آدم‌ها، همیشه آن‌طور که می‌گویند، خداحافظی نمی‌کنند…






خیلی وقت‌ها خداحافظی‌ها نه با اشک و بغل و جمله‌های شاعرانه‌ست،
نه با جمله‌ی معروفِ «مراقب خودت باش»
نه حتی با در آغوش کشیدن طولانی و نگاهِ آخر…

بعضی خداحافظی‌ها،
بی‌صدا میان.
بی‌اجازه.
یه جور عجیب، درست بین دو مکالمه‌ی معمولی،
یه جا وسطِ «چه خبر جدید؟» و «باشه پس بعداً می‌بینمت»
آروم، نامرئی،
اما واقعی…

آدم‌ها همیشه اون‌جوری که می‌گن، نمی‌رن.
گاهی دیگه جواب پیام نمی‌دن.
گاهی کم‌کم یادت می‌ره چطور صداشون رو درمی‌آوردی.
گاهی دیگه نمی‌دونی دوست دارن چی بخورن، چی بپوشن، کجا برن…
و یه روز از خواب پا می‌شی،
و می‌بینی مدت‌هاست نیستن،
بی‌اینکه خداحافظ گفته باشن.

بعضی آدم‌ها
جوری می‌رن که خودت باید به‌جای هر دو نفر،
خداحافظی کنی.

خودت باید واسه خودت بگی:
«حالا دیگه تموم شد.»
«حالا دیگه نپرس چرا رفت.»
«حالا دیگه سعی نکن بفهمی چی شد.»

و این‌جاست که می‌فهمی،
سخت‌ترین خداحافظی‌ها
اون‌هایی‌ان که اصلاً گفته نمی‌شن.

آدم‌ها همیشه اون‌طور که می‌گن، نمی‌رن…
گاهی وقتا اون‌جوری می‌رن، که اصلاً نمی‌فهمی کی رفتن.
فقط یه روز می‌بینی دیگه نیستن.
و تو هنوز… یه گوشه از دلت، منتظر خداحافظی‌ای هستی که هیچ‌وقت نگفتن.