالب داستان همونه. ژیلت شروع کرد دسته‌ی تیغ ریش تراش درست کردن و بدون سود یا حتی خیلی وقتا مجانی، دادنش به آدما. آدمی که دسته تیغ ژیلت داره، میره تیغ ژیلت میخره، نمیره دسته ی جدید بخره که. پس گیر کرده توی ژیلت. از اون ور، سود ژیلت فقط توی فروختن تیغه، عین همون نسپرسو. HP هم با پرینترهاش همین کار رو کرد. یادتونه قدیما توی خونه ی هممون پرینتر HPبود. چون هم ارزون بود هم خوب بود. چه جوهر افشان چه لیزری. بعد تموم که میشد، میبردیم شارژش میکردیم. این شارژ کردنه، همون تیکه ی غیرقانونی داستان ماست. توی دنیا دوباره بخاطر پتنت های HP، کسی حق نداشت شارژ کنه پرینتر رو یا براش کارتریج بزنه. پتنت کاتریج، جوهر و خود پرینتر مال HPبود. اینطوری دوباره مشتری که پرینتر داشت گیر میکرد و سود هم از روی کارتریج بدست میومد. دیگه شکل و شمایل این مدل رو حتما فهمیدید دیگه. هی تکرارش کردیم. پس دوتا قسمت بیزینس مدل های معروف رو در موردشون حرف زدیم. بریم سراغ بعدی ها.

(Aikido)

بیزینس مدل بعدی اسمش Aikidoه. یه ربطی هم به قبلیا البته داره. نینتندو رو احتمالا اسمش رو شنیدید. یه شرکتیه که بازی و دستگاه بازی میسازه. زمانی که xbox 360 ماکروسافت و ps3سونی توی بازار دستگاه های بازی تقریبا همه ی سهم رو بدست آورده بودن، Nintendoاومد با یه نگاه خلاقانه یه بخش دیگه ای از بازار رو گرفت. ایده ی آیکیدو اینه که ما به مشتری های سرویس میدیم که خلاف اون چیزایی که توی بازار هستن رو میخوان، دوست دارن بر خلاف جریان آب شنا کنن. پلی استیشن و ایکس باکس، برای کسایی بودن که به صورت جدی بازی میکردن. براشون یه سری بازی خاص مهم بود و توی بازی کردنش جدی بودن. یه درصد دیگه ای هستن، که یا سنشون کمتره و جدی نیستن توی بازی کردن، یا میخوان به صورت گروهی دور هم خوش بگذرونن، دوباره رقابتی و جدی نیست داستان بازی کردنشون. نینتندو اومد با معرفی کردن Wii توی اون سالها به همین گروه سرویس داد. بازی های wii حرکتی بودن، قبل از اینکه ایکسباکس و پلی استیشن این امکان رو فراهم کنن، باعث میشد این حرکت، که بازی کردن توی یه جمع جذاب تر باشه، شبیه یه رقابت ورزشی باشه. البته که مثل بخش قبلی گیر کردن هم بی تاثیر نیست دیگه، کسایی که کنسول بازی رو میخرن، دیگه نمیرن یه کنسول دیگه به این راحتیا بخرن که، پس مجبورن بازی های wii رو بازی کنن.




دوتا بیزینس مدل بعدیی که میخوام در موردشون حرف بزنم یه وجه اشتراک دارن. یکیشون از دنیای قدیم اومده به دنیای نرم افزار و یکیشون از دنیای نرم افزار رفته به محصول‌های قدیمی. اول بذارید در مورد اونی حرف بزنم که از دنیای قدیم اومده توی دنیای نرم افزار. مزایده یه چیزیه که سالهای ساله بشر توی چیزای مختلف استفاده میکنه. چمیدونم از شهرداری و بانک گرفته که زمین و خونه به مزایده میذارن، تا بازار برده فروش ها صدها سال پیش، تا جاهای مختلف دیگه. حالا میدونید که این بیزینس مدل رو داره توی دنیای مدرن استفاده میکنه؟

از دنیای قدیم به دنیای نرم افزار (گوگل )

