یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب بازگشت به عشق : نوشته: ماریان ویلیامسون
معرفی و خلاصه کتاب بازگشت به عشق : نوشته: ماریان ویلیامسون
کتاب بازگشت به عشق نوشته ماریان ویلیامسون درباره رهایی از زندگی با ترس و پیدا کردن شادمانی حقیقی از طریق بازگشت به عشق و خداونده. این کتاب راهکارهایی رو نشون میده که به ما کمک میکنن تو ابعاد مختلف زندگی از جمله روابط شخصی و عاطفی، شغل و ... تجربه بهتری داشته باشیم و در نهایت به شادی حقیقی برسیم.
خلاصه متنی رایگان کتاب بازگشت به عشق
کتاب بازگشت به عشق نوشته ماریان ویلیامسون درباره رهایی از زندگی با ترس و پیدا کردنه شادمانی حقیقی از طریق بازگشت به عشق و خداونده
این کتاب راهکارهایی رو نشون میده که به ما کمک میکنن تو ابعاد مختلف زندگی از جمله روابط شخصی و عاطفی، شغل و ... تجربه بهتری داشته باشیم و در نهایت به شادی حقیقی برسیم.
موسیقدان معروف، لنی کرویتز (Lenny Kravitz) یه بار گفت:
باید اجازه بدیم که عشق حکومت کنه.
پیامی که ماریان ویلیامسون برای ما داره هم دقیقا همینه. اگه ما اجازه بدیم که مفهوم خالص و نیرومند عشق، یا همون خداوند زندگی ما رو هدایت کنه، شادمانی، رضایت و معنای زندگی رو تجربه خواهیم کرد.
این مفهوم مرتبط با دین خاصی نیست، بلکه برگرفته از فهم ناخوادگاه جمعیایه که کارل یونگ و بقیه فلاسفه دربارهش صحبت کردن. این خلاصه توضیح میده که چطور میتونی یادبگیری که خودت رو به یک قدرت بالاتر واگذار کنی و چطور در نتیجهش آزادی و شادمانی رو تجربه کنی.
توی این خلاصه درباره اینها حرف میزنیم:
- چطور دریای عشق چیزی بیشتر از یه آهنک معروف تو دهه ۵۰ عه
- چطور ماموریت مقدس خودت رو توی زندگی پیدا کنی
- چطور هدیه دادن میتونه به تو کمک کنه که ببخشی و فراموش کنی
ریشه همهی غمهای ما، ترسه
همه ما میدونیم که دنیا پر از اتفاقات تلخه. اما اینم مهمه که بدونیم ناراحتی ما از چی ناشی میشه؟ از بیماری، مرگ، اضطراب، احساس گناه؟ همه اینها ریشه در یک چیز دارن: ترس.متاسفانه خیلی از آدما مخصوصا توی فرهنگ غربی جوری بار اومدن که همیشه و از همه چیز بترسن.حتی میشه گفت جامعه هم دوست داره ما رو با ترس بزرگ کنه. توی مدرسه، به ما یاد میدن که نمره خوب گرفتن با ارزش تر از کمک کردن با همکلاسیمونه و از اونجایی که دانش اموزا با هم مقایسه میشن این فرایند رقابتی ترس رو از همون اول توی همه ما شروع میکنه.
بعد از مدرسه، توی سیستم اقتصادی فعلی این ترس در ما ادامه پیدا میکنه. یعنی جاییکه ما مجبوریم برای موقعیتهای شغلی، منابع محدود و تک تک خواستههامون بجنگیم. توی تمام این مسیر ما با ترس از دست دادن شغل، ترس از دست دادن خانه و ترس عدم توانایی برای حمایت از خانواده مون همراه ایم.
