یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب ایگو دشمن است! : نوشته: رایان هالیدی
معرفی و خلاصه کتاب ایگو دشمن است! : نوشته: رایان هالیدی
رایان هالیدی، این کتاب رو با داستان زندگی خودش شروع میکنه. از موفقیتهای بزرگی که توی زندگیش به دست آورده میگه و بعد میگه که چطور یک روز به خودش اومده و دیده همه چی رو باخته. بعد که از خودش پرسیده چی شد که اینجوری شد، به یک نتیجه مهم رسیده: مشکل از زندگی، اطرافیان و کارمون نیست. مشکل خودم ما هستیم. مشکل ایگو ماست. مشکل اینه که خودمون رو مهم فرض میکنیم. و اگر بتونیم از این تله ایگو جون سالم به در ببریم، قطعاً زندگی بهتری منتظرمونه. این کتاب قطعاً یکی از اون کتابهایی هست که حتماً باید بخونی، چون همه کتابهای دیگه راجع به عزت نفس داشتن، تلاش کردن، اهمیت داشتن، دوست داشتن خودت و ... میگن و لازمه یه جایی هم حواست باشه که بیش از اندازه توی خودت غرق نشی.
خلاصه متنی رایگان کتاب ایگو دشمن است!
رایان هالیدی کتاب رو اینجوی شروع میکنه و میگه: این کتاب در مورد من نیست، در مورد ایگو هست
پس من باید خیلی نادون باشم اگه از خودم نپرسم که: تو کی باشی که این کتاب رو بنویسی؟
اینجاست که آقای هالیدی تصمیم میگیره داستان زندگیش رو برامون بگه.
بیاید از اینجای داستان به بعد رو از زبون خودش بشنویم.
من مراحل مختلف ایگو رو تو زندگیم حس کردم. ایگو سه مرحله داره:
1. هدفمندی
2. موفقیت
3. شکست.
19 سالم بود که از دانشگاه انصراف دادم. جالبه کههمه استادام حمایتم کردن، یهو به خودم اومدم دیدم کلی فرصتهای خفن جلوی پامه و تو یه مدت زمان کوتاهی مدیر یه موسسه استعدادیابی تو بِوِرلی هیلز شدم. تو 21 سالگی استراتژیست شرکت آمریکایی Apparel شدم و بعدش کمکم مدیر مارکتینگ شدم. تو 25 سالگی اولین کتابم رو منتشر کردم که حسابی پر فروش شد.
تا جایی که حتی یه نفر بهم پیشنهاد داد بیا یه برنامه تلوزیونی درباره زندگیت بسازیم. بعد از چند سال، شرکت خودم رو زدم که خیلی هم موفق شد و کلی دعوتنامه برای سخنرانی تو کنفرانسها برام اومد.
داستانی که الان براتون تعریف کردم قطعاً خیلی خلاصه بود. خیلی چیزارو جا انداختم
مثل اینکه چقدر استرس کشیدم، چقدر زمین خوردم، چقدر پشیمون شدم.
تو رسانهها تخریب شدم و حتی کارم به اورژانس کشید، شرکتم دو بار ورشکست شد و مجبور شدم همه چیز رو از نو بسازم.
تمام کسایی که الگو قرارشون داده بودم، جلوی چشمام زمین خوردن.
کسایی که دلم میخواست یه روزی جای اونا باشم، حالا از بیپولی خونه این و اون میخوابیدن. خیلی حس بدیهها...انگار یه سطل آب سرد میریزن رو سر آدم.
ولی من نمیتونستم به پول نه بگم، حاضر بودم همه وقتم رو فدای کار کنم. من به کار کردن اعتیاد پیدا کرده بودم.
ازین مدل اعتیادا که خیلی گوگولی و بامزه اس نه ها! از این مدلا که باید میبستنم به تخت تا ترک کنم.
کمکم کیفیت زندگیم اومد پایین.
یادمه یه شب اومدم خونه دیدم وای فای کار نمیکنه...داشتم دیوونه میشدم و نمیدونستم اگه فلان ایمیل رو نفرستم چی میشه....
شما فکر میکنید که دارید کار خیلی خفنی میکنید و قراره بهتون کاپ طلا بدن، ولی تو همون لحظه همسرتون ترکتون میکنه چون دیگه اون آدم سابق نیستید. چی میشه که اینجوری میشه؟ چی میشه که آدم یهو از عرش به فرش میفته؟
این موضوع منو به فکر فرو برد. به این فکر کردم که چرا اینجوری میشه؟ من مطالعات زیادی روی تاریخ و کسبوکار داشتم و یه چیز بزرگ کشف کردم.
دیدم بارها تو تاریخ تکرار شده که وقتی آدما به یه جایی میرسن، هوا برشون میداره و بعد با کله میخوردن زمین. دلیلش ایگوشونه. ایگو همون نفس آدماس که اگر زیادی بهش توجه بشه، آدم مغرور و مغرور تر میشه.
