نوشتههای یک تناقض
پیش تو...

ماندهام حیران از این رویای بی تعبیر تو...
صد به یک حتی هزارم کیش و ماتم پیش تو.
ماه بی میم منی هرشب نگاهت میکنم...
طفلکی ماتم زده، بیچارهام در پیش تو.
بس که بیرحمی برایم نامهی تلخی زدی...
گفته بودی جا ندارم در سر سنگین تو.
گفته بودی ول کنم کاشانهام را بگذرم...
از وطن کان را نباشد نام جز آغوش تو.
حیف شد اما نفهمیدی که هر جا هم روم...
دور هم باشم همان جایم درست در پیش تو.
فکر و ذکر و جان و روحم را به یغما بردهای...
لاجرم باید بمانم کودکی درویش تو.
کِبر من قفلی به لبهای حقیقت میزند...
از بیان خویشتن؛ بس عاجزم در پیش تو.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کاش این وداع آخرم باشد:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
کنجِ خاک نم گرفته (شعر کوتاه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
گاهی