ترس یه چرخه سمیه. چرخه ای که از فردگرایی محبوب جامعه غربی ساخته شده، از این باور که فقط ادمهای ساده و خام هستن که مهربونن.به ما میگن شما تا زمانی با دیگران خوبید که ازشون اسیب ندیده باشید. پس ما شروع میکنیم از قبل برای خودمون یه سری محافظ عاطفی بسازیم تا یه وقت اسیب نبینیم. حتی به ما گفته میشه که افراد عادی هم توی جامعه خطرناکن، برای همینه که نصف شب توی ماشین وقتی عابری رو می بینیم که بهمون نزدیک میشه اول در ماشین رو قفل میکنیم.
این ترس بی پایان و انبوه خبرهای بد، ترس رو برای ما تبدیل به یه عادت روزمره میکنه.واقعیت اینه که ما اونقدی خبر و اتفاق بد تو زندگی مون نداریم، ولی انقد مجبوریم بهشون فک کنیم که از قبل رنج شون رو زندگی میکنیم.اما خبر خوب اینه که میشه این چرخه رو شکست و ازش خارج شد، چیزی که در ادامه این خلاصه سراغش میریم.
همه ما از طریق نیروی قدرتمندی به هم متصل هستیم که بعضی به اون خداوند میگن
اگرچه دنیای مدرن سعی میکنه خلاف این رو نشون بده اما واقعیت اینه که همه ما توسط عشق احاطه شدهایم. در واقع میتونیم همه ما بخشی از دریای بزرگ عشق باشیم.برای هزاران سال مردم در جستجوی کلمهای بودن که بتونه این دریای عشق رو توصیف کنه، خیلی از فرهنگ ها هم اون رو خداوند نامگذاری کردن. حالا اسمش هر چی که باشه، نقطه شروعش رسیدن همه به ذهنیتی مشترکه.
روانشناس بزرگ، کارل یونگ معتقد بود که همه ما ذهن مشترکی داریم. اون برای توصیف این ذهن مشترک از عبارت ناخوداگاه جمعی استفاده میکرد. یونگ معتقد بود که جسم فیزیکی ما مسئول یه باور اشتباهه که میگه ما افراد مستقل و جدا از همی هستیم. با این وجود و درحالیکه بدن ما تلاش میکنه تا ما احساس کنیم از هم جداییم، دلیلی نداره باور کنیم که ذهن های ما هم از هم جداست. در طول تاریخ، عرفا بارها برای توصیف ما از عبارتهایی مثل قطره ای در دریا یا شنی در بیابان نام برده ان، عبارت هایی که نشون میدن ما نه تنها از هم جدا نیستیم، بلکه گویی همگی جزئی از یک کل بزرگیم، چیزی شبیه به یک ذهن بزرگ.
برای قرن ها بسیاری از ادما این مفهوم وصل کننده رو خداوند نامیدن، اما ما می تونیم اون رو عشق هم نامگذاری کنیم. احتمالا تا الان این عبارت که میگه خداوند همون عشقه رو شنیدین، این عبارت تلاشی استعاری برای یه واقعیت منطقیه چون واقعا خداوند همون عشقه. خداوند و عشق، دو تا کلمه هستن که دقیقا یه یک چیز اشاره دارن.
خیلی از ادما ممکنه به خاطر ذهنیت های منفی از برخی جریانات دینی تصور منفی ای از واژه خدا داشته باشن، اما مهم نیست، شما لازم نیست یه ادم مذهبی باشید، کافیه فقط به عشق باور داشته باشید.در نهایت مهم نیست که چه اسمی روش بذاریم، مهم اینه که ازش آگاه باشیم، و وقتی که دنبالش بگردیم و خودمون رو باهاش احاطه کنیم از منافعش بهرهمند شیم.
احاطه شدن توسط یه نیروی بزرگتر به معنی ضعف نیست، بلکه برای ما راحتی و هدایت به ارمغان میاره
اگه قصههای افراد معتاد یا الکلی که تونستن خودشون رو نجات بدن رو شنیده باشی، احتمالا درباره افرادی که بعد از رسیدن به ته خط، خدا رو پیدا کردن هم شنیدی.خیلی ها فک می کنن که دین، راه فراری برای افراد ضعیفه، برای افراد درمانده ای که فقط میخوان به یه طناب نجات چنگ بزنن، ولی واقعیت اینه که رسیدن به ته خط یعنی یه نفر همه چیز خودش رو از دست بده. امیدها و حتی ترسهاش. توی این موقعیته که ذهن ادم اماده ورود خداوند میشه.
یا می تونیم اینطور بگیم که وقتی انسانها به سقف محدودیت توانایی های خودشون می رسن، معجزات اتفاق می افتن. توی این موقعیته که ادما باور می کنن خداوند قدرت بیشتری از اونا داره، پس تسلیمش میشن.اگه بخوای تلاش کنی تا ناخوداگاه جمعی رو تصور کنی، باید اونو قوی تر از هر ذهن شخصی در نظر بگیری. اون قدرتمنده و همه جا وجود داره پس می تونه هر مشکلی رو حل کنه، یعنی می تونه معجزه کنه.
پس به جای تسلیم شدن، یه معتاد می تونه خودش رو تسلیم خداوند کنه که نیرویی بزرگ و قدرتمنده و توانایی تغییر زندگی اون رو داره. اگه دنبال بهترین زندگی ممکن میگردی، نباید دنبال درگیری ها و جدل ها بری، چیزی که بهش نیاز داری اینه که باور کنی که توی دست های خداوندی.
تسلیم شدن در برابر خداوند مخصوصا در شرایط سخت به شما کمک میکنه تا اجازه بدین اون به جای شما فک کنه.
این اتفاق توی دو مرحله می افته. اولی خالی کردن ذهنتون از همه افکاره، توی مکتب "ذِن" بودیسم یه ذهن مبتدی به شکل کاسه خالی برنج توصیف شده که اماده است از کائنات پر بشه. مرحله دوم دعا کردن و خواستن از خداست که شما رو هدایت کنه. افکارتون رو رها کنید و اجازه بدید خداوند شما رو تسخیر کنه.
خداوند میتونه توی مسیر حرفهای هم تو رو هدایت کنه و جهان رو به جای بهتری تبدیل کنه
یکی از مشکلات رایج تو دنیای امروز اینه که ادما هدفشون از زندگی رو نمی دونن و از مسیر حرفهای شون راضی نیستن.
اینجا همونجاییه که ایگو ما وارد بازی میشه و ما رو به سمتی میکشونه که بدترین تصمیم ها رو بگیریم. ایگو بخشی از وجود ماست که بهمون القا میکنه موجوداتی جدا از هم هستیم و از ما میخواد که تنهایی برای بقا و موفقیت تلاش کنیم. از اونجایی هم که غریزه ما برای بقا مبتنی بر بدست اوردن قدرت و مقامه، ایگو ما رو به سمت همونها هل میده.
گوش دادن به ایگو شاید شما رو به سمت موفقیت ببره اما به شما خوشحالی نمیده! برای رسیدن به شادی باید به خداوند گوش داد و ذات ماموریت مقدس خود رو کشف کرد.هر کسی یه ماموریت مقدس داره و اون ماموریت اینه که دنیا رو به جای بهتری تبدیل کنه. این مسیریه که خداوند به ما نشون میده. اما چالش اینجاست که این مسیر لزوما یه مسیر مستقیم نیست. همه ما شعلهای مختلفی رو توی زندگی تجربه کردیم که به خاطر تجربیاتی که ما بخشیدن برامون ارزشمند باشن.
با این وجود اگه بتونید ایگو و انتظارات دروغین جامعه از خودتون رو کنار بذارید و به خداوند اجازه بدید که شما رو هدایت کنه، رسیدن به ارامش و شادمانی تضمین شدهاست.
به خاطر همین مهمه بدونیم که هر شغلی، پتانسیل مقدس بودن رو داره.