نمیدونم چیشد یا کی این جمله به ذهنم رسید که «ایگو دشمن است» ولی انقدر به دلم نشست که حتی تصمیم گرفتم این جمله رو رو دستم تتو کنم.
از اینجا به بعد داستان، هالیدی تصمیم میگیره بهمون بگه: حالا که ایگو دشمنه، چجوری شکستش بدیم؟
ایگو دشمن است
ریشه مشکلات شما تو وجود خودتونه.
رایان هالیدی میگه که ما تو این دوره و زمونه باید، ایگو یا همان نفس خودمون رو بیشتر به چالش بکشیم. شرایط امروز جامعه، باعث میشه ما فکر کنیم که از پس هرکاری برمیایم.
هالیدی میگه که ایگو نمیذاره که ما بهترین ورژن خودمون باشیم.
یعنی منطقی و بدون تعصب.
رایان هالیدی در این کتاب به ما یک سری راهکار میده و مثالهایی میزنه که بتونیم ایگو خودمون رو به چالش بکشیم و انسان بهتری بشیم.
ایگو دلش میخواد بدون تلاش، معروف شه
رایان هالیدی، ایگو رو اینحوری توصیف میکنه.
اون میگه که نفس ما یه تمایل شدیدی به دیده شدن داره، بدون اینکه اصلاً بخواد براش تلاشی بکنه. دیده شدن هم، ارتباط مستقیمی با موفقیت داره...البته بگذریم از اینکه بعضیها هم اول معروف میشن و بعدش موفق میشن :)
هالیدی برامون تو کتاب، یکی از رئیس جمهورهای آمریکا رو مثال میزنه که به شدت آدم خودپرستی بوده.
آقای گرانت، یک ژنرال معروف بوده که موفقیتهای زیادی هم داشته. اما هیچ تجربهای تو زمینه سیاست نداشته.
این موفقیتا باعث میشن که اون فکر کنه تو زمینه سیاست هم قطعاً آدم موفقی میشه و همین باعث شد که به مقام ریاست جمهوری آمریکا دست پیدا کنه. خب رویکرد این آدم نشون میده که چقدر خودش رو دست بالا میگرفته!
در مقابل، ویلیام شرمن رو داریم که انسان به شدت موفقی بوده اما اصلاً شخصیت خودپرستی نداشته.
شرمن هم یک ژنرال بود که در کنار آقای گرانت به کشورش خدمت میکرد. تصور کنید که تو همین موقعیت، دور دوم ریاست جمهوری آبراهام لینکولن هم کم کم داشت به پایان می رسید. آقای گرانت، خودش رو به زور وارد حوزه سیاست کرد و در مقابل، آقای شرمن کار خودش را در حوزه تخصصی خودش یعنی ارتش، ادامه داد و رهبر سازمان ارتش شد.
چیزایی که باید یاد بگیریم هیچوقت تموم نمیشن
ایگو ما همیشه تو این توهم به سر میبره که ما آدما همه چیز رو میدونیم.
اما واقعیت اینه که همیشه یه چیزایی هست که ما نمیدونیم چی هستن و باید یادشون بگیریم.
پس سعی کنید که چند وقت یه بار این موضوع رو به خودتون یادآوری کنید تا دچار خود بزرگ بینی نشید! چون همیشه یکی هست که از شما بهتره...
رایان هالیدی مثال جالبی از کِرک هَمِت(Kirk Hammet) میزنه که یه گیتاریست فوقالعاده حرفهایه.
سال 1980 بند متالیکا ازش میخواد که بیاد و گیتاریست بند بشه، اما کرک پیشنهادشون رو رد میکنه چون خودش میدونه که هنوز یه سری چیزارو بلد نیست.
ببینید، رد کردن این پیشنهاد خیلی موضوع عجیبیه ها...فکر کن فرصت اینو داری که بری عضوی از خفنترین بند راک بشی، ولی قبول نکنی! ولی کرک این پیشنهاد رو رد کرد و رفت شاگرد جو اِستارینی شد.
تو اون مدت هم خیلی خیلی پیشرفت کرد و به مراتب موزیسین بهتری شد. سه سال بعد دوباره رفت سراغ متالیکا، پیشنهادشون رو قبول کرد و حسابی معروف شد. الانم جزء بهترین گیتاریستای تمام جهان به حساب میاد.
هالیدی میگه، تدریس کردن هم خیلی بهمون کمک میکنه تا ایگو رو کنترل کنیم.
مثلاً یک مربی ورزشهای رزمی به اسم فرانک شَمراک هست که میگه، درس دادن به تازه کارها، یکی از بهترین روشهایی که باعث میشه فروتنیتون رو حفظ کنید. چون یادتون میندازه که از کجا به کجا رسیدید.
تا قدم از قدم برندارید، کارتون ارزشی نداره
رایان هالیدی پیشنهاد میکنه که کمتر حرف بزنید و بیشتر عمل کنید.
