سلام. این پادکست کارماست.جایی که توش سبک زندگی پایدار رو به هدف آدم بهتری شدن یاد می گیریم.??
شماره دو ـ بیپسماند
سلام. این شماره دوم پادکست کارماس. من شادی هستم. به این شماره نسبتا بلند کارما خیلی خوش اومدین.
بخش یک: چاق سلامتی
چطورین؟ چه خبر؟ من الان که باهاتون صحبت میکنم حالم خیلی خوبه. سرماخوردگی و سرم و سوختگی رو پشت سر گذاشتم و با تندرستی کامل شماره دو رو پیشکش میکنم. اگه واستون سوال شده که چرا از شماره پیش تا الان یکم فاصله افتاده؟ باید بگم که یک، به این خاطر که من از آغاز این سال همش تو سفرم.
ما اول سال یه کاری کردیم با هم قرار گذاشتیم که مثلا امسال سال سفرمون باشه. دیگه بزار نگم دیگه. فقط در همین حد مربوط به خودمون که من هر دو شماره صفر و یک رو در حالی پخش کردم که به محض آپلود فایل، دست افشان دویدم و یه ساعت چمدون رو جمع کردم و راه افتادیم. شاید باورتون نشه. برای همین شماره هم وضعیت درست همینه. فقط نمیدونم چرا وقتی به شمارههای بعدی فکر میکنم یه کم ته دلم میلرزه. یکم ها. راستی همینجا بگم برابر فارسی سفر میشه «رهسپاری». خلاصه که ما تو این مدت یا خودمون تو رهسپاری بودیم یا مهمون رهسپار داشتیم. بگذریم.
دو یادآوری کنم که من آدم تو چارچوبی نیستم. ارزین بهم پیام داده بود که اگه یه بزنگاه داشته باشم واسه پخش کردن شمارهها خیلی خوشحال میشه که سر بزنگاه منتظر شنیدن بعدیهاش بمونه. البته اون مهر زیادی به من داره. حرفشم درسته ولی خب رو من جواب نمیده. من وقتی درگیر زمان میشم اون میاد مث یه پرده جلوی فکر کردنو میگیره. نمیزاره به اون اصل قضیه فکر کنم. من میاندازه توی دام تنش که باید کل نیرومو برای کنار زدن اون پرده به کار ببرم تا رسیدن به درون مایه بنیادی.
منم قطعا ترجیح میدم کیفیت درونمایه خودشو در کنه تا اینکه بخوام درگیر بزنگاهها باشم. سر همین شماره تنش واقعا خیلی زیادی رو از سر گذروندم. البته یه مقداریش به خاطر زمان بود. بقیش به خاطر وسواسی بود که دامنم رو گرفتن. هر چه بیشتر درگیر ماجرا میشدم، حساسیتم ده برابر میشد. باور نمیکنین برای همین چیز به ظاهر سادهای که قراره تو ادامه بشنوید ۲۸ تا مقاله خوندم. باز فکر میکردم نکنه کمه؟ نکنه فلان؟ نکنه بهمان؟ گفتم ساده اینم بگم و بعد بریم وارد ماجرا بشیم.
بعد از پخش کردن شماره دو که داشتم چمدونمون میبستند نیز که از قبل نشون کردم و بذارم بشنوم. پادکست بندر تهران. چشمتون روز بد نبینه. به محض شنیدنش من اینطوری شدم که وای تو تا الان کجا بودی؟ چرا من نشنیده بودمت؟ چرا؟ بعد همینطور که کیفور و مستور نوشتهها و متن و شعرا و آرایهها بودم، ببین آخه من واقعا عاشق ادبیاتم، داشتم همینجوری نکتههای مثبتشو موشکافی میکردم، میگفتم با خودم به چه ایهامی داره! عجب تضاد قشنگی! چه خوب میشد اگه منم میتونستم درون مایه کارما رو یکم هنرمندانهتر کنم که اینقد رو نباشه.
خلاصه فکری این داستان بودم که دیدم گلشید کارما رو با این نکته مثبت تو صفحش به هم رسانده که چقدر خوبه شادی این موضوع با همین زبان سادهای در میون میزاره. حالا منو میگی بر سر دوراهی. نه شوخی میکنم ولی انگار لازم داشتم یه همچین حرفی رو از یه کسی بشنوم. پس اگه میبینید واقعا به زبان سادهاس، نذارید پای این که من سهم مخاطب مورد جسارت قرار دادم از این حرفا. اینجا اولویت چیز دیگس. هدف یه چیز دیگه است. قراره یه زمینه جدید و نسبتا سخت به گوش همه، پافشاری میکنم همه و نه یک گروه ویژه برسه و الا که برای من خیلی آسانتر بود زحمتی واسم نداشت که بیام لینک یه سری مقاله رو بذارم یا یه تعداد اندکی برن بخونن و اگر بخونن و بهرهاش رو ببرن.
درون مایه این شماره برای خودم خیلی گیراست. حرف روز دنیاست. همه جا دارن حرفشو میزنن. قطعا شما هم تا به حال راجع بهش شنیدید و من نه اولین و نه آخرین نفری خواهم بود که دربارش حرف میزنم ولی تمام تلاشم و کردم که از یه راه درست و ساده و فراگیر بدون پوشش بدم و به گوشتون برسونمش. باشد که به کار آید.
بخش دوم: بیپسماند
امیدوارم با بیشترین حوصله و انگیزهاتون این بخش از شماره دو بشنویم. من خودم از حرف زدن دربارش کیف میکنم. خدا کنه شنیدنش برای شما همین قدر خوب باشه. اول از همه میخوام یه فهرست بهتون بگم که بدونید با چه سامانی باید منتظر شنیدن چه چیزهایی باشید؟ پیش از اینکه بریم تو دل بیپسماند باید یه چیزی به نام همه چرخه زندگی رو بهتون بشناسونم. بعد میگم بیپسماند اصلا چیه؟ خب حالا از کجا پیدا شد و دلیل پیدا شدن سر و کلهاش چیه؟
بعد از اون میگم چه گامهایی داره و در نهایت از ما چه کاری ساخته است؟ البته چیزی که میشنوید بیشتر از اینکه خطی باشه یه رفت و برگشت بین همه این بخشهایی که شمردمه. اگه ازت بپرسم در طول راه به وجود اومدن یه محصول یا فرآورده چه اتفاقایی میفته چی میگی؟ یا اینکه مثلا ازت بخوام همین راهو نموداری بکشی، اون وقت چی میکشی؟ احتمالا تو هم مثل همه میگی خب خیلی سادهست. یه فرآورده اول به وجود میاد. بعد استفاده میشه. بعدم تموم میشه و از بین میره. نمودارش همیشه یه خط صافه از شروع تا پایان که طولش مدت استفاده رو نشون میده. اسم این رویکرد گذاشتن «گهواره تا گور» یا «cradle to grave».
