INTJ ~•°stargirl°•~
من آن آسمانم که زمین چنگم می زند

مدت هاست که تخیلم از کار افتاده
دنیای شیرینی که توش واسه خودم زندگی می کردم نیست و نابود شده
وقتی زندگی عادی دیگه برات عادی نباشه تخیلت ناخوداگاه از کار میفته ، مغزت دستور خاموش باش دریافت میکنه و دنیای خیالیت برای همیشه تاریک میشه
نه اینکه زندگی برام هیجان انگیز باشه ،ولی دیگه معمولی هم نیست ،به طرز مسخره ای کسل کننده ست ،انگار رو یک دور تکرار میفتی که نمیدونی هدفت از انجامش چیه فقط جسمت دستور داره که بارها و بارها این دور تکرار و طی کنه
آدمایی که میبینی به طرز عجیبی مسخره ان
انگار عمدی در کار بوده
تمدنی که به پا کردن ،قوانینی که خودشون گذاشتن و حالا خودشون دارن ازش سرپیچی می کنن و خنده های مصنوعی که طبیعی تر از طبیعیه
نمیخوام بگم نسبت به ستاره ها بی حس شدم ،هنوزم با دیدنشون قند تو دلم آب میشه ،اما با اینکه فاصلم ازشون تغییری نکرده حس میکنم میلیون ها کیلومتر ازشون دور شدم
شاید چون این روزا بیشتر درگیر آدما شدم حس میکنم از آسمون دور شدم
ولی خودم و خودت می دونیم که داستان چیه
آره بزار مثل یک راز تو سینه هر دوتامون بمونه
ولی خودمونیم همیشه با خودم میگفتم هیچ وقت درگیر آدما نمیشم
اما شدم
مژده ای که یه مدت تو مخیله م نمی گنجید الان رو به روی این سیستم درحال تایپ کردنه
مژده ی گذشته م درکش میکنه
و مژده ی الانم گذشته رو در آغوش میگیره.....
~•°stargirl°•~
مطلبی دیگر از این انتشارات
در باب نوشتن
مطلبی دیگر از این انتشارات
انسان وحشی ترین حیوان است....
مطلبی دیگر از این انتشارات
قصهی نجات قلبهای دوده گرفته