گوگل! گوگل منبع درآمد اصلیش تبلیغاته، اون تبلیغاتی که وقتی شما یه چیزی رو سرچ میکنید بالای صفحه بهتون نشون میده. تبلیغات رایج اینطوری بوده که خب یه قیمت مشخص داشته دیگه. مثلا چمیدونم اگه تبلیغات تلویزیونی بوده، میومدن میگفتن فلان ساعت بهمان تومن، وسط فوتبال گرون تر، بین سریال پر بییننده گرون تر، نصفه شب ارزون تر، همینطوری. یا مثلا اگه بیلبورد بوده، میگفتن اگه جای شلوغ شهره، گرون تر، اگه خلوته، ارزون تر. اگه شهر بزرگه گرون، اگه کوچیکه ارزون. همینطوری دیگه. میشده قیمت ثابت و مشخص برای تبلیغات تعریف کرد. حالا گوگل که تبلیغ میکنه، چطوری میتونه قیمت ثابت بده؟ هر آدمی داره برای خودش سرچ خودش رو میکنه، میلیون ها صفحه هر روز ساخته میشه. ترند های مختلف دنیا تغییر میکنن. انقدر گسترده میشه مسئله که نمیشه یه نفر یا گروه بشینن قیمت تعریف کنن. راه حل گوگل برای حل کردن این مسئله مزایده است. آدما میان یه سری قانون و قاعده تعریف میکنن برای یه سیستمی که وقتی گوگل هر صفحه ای رو میخواد بسازه، میاد و توی مزایده شرکت میکنه. اگر اکانت شما ببره، تبلیغ شما نشون داده میشه، اگه ببازید مزایده رو پول نمیدید، تبلیغتون هم نشون داده نمیشه. حالا چطوری این مزایده رو شرکت میکنید؟ روی کلید واژه ها پول میذارید. میگید مثلا من تا 1 دلار حاضرم برای فلان تبلیغ بدم. بعد اگه کسی نبود، شما مثلا 5 سنت میدید. اگه خیلی آدم باشه، رقابت زیاد باشه، شاید اونی که برنده میشه داره 7 دلار میده. نمیدونیم که. در واقع کسی که داره تبلیغ میکنه، بر اساس اینکه تبلیغ براش چقدر سود میتونه درست کنه، میاد یه بودجه ی ماهیانه میذاره، یه حداکثر پولی که حاضره به ازای هر تبلیغ بده. البته مشخصا من دارم ساده سازی میکنم دیگه، پارامترهای بیشتری وجود داره. ولی کلیت داستان اینه که اومدن یه مزایده ی آنلاین درست کردن. یه چیزی از خیلی قدیم رو ورداشتن آوردن توی دنیای جدید.

از دنیای نرم افزار به دنیای قدیم!

حالا بریم سراغ برعکسش. همه ی ما به پرداخت حق اشتراک عادت کردیم دیگه. میخواد اشتراک سرویس های فیلم باشه، میخواد اسپاتیفای برای موسیقی باشه، میخواد چمیدونم اشتراک سرویس بازی های آنلاین باشه. توی دنیای جدید، اشتراک پرداخت کردن خیلی رایجه. هم راه خوبیه برای شرکتا، هم پیاده سازیش به نسبت راحته. خوبیش برای اینکه درآمد شرکت رو پیشبینی پذیر میکنه. بجز فروش جدیدی که توی این ماه داریم، میدونیم چندتا مشتری قراره بهمون پول بدن. این پیشبینی پذیری خیلی کمک میکنه به شرکت ها. قدیما هم توی فیلما دیدیم دیگه، روزنامه رو اشتراکش رو میخریدن یکی صبح به صبح میومد میذاشت جلوی در. یا مثلا اشتراک شیر میخریدن. روزنامه و شیر رو دیگه کمتر کسی اشتراکش رو میخره ولی یه سری شرکت ها هستن که اومدن از این مدل قدیمی استفاده کردن و بازار رو بهم زدن.

