و سبز خواهیشد؛ با باریکه کوچکی از ‹ نور › ! - مبتلا به قلم🤍☕
گفتگو با جهانِ درون ذهن!

در بحبوحه جمعیتی کثیر اسیر شدهام؛ انگار دور و برم را حصار کشیده باشند اما حواس هیچکسی به سوی من نیست و من نیز، از ازدحام جمعیت فراریام! باز در خانه تنها ماندهام؛ حال بیشتر از همیشه تنهایی را احساس میکنم. حس عجیبیست! بسیار عجیب! معمولا در همچین اوقاتی ذهنم حسابی درگیر میشود، بیا و ببین که چه چیزهایی به سمت ذهنم لشکرکسی نمیکنند! بیشتر شبیه یک عادت عمیق است، عادتی که بارها سعی کردم تغییرش دهم اما خب من با خلوت خود خو گرفتهام. منطقیست که به این راحتیها نتوانم تغییرش دهم ولی خب غیرممکن هم نیست! دوستش دارم؛ تنهایی را میگویم! چون در این لحظه بیشتر میتوانم به خود بیندیشم به اینکه این من کیست؟ چرا به وجود آمده؟ آری! فکری که بارها بر ذهنم چنگ میزند. دلیل خلقت انسان چیست؟ من از دیدن تصویر افکار خود در آینهٔ ذهنم میترسم چرا که این تنهاگزینی باعث میشود با آدمهای دیگر فرق داشته باشم. استرس و اضطراب عمیقا جسمم را به اسارت خود گرفتهاند. هر بار که با انسانها رو به رو میشوم زبانم بند میآید. با خود میگویم:« باید از چه سخن بگویم! از چه؟» کمبود هوا را در ریههایم بیشتر از همیشه احساس میکنم؛ نفسم از این همه گفتگوی من با مغزم به تنگ میآید... شاید بهتر آن باشد که این چرخهی هنجارشکنی را متوقف کنم! مگر انسان موجودی اجتماعی نیست؟ پس باید از منزوی بودن دست بکشم... باید با ترسهایم مقابله کنم؛ با ترس از حضور در بین آدمها!
روانشناسان میگویند: « اجتماعگریزی دریست به سمت و سوی افسردگی...» پس گاهی لازم است بروی بیرون و هوای تازه را استشمام کنی؛ به گلها آب بدهی و با دوستانت نیز صحبت کنی. افراط همیشه زیانبار است! افراط به اصرارِ همیشه تنها ماندن! اما خب این موضوع درکم را نسبت به زندگی بیشتر کرده و هیچوقت پشیمان نمیشوم فقط یاد میگیرم چگونه رفتارم را به سمت بهتری سوق دهم!
٠ا
مطلبی دیگر از این انتشارات
انسان وحشی ترین حیوان است....
مطلبی دیگر از این انتشارات
تا بشناسم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
یاس های آبی