برای مثال نویسنده کتاب درباره خودش میگه که زمانی احساس میکرده اینکه مدتی به عنوان یه پیشخدمت با دستمزد پایین کار میکرده چقد غمگینش میکرده. اما همون زمان یه روز متوجه میشه همه چیز به نگاه ادم بر میگرده. مثلا توی همون شغل اون میتونسته به بقیه انسانها خدمت کنه و اونا رو شاد کنه و به همین واسطه مقداری شادمانی توی دنیا ایجاد کنه.
به اضافه اگه هدایت خدا رو توی زندگی داشته باشی میفهمی که میشه خیلی راحت از پلههای نردبون بالا رفت. گاهی بهترین کاندید برای یه شغل کسی نیست که بهترین رزومه رو داره، خیلی از کارفرماها ادمهای خوش قلب و مهربون رو برای اضافه شدن به مجموعه شون بیشتر از افراد خودخواه با ایگوهای بزرگ دوست دارن.
اجازه بده خدا روابطت رو هدایت کنه و از نظر عاطفی تو رو درمان کنه
داشتن نگاه درست خیلی مهم تر از اون چیزیه که ما فکرش رو بکنیم. در واقع خیلی از سختیهایی که ما تو روابطمون با ادما تجربه میکنیم ناشی از نگاه اشتباهه. به این فک کن که چه مقدار از حس شادی تو به دوستات، خانوادهت و روابط عاطفیت مربوط میشه.حالا تصور کن که اگه خدا جایگزین اینها باشه چه مقدار رهایی رو تجربه خواهی کرد؟
دفه بعد که کسی موجب ناراحتی تو شد، از خودت بپرس: به نظرت الان خواست خدا چیه؟رابطه نویسنده کتاب با مادرش اصلا خوب نبود، در این حد هر زمان که کنار هم بودن کارشون دعوا کشیده میشد. یه بار توی سفری به اروپا وقتی توی ونیز قدم میزدن، ویلیامسون از خودش پرسید خدا چطور به مادر من نگاه میکنه؟ جواب برای اون واضح بود، جوابی که بهش کمک کرد مادرش رو با عشق و بدون قضاوت کردن ببینه.
خدا همیشه بهترین رو توی ادم ها میبینه. به یاد داشته که این نگاه به خصوص وقتی از سمت دیگران اسیب می بینیم می تونه به ما کمک کنه. مثلا وقتیکه همسر شما بهتون خیانت میکنه احتمالا از خشم لبریز میشید. شاید این حرف رو قبول نکنید اما بهترین کار اینه که به جای خشمگین شدن اون موقعیت رو بپذیرید .نفرت، صرفا قلب خودتون رو به درد میاره. نگه داشتن حس بد نسبت به دیگران وقتی خودشون از پیش شما رفتن چه کمکی بهتون میکنه؟
تنها راه اینه که از خدا بخواین به شما قدرتی بده تا ادمها رو اونجوری که خودش میبینه ببینید. به عنوان موجوداتی که مستحق شادمانین. از این طریق میتونید حتی از سخت ترین موقعیتهای زندگی هم عبور کنید.
با کمک بخشش خودتون رو از گذشته آزاد کنید
اگه کسی به شما آسیب زده، حالا چه با دروغ گفتن، خیانت، قضاوت کردن یا هر چی، قطعا براتون سخته که ازش عبور کنید و به چیزهای مثبت فکر کنید.خوشبختانه راههایی هست که به کمک اونا بتونید به سمت بخشش حرکت کنید. برای مثال میتونید با نشان دادن واکنشهای محبت امیز به افرادی که در گذشته به شما اسیب زدن شروع کنید.
نویسنده از مردی میگه که از پدر خودش خیلی ناراحت بود. اون میگفت هیچ وقت حتی وقتی که بچه بود از پدرش هدیهای دریافت نکرده بود و تنهاکاراش رو براش انجام میداد.نویسنده کتاب که مشتاق بود به اون مرد کمک کنه بهش پیشنهاد داد که همون کاری رو که پدرش هیچوقت براش انجام نداده، اون انجام بده. یعنی برای پدرش هدیه بخره.
