شده ام مثل شبی ، که صبحی در انتظارش نیست مثل گل خمیده ای که شبنمی کنارش نیست🥀
کنجِ خاک نم گرفته (شعر کوتاه)

در فراق باد پاییزی ،
درختان جامه ها از هم دریدند
آسمان نعره کشید و
ابر ها ، باران خریدند
من گلی بودم ، به دستور چمن
کنجِ خاکِ نم گرفته می نشستم
صبر می کردم
تا زمستانی ترین حال طبیعت هم رود
صبر می کردم
آسمان آرام گیرد ،
صبر می کردم
تا صدای یک پرنده، روی شاخه ها بیاید
تا که باد ، سو سو کنان ، با آن صدای دلنشینش
رخصت آزادیِ بعدِ زمستان را دهد.
گفت ، چمنزار ، نجوا کنان در گوش ما
دشتِ سرما خوردهِ ما هم، سرانجام ، بهاری می شود
مژده ی باد صبا این است ، آسمان، از گریه خالی می شود
اندکی صبر و تحمل ، چاره ی این زندگیست
آخرش ،شب های تاریکِ درونِ خاک هم ، آفتابی می شود
مطلبی دیگر از این انتشارات
خسته ام ..
مطلبی دیگر از این انتشارات
قبرستان؛ جایی که زندگی جرأت ورود ندارد
مطلبی دیگر از این انتشارات
کاش این وداع آخرم باشد:)