خلاصه کتاب اسطوره سیزف : نوشته: آلبر کامو

معرفی و خلاصه کتاب اسطوره سیزف : نوشته: آلبر کامو

دنیای مدرن با همه جذابیت‌های خودش هنوز نتونسته پاسخ یک سوال ساده رو برای بشریت پیدا کنه: معنای زندگی! کتاب اسطوره سیزف نوشته فیلسوف و نویسنده بزرگ آلبر کامو تلاشی برای پاسخ دادن به این سوال و پیدا کردن راهی برای زندگی، به بهترین شکل ممکنه.

خلاصه متنی رایگان کتاب اسطوره سیزف

توی کتاب اسطوره سیزیف، کامو درباره چیزی صحبت می کنه که بهش میگه بیماری معاصر

یعنی همون احساس پوچی که بسیاری از مردم توی جوامع امروزی باهاش دست و پنجه نرم میکنن.

سوالی که اینجا مطرح میشه اینه که ما برای مقابله با این حس پوچی چیکار باید بکنیم؟ ایا میشه باهاش زندگی کرد؟ ایا میشه توی یه دنیای بی معنی دووم اورد یا بهتره که اصلا هر چی زودتر این دنیا رو ترک کرد؟

توی این خلاصه درباره این صحبت میشه که نه تنها میشه خوب زندگی کرد، بلکه احساس پوچی می تونه باعث بشه که ما سبک زندگی غنی تر و با احساس‌تری رو پیش بگیریم.

یه نکته کوچیک، توی این خلاصه ممکنه چندبار درباره موضوعی به اسم خودکشی صحبت کنیم، پس اگه فک میکنید از نظر روحی و روانی امادگیش رو ندارید حواستون به این موضوع باشه.

همینطور توی این خلاصه درباره اینکه:

  • چرا برای کامو، ایمان داشتن و خودکشی کردن هر دو یک جور پاسخ به زندگی به حساب میان
  • دون ژوان ِ(Don Juan) بد نام، درباره زندگی چه چیزی می تونه به ما یاد بده و
  • چطور بدترین مجازاتی که خدایان می تونن برای انسان ها در نظر بگیرن، وضعیت زندگی ما آدماست

صحبت میکنیم.

احساس پوچی در زندگی نتیجه یه سری تجربیات غیر قابل اجتناب تو زندگیه

اگه از ادما بپرسید «چرا انتخاب می کنی که زنده باشی؟» جواب های کاملا متفاوتی خواهید شنید. بعضی ها به خاطر خانواده شون، بعضی ها از روی کنجکاوی نسبت به اینده، بعضی ها ممکنه اصلا تا حالا به همچین سوالی فکر نکرده باشن و در نتیجه با چشم‌های بهت زده به شما خیره بشن.

کامو میگه دلیل اکثر آدما برای زنده بودن اینه که فک میکنن کارهایی که توی زندگی انجام میدن، ارزشمنده.

مخصوصا وقتی که ما جوون هستیم و زندگی برامون مملو از امید و انگیزه ست و خودمون هم حس جاه طلبی داریم. با خودمون فکر می کنیم که داریم پیشرفت می کنیم و برای هر کاری که انجام می دیم دلایل خوبی وجود داره.

اما برای هر فردی، برهه ای توی زندگی وجود داره که کم کم ابر تردیدها از راه می رسن و این خوشبینی رو زیر سایه خودشون می گیرن. به طور ویژه دو تا تجربه هستن که این تردید رو درون ما پر رنگ تر میکنن، اولی ذات روزمرگی زندگی و دومی احساس نزدیک شدن به مرگ.

توی دوره ای که همه ما گرفتار کار کردن ۹ تا ۵ شدیم و خواب، کار، غذا تنها چیزایه که می تونیم روزانه بهش فک کنیم نا خوداگاه بیش از اینکه احساس ادم بودن داشته باشیم، حس می کنیم که تبدیل به ماشین شدیم. این رویه‌ی تکراری باعث میشه ما توی سیکل روزمرگی گیر بیوفتیم و کم کم خیلی از احساسات خودمون رو از دست بدیم و وقتی خستگی اخر هفته همه وجودمون رو توی خودش گرفته از خودمون بپرسیم اصلا همه اینا برای چیه؟

تازه این همه ماجرا نیست. هر چی سنمون بالا تر میره مرگ هم از فاصله کمتری بهمون چشمک میزنه و بهمون یاداوری می کنه که هیچکاری نیست که ما انجام بدیم و قرار باشه تا ابد باقی بمونه.

این دو تجربه، همزمان، هر ادمی رو مجبور می کنن که پیش خودش فک کنه تمام تلاش ها و کارهاش توی زندگی بیهوده و بی ارزشه.

این حس که انگار هیچ هدف و معنایی برای زندگی وجود نداره همون چیزیه که کامو بهش میگه: پوچی.

اما چرا پوچی توی مبحث فعلی ما انقد مهمه؟ چون به طور مستقیم با خودکشی ادما در ارتباطه.

وقتی زندگی از نظر کسی معنایی نداشته باشه خود به خود ارزشی هم برای ادامه پیدا کردن نداره.

اگه این موضوع واقعیت داشته باشه پس برای هر کسی چنین نگاهی به زندگی پیدا کرده یه دوراهی واقعی و جدی وجود خواهد داشت: یعنی آیا اون فرد حاضره با چنین دیدگاهی به زندگی کردن ادامه بده یا انتخاب میکنه که به زندگی خودش پاپان بده؟

هدف نهایی این خلاصه بررسی اینه که ایا بی معنی بودن لزوما به معنی بی ارزش بودن هم هست یا اینکه نه، میشه توی یه دنیای بی معنی همچنان زندگی خوبی داشت

پوچی، زاده ی تقابل انسانیه که به دنبال یافتن و فهمیدنه و جهانی که در مقابل اون مقاومت میکنه

تا به اینجا ما تجربه پوچی رو از نقطه نظر ارزش داشتن و نداشتن بررسی کردیم؛ انگار توی گیر و دار سختی های محیط کار و البته اگاهی از مرگی که هر قدم با ما نزدیک تر میشه، چیزی که ما میبینیم اینه که ارزش کارهامون درست جلو چشممون دود میشه و به هوا می ره.

اما نوع دیگه ای از تجربه پوچی وجود داره که مساله ش ارزش کارها و چیزها نیست بلکه بیشتر به خاطر عدم امکان رسیدن به فهمی درست و کامل از جهانه!

تجربه های ذهنی این چنینی از پوچی، بعضا موقت و غیر واقعی هستن. برای مثال، ممکنه ما لحظه ای توی ایینه خودمون رو ببینیم و نشناسیم و به خاطر همون احساس پوچی کنیم یا مثلا وقتیکه کسی که عاشقش بودیم برای لحظه ای برامون تبدیل به غریبه ترین فرد توی دنیا میشه.

چیزی که توی همه این تجربیات مشترکه اینه که توی همه شون، اشیا، برای مدت کوتاهی از معنی ای که که ما می شناسیم خالی میشن و ما ناگهان اونا رو در ظاهر عریان و واقعا خودشون، تنها به صورت یک شی می‌بینیم.

چنین تجربیاتی در وهله اول به ما نشون میدن که جهان به ذات خودش از معنی خالیه و این ذهن بشره که معنی رو به شکلی که ما متوجهش می شیم خلق میکنه

برای مثال ما به یه نفر میگیم دوست، به یکی میگیم معشوقه و به اون چیزا میگیم کفش. مجموعه اینها توی زندگی روزمره ما به خوبی معنی پیدا می کنن.

اما مشکل اینجاست که جهان به شکلی بی نهایت گسترده تر و پیچیده تر از اون چیزیه که ما توانایی فهمش رو داشته باشیم. اشیا دائما بین اسم هایی که روشون می ذاریم جابه جا میشن و ما رو مجبور می کنن تا درباره اسم ها و عنوان ها بازنگری کنیم. به عبارت دیگه، اشیا همیشه دوست، معشوقه یا کفش نمی مونن.

