یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب بازی بینهایت : نوشته: سایمون سینک
معرفی و خلاصه کتاب بازی بینهایت : نوشته: سایمون سینک
این کتاب یکی از پرفروشترین کتابهای حوزه مدیریته و میگه یه سازمان یا کسب و کار مثل یه بازیه که انتها نداره، برد و باخت نداره، قواعد مشخص و قانون هم نداره! پس برای موفقیت توی این بازی باید منعطف، خلاق و پایدار باشیم و یاد بگیریم که چطور بازی کنی
خلاصه متنی رایگان کتاب بازی بینهایت
چی باعث میشه که یه کسب و کار از بقیه متمایز بشه؟
محصولات اونها؟ رفتارشون با مشتری؟ یا طرز فکر اونها؟ خیلی از شرکتهای بزرگ تلاش میکنن که خودشون رو برندهي رقابت با دیگران معرفی کنن، به همین دلیل افراد زیادی هم که قصد شروع کسب و کاری رو دارن با همین طرز فکر برنده شدن کارشون رو شروع میکنن اما آیا واقعا بازیای وجود داره که قرار باشه برندهای داشته باشه؟ اصلا وقتی که ما وارد بازی کسب و کار میشیم باید دقیقا دنبال چه چیزی باشیم و برنده بازی در نهایت چه کسی خواهد بود؟ اگه این سوالا تو فضای کسب و کار برات پیش اومده پس کتاب بازی بینهایت نوشته سایمون سینک رو از دست نده.
سایمون کتابش رو با توضیح تفاوتها بین یک بازی بینهایت و یک بازی تعریف شده شروع میکنه. اون برای ما توضیح میده که توی یه بازی تعریف شده، ما باید تعداد مشخصی بازیکن، قواعد و قوانینی مشخص، یک نقطه پایان مشخص و برندهها و بازندههایی تعیین شده داشته باشیم. برای مثال وقتی به بازیهایی مثل فوتبال یا شطرنج فک میکنیم، دقیقا همه این موارد به ذهنمون میاد. اما، ما بازیهای بینهایتی هم داریم که این ویژگیها رو دارن:
توی اونها بازیکنها میتونن بیان و برن و هر زمان از بازی خارج یا به اون وارد بشن، قوانین بازی ثابت نیستن و ممکنه در طول بازی تغییر کنن، هیچ نقطهی پایان مشخصی برای بازی تعریف نشده و در پایان بازی هم، برنده یا بازندهي مشخصی وجود نخواهد داشت. در واقع، تنها هدف بازی این هست که انجام بازی ادامه پیدا کنه!
سایمون سینک توی کتاب بازی بینهایت میگه که زندگی و کسب و کار، بازیهای بینهایتی هستن که باید اونا رو به همون شکل از بازی انجام داد. اما چرا اون این حرف رو میزنه؟
چون وقتی ما با طرز فکر یه بازی تعریف شده، شروع به انجام یه بازی بینهایت بکنیم اتفاقی که میوفته اینه که تمام تلاشمون رو متمرکز میکنیم تا از باختن اجتناب کنیم ولی، درواقع نتیجه اینه که ما حتی توانایی بازی کردن با هم رو از دست میدیم. خب حالا راهحل چیه؟ راهحل اینه که طرز فکرمون رو برای انجام بازی بینهایت تغییر بدیم.
سایمون سینک برای اینکار توضیح میده که باید ۵ تا عنصر رو در نظر بگیریم.
عنصر شمارهی یک: عنصر سرآغاز یا نقطهی شروع
این عنصر به معنی داشتن نوعی نگاه منحصر به فرد به ایندهای ایه که هنوز وجود نداره. نکته مهم دربارهی این نگاه اینه که اون نقطه تو آینده باید به حدی جذاب باشه که به مرور مردم رو تحت تاثیر بذاره. نویسندهی کتاب داستان فروشگاهی تو امریکا را نقل میکنه که صاحبای اون میخواستن تصمیم بگیرن فروش سیگار رو متوقف کنن. تا اون زمان، بخش بزرگی از سود اونها به خاطر فروش سیگار بود ولی چیزی که براشون مهم بود، سلامت مشتریها و بقیه مردم بود. صاحبای اون فروشگاه تصمیم گرفتن که این ریسک رو به جون بخرن و فروش سیگار رو متوقف کنن. اونها فروش سیگار رو توی همه شعبههای خودشون متوقف کردن و خب، توی کوتاه مدت متوجه ضرر نسبتا سنگینی شدن، اما پس از چند ماه فروش و سود اونها چند برابر شد. علتش؟ مشتریهای بیشتری سراغ اونا اومدن تا محصولات کمکی برای ترک سیگار رو بخرن! جدای از اون، اعتبار جدید این فروشگاه باعث شد که تعداد زیادی از برندهای معروف محصولات مرتبط با سلامتی به سراغ اونا بیان و بخوان که محصولاتشون توی اون فروشگاه بفروش برسه چون اون فروشگاه صادقانه به طرز فکرش باور داشت و این رو به مشتریها هم منتقل میکرد.
عنصر نقطهی شروع یا سراغاز برای ما مسیری رو ترسیم میکنه که اگرچه جدیده اما بر اساس باور ما و چیزی که برای ما مهمه شکل میگیره. با این حال، این عنصر به تنهایی کافی نیست و ما تنها زمانی میتونیم مسیر رو طی کنیم که عنصر شماره دو رو در اختیار داشته باشیم.