من اولین بار عبارت های «All life cycles» یا به قول خود همه چرخه زندگی رو دو سال پیش از دکتر وکیلی یکی از بهترین استادهای دوره ارشدم شنیدم و باهاش آشنا شدم. پرانتز باز خدایا اگه یه روزی این از من شنید خواهش میکنم یه کاری کن حس سربلندی بهش دست بده نه چیز دیگهای، پرانتز بسته.
همه چرخه زندگی یه طوری اصلاح شده و جدید که جواب سوالای بالا رو با دو تا تفاوت عمده یا بزرگ میده. اول اینکه این مسیر از چهار تا گام تشکیل شده و دو اینکه این راه به هیچ وجه خطی نیست؛ بلکه یه دایرهاس. این یعنی چی؟ جلوتر میگم. بزارید اول چهار گام بدیهی همه چرخه زندگی رو بگم.
تو گام اول به وجود اومدن یه فرآورده، مواد تشکیل دهندهاش استخراج و فرآوری میشن. درسته تو گام دوم فرآورده طراحی و از همون مواد تشکیل دهنده ساخته میشه. تا اینجاش گامهای پیش از رسیدن به دست من و شمای مصرفکننده یا کاربره.
سومین گام که مهمترینشون هست پله استفاده یا بهرهبرداری ماست. این جایی که فرآورده کارایی خودش و نشون میده. آخرین و چهارمین گام هم پایان راه زندگی و مرحله منهدم شدن و از بین رفتنه. اگه بخوام یه مثال بزنم، البته باید ببخشید یکی بهترشو واقعا پیدا نکردم. پروسه خوراک رو تصور کن. تو قدم یکم یک سری مواد خام و اولیه تهیه کردیم. پله بعدی طبق یک دستور خاص آشپزی غذا یا خوراک خوب درست میکنیم. تو سومین و بهترین مرحله خوراک رو نوش جان میکنیم و بعد از خوردن تمام ویتامین و مواد معدنی و هر چی که سودمند هست برامون رو تو قطره آخر جذب بدنمون میکنیم. مرحله آخر هم که نیاز به گفتن نداره، چیزیه که دیگه بهش احتیاج نداریم رو از بدنمون خارج و این را تموم میکنیم.
تا اینجا هنوز رویکرد گهواره تا گور توش صدق میکنه ولی کار اونجایی جالب میشه که این راه عوض یک خط صاف تبدیل میشه به یه دایره، یه چرخه. حالا یه دایره با چهار تا ربع رو تصور کن. از ساعت دوازده شروع کن به حرکت رو محیط دایره. تو ربع اول فرآوری مواد اولیه رو بذار. بعد یه ربع میرسی به مرحله طراحی و ساختن. سومین ربع جای بهرهبرداری و به کارگیری هستش و ربع آخر پایان زندگی و از بین رفتن.
دیدی چی شد؟ دوباره برگشتی ساعت دوازده. توی این چرخه، نقطه آغاز و پایان یکی میشه. اینجاست که اسم رویکرد همه چرخه زندگی میشه گهواره تا گهواره. به این معنی که بعد از گام بهرهبرداری نقطه پایانی وجود نداره. قرار نیست چیزی از بین بره؛ بلکه بازیابی میشه و به گام اول چرخه برمیگرده. اگه خیلی متوجه نشدی سخت نگیر. من تصویر حرفایی که اینجا زدم حتما میذارم تو اینستاگرام. فقط همین که فرق بین چیزی به اسم گهواره تا گور و گهواره تا گهواره رو که از اسمش خیلی راحت میشه تشخیص داد فهمیده باشی عالیه.
داستان همه چرخهای زندگی رو همینجا نگه دار تا باز برگردیم بهش. بیپسماند ترجمه حقیر از عبارتهای «no waste» یا «Zero waste» هستش. بی یعنی بدون و پسماند برگردونه فارسی آشغال و زباله و اینطور چیزاش دیگه. یه وقت فکر نکنین نوع خاصی از زباله آشغالّ، همون خودشه. فقط قشنگتر و فارسیتر اما زیرو ویست یا دقیقتر بخوایم بگیم صفر پسماند که به خاطر فارسی بودنش همون بیپسماند به کار میبرم، یه نوع فلسفه فکریه. پرانتز باز تو همه زمان این بخش خردمندی که توی شماره یک دربارش صحبت کردم رو تو ذهنتون داشته باشید، پرانتز بسته.
حرف اصلی و خلاصه مفیدش اینه که آقا جون پسماند به وجود نیاریم. حالا چرا؟ چطور اینو بهتون میگم؟ بتوان اومدن عبارتی به نام بیپسماند برمیگرده به دهه ۱۹۷۰ تو آمریکا. درست وقتی که آمریکا درگیر جنگ ویتنام بود و بعدش. جنگ تموم شد و یهو به خودشون اومدن دیدن به به! چه خرابیهایی به بار آوردین! آفرین! دستمون درد نکنه! حالا چیکار کنیم؟ بیایم توجههای جهانی رو جلب کنیم به آلودگیهای هوا و آب و خاک و پسماند.
اگه براتون مهم باشه عبارت بیپسماند اولین بار از زبان دکتر پاول پالمر «Paul Palmer» تو سال ۱۹۷۳ برای بازیافت منابع یا سرچشمهها از مواد شیمیایی استفاده شد ولی دیگه خبری نشد ازش تا دهه ۱۹۹۰ که دوباره توجهها بهش جلب شد. از اون موقع تا الان هر کسی یا کشوری تو طول تاریخ بیپسماند و همونطور که حال کرده تعریف کرده. بیربط نهها ک م م همه حرفها یکیه ولی هدفگذاریهاشون فرق میکنه. مثلا تو سان فرانسیسکو «San Francisco» اومدن گفتن بیپسماند یعنی بدون هیچ پسماند فرستاده شدهای برای دفن یا گروندن تو زمین. بعد که باز پیشرفتترش کردن گفتن نه گوروندن نه سوزوندن.