یکیشون اسمش بود dollar shave club. ایدشون این بود که ماهی 4 دلار به ما بده، ما بهت تیغ تیز میدیم، هفته ای یدونه، مجموعا 1 دلار در هفته هزینه ی تراشیدن صورتت میشه! در واقع اینا رقیب ارزون قیمت ژیلت بودن. میگفتن تو همیشه میری بیرون، یادت میره تیغ بخری، تموم میشه تیغت، دردسره. برا همین میری ژیلت میخری که اگه یه روزی هم حالا یادت رفت، با تیغ قبلیت بتونی صورتت رو بتراشی. این Dollar shave club، میگفت شما یه حق اشتراک خیلی کم بده، ما حواسمون هست همیشه که تیغت آماده باشه. اسمشون رو سرچ کنید، جالبن. حتی محصول رو خودشون نمیسازن، از دورکو میخرن و با برند خودشون میفروشن. این مدل معمولا اینطوریه توی محصول های فیزیکی که یه محصولی رو که تکنولوژیش قدیمیه به نسبت و مشکلش اینه که باید دفعات زیادی بخریمش رو تبدیل به اشتراک ماهیانه میکنه که بتونیم با قیمت خیلی ارزون، کیفیت نزدیک به بهترین نمونه های بازار رو داشته باشیم. قیمت ژیلت برای محصول مشابه بین 2 تا 5 برابر dollar shave clubه!

یکی دیگه که میخوام در موردش حرف بزنم، اسمش هست Hubble lens. هابل میخواد این مشکل رو حل کنه که کسایی که لنز توی چشمشون میذارن، یادشون میره لنز رو، شب باهاش میخوابن و چشمشون داغون میشه. معمولا هم این یاد رفتن بخاطر اینه که باید برن جعبه ی لنز رو پیدا کنن و بذارنش سر جاش. قیمت لنز های چشمی گرونه. خوب هاش بالای 100 دلار قیمت دارن. ایده ی هابل شبیه همون dollar shave clubه. رفته از یه تکنولوژی قدیمی تر استفاده کرده برای تولید لنز چشمی که قیمت رو خیلی کم میکنه. میگه شماره چشمات رو به من بگو، من ماهی 30 جفت لنز برات میفرستم با قیمت 1 دلار در روز. هر موقع خواستی بخوابی لنز هارو در بیار بنداز دور، فردا یدونه نو داری. اینطوری میان با راحت کردن استفاده کلی مشتری برای خودشون جمع میکنن.

حالا یه سری عدد و رقم بگیم از این شرکت ها. Dollar shave clubحدود 250 میلیون دلار سالیانه درآمد داره و حدود 4 میلیون نفر مشترک. هابل هم بسیار موفق بوده. هابل بیش از 200 هزار نفر مشتری داره و با نرخ حدودی 600 مشتری جدید در روز داره رشد میکنه. باید حواسمون باشه که هابل داره توی بازاری رقابت میکنه که 4 تا تولید کننده ی اصلی بازار حدود 95% بازار دستشونه.

تا اینجا 5 تا بیزینس مدل گفتیم که از ایده های صنعت های دیگه الهام گرفته بدون برای صنعت خودشون. 2 تا دیگه بیزینس مدل مونده تا این اپیزود رو تموم کنیم که هردوشون نتیجه ی پیشرفت تکنولوژی هستن!

Open Source

بیزینس مدل 6می که میخوایم توی این اپیزود در موردش حرف بزنیم، بیزینس مدل Open Sourceه. حتما عبارت Open source رو تا الان شنیدید. احتمالا برداشتتون هم ازش این بوده که یه چیزی رو مجانی میشه استفاده کرد. چیزهای اپن سورس زیادی توی دنیا وجود داره، از سیستم عامل گرفته، تا ابزار های هوش مصنوعی و پردازش داده. شاید راحت نباشه سر دربیاریم که یه شرکت با بیزینس مدل اپن سورس چطوری کار میکنه الان ولی براتون میشکافمش. اطلاعاتی که بهتون میدم نتیجه ی مصاحبه ی خودم با مدیر ارشد نوآوری شرکت Redhatه. من حدود 2 سال پیش سر یه پروژه ای باهاش مصاحبه کردم و خب اون مصاحبه ی یک ساعت و نیمه باعث شد شهود خوبی داشته باشم از اینکه یه شرکت اپن سورس چطوری کار میکنه. یه کمی بیشتر از بقیه ی بیزینس مدل ها اینجا میخوام عمیق بشیم، دلیلش هم اینه که این مدل با چیزایی که معمولا میبینیم خیلی فرق داره.

سیستم اپن سورس اینطوریه که کد نرم افزار رو در اختیار همه قرار میدن. الان مثلا شما کد ویندوز رو ندارید، کد وورد رو ندارید. توی اپن سورس ها ولی کد رو به شما دادن، پس شما میتونید خودتون هرجایی میخواید اجراش کنید و ازش استفاده کنید. حالا شما شاید بپرسید از همچین چیزی چطوری میشه پول درآورد. چیزی که همه به صورت رایگان دارنش. جوابش اینه که از نگهداریش میشه پول در آورد. وقتی یه چیزی به صورت رایگان روی اینترنت هست و همه به صورت جمعی ادیتش میکنن، شما نمیتونی انقدری بهش اطمینان داشته باشی که ببری جاهای حساس ازش استفاده کنی. مثلا تمام سرور های شرکت آمازون با سیستم عامل Redhat کار میکنن. شما فرض کنید آمازون هستید، جرعت نمیکنید همچین چیزی رو آپدیت کنید، ممکنه یکی یه چیز خرابی گذاشته باشه توش که نشه ازش استفاده کرد. اینجاست که شرکت های اپن سورس میان وسط. میان میگن، ما خودمون از نرم افزار نگهداری میکنیم، ورژن های جدید رو چک میکنیم که سالم باشه، و هرموقع شما به مشکل خوردید میتونید از ما برای حل مشکلتون پشتیبانی بگیرید. بعد ممکنه الان بپرسید خب مزیتش چیه؟ برن ویندوز بریزن. همین کار رو ویندوز هم میکنه دیگه.

مزیت این روش توی نوآوریه. ینی چی؟ ینی اینکه وقتی شما یه چیزی داری که همه میتونن ادیتش کنن، میتونی بفهمی که کاربر چه نیازهای جدیدی داره. تازه خیلی از کاربرا که خودشون دستشون توی کاره، میان اون چیزی که لازم دارن رو خودشون میسازن و به نرم افزار شما اضافه میکنن. ینی دیگه قرار نیست شما نگران نوآوری باشید، یه جماعت بزرگی توی دنیا دارن نوآوری رو براتون انجام میدن. شما لازمه فقط بعضی سفارش های مشتری های خاصتون رو خودتون بسازید و کدهایی که بقیه نوشتن رو بررسی کنید که مشکلی توشون نباشه و اونهایی که صلاح میدونید رو به نسخه ی بعدی سیستم عاملتون اضافه کنید. یه قشنگی دیگه هم داره این سیستم. چه کسایی توی سیستم های اپن سورس کد مینویسن؟ کسایی که خیلی حرفه ای هستن. یعنی شما نه تنها نوآوری رو سپردید به یه سری آدم که براتون مجانی دارن انجامش میدن، بلکه سپردید به بهترین مهندسایی که پیدا میشن. تازه تهش اینجا نیست، شما میتونید با این مهندس ها ارتباط بگیرید و از روی کاری که میکنن ببینید چه چیزی داره مهم میشه. یعنی دارید اطلاعاتی از صنعت بدست میارید که هیچکس دیگه ای نداره. این بیزینس مدل داره میگه اگه شما پول نداری و داری کارای کوچیک میکنی، بردار نرم افزار مارو مجانی استفاده کن، هر تغییری میخوای توش بده، خودت حواست باشه که نرم افزار خراب نباشه. اگر هم بزرگی و کارهای مهم داری میکنی، بیا من نگهداری میکنم از نرم افزار برات، تو هم به آخرین پیشرفتهایی که آدمهای خوره توی کار من ایجاد کردن دسترسی داری. بازی برد برد جالبیه. Redhat یه سیستم عامله که اینکار رو میکنه. Arduino یه سخت افزاره که این کار رو میکنه. خیلی شرکت هایی مختلفی توی دنیا از این روش استفاده میکنن.

دُم طولانی!

یه بیزینس مدل آخری مونده که میخوایم توی این اپیزود ازش حرف بزنیم. اون بیزینس مدل اسمش هست بیزینس مدل long tail. دم طولانی. این هم با چیزهایی که معمولا دیدیم تفاوت جدی داره. البته اینطوری نیست که مثل اپن سورس زاده ی تکنولوژی باشه. زاده ی تکنولوژی چاپه. از صنعت انتشارات اومده اولین بار. بیاید یه حدس بزنید. فکر میکنید چند درصد درآمد یه انتشارات بزرگ رو اون کتاب های خیلی پرفروش مثل هری پاتر درست میکنن؟ یه چند ثانیه فکر کنید...

حدود 10% درآمد از کتاب های خیلی پرفروش میاد، اینطوریه که وقتی شما داری کتاب چاپ میکنی، نمیدونی قراره این کتابه خیلی پرفروش بشه یا نه. حتی اگه بدونی هم ارزش نداره روی کتاب های خیلی پرفروش سرمایه گذاری کنی، درآمد از تعداد زیاد کتاب میاد، نه از یه تعداد انگشت شمار کتاب خیلی پرفروش. انتشارات ها کاری که میکنن اینه که میان یه سیستمی درست میکنن که بتونن به صورت مداوم کتاب جدید چاپ کنن. مثلا من خودم با انتشارات Grupo Planeta کار کردم. بزرگ ترین انتشارات اسپانیایی زبان دنیا و 5امین انتشارات بزرگ دنیا. اون استانداردشون روزی دوتا کتاب. هرروز دوتا کتاب جدید باید چاپ میشد. هدفشون زیاد کردن تعداد بود، نه اینکه سعی کنن پیدا کنن کدوم کتاب ها پرفروش میشن.

یوتیوب هم از همین بیزینس مدل استفاده میکنه. میدونیم دیگه، هرچیزی که بخوایم روی یوتیوب پیدا میشه. تقریبا! 10113 تا ویدیوی یوتیوب توی سال 2019 بودن که هرکدوم بیش از 1 میلیارد بازدید درست کرده بودن برای یوتیوب. ولی روی یوتیوب 5 میلیارد تا ویدیو بوده. حدودا روزی 5 میلیارد بازدید توی یوتوب اتفاق میفته. یعنی اون ویدیوهای خیلی پر بازدید نیستن که دارن یوتیوب رو بزرگ میکنن. ویدیو های با بازدید کم و متوسط هم خیلی خیلی مهمن. اصلا مهم ترن. البته این تنها بخش بیزینس مدل یوتیوب نیستا. چیزای دیگه هم داره ولی این المانش نسبت به خیلی دیگه از بیزینس مدل ها خاصه.

جمع بندی:

خب رسیدیم به آخر این اپیزود و وقت جمع بندیه. یه سری 3 قسمتی مفصل داشتیم، حدود 1 و نیم ساعت در مورد بیزینس مدل حرف زدیم. از اینکه بیزینس مدل چیه و نوآوری توش یعنی چی شروع کردیم. بعد گفتیم پارامتر های مهمش رو چطوری در نظر بگیریم و چی میشه که بیزینس مدل ها شکست میخورن. توی این قسمت آخر هم اومدیم و در مورد 7 تا بیزینس مدل به صورت مفصل صحبت کردیم. اول از همه مدل Lock-in و Razor & Blade رو حرفشون رو زدیم. گفتیم توی این مدل ها مشتری رو توی یه محصولی گیر میندازیم، اول کاری یه محصولی رو با سود کم و یا بدون سود بهشون میدیم، بعد روی قطعات مصرفی سود میکنیم. گفتیم HP و نسپرسو دوتا مثال معروف این مدل ها هستن. در مورد مدل آیکیدو بعدش صحبت کردیم، گفتیم مال شرکتایی که میرن دقیقا خلاف جریان آب شنا میکنن و برای کسایی محصول میسازن که میخوان با بقیه متفاوت باشن. داستان نینتندو و دستگاه موفق Wii رو گفتیم. در مورد مدل مزایده حرف زدیم، گفتیم گوگل اومده مزایده های قدیمی رو توی فضای اینترنت پیاده کرده و برای تبلیغات از مسیر مزایده پول در میاره. در مورد مدل اشتراک حرف زدیم، Subscription، گفتیم که مثل شیر و روزنامه، اومدن لنز چشم یا تیغ ریش تراش میفروشن و تلاششون اینه که کار رو ارزون و ساده کنن. آخر سر هم از مدل های Long tail و Open source حرف زدیم و گفتیم این مدل ها زاده ی تکنولوژی هستن و با بقیه ی مدل ها فرق قابل توجهی دارن.


منبع:

https://wackwork.de/wp-content/uploads/2017/11/St-Gallen-Business-Model-Innovation-Paper.pdf

بقیه قسمت‌های پادکست کارکست رو می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/39%3A-بیزینس-مدل‌های-نوآورانه-id2730422-id437833676?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=39%3A%20%D8%A8%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D9%86%D8%B3%20%D9%85%D8%AF%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D9%86%D9%88%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%87-CastBox_FM?utm_source=virgool