جاده


این مسیر را بارها پیموده ام

هر دفعه تازگی خاصی برایم دارد

صدای قطرات باران

سکوت این جاده را می شکند

کجای دنیاست که همیشه باران ببارد ؟

کجای دنیاست که هرچقدر بروی از راه رفتن خسته نشوی ؟

حتی اگر موسیقی روی دور تکرار باشد و بارها و بارها تکرار شود

گویی آن آهنگ را برای آن جاده خوانده باشند

چونان نت های موسیقی در صدای نم نم باران آمیخته شده است که نمی توان باور کرد آنجا سکوت حاکم است

گاهی جاده نیز سخن می گوید

همدم قطرات باران می شود و از راز دل مسافران و عابران می گوید

هیچ ماشینی از آنجا نمی گذرد

گویی به سوی ابدیت است

گویی هرگز مقصدی ندارد

تنها باید از زبان جاده خاطرات مسافران را شنید و راه رفت

گاهی میتوان کنار جاده ایستاد و شاهد رفت و آمد مسافران شد

به قدم هایشان خیره شد

و این سوال را روی ابر ها نوشت

به کجا چنین شتابان ؟

عجله جایز نیست

کسی صدای جاده را نمی شنود

کسی داستان ابر ها را نمی داند

کسی با قطره های باران حرف نمی زند

من تنها پیاده ای هستم که می دانم این ره به مقصدی نمی رسد

آری

من به تنهایی به سوی مقصدی نامعلوم گام بر میدارم

درختان در برابر باد سرد سر خم می کنند

برایشان آواز میخوانم

من می دانم

آن ها همخوانی میکنند

من می دانم

شب فرا می رسد

من می دانم

ستاره ها می رقصند

من می دانم

و ماه خونین طلوع می کند

من باز هم می دانم

و دانستن آن من را در نهایت به دار تنهایی خواهد آویخت

و این سر را در ره دانستن تمام این ها از دست خواهم داد

من در راه نوشیدن خون ماه شهید خواهم شد

و هرگز کسی نخواهد دانست

راز میان من و او را .....

~•°stargirl°•~

i can write about it till morning

but i scare of darkness

maybe tonight is gonna be the last one

and the blood moon rises