بریتانیاییها هدف بیپسماندشون رو اینطوری تعریف کردن. بدون هیچ اثر زیست بستری از پسماند. یعنی چی؟ یعنی هدف گذاشتن تو راه به حداقل رساندن اثرات زیست بستری پسماند به دورترین نقطه ممکن برسن. تمرکز همه شهرها و کشورهای که راه بیپسماندو پیش گرفتن رو مدیریت پایدار پسماند و درک به کارگیری درست سرچشمههاس. هدف اصلی این که تفکر از رو زباله و آشغال دگرگون کنه به سمت اینکه خود پسماند یه منبع یا سرچشمه باارزشه.
اینجا دوباره باید همه چرخه زندگی رو یادتون بیارم. حالا گرفتید این دوتا چه پیوندی با هم دارند؟ در حقیقت بیپسماند یه راه پیادهسازی تئوری همه چرخه زندگیه. به طور خلاصه میخواد به این برسه که چرخه زندگی هر فرآوردهای رو طوری طراحی و برنامهریزی کنیم که بعد از دوره بهرهبرداری، قابلیت باز بکارگیری همون مواد اولیه و برگشتشون به چرخه دوباره وجود داشته باشه. بیشتر از این تو این زمینه بخوام توضیح بدم دیگه میره تو حال و هوای طراحی و مخاطب خاص میشن و جاش واقعا اینجا نیست.
فقط همینو بدونید که ربع دوم دایره یعنی همون مرحله طراحی و ساخت، نقش خیلی مهمی تو بهتر کار کردن این چرخه میتونه داشته باشه. چون مرحله چهارم یعنی بازیابی رو خیلی خیلی راحتتر میکنه. همین. این همه صغری کبری چیدم هنوز نگفتم خب اصلا چه لزومی داره که راه بیپسماند و پی بگیرین؟ قبل از هر چیز یادآوری میکنم تو این بوم و بر هیچ اجباری برای آدم بهتری شدن نیست. بیپسماندی شدن هم یکی از راههای آدم بهتری بودنه.
برای فهمیدن چرا با اینکه من خودم رابطه خیلی خوبی با اعداد ندارم اما بد نیست یه چیزایی رو با هم مرور کنیم. بر اساس مقالهای به اسم «Minimizing the increasing solid waste through zero waste strategy» که سال ۲۰۱۴ منتشر شده، تو سال ۲۰۱۱ پیش بینی شده میزان پسماند جامد یا سنگون تولید شده تو جهان، برابر یازده بیلیون تن در ساله.
این یعنی اگه همین زبالهها رو تو کامیونهای دو و نیم تنی بار بزنیم، طولی به اندازه سی ساعت دور، دور استوا میشه. شما باورت میشه؟ من خداییش باورم نمیشه. برای همین مشخصات منبع رو کامل گفتم که هر کی خواست خودش بره چک بکنه. در هر صورت هر کاری کردم تو کتم نرفت. رفتم آمار معتبر سایت استیس دار رو چک کردم. اونجا میزان پسماند سنگون شهری تو کل جهان تو سال ۲۰۱۶ رو دو و دو دهم میلیون تن اعلام کرده که اگه با همون اشل مورد قبلی مقایسهاش کنم، میشه شصت دور به دور استوا یا نیمگان. نیمگان اسم دیگه استواس.
این باز یه کم منطقیتره. البته من خیلی بهش فکر کردم دومین میزان پسماند سنگون شهری رو اعلام کرده اما اولین میزان پسماند سنگون جهانی. یعنی اسمی از شهری یا غیرشهریش نبرده. فقط میتونم این احتمال رو بدم که اگر درست باشه عددش، مجموعه شهری و غیرشهری جهانی رو اعلام کرده. بگذریم.
بیشتر از این نمیتونم قضاوت کنم. بر اساس آمار همین سایت، بیشترین میانگین سرانه روزانه تولید پسماند سنگون شهری تو همون سال ۲۰۱۶ دست آمریکای شمالیها است. با میزان ۲/۲۱ صدم کیلوگرم تو روز. یعنی یه رفیق ۶۶ کیلویی پسماند آخر هر ماه. همین آمار برای ما ایرانیا بر اساس سایتهای فارسی روزی شش دهم کیلوگرمه. جای خوشحالی نداره. اگه همین آمار هم درست باشه، هر کدوم ما تو یه سال ۲۱۶ کیلو پسماند سنگون به وجود میاریم. ۲۱۶ کیلو خیلی خجالت داره.
از رقمها بگذریم حالم بد شد. داشتم دلیلای پی گرفتن بیپسماندی ررو میشمردم. اگه نفرات زیادی این دعوت رو لبیک بگن کلی از سرچشمههای ساخت اولیهامون حفظ میشن. خدا بخواد یکم واسه بچههامونم بمونه. به خاطر اینکه ما بیرحمانه فقط داریم بهرهکشی میکنیم ازشون تا روزی که تموم بشه. بعد کاسه چه کنم بگیریم دستمون که خب حالا چیکار کنیم؟ به قول یکی ما داریم یه جوری روی این زمین زندگی میکنیم انگار یکی دیگه مثلش واسه رفتن بهش داریم. یعنی تموم بشه میریم رو اون یکی زندگی میکنیم.
دیگه این که به جز سرچشمها که سرمایه سیارمون محسوب میشه، از این راه کلی سرمایه مالی هم حفظ میشه. میزان خیلی زیادی از هزینههای تولید واقعا کاهش پیدا میکنه. مهمترین دلیلش اما اینه که اگه پی بگیریمش، میتونیم میزان آلودگیها رو پایین بیاریم. کمک میکنیم زمین یه نفسی بکشه از دستمون. وقتی میگم آلودگی یعنی آلودگی هوا، آلودگی آب، آلودگی خاک، آلودگی تو مرحله فرآوری، تو مرحله تولید، تو مرحله پخش و دست به دستی، تو به کارگیری، تو بازیافت و دفن سوزندن و از بین بردن.
