یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب انسان در جستجوی معنا : نوشته: ویکتور فرانکل
معرفی و خلاصه کتاب انسان در جستجوی معنا : نوشته: ویکتور فرانکل
دکتر فرانکل توی این کتاب از تجربههای خودش و اطرافیانش در اردوگاه کار اجباری آشویتس حرف زده و روح افرادی که توی اون شرایط سخت قرار داشتن رو بررسی و تحلیل کرده. اگه فکر میکنی زندگیت خالی از معناست، این خلاصه صوتی رو از دست نده!
خلاصه متنی رایگان کتاب انسان در جستجوی معنا
ویکتور فرانکل (Viktor Frankl) در کتاب در جستجوی معنا
ماجرای دورهای سخت از زندگیاش رو روایت میکنه که هدفش فقط بازگو کردن خاطرات، یا بیان رنجها و سختیا نبوده، بلکه بیشتر به دلیل تحلیل و بررسی مسائل مربوط به روح افرادیه که تجربه این سختی رو داشتن.
نتایج این تحلیلها باعث رسیدن به دانش لوگوتراپی یا همون معنادرمانی شد. اگه به دنبال چرایی زندگیتون هستید، دکتر ویکتور فرانکل (Viktor Frankl) توی این کتاب بهتون کمک میکنه تا اونو پیدا کنید.
معنادرمانی برای همه کسایی که دچار روزمرگی شدن و نمیدونن هدفشون از زنده بودن چیه و برای چهچیزی باید تلاش کنن، میتونه بسیار مفید باشه.
در دوره هولوکاست Holocaust و بهبوهه جنگ جهانی دوم تو دهه ۴۰ میلادی، ویکتور فرانکل(Viktor Frankl) ۳ سال رو تو اردوگاه های کار اجباری آشویتس Auschwitz و داخائو Dachau زندانی بود.
همسر، پدر، مادر و برادرش رو هم در این اردوگاهها از دست داد و همزمان داشت با گرسنگی شدید و بیماریای لاعلاج و محیط خشن و وحشیانه اونجا، دستو پنجه نرم میکرد. ولی با همهی اینا، برعکس بقیه زندانیا، تونست توی یکی از فاجعه ترین دوره ها تو تاریخ، امید به زندگی و معنای زنده بودنش رو پیدا کنه.
به همین دلیلم هست که کتاب انسان در جستجوی معنا، بیشتر از ۱۰ میلیون نسخه فروش رفته و یکی از تاثیر گذار ترین کتابا تو دنیاس. حالا شاید پیش خودتون بگید که این قضیه، چه نکته مفید و آموزنده ای میتونه واسه ما داشته باشه؟ خب ما برای جواب سوالتون، ۳ درس مهم و آموزنده از این کتاب رو اینجا براتون آوردیم. بریم یه نگاهی به این سه مورد بندازیم.
درس اول: کسی که برای زندگیش دلیل داشته باشه، میتونه هر شرایطی رو تحمل کنه
ویکتور Victor تو زندان با یکی از زندانیا آشنا شد، که ما اسمشو میزاریم فلیکس Felix. فلیکس Felix خوابی که تو ماه فوریه ۱۹۴۵ دیده بود رو برای ویکتور Victor تعریف میکنه و میگه که انگار یه صدایی تو خواب، بهش میگفت میتونه یه آرزو بکنه، فلیکسمFelix آرزوش این بوده که بدونه کی از اردوگاه کار اجباری آزاد میشه و رنجا و بدبختیاش تموم میشه؛
که همون صدا جواب میده، ۳۰ ام ماه مارس. این اتفاق باعث امیدواری فلیکس Felix میشه و خودشو قانع کرده بود که اون صدایی که تو خواب شنیده، واقعی بوده؛ چون هرچی اون تاریخ نزدیک تر میشد، اوضاع جنگ بدتر میشد و انگار واقعا امکان آزادیش وجود داشت.
روز ۲۹ ام مارس، فلیکس Felix مریض شد و روز ۳۰ ام که فکر میکرد روز آزادیشه، هوشیاریشو از دست داد، و آخر سر روز ۳۱ ام ماه مارس، از دنیا رفت.
به گفته خود فرانکلFrankl: " دلیل اصلی مرگ دوستم این بود که به آزادی ای که انتظارشو داشت، نرسید و این باعث ناامیدیش شد. این اتفاق خیلی ناگهانی مقاومت بدنش رو نسبت به مریضی تیفوس کم کرد. در واقع فلیکس Felix انگیزه برای آینده و امید به زندگیشو از دست داده بود و وقتی روحش تسلیم شد، جسمش هم تسلیم مریضی تیفوس شد".
مرگ فلیکس باعث شد که یکی از پزشکای ارشد اردوگاه، یه سری تحقیقات تو این زمینه بکنه و دید که میزان مرگ و میر زندانیا، تو بازهی تعطیلات کریسمس سال ۱۹۴۴ زیاد شده.
نظر دکتر این بود که این افزایش مرگ و میر، بخاطر امید کاذبی بوده که زندانیا به آزاد شدنشون، تا کریسمس داشتن
ولی این اتفاق واسشون نیافتاد و تعداد زیادیشون از این دنیا رفتن. حالا سوال اینه که نکته مثبت این داستان چی بود؟ که ویکتورVictor اینجوری جوابمونو میده: "اگر تو اردوگاه به کسی انگیزه برای آینده میدادی، تحمل اون آدم بیشتر میشد و در مقابل سختیای اردوگاه مقاومت میکرد.
پس اگر فرصتش بود، باید بهشون دلیل برای زندگی کردن داد. به طور کلی، اون زندانیایی که دلیلی برای زنده موندنشون داشتن و امید و انگیزشونو از دست نداده بودن، اراده قوی تری داشتنو شانس زنده موندنشون بیشتر بود و در نقطه مقابلش، کسایی که دلیلی واسه ادامه زندگیشون نداشتن، احتمال اینکه مریضی شدیدی بگیرن و مرگ و میرشون زیاد بشه، بالا بود".
فرانکل Frankl تو ادامه کتابش، داستان دوتا زندانیو میگه که فکر خودکشی داشتن، ولی با اینکه اصلا وضع خوبی نداشتن، انجامش نمیدادن.
فکر میکنید دلیلش چیه؟ چون معنی و دلیل زنده بودن خودشونو پیدا کرده بودن،" اون نیروی محرکی که باعث میشد نفس بکشنو به زندگیشون ادامه بدن". یکی از اونا بخاطر فرزندش که تو یه کشور دیگه بود و منتظر دیدن پدرش بود، و اون یکی ام دانشمندی بود که یه سری کتاب ناتموم داشت.
کسی که یه نفر با کلی عشق و دلتنگی منتظرشه و یا کسی که یه کار ناتموم تو زندگیش داره، هیچوقت نمیتونه خودشو بکشه. این آدما دلیل وجود داشتن شونو پیدا کرده بودن و بخاطرش حاضر بودن، هر شرایط و موقعیتیو تحمل کنن.
درس دوم: عشق بالاترین و با ارزش ترین چیزیه که انسان میتونه تو زندگی داشته باشه
فرانکل Frankl تاکید میکنه که دلیل و معنای زندگی، واسه هر شخص مختص به خودشه و عشق یکی از بهترین معانی و دلایل برا زندگیه.
شخص اولی عشق به فرزندش، باعث مقاومت و حرکت رو به جلوش شد و برای شخص دوم، عشق به اشتراک گذاشتن علمش از طریق کتاب، این نقشو داشت و برای خود فرانکل Frankl ، عشق به همسرش این تاثیرو روش داشت. فرانکل Frankl قدرت عشق رو تو یه روز سرد که به زندانیا دستور دادن باید مداوم کار کنن متوجه شد.
زندانیا به خاطر شرایط اردوگاه خیلی لاغر شده بودن و زندانبان ها ام مداوم اونارو کتک میزدن و مجبورشون می کردن، سنگای خیلی بزرگی رو روی زمین های یخ زده حمل کنن .
یکی از زندانیا، آروم به فرانکلFrankl گفت که:" کاش میشد همسرامونو ببینیم. امیدوارم توی اردوگاه اونا، شرایط بهتر باشه و هیچوقت متوجه نشن، چه بلایی سر ما اومده".