عنصر شماره دو: تیم مورد اعتماد
در اواخر دهه نود میلادی، کمپانی شِل میخواست که گرون ترین و بروزترین سکوی نفتی رو که جهان به چشم دیده بسازه. برای اینکه این پروژه به موفقیت برسه، اونا مجبور بودن که بهترین تیم توی دنیا رو استخدام کنن. اقدامی که باعث شد دو نفر با ویژگیهای کاملا متمایز برای این تیم استخدام بشن. ریک فاکس و کلیر نور. ریک مردی خشن خیلی جدی بود که توی کار معمولا با تنشهای زیاد با بقیه جلو میرفت اما کلیر بر عکس اون، متخصص این بود که به دیگران کمک کنه تا با عواطف و احساساتشون ارتباط برقرار کنن. اون می دونست که ادما برای اینکه بتونن به همدیگه اعتماد کنن، نیاز دارن که از نظر روانی احساس امنیت بکنن. اگه اونها احساس امنیت نکنن، درخواست کمک نمیکنن، اشتباهاتشون رو پنهان میکنن و حتی ممکنه که یک پروژه رو به طور کلی به خطر بندازن. ریک و تیم خشن و زمختش، برای چندین ماه با تمرینهای کلیر جلو رفتن، کاری که باعث شد حسابی تحت فشار قرار بگیرن و به قول ما براشون گرون تموم بشه ولی در نهایت نتیجه چیزی شگفت انگیز بود و تیم اونها یکی از بهترین تیمها توی تاریخ صنعت نفت شد. سایمون سینک میگه که یه محیط کاری ضعیف بر اساس قوانین کار میکنه ولی یه محیط کاری قوی و پویا، بر اساس روابط انسانی جلو میره. یک تیم مورد اعتماد، تکیه گاه اصلی برای داشتن تفکر بینهایته.
عنصر شماره سه:رقیب با ارزش
سومین عنصری که سایمون سینک به ما معرفی میکنه، رقیبه خوبه. اکثر ادمها بخش زیادی از توانشون رو صرف این میکنن که خودشون رو با دیگران مقایسه کنن، اما چیزی که ما نیاز داریم یاد بگیریم اینه که چطور این انرژی رو کنترل کنیم.
کمپانی اپل یکی از درخشان ترین مثالها تو این زمینهست. اونها سالهاست که خودشون رو با تلاش برای پیدا کردن رقبای با ارزش به چالش میکشن و از اونها جلو میزنن. وقتی مدیر اجرایی اپل با این نظر مواجه شد که محصول کمپانی زون از ایپد اونها از همه نظر بهتره، چه از نظر تکنولوژی و چه از نظر امکانات، یه پاسخ خیلی ساده داد: من مطمئنم که همینطوره.
مدیران اپل میدونستن که اونها فقط از نظر تکنولوژی با بقیه رقابت نمیکنن، بلکه اونها دارن تلاش میکنن تا دنیا رو با محصولاتشون تغییر بدن. اونها علاوهبر کمپانیهای بزرگی که قبلتر مسیر دنیا رو تغییر داده بودن حالا رقبای بزرگی مثل گوگل و فیسبوک هم داشتن و باید نگاه میکردن که اونها چطور با مشتریای خودشون رفتار میکنن. اونها همیشه بر اساس این رویه رفتار میکنن که با پیدا کردن رقبای با ارزش و قدرتمند و مقایسه کردن خودشون با اونا، چه برای کوتاه مدت و چه برای بلند مدتو بتونن بهترین عملکرد رو بین همه داشته باشن.
سایمون سینک میگه یه رقیب خوب باعث میشه که ما بهتر بازی کنیم، تمرکز بیشتری روی مسیرمون داشته باشیم، عملکردمون رو با دقت بیشتری بررسی کنیم و به اعضای تیممون بیشتر اهمیت بدیم. رقبا به دنبال کنندههای خودشون نگاه میکنن در حالیکه دشمنا توی بازار سر مشتری بیشتر با هم میجنگن. چرا؟ چون توی یه بازی بینهایت هر دو رقیب میتونن در نهایت به همه چیزهایی که میخوان برسن بدون اینکه هیچکدوم از بازیکنها مجبور باشن که ببازن.
عنصر شماره چهار: انعطاف وجود
عنصرم چهارم که سایمون سینک به اون انعطاف وجود میگه اینطور تعریف میشه: توانایی پیشگامی در تغییر هنگام مواجهه با مشکلات بزرگ برای یه مدل کسب و کار، برای اینکه بتوان به بهترین و پر بازدهترین شکل ممکن مسیر حرکتی که توی نقطه شروع تعیین شده رو ادامه داد.
به این عنصر اینطور نگاه کنید: توانایی تغییر حتی زمانیکه تغییر حداقل توی کوتاه مدت به نظر کاری ترسناک میاد. والت دیزنی دقیقا همینکار رو کرد. با وجود اینکه کمپانی فیلمسازی اون به شکل شگفتانگیزی موفق به حساب میومد، اون احساس کرد که دیگه توی مسیرش متوقف شده و فیلم ساختن چیزی نیست که به تنهایی برای هدفی که از اول داشته، یعنی تبدیل جهان به جایی خوشحