خسته ام ..


خسته ام

ازین هوای سرد

از زمستان

ازین خورشید پشت ابر

خسته ام

از خودم

از ترس

ازین نگرانی های گاه و بی گاه

ازین فکرهای بی دلیلِ

بی انصاف

خسته ام از خواب

ازین کوری به وقت بیداری

چشام خسته س

سرم درد داره این روزا

حواسم هست

به تو که سر میزنی اینجا

توی غارم من

مثل خرسی تنها

گوشه ای دنج

ولی خوابم نمی‌برد

زمستانی سخت

همه خوابند و من بیدار


سید مهدار بنی هاشمی

۷ بهمن ۱۴۰۳