فرانکل Frankl بعد این حرف، به یاد گذشته افتاد و با خودش گفت: "من نمیدونستم همسرم زندست یا نه و هیچ راهیم نداشتم که ازش خبری بگیرم، ولی به نظرم دونستن من این وسط اهمیتی نداشت، چون هیچی نمیتونست تصویری که من از همسرم و عشقی که بینمون هستو از بین ببره.
حتی اگر اون موقع میفهمیدم که همسرم از دنیا رفته، بازم تو ذهن و افکارم، باهاش زندگی میکردم و تصویر عشقم نسبت بهش باقی میموند، که برا من به همون اندازه لذت بخش و واقعی بود.
درس سوم و آخر هم اینه که: وقتی توی یک موقعیتی هستیم، که نمیتونیم تغییرش بدیم، به ناچار خودمون رو تغییر میدیم، تا با اون موقعیت وفق پیدا کنیم
قبل از این که فرانکل Frankl به اردوگاه کار اجباری بره، روانپزشک بالینی بود و با یکی از بیمارا که افسردگی شدیدی داشت، رو به رو شد که ما اسمشو میزاریم پیتر Peter. پیتر Peter نتونسته بود به غم از دست دادن همسرش که دو سال پیش مرده بود، غلبه کنه.
فرانکل Frankl یبار ازش پرسید که، اگه تو بجای همسرت میمردی و اون مجبور بود بعد از تو به زندگی ادامه بده و این سختیو تحمل کنه، به نظرت چه اتفاقی واسش میافتاد؟ پیترPeter جواب داد که "اوه، این اتفاق قطعا خیلی اذیتش میکرد و باعث رنج و ناراحتیش میشد".
فرانکل Frankl در جوابش گفت: پس میبینی که همسرت الان فوت کرده و مجبور نیست همچین رنج و دردیو تحمل کنه، و کسی که اونو از این سختی نجات داده، تو بودی که زنده موندی و نزاشتی مرگ تورو ببینه و عذاب بکشه. پیتر Peter آروم شد و در جواب فرانکل Franklهیچی نگفت. باهاش دست داد و از دفتر رفت بیرون.
فرانکل Frankl در این باره میگه که: "وقتی رنج و سختی، معنای فداکاری پیدا کنه، دیگه مثل قبل، باعث آزار و اذیت اون شخص نمیشه و به عبارتی، دیگه رنج نیست. البته این مدل درمان به معنای واقعی شخصو درمان نمیکنه؛ چون اولا، ناامیدی یه بیماری نیست و دوما من نمیتونستم سرنوشتش رو عوض کنم یا همسرش رو بهش برگردونم، صرفا اون لحظه، تنها کاری که تونستم بکنم.
این بود که دیدش رو نسبت به سرنوشت غیرقابل تغییرش، عوض کنم و حداقل اون الان، برای درد و رنجش یه دلیل و معنا پیدا کرده.
تو دنیای امروزی هم افراد زیادی هستن که شرایط و زندگی ناامید کننده ای دارن
ولی در همین شرایط ، معنایی برای زندگیشون پیدا کردن. نیک ووییچیچ Nicholas vujicic یه مثال زندست برای این قضیه.
نیک Nich بدون دست و پا به دنیا اومده بود، ولی به ناتوانیاش غلبه کرد، تا یه زندگی مستقل و کامل و با درآمد عالی برا خودش بسازه. این باعث شده که به عنوان یه الگو، برای میلیونها آدمی باشه که میخوان به سختیا و مشکلات زندگی غلبه کنن و برای زندگیشون یه معنا پیدا کنن.
بعضی اتفاق ها تو زندگی اجتناب ناپذیره؛ از دست دادن عزیزامون، بیماری های لاعلاج، و خاطراتی که فراموش میشن. چالشی که این کتاب مارو به اون وارد میکنه، اینه که، بپذیریم که نمیشه رنج نکشید و سختی بخشی از زندگیه، ولی میتونیم انتخاب کنیم، که چجوری باهاش کنار بیایم، معنا و دلیلی براش پیدا کنیم، و رو به جلو ادامه بدیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب صبح جادویی : نوشته: هال الرود
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب چگونه به یاد بیاوریم : نوشته: دومینیک اوبرین
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب آهسته پختن ذهن آمریکایی : نوشته: جاناتان هایت، گرگ لوکیانوف