بسه دیگه هرچقدر به همه گفتید من میخوام فلان کار رو انجام بدم...هی از هدفها و آرزو هاتون به بقیه میگید که چی بشه؟
که بگن وای آفرین تو چقدر خفنی؟ این کار فقط باعث میشه احساس خود بزرگ بینی کنید.
در صورتی که تاریخ نشون داده، آدمای موفق اون کسایی بودن که اصلاً دنبال تعریف و تمجید از خودشون نبودن و فقط وقتی بقیه از کارشون خبر دار میشدن که اون کارو انجام داده بودن و تموم شده بود.
قبل ازاینکه کاری رو شروع کنید، از خودتون بپرسید:
چرا دارم این کارو میکنم؟ این کارو میکنم تا اسمم گنده شه؟ یا این کارو میکنم، چون مهمه که این کار انجام بشه؟
اگه میخواید یه کاری رو انجام بدید که فقط اسم شما پای اون کار بخوره، دارید ایگوتون رو تقویت میکنید. چون فقط میخواید، بقیه بدونن که این شما بودید که فلان کار رو انجام داده!
در صورتی که باید برعکس باشه. یعنی یه کاری رو انجام بدید، چون نتیجش براتون مهمه. معمولاً این جور کارا هستن که باعث میشن جهان هستی تغییرات مثبتی بکنه.
زمانی موفق میشید که بتونید ایگو رو کنترل کنید
موفق شدن، ایگو شما رو تقویت میکنه. با این حال، برای اینکه موفق بشید، باید بتونید ایگوتون رو کنترل کنید.
خیلی راحته که وقتی به موفقیت میرسید به خودتون مغرور شید و کنترل ایگو از دستتون خارج شه.
ولی متاسفانه افراد بسیار موفقی بودند که ایگوشون بهشون چیره شده و با سر خوردن زمین.
یعنی وقتی به کوچیکترین موفقیتی دست پیدا کردن، یادشون رفته که از کجا اومدن!
هالیدی میگه تو شرایطی که حس میکنید دارید زیادی به خودتون مغرور میشید، یه کم برید تو طبیعت قدم بزنید، آسمون رو نگاه کنید و سعی کنید مفاهیم پایهای زندگی رو دوباره با خودتون مرور کنید.
شکست بخشی از زندگیه
هیچکس همیشه موفق نمیمونه. دو تا چیز همیشه تو زندگی ثابت هستن: تغییر و تحول.
شما میتونید اجازه بدید که نفستون بهتون چیره شه و بگذارید که شکستهاتون شما رو از پا در بیارن.
یا نه، میتونید به جاش، از شکستهاتون درس بگیرید تا بتونید در آینده موفقتر بشید.
رایان هالیدی، شکست رو به دوبخش تقسیم میکنه: بخشی اول، زمان مرده به حساب میاد و بخش دوم زمان زنده.
بخش مرده، اون زمانی که میشینید برای خودتون تاسف میخورید، دیگران و همه چیز رو مقصر اتفاق بدی که افتاده میدونید و خب باید بگیم که این برهه زمانی خیلی غیر ارادی برای هم پیش میاد.
حالا بخش دوم، یا همون زمان زنده چیه؟ زمان زنده همون برههای هست که بعد از شکست خوردن باهاش مواجه میشیم، منتهی اینبار از این شکستی که خوردیم درس میگیریم، رشد میکنیم و انسان موفقتری میشیم.
ما هیچوقت تنهایی موفق نمیشیم
یه اشتباه رایجی بین ما آدما وجود داره که فکر میکنیم موفقیتمون رو فقط مدیون خودمونیم.
در صورتی که تو بیشتر مواقع ما بدون کمکها و تلاشهای اطرافیانمون موفق نخواهیم شد. اگر همین موضوع رو بتونید خوب درک کنید، به کنترل ایگوتون خیلی کمک میکنه.
رایان هالیدی، مثال جالبی از دو تا بازیکن مطرح تیم بسکتبال لس آنجلس لِیک میزنه.
یعنی کوبی براینت و شکیل اونیل.
اینا هردوشون بازیکنهای بسیار موفقی بودند که در سطح جهانی بازی میکردند و سه بار قهرمان NBA شده بودند. اما موفقیتهاشون باعث شد که هوا برشون داره و شروع کردن تو رسانهها واسه همدیگه کُری خوندن. بالطبع، براینت گفت یا جای من تو تیمه یا یا جای اونیل. مدیرای تیم هم قبول کردن که اونیل رو به یه تیم دیگه بفروشن. اما دیگه تا هفت سال نتونستن بدون اون قهرمان بشن.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب برنامهریزی شده برای داستان : نوشته: لیزا کران
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب این است بازاریابی : نوشته: ست گودین
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب انسان در جستجوی معنا : نوشته: ویکتور فرانکل