حالا وقتی بریم سراغ سوالات بزرگ تر، مثلا فهمیدن اینکه چرا جهان وجود داره، تلاشمون برای فهم به شکل مذبوحانه‌ای پوچ تر خواهد بود. کامو فردی رو که می‌خواد جهان رو بفهمه با شمشیرزنی که می خواد با یک جوخه نظامی مسلح به انواع تفنگ ها بجنگه مقایسه می کنه. هر دو این ادم ها در وضعیت پوچی قرار دارن چون هر دو شون به شکل نا امید کننده ای، امکانات لازم برای هدفشون رو در اختیار ندارن.

بنابراین کامو پوچی رو تقابل فردی که به دنبال معنا میگرده با جهان، که در مقابل این خواسته مقاومت می کنه تعریف می کنه.

فردی هم که دنیا رو اینطور از نظر ذهنی پوچ ببینه، حس می کنه که هر نظریه ای که تلاش می کنه جهان رو توضیح بده، ناکافی و غیر واقعیه و ما هیچوقت نمی تونیم به جوابی قانع کننده درباره معنای وجودیمون برسیم. خب حالا چیکار باید کرد؟

پرواز به سوی ایمان، راه فراری از وضعیت پوچ ماست

تجربه پوچی تجربه ای ازار دهنده ست. تجربه ای که به ما میگه عطشمون برای هدف داشتن و فهم زندگی هیچ وقت قرار نیست سیراب بشه.

برای بسیاری از ادما این وضعیت به حدی ازاردهنده میشه که دیگه توان تحملش رو از دست می دن و می خوان که ازش فرار کنن. به طور معمول راه فرار این ادما هم از چارچوب های قدیمی فلسفی و مذهبی می‌گذره؛ یعنی از طریق برگشت به ایمان.

میشه گفت که ایمان در یک چارچوب، مشکل پوچی رو حل میکنه چراکه برای زندگی معنا میسازه. اما مشکلی که کامو با این راهکار داره اینه که میگه چنین راه حلی بیشتر از اونکه زاده منطق باشه، زاده ترسه.

کامو دنبال این نیست که بخواد دین و فلسفه رو زیر سوال ببره اون فقط میگه هم دین هم فلسفه در نهایت به فرضیاتی می رسن که هیچکس نمی تونه درباره اونا مطمئن باشه چراکه خارج از محدوده تجربه زندگی ادم ها هستن.

تنها چیزایی که ما می تونیم ازش مطمئن باشیم، چیزایی هستن که بتونیم به کمک حواسمون اونا رو احساس کنیم، هر چیزی خارج از محدوده درک این حواس برای ما غیر مشروع به نظر میاد.

ممکنه این سوال پیش بیاد که اصلا ارزشِ گشتن دنبال چنین قطعیتی چیه؟

اگه کسی مثلا با ایمان به یک آیین زندگی خوبی داره ایا همون براش کافی نیست؟

برای کامو مشکل این نیست که بگیم ایمان کورکورانه خیانت به حقیقته، به هر حال حقیقت همیشه غیر قطعی خواهد بود، کامو میگه که حرکت به سمت ایمان در واقع خیانت به خوده.

وقتی ادما از پوچی به سمت ایمان فرار می کنن تبدیل به موجوداتی غیر اصیل میشن. میشه گفت که به خودشون دروغ میگن و مطابق چیزی که واقعا توی قلبشون بهش باور دارن زندگی نمی کنن.

از نظر کامو بی معنایی زندگی با تظاهر به معنا داشتن حل نخواهد شد و تنها راه، اینه که این بی معنایی رو بپذیریم.

این کار در عمل سه معنی خواهد داشت: نا امیدی مطلق برای فردایی بهتر، رد کردن هر چارچوبی که ادعا کنه جواب قطعی درباره معنی زندگی رو می دونه و نارضایتی ممتدی که هیچ وقت قرار نیست بر طرف بشه.

اونچه گفته شد اگه چه به نظر دستورالعملی برای یک زندگی بی روح خواهد بود اما بی معنایی زندگی به هیچ وجه مانعی برای داشتن یک زندگی شاد و پربار نخواهد بود. کامو میگه ما باید در برابر پوچی زندگی قیام کنیم، اما نه با انکار اون، بلکه با تلاش برای زندگی کردن به کامل ترین و بهترین شکل ممکن.

پوچی وضعیتی برای رسیدن به آزادی عمیقه

تا اینجا گفتیم که چرا ایمان نمی تونه پاسخ معتبری به پوچی زندگی باشه.