یه چیزی میگم بین خودمون بمونه. هر جایی میخوندم که بفهمم سر پسماندهای ما چی میاد؟ دست آخر منو میرسوندن به بازیافت و سوزوندن و گروندن تو بدترین حالت فرستادن به کشورهای جهان سومن اما من بهتون میگم یکی از قایمکی دور انداختنهاشون دریاها و اقیانوسهاست. هیچجا هم صداش در نمیارن ولی یکی نیست بگه بابا پس این همه پلاستیک و پسماند و زهرمار که از شکم و زبون بسته در میاد از کجا اومده؟ همون گروندن به اصطلاح مدیریت شده خودتون نسل چند نوع جاندار دیگرو خشکونده؟
میدونی؟ اشکال از اونا نیست. اشکال از منه. از خودم که پسماند میسازم و میاندازم دور. یه چیزی میگم تو گوش خودم بمونه. هیچ دوری وجود نداره که نزدیکتر از هوایی که نفس میکشی، آبی که میخوری، خاکی که داری روش زندگی میکنی. بگذریم. چقدر سنگین شد. قصدم غرغر کردن نبود خداییش. پیش اومد. بریم یه نفسی چاق کنیم برگردیم که بخش شیرین داستان بیپسماند مونده.
تو یکی از مقالههای سرچشمه این شماره یه پژوهشی شده بود که نتیجش نشون داده بود روانشناسان به طور قطعی به این رسیدند که ترس از تغییرات اقلیمی اثر خیلی عمیق و دگرگونی رفتار آدمها نزاشته. تاثیرگذاری اونجا این اتفاق میفته که بشه استدلالی افراد رو توجیه کرد. با این حساب تبلیغات شهری و کمپینها و اینطور چیزا اثر خیلی عمیقی روی افراد نمیزاره. صرفا یه موج سوگیرانه و بیریشه و بدون آگاهی رو بهشون القا میکنن.
تلاش آب و آتیشانه منم واقعا به همین خاطره؛ بلکه بتونم یه بذری رو یه بذر خیلی خیلی کوچیکی توی خردی بکارم. البته اگر بتونم. بخش شیرین داستان بیپسماند اینجاست که میگم چه کاری از ما برمیاد؟ این عالیه! پی گرفتن راه بیپسماند چندتا گام یک سلسله مراتب داره. تو همه سرچشمهها سلسله مراتب یکی هستند؛ ولی شمار گامها یکم با هم فرق میکنن. مثلا یه جا سه تا بود. یه جا پنج تا بود. یه جا چهار تا. هر جا حرف بیپسماند دیدید بدون شک چشمتون به «Three areas to zero waste» خورده.
این سه تا گام اصلی مشترک بین همه نظریههاست. کاهش، باز به کارگیری و بازیافت، پرانتز باز خیلی دلم میخواست ترجمه من مثلا میشد سه باز یا پنج باز و اینطور چیزا ولی خب هر کاری کردم اون کاهش با باز درست نمیشد. این کار از زبان شناسان درستی مثل آقای حامد عبدی که تو رویداد اخیر تو تدکس تهران باهاشون آشنا شدیم بر میاد. پیشنهاد میکنم برین سخنرانیشون رو ببینید. واقعا خیلی خوب بود.
خلاصه اگه کسی جایگزین فارسی برای کاهش که با باز شروع میشه پیدا کرد به من حتما بگه من اینجا فایو ارز رو نسبت به تری ارز برتری دادم و تصمیم به معرفی اون گرفتم بخاطر اینکه فراگیرتر بود.
با این گفتهها پنج گام پی گرفتن بیپسماند عبارتند از یک پرهیز، دو کاهش، سه باز به کارگیری، چهار بازیافت و پنج پوسوندن. بد نیست برابرهای انگلیسی به گوشتون آشنا شه. به هر کدوم از این گاهها باید به عنوان یک فیلتر یا پالایه نگاه کنید. از هر صافی که به صافی بعد میریم، سوراخاش کوچیک و کوچیکتر میشن. یه جوری که بهتره امیدوار باشیم کار تو همون صافیا اول تموم بشه. بعد اگه هر چی به پایینتر نرسه، بیشتر بردیم. امتیاز بیشتری مثلا میگیریم. اولین قدمی که برای آدم بهتری بودن تو راه بیپسماند شدن باید یاد بگیریم، پرهیز از به وجود آوردن پسمانده. ببین یعنی ما باید تمام تلاشمونو بکنیم که اصلا چیزی به عنوان پسماند تولید نکنیم.
یکی از سردمداران راه بیپسماندی خانم بیا جان پسماند یک سال خودش و دو تا پسر نوجوانش و همسرش رو یه جا جمع کرده و همش با هم تو یه شیشه مربای متوسط جا شده. باور میکنید. عکسشو میذارم واستون. یعنی میخوام بگم شدنیه. انتخاب کرده و تونسته. چرا من نکنم؟ چرا ما نکنیم؟ حتما همین اول که اسم از پرهیز بردم چندتا نمونه توی ذهنتون اومده. پرهیز یعنی نه گفتن به خیلی چیزا و مهمتر از همشون نگفتن به پلاستیک.
مطمئنم اکثر شما به این رشد فکری رسیدید که پلاستیک رو از دایره انتخاباتون حذف کنید. اگر هنوز فرصت دست نداده خب کی بهتر از امروز؟ من مدت چند ماه دارم این مسائله رو تمرین میکنم. مثالایی که براتون از زندگی خودمون میزنم فقط برای اینه که بدونید کاملا آسونه. ما معمولا هر چهار هفته میریم برای خرید ماهیانه خونمون. ماههای اول که خونه خودمون اومده بودیم، بعد از جابهجایی خرید با تلی از پلاستیک روبرو میشدیم. من رسما به شهرشون میمونم که خب با اینا چیکار بکنم الان؟ با اینکه پلاستیکهای تمیز بودن میشد واسه کارای دیگه ازشون استفاده کرد اما با این حال موردی پیش نمیومد که مثلا بخوام ازشون استفاده بکنم.
بعدا یه پله کارو بهتر کردیم. گفتیم باشه. عوض اینکه هر میوه رو تو یه پلاستیک جداگونه بریزیم مثلا هر دو سه تا مدلش تو یه پلاستیک جا میدیم. پله بعدی شدمون این بود که یک چرخ خرید واسه خودمون گرفتیم. از اون به بعد عین پیرمرد پیرزنا میریم خرید. خوبیش این بود که پلاستیک میتونستیم از خریدمون حذف کنیم. همه میوهها رو به ترتیب سفت و سختتر بودن میچیدیم از پایین میاومدیم تا بالا که مثلا له نشن.
بعدیش مال وقتی بود که میخواستیم میوهها رو از تو چرخ خرید واسه شستن در بیاریم. باید به ازای هر دو سه تا میوه یه بار خم و راست میشدیم.
تو این وسط بعضیاشونم به همین میچسبیدن و خیس میشن و حتی یه وقتایی له میشدن. سریهای بعدی کیسههای پارچهای تبلیغاتی که اینور اونور جمع کرده بودم میبردیم واسه خرید. اونا هیچ ایرادی نداشتن ولی یواش یواش کیسه پارچهایهامون کم اومدن. من مدتها بود میخواستم کیسههای مخصوص میوه خودمون بدوزم اما خب چون چرخ خیاطی نداشتم هی عقب میوفتاد. تا این که تو سفر آخر که واسه دیدن خونوادههامون رفته بودیم، همونطور که دور هم دیگه نشسته بودیم من حرفشو پیش کشیدم. فکر میکنی چیشد؟
مامان امیرحسین شیش تا کیسه خوشگل و قشنگ و جدید واسمون دوخت. ببین یعنی من عاشقشونم. دیدیمش برگردم تهران برای خرید ازشون استفاده کنم. اینا یه کیسههای تور مانندیان که وقتی میوه رو توش میدیدیم دیده میشن از بیرون. خلاصه روز موعود فرا رسید و ما رفتیم خرید. شاید باورتون نشه ولی تمام مدت خرید همه چششون به کیسههای ما بود. در حدی که سه تا خانواده پیش اومدن درباره اینکه حالا از کجا تهیهشون کردین از همون سوال پرسیدن.
ما مدام میشنیدیم که نزدیک بیست تا خانواده دیگه یواشکی با هم دارن راجع به کیسههای پارچهای ما حرف میزنن. من تو دلم قند آب میشد. نه به خاطر اینکه بخوام و بچهها پر بدم و اینطور چیزها. نه واقعا. فقط به خاطر این که تونسته بودیم قلمروی بیست تا خانواده و پنج تا میوه فروش تاثیر بزاریم که شما میتونید عوض کیسههای پلاستیکی از پارچههای آشپز خریدتون استفاده کنید. میخوام بگم برخورد نه تنها بد و خجالت انگیز نبود که کلی آدم هم به شوق آورد.
ما حتی موقع وزن کردن کیسهها به میوهفروش وزن صد گرمی کیسهها رو هم میگفتیم، اون از وزن کل میوه کم میکرد. در نهایت هر بار که ازشون واسه خرید کردن استفاده میکنیم از حس تاثیر مثبت گذاری اینقدر خوشحال میشیم که میمیریم. من عکسشون تو اینستاگرام کارما گذاشتم. میتونین اونجا ببینیدشون.
ما یه دلبستگی خاصی نسبت به همین چهار تا دونه کیسه پیدا کردیم. خوبیش اینه که تا کثیف شن زود میشه بندازیم تو ماشین و بشوریمشون. تازه این کیسهها فقط واسه خرید استفاده نمیشه. مثلا امیرحسین ظرف نهارش هم تو همین میبره شرکت. این از این.
مثال برای پرهیز زدن خیلی زیاده ولی از حوصله جمع خارج میشه. میخوام بگم فقط پلاستیک نیست که ما باید پرهیز و در برابرش به کار ببریم. مثلا اخیرا یه اتفاقی افتاد که من هنوز که هنوزه خودمو به خاطرش سرزنش میکنم. احتمالا اون لحظه دکمه خردمندیم خاموش بوده. دو سه هفته پیش ما تو رویداد تدکس تهران شرکت کردیم، پرانتز باز راجع به این رویداد احتمالا بازم تو این شماره صحبت خواهم کرد پرانتز بسته.
دست آخر که برنامه تموم شد و داشتیم میومدیم بیرون گیفتای رویداد که دو تا کتاب بودن به هر نفر یکی میدادن. من اون لحظه اصلا به فکرم نرسید که خب ما تو خونمون به دو سری از این کتاب واقعا احتیاجی نداریم. یه دونه گیفت هم واسمون کافیه. ببین این که پول دادیم مال ماست، حقمونه یا رایگانه دلیل خیلی کافی برای قبول کردن خیلی چیزها نیست. واقعا تا وقتی که بهش نیاز نداشته باشیم دلیلی واسه پذیرفتنش وجود نداره. تمام.
گام دوم بیپسماندی شدن کاهش تولید پسمانده. وقتی بهش فکر میکنی میبینی واقعا چقدر مهمه این گام. یعنی تو تا جایی که ازت بر میاد میزان پسماندی میخوای تقدیم زمین کنی رو کاهش بدی. میپرسی چطوری؟ خب الان بهت میگم. میدونی بیشترین میزان پسماند که تو طول یک سال تولید میشه از چه نوع و چند درصده؟ پسماند خوراکی با ۴۴ درصد یعنی نزدیک نصف پسماندی که ما تو یه سال بوجود میاریم، خوراکیهای اضافه و خرابشدهاس. «food waste» یا پسماند خوراکی یا به قول من خوراکماند، بیشترین نوع پسماند که تو کل دنیا داره تولید میشه.
تو این یه جمله رو بذار کنار تصویر گرسنگی کشیدن کلی از بچهها و مردم جهان. روا نیست. بعد تو حساب کن تو کشور و فرهنگ و جامعه ما که چیزی به اسم اسراف از بچگی همه جا تو گوشمون گفته شده این نمونه چقدر میتونه زشت و دور از عقل باشه؟ چقدر میتونه عذاب وجدان بهمون وارد کنه؟ وقتی که میشه با یکم خردورزی آشپزخونمون یه جوری مدیریت کنیم که خوراک ماندی نداشته باشه خب چرا آدم بهتری نباشیم؟
مثال بعدی که برای گام کاهش میخوام بزنم به مذاق خیلیها خوش نمیاد اما عزیزان متاسفم مجبورید بشنوید و این شمایید که باید خودتون و با این راه سازگار کنید. مخاطبم لباس هدرکنهای حرفهای و مصرف گرای فشن و طراحهای عزیزشون هستن. فروشگاههای دست دوم فروشی.
همین اول داستان میخوام ذهنتون از هر چیز مشابهی که درباره این موضوع تا الان میدونستید بشورم و پاک کنم. توی دیدگاه تازهای که تو جهان همزمان ما هست خرید کردن از فروشگاههای دست دوم نه کار زشتیه؟ نه چیپه. نه واسه خاطر ارزونیه. نه آدمای لو لول «Low level» انجامش میدن و نه مال کشورای جهان سومه. باید بدونی بیشتر طرفدار این فروشگاهها تو کل دنیا رو کسایی که به زمین اهمیت میدن تشکیل دادن. اونا زمین رو به غرورشون برتری میدن.
بریتانیایی که تو کل تاریخ از دماغ فیل افتادن و تافته جدا بافتهای دنیا هستند، یکی از بیشترین خریدارای لباسای دست دومن. این به این خاطر که به اون رشد فکری و بلوغ رسیدن که نه تنها کار زشت و دور از شان و دونی نیست، بلکه نشون دهنده میزان مهم بودن نگهداری از زمین درون اوناست. باید بدونید صنعت فشن یکی از بزرگترین تولیدکنندههای پسماند دنیاست. وقتی میگم فروشگاههای لباسهای دست دوم فروشی ذهنتون نره سمت اون سیاست بالا به پایین که سالها پیش کشورهای توسعه یافته نسبت به جهان سومیها داشتن.
کانتینر کانتینر لباسای به درد خودشون نخورن دور میانداختن تو کشورای ضعیفتر. باید بدونید الان رویکرد طور دیگهایه. مثل گذشته خودمون که یه لباس مهمونی شی شاید چند بار بین دخترخالهها و دوستای نزدیک دست به دست میچرخید و همه بهره درستی ازش میبردن.
الانم بعضی سایتها و اپلیکیشنها قابل اعتماد تو کل دنیا هستند که این امکانو بهت میدن هم لباسهای خوب خودتون که به دلایل مختلف دیگه ازشون استفاده نمیکنی برای مبادله بذاری. هم از تو لباسای به درد بخور و بقیه چیز مناسب نیاز خودت پیدا کنی. من خیلی خوشحال شدم که دیدم چنین اپلیکیشنی تو ایران هم وجود داره. ظاهرا داره خوب کار میکنه. اپلیکیشنی به اسم کمدا. من خودم برای سفر پیش رو گرمای این فصل، نیاز به یه شلوار کتون کرم داشتم و خیلی خوشحال میشدم اگه میتونستم از توی این اپ واسه خودم پیدا کنم ولی خب متاسفانه نشد و من نگرفتم.
البته تو بالا و پایین کردن کمدا و بعضی آدمای فرصت طلبی که برای فروش لباسای مزونشون هم یه جایی پیدا کرده بودن و آگهی گذاشته بودن به چشمم خورد اما اگه نظارتی وجود داشته باشه که این اپلیکیشنها فقط با هدف برتری زیستی پیش برن، به نظر من به درد بخوره. الانم کمدا رو فقط چون اولین پیادهسازی این ایده به نظرم بود معرفی کردم. ولی این به معنی مهر پذیرش من اصلا نیستش.
فروشگاههای دست دوم فقط به فروش لباسها خلاصه نمیشه؛ بلکه در برگیرنده همه فرآوردهها میشه. مثلا واسه لوازم الکترونیکی، وسایل خونه، دوچرخه، ماشین و خیلی خیلی چیزای دیگه. مثات من اگه جای دیجی کالا بودم، یه لاین جدید فروشگاه دست دوم راه میانداختم واقعا. البته با یه نظارت موشکافانهای مثل وقتی که خودم بخوام یه چیزی رو پالایه بکنم.
یادمه ده دوازده سال پیش کلاس زبان میرفتم. بعد یه ریدینگ یا لیسنینگ بود که درباره همین دورهمیهای مبادلهای بود. اونجا مردم یه محله آخر هر ماه تو یه جا جمع میشدن. بعد هر کی هر چیزی رو که دیگه لازم نداشت میآورد. به جاش با وسیلهای که یکی دیگه آورده بود و نیازش نداشت داد و ستد میکرد. این دیگه به نظر من حالت غایی و ایدهآل ماجراست.
به نظرم افراد دیگه به رستگاری رسیدن. چون هم به یه بهونهای دور هم جمع میشن. اول از همه یه بستر تعامل و با هم حرف زدن و آشنا شدنشون پیش میاد. این واقعا عالیه! بعدم انقدر خردمندانه با هم مبادله و داد و ستد میکنن.
واسه همشون حتی زمین هم کاملا برنده ـ برندس. به خدا من اگه بتونم یه روز این کار رو راه میاندازم. خیلی باحاله. سومین پالایه و گام بیپسماندی باز به کارگیریه. یعنی یه چیزی و چندین و چند بار تا جایی که جا داره واقعا استفاده کنی یا به کار بگیری. این میتونه مورد بهکارگیریاش فقط یه چیز باشه. مثلا یه لباسو چندین و چند بار بشوری و بپوشی و بپوشی یا ممکنه مورد کاربریش رو تغییر بدی. مثل زیرپوش باباها.
یه نمونه دیگه میگم که مطمئنا باز همه تجربش کردین. جعبههای سوزن نخ مامان بزرگا. من از همین تریبون دستشونو میبوسم که اون جعبه فلزی رو باز بهکارگیری کردن و چرخه به کاربریش رو بلند و طولانی کردن این همه سال. ولی ای کاش! ای کاش! یه دونه فقط یه دونه از اون شکلات یا بیسکویت توش رو واسمون نگه میداشتن. اشکال نداره بالاخره ما هم یه روزی مامان بزرگ بابابزرگ میشیم. بگذریم.
ببین شما اگه فقط یه لیوان همراه خودت داشته باشی، میتونی هزار بار واسه چیزای مختلف به کار ببریش. عوض اینکه برای هر نوشیدنی که میخوای بیرون بخوری یه لیوان یه بارکی استفاده کنی و بعد هم بندازی دور. تو دعوتنامه رویداد تدکس امسال تهران نوشته بود این یک رویداد سبزه که ولی کاش نمیگفتن. چون تنها اقدامی که تو راستای سبزی کرده بودن این بود که هیچ بروشور کاغذی تولید نکرده بودن. این البته خودش قدم خیلی بزرگیه ها. ازشون ممنونم اما برای پذیرایی از فرآوردههای بستهبندی شده تو پلاستیک و لیوانهای یه بارکی و بطریهای آب معدنی استفاده کرده بودن.
حتما میتونید تصور کنید توی رویداد نزدیک به دو هزار نفری، به ازای هر نفر سپس سه پسماند چه حجم پسماندی رو به وجود میاره. در صورتی که به نظر من میتونستن خیلی راحت تو دعوت نامه که به همه ایمیل کردن بنویسن لطفا نفری یه لیوان غیر یه بارکی همراه خودتون داشتهباشین. دست کم اون همه لیوان برای قهوه، اون همه بطری برای نوشیدن آب حذف میشد. خداروشکر که من به واسطه همراه داشتن لیوان کوچیک استیل پنج تومنی تونستم این آزمونها رو پشت سر بزارم و پیش وجدان خودم سربلند بشم.
لطفا اگه شما برگزار کننده برنامه، جشن، دورهمی یا حتی یه جلسه کوچیک هستین، تلاش کنید خردمندانه رفتار کنید و یه بارکیها رو واقعا به کار نگیرید. سخته. آره میدونم. زحمت داره ولی ارزششو داره واقعا.
خداروشکر اخیرا شرکت سامسونگ یه ویدیویی برای کمتر به کار بردن یه بارکیها ساخت و پخش کرد. دستشون درد نکنه. واقعا اجرشون باخدا.
ولی همین جا ازشون خواهش میکنم تو راستای برند بهتری شدن اگر پوشش کابلهای شارژ تلفنشونم عوض اینکه زیست جدا شدنی و هر چند ماه یه بار ما رو مجبور میکنه یه کابل جدید واسه خودمون بگیریم، از یه جنس بهتری بسازند که هیچ نیازی نباشه در همه چرخه زندگی اون تلفن عوض بشه، من خیلی ازشون ممنون میشم. واقعا ازشون ممنون میشم.
چهارمین گام بیپسماندی بازیافت
همونطور که گفتم باید امیدوار باشیم که کلک پسماندها تو سه تا پالایههای قبلی کنده باشیم. والا مشابه افول کردن به طبقات پایین بهشت میمونه. ببینید بازیافت کردن خیلی خوبه. چون بر اساس چرخه کامل زندگی مواد اولیه رو باز برمیگردونه تو چرخه. حرفی توش نیست. موضوع اینه که صنعت بازیافت حداقل تو کشور ما هنوز اونقدر پیشرفت و خفن نیست که خیالمون راحت باشه هر چی از تو گامای پیش از دستمون افتاد پایین تو بازیافت بالاخره کلکش کنده میشه. نه واقعا اینطوری نیست. حقیقت اینه که فعلا نمیتونیم اینقدر چشمبسته پشتمون رو به بازیافت گرم کنیم.
همین جا اشاره میکنم که زمینه یکی از شمارههای بعدی کارما قطعا بازیافت و چگونگی تفکیکش خواهد بود. اونجا پر و پیمون دربارش کامل صحبت میکنم. مخصوصا که دستور از یک دوست دلانگیز اون سر دنیا رسیده باشه دیگه هیچی.
تا پیش از اون شماره یه چیزی میگم حتما یادتون بمونه. شنیدید حتما میگن بطری استفاده میکنم اشکالی نداره. بازیافت میشه یا ظرفای یه بار مصرف یا به قول من ظرفای یه بارکی بازیافت میشن یا اصلا یکی بدترش میگن این فرآوردهها تجزیه پذیر ای زیست جدا شدنیه. وای! این حرفا رو باور نکنین ها! همش یه گول بزرگه. میخوام گولمون بزنه. واسه خاطر اینکه هدف اول ما اصلا به وجود نیاورد پسمانده. هنوز کاری نداریم که بازیافت میشه یا نه؟
اونا میخوان پرهیز و باز به کارگیری و کاهش ما رو دور بزنن. تا زمانی که یه سامانه بازیافت خفن قابل اعتماد نداشته باشیم خودمون باید حواسمون جمع کنیم. واسه خاطر این که تو این دام نیفتیم یه قدم ساده داره. همیشه یه لیوان و یه بطری همراه خودتون داشته باشین. اون وقت اگه بیرون تشنتون بشه یا بخواد چیزی بخورین، دیگه بطری آب معدنی و لیوان آب میوه و قهوه به زمین اضافه نمیکنین. من حتی تو این داستان اینقدر جدی هستم که وقتی مهمونامون برای کار بیرون از خونه میرن با یه بطری نوشیدنی راهیشون میکنن که مبادا نیازشون بشه از بیرون آب بگیرن.
لیوان هم که داشته باشی همه جا آب شیر هست. بیخود ادا هم در نیارید. ناشکری هم نکنید. حداقل تو بیشتر شهرهای ایران آب شیر آب آشامیدنیه. خیلی با کیفیته. دلتون بزارید جای کسایی مثل آبادانیهای که حتی آب لولهکشیشونم شوره.
گام پنجم آخر بیپسمانده شدن، پوسوندن
پوسوندن. این به این معنی نیست که بشینید یه چیزی رو بپوسونید ها. بلکه یه فرآینده که از طریق کاری میکنیم چیزهای قابل پوسیده شدن بتونن تجزیه و جدا بشن و در نهایت بتونیم ازشون به عنوان کود استفاده کنیم.
اگه باهوش باشید الانم تشخیص دادید که پوسوندن یکی از اون راههای بلند کردن زمان همه چرخه زندگی یه فرآوردهاس. اگه بخوام خیلی ساده بگم پوسوندن یا کامپوست یه فرآینده که تو یه چیزی مثل سطل آشغال اتفاق میفته و طی یه سری کنش و واکنشهای شیمیایی، مواد قابل پوسیده شدن مثل پوست میوهها و برگ درختها و چیزهای از این دست تبدیل میکنه به یه کود خیلی خوب واسه گیاهان.