یه راه دیگه برای بخشش اینه که بدونیم تنها زمانی که در اختیار ماست همین اکنونه. گذشته و اینده تنها توهماتی در ذهن ما هستن و واقعیت فقط همین الان وجود داره. ما همیشه می تونیم از این لحظه برای ازاد کردن خودمون از گذشته استفاده کنیم. به یاد داشته باشید که جهان همیشه این فرصت رو به ما میده که خودمون رو از همه چیز پاک کنیم.
یکی از بهترین راه ها برای زندگی در لحظه مدیتیشن کردنه. از خدا بخواین بهتون کمک کنه که بیشتر در لحظه زندگی کنید و دنیا رو مثل یه بچه تجربه کنید. بچه ها همیشه خوشحالن چون توی لحظه زندگی می کنن. اونا مشتاق زندگی و تجربههای جدیدن.شما میتونید با ازاد کردن خودتون از گذشته و زندگی در لحظه همینقدر مشتاق و شاد زندگی کنید.
همدردی و فهم میتونه چرخه رنج رو بشکونه و کمک کنه که احساس بهتری داشته باشی
البته به این سادگی نیست که صب پاشی تصمیم بگیری که دیگه شاد زندگی کنی و این اتفاق بیوفته. مخصوصا برای افرادی که بچگی سختی داشتن. کودکی سخت در تمام طول زندگی یک فرد رو درگیر خودش خواهد کرد.
وقتی ما با افرادی تعامل داریم که توی بچگی اسیب دیدن، سعی میکنیم اونها و رنجی که تحمل کردن رو درک کنیم. با این حال وقتی خودمون ازشون اسیب ببینیم، غریزه ما، ما رو به جای تلاش برای درک اونها، عقب میکشه.این عدم درک باعث چرخه ای از رنج میشه. دقیقا همون چیزی که این روزها توی زندانهای امریکا میشه دید. با اینکه امارها نشون میده این سیستم مجازات جواب نمیده و زندان ها با دستگیر کردن مجرمین و اضافه کردن تروما به اونا با عث میشن که دوباره به جامعه برگردن و جنایت کنن، باز هم این سیستم ادامه داره.
جای تعجب نداره، ما با مجازات کردن مجرم ها صرفا جرمهای جدید ایجاد میکنیم. واقعیت اینه که رنج کشیدن، رنجهای بیشتر به همراه میاره.به جای مجازات بیشتر، راهکار بهتر همدردی کردن و گوش دادن به رنجهاییه که اونها توی زندگی کشیدن. این کار اونها رو از چرخه رنج و جنایت خارج میکنه و تو مسیر بازگشت به زندگی قرار میده.
قطعا به عهده خود ماست که بخوایم تغییری برای خودمون ایجاد کنیم، اما ایجاد فضای همدردی به همه کمک میکنه. اگه کمک کنیم چنین فضایی ایجاد بشه همه مون نفع میبریم. به یاد داشته باشید، وقتی شروع کنید که به ادمها با چشمهایی پر از عشق نگاه کنید، خودتون هم خیلی زود احساس بهتری پیدا خواهید کرد.
اگه بتونیم زندگی با ترس رو متوقف کنیم و از خودمون عشق پراکنده کنیم، دنیا جای بهتری خواهد شد. همه ما بخشی از یک نیروی واحدیم؛ برای فهم این نیرو لازم نیست که شما دین خاصی رو دنبال کنید فقط کافیه این نیروی برتر رو بشناسید و خودتون رو تسلیم اون کنید. این راهیه که به شما کمک میکنه به عشق، که قدرتمندترین نیروی هستیه برگردید. اگه اجازه بدید عشق، یا همون خداوند شما رو هدایت کنه، شادمانی حقیقی رو توی زندگی پیدا خواهید کرد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب داوود و جالوت : نوشته: مالکولم گلادول
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب من چطوری ساختمش : نوشته: گای رَز
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب زنی که مهم نبود : نوشته: سونیا پرنل