نه عادلانه نه زیبا بود؛

...
...

رسیده‌ام به پررنگ تر از سیاهی. آن سوی مرز ها آن سوی رنگ ها ان سوی حقایق و دروغ، آن سوی خوشبختی. گذر کردم از تمام حقایق و پدیده های این کره خاکی، همین بود جهان گسترده‌ای که موجودات انسان نام درونش از آن سخن میگفتند؟ دنیا مضحکه ای بیش نبود حقیقت و فایده زندگی چه بود؟ پایان خوشی که پایان داشت. سرنوشت همه آنها جز مرگ نبود.چه فرقی داشت امروز بمیرند یا فردا؟ امسال یا ده سال دیگر؟ در آخر نهایت زندگی آنها وصله به مرگ است.

می نگرم به جهانی که بس عجیب است

و

نه ناعادلانه است،نه زیبا.


پ.ن:سلام به دوستان عزیزم.

امیدوارم حالتون خوب باشه.

دلم برای همتون تنگ شده.

برای نوشتن

اینجا تو ویرگول

برای غرق شدن در دنیای کلمات و خیال

خوشحالم که دوباره برگشتم

دوری از اینجا واقعا برام سخته.

یلدایی که گذشت هم تبریک میگم

و همین دیگه

یه شعر هم مهمونتون کنم؟

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم ….
مرا فریاد کن !