من هنوز به اون حد از رشد نرسیدم که مدل خونگیش رو برای خودمون دست و پا کنم. هر وقت انجامش دادم میام راجع بهش بیشتر میگم و آشناییمون رو باهاش بیشتر میکنم. همه چیزهایی که گفتم دستاوردهای بیپسماندی تا امروزه اما بیپسماندی خودش یه راه در حال رشده. یعنی روز به روز داره بهتر و کاملتر میشه. بنابراین نمیشه مطلق داوریش کرد. چون حتما تو طول زمان به چیزای بهتری توش توجه میشه.
حرف درباره بیپسماندی خیلی زیاده. من این همه گفتم تازه بازم نتونستم همه اون چیزایی که برای این شماره کنار گذاشته بودم و پوشش بدم. البته سعی میکنم بین شمارههای بعدی یه جورایی بگمشون اما به هر صورت حرف زدم. الان دیگه کافیه بیشتر وقت عمله.
بخش سوم: پینوشت
بله بله میدونم. تو این شماره به قدر کافی شنیدید دیگه. گوشتون جای زیادی واسه پینوشتی بلند نداره. اگر چه که من حرفای اصلی خودم معمولا تو پینوشت میزنم دیگه اما این بار استثناها نکته لازم کوچیک بسنده میکنم و بقیه حرفامو میزنم. تو شمارههای بعد بزنم.
پینوشت دو:
من هر شماره این مسائله رو خواهم گفت. باید بدونید که همراهی شما با کارما چقدر من خوشحال میکنه. شاید از نظر بعضیا شنوندههاش خیلی کم باشه اما من قدر تک به تک شما کسایی که کارما میشنوید و واقعا میدونم.
بعضی از شما یه مهر بیشتری دارید. حتی گام تو راستای به گوش بقیه رسوندن کارما هم برمیدارید. این به هم رسوندن شما تو دورهمیهاتون بزرگترین کاری هست که میتونید واسه کارما انجام بدید. هنوزم اگه فکر میکنید کارما میتونه به درد کسی بخوره صداش بزنید بیاد. چی بهتر از تعداد بیشتر برای آدمای بهتری شدن؟
پینوشت سه:
حامد وقتی کارما رو تو صفحش بهم رسوند، یه چیز خوبی گفت که من خودم بلد نبودم چطوری بگمش؟ واسه خود من لذت بزرگیه که یه پادکست یا یه سریال پا به پای تولید شدنش دنبال کنم. حامد دوستاش اینطوری صدا زده بود که اگه دوست دارید همچین لذتی رو با یه پادکست دیگه دنبال کنید الان وقت خوبی واسه پیوستن به کارماس. مرسی.
پینوشت چهار:
قبل از تمام کردن این شماره یک درد دل کوچیک میخوام بکنم. یه چیز خیلی ناراحتم کرده بود که نمیدونستم اصلا حق دارم دربارش ناراحت بشم یا نه؟ اما خب در هر صورت مثل یه درد دل میگمش و فقط میگذرم ازش. شما چه حسی بهتون دست میده اگه واسه کاری یا مثلا یه چیزی خیلی زحمت کشیده باشین بعد یکی خیلی شیک و راحت بیاد اون زحمت شما رو برداره و به کار بگیره و الیآخر؟
چند روز پیش یکی از دوستان یه صفحهای برام فرستاد. الانم با اینکه ازش گذشته یادش میفتم حالم یه طور خوبی نمیشه. اون صفحه با اسم کارما، با شعار کارما، با نوع محتوایی که من واسه کارما انتخاب کردم، اونم فقط یه هفتهاس یه کمپین و صفحه از این کارای جوگیرانه راه انداخته.
ببین. من اصن نمیخوام کاراشو داوری کنم که اومدن از روی کارما اسم و محتوا رو برداشتن و این چیزا. نه واقعا. من که خبر ندارم. شاید خلاقیت خودشون بوده. اصلا چه بهتر؟ اگه آدم بتونه تاثیر مثبتی رو دیگران بزاره. حالا به هر طریقی اما فقط حرفم اینه آدم نباید قبل شروع یه کاری یا انتخاب یه اسمی واسه کارش یه ذره تحقیق بکنه؟ بگرده ببینه بابا شاید یکی جلوتر شروع کرده این مسیرو؟ شاید انتخاب شده. مثل خود من که فقط چند ماه درگیر همین مرحله بودم.
خدایی شخم زدم همه جا رو که مطمئن باشم تکه. اسم و محتوا رو با خلاقیت خود پیوند دادم. با جون و دلم لوگو و شعار درست کردم. آره برای همین اصلا دیدم اون صفحه رو اصلا آب تو سرم خشک شد. یعنی خیلی ناراحت شدم. راستش حالا نمیدونم. واقعا حق ناراحت شدنش دارم یا نه؟ به هر حال آدم آزادن و من نمیتونم هیچکسی و کنترل کنم اما فقط خواستم اینجا تو خونه خودم در میون بزارمش. یکم آرومتر بشم. همین. بگذریم.
پینوشت پنج:
با تمام احترام و مهری که به شما دارم و ازتون برای شنیدن کارما، واقعا ممنونم. میخواستم اجازه بگیرم این شماره رو به یکی تقدیم کنم. مرداد، ماه خیلی مهمی برای منه. امروز اولین سالگرد عروسی ما و سه روز دیگه سالروز تولد خودمه. میخواستم با اجازه شما این شماره از کارما رو که واقعا براش تلاش کردم رو به عنوان کادوی تولد به خودم تقدیم کنم.
این خوشحالی یک سالهای واقعا به من میده. باید بدونید به خاطر این دقیقههای ارزشمندتون منو واقعا خیلی سپاسگزار کردید. امیدوارم زبانتون بیبهره نگذاشته باشه و دست آخر قولمون یادتون نره. همه چیز به خودمون برمیگرده. باور کنید.
بقیه قسمتهای پادکست کارما را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
شماره سه ـ آفوگاتو
مطلبی دیگر از این انتشارات
شماره یک ـ خردمندی
مطلبی دیگر از این انتشارات
شماره صفر ـ آشنایی