اما دوباره همینجا ممکنه یه نفر بپرسه که اصلا ارزش معتبر بودن چیه. اگه کسی به واسطه ایمان داشتن به هر چیزی زندگی شادی داره، معتبر بودن اینجا چه ضرورتی داره؟

باید گفت، زندگی کردن با دونستن پوچی زندگی دو تا مزیت مهم داره: آزادی و احساس.

ایمان داشتن اگرچه رنج ما بابت پوچی زندگی رو به واسطه تعریف معنا برای اون التیام می بخشه اما از طرف دیگه ما رو محدود به چارچوب خاصی میکنه، چارچوبی که ما می بایست جهان رو از دریچه اون ببینیم. به عبارت دیگه با ارائه تعاریف ثابت از اونچه ما هستیم و کارهایی که باید توی زندگیمون بکنیم یک فرد رو تبدیل به موجود تک بعدی و وابسته به عادت میکنه.

وقتی ما تمام تلاش ها برای تعریف معنا برای زندگی رو کنار می ذاریم، خود به خود الزام به زندگی با یک شیوه محدود و به خصوص رو هم کنار می زاریم، به عبارت دیگه، خودمون هستیم که درباره کیفیت زندگی و انتخاب هامون تصمیم میگیریم.

کامو برای اینکه بتونه مثالی ارائه بده سراغ کریلف( Kirilov ) یکی از شخصیت های داستانی داستایفسکی میره

کریلف میگه برای اینکه زندگی معنا داشته باشه باید خدایی وجود داشته باشه اما از اونجایی که خودش به خدا باور نداره، نمی تونه باور کنه که زندگی معنا داره و بنابراین نتیجه میگیره که باید خودش رو بکشه و این کار رو هم انجام میده. کریلف همینطور به شکل پوچی ادعا میکنه که از طریق خودکشی کردن تبدیل به یک خدا خواهد شد چراکه از این طریق ازادی و تسلط مطلق به زندگی و مرگ خودش رو ثابت خواهد کرد.

اگرچه کامو با منطق کریلف موافقه اما میگه برای ازاد بودن نیازی به خودکشی نیست، تنها کافیه از پوچی آگاه باشیم.

از نظر کامو، خودکشی کردن پاسخی منطقی به بی معنایی زندگی نیست چراکه اینکار موجب نادیده گرفتن ازادی ای میشه که پوچی به ما میده. به عبارت دیگه خودکشی از نظر کامو همونقدر اشتباهه که ایمان داشتن اشتباهه. اگر چه این دو به نظر ۱۸۰ درجه متضاد با هم به نظر میان اما هر دو اونا در نفی ازادی ای که پوچی به ما میده مشترک هستن و فرصت زندگی رو از انسان میگیرن.

امید نداشتن به زندگی بعد از مرگ باعث میشه ما احساس بیشتری به زندگی داشته باشیم

همونطور که ازادی یک دستاورد منطقی پوچیه، احساس هم دستاورد و نتیجه منطقی دیگه اون به حساب میاد

منظور از احساس اینجا زندگی در لحظه و داشتن ارتباط قوی با جهانیه که پیش روی ماست.

پوچی ما رو به سمت لذت بردن از لحظه حال سوق میده چرا که ما رو از توهم فردای بهتر ازاد میکنه.

ایده این که ما قراره بعدا یک زندگی بی نهایت و بسیار لذت بخش داشته باشیم، موجب میشه که قدر زندگی فعلی خودمون رو ندونیم و نتونیم از همه ظرفیت های اون استفاده کنیم.

اگرچه دونستن اینکه زندگی ما محدوده و روزی به پایان خواهد رسید به خودی خود ازاردهنده ست اما خود به خود ما رو مجبور میکنه که تلاش کنیم تا جای ممکن ازش لذت ببریم، قبل از اینکه فرصتمون تموم بشه.

کامو این حالت رو غلبه کیفیت به کمیت می نامه.

یکی از نتایج منطقی پوچی اینه که به طور ذاتی هیچ تجربه ای با ارزش تر از دیگری به حساب نمی یاد. اگه نشه که گفت ارزش‌های عینی مشخصی وجود دارن پس راهی هم وجود نداره که بشه گفت تجربه ای از دیگری

ارزشمندتر به حساب میاد، به عبارت دیگه پوچی ما رو به سمتی سوق میده که توی اون همه تجربه ها برابرند.

این حالت ما رو به سبک زندگی عجیبی می کشونه

اگه که نتونیم تشخیص بدیم بهترین راه زندگی کردن چیه پس بهتره تا جایی که میشه، تا قبل از مردنمون سراغ تجربه های مختلف بریم.

یکی از بهترین مثال ها برای کسی که زندگیش رو بر اساس اولویت کیفیت به کمیت گذرونده، دون جوان(‌ Don Juan ) ، اغواگر افسانه ایه.

این کاراکتر افسانه ای به جای اونکه دنبال عشق خالص ابدی بگرده سعی می کنه تا جای ممکن روابط عاطفی کوتاه مدت رو تا قبل از مرگش تجربه کنه. اون انتخاب میکنه که زندگیش رو در جست و جوی لذت عاطفی بگذرونه و همواره در لحظه زندگی کنه.

نکته مهم اینه که کامو نمیگه دون جوان مدلی مناسبه که بشه ازش تقلید، صرفا از اون به عنوان مثالی استفاده میکنه تا نشون بده منظورش از کسی که زندگی زمینی رو با احساس دنبال میکنه چیه و در نهایت، اینکه شما توی زندگی تون چه تجربه هایی رو دنبال کنید فقط و فقط به خودتون بستگی داره.

مجازات سیزیف، نمادی از وضعیت بشره

در اسطوره های یونان باستان سیزیف، پادشاه شهر کورینت ( Corinth )‌ مردی باهوش و توانمند بود.

اما سیزیف بیش از هر چیزی بابت مجازاتی که در نهایت به اون محکوم شد شناخته میشه. اون محکوم شد که تا ابد سنگی رو از کوه بالا ببره. وقتی به بالای کوه رسید سنگ به پایین خواهد غلطید و اون مجبوره که دوباره از اول سنگ رو بالا ببره.

خدایان برای اینکه سخت ترین مجازات رو برای سیزیف انتخاب کنن کلی فک کردن تا در نهایت مطمئن بشن مجازاتی سخت تر از این ممکن نباشه. اما چیزی که این مجازات رو برای سیزیف وحشتناک میکنه سختی کار نیست، بلکه آگاهی از بیهودگی و بی هدف بودن انجام این کار سخته.

به همین خاطرم هست که سیزیف به عنوان قهرمان پوچی شناخته میشه چون اون کاملا از پوچی سرنوشت خودش اگاهه اما باز به زندگی ادامه میده.

کامو مجازات سیزیف رو به سرنوشت تمام بشریت نسبت میده. همه ما چه ساعت ۹ تا ۵ رو به کارمندی بگذرونیم چه هر شغل دیگه، تمام عمرمون رو مشغول سخت کار کردن هستیم، در حالیکه مثل سیزیف، انتهای همه ی کارهامون بیهوده به نظر میان.

اما نکته جالبی که کامو بهش اشاره میکنه اینا که همه چیز هم اونقد تاریک نیست. اگر چه سیزیف مجازات سنگینی داره اما به واسطه این مجازات به نوعی حس ازادی می رسه چون می دونه که قرار نیست فردای بهتری بیاد به همین خاطر از داشتن توهم فردای بهتر هم رها میشه. اون دیگه وضعیت خودش رو با کسی مقایسه نمی کنه بلکه به سادگی اون چیزی که هست رو می پذیره و بهش تن میده.

کامو میگه اون لحظه ای که سیزیف از کوه پایین میاد تا دوباره سنگ رو بالا ببره احتمالا انگار نوعی حس رضایت رو تجربه می کنه. یعنی اگه ما فک میکنیم سیزیف گاهی بابت سرنوشت تلخش ناراحت میشه، باید بدونیم گاهی هم حس رضایت رو تجربه میکنه.

پس ما هم، مثل سیزیف می تونیم توی درگیری ها و سختی هایی که بهشون دچار هستیم، گاهی لذت و رضایت رو تجربه کنیم

در آخر، يک جمله طلایی از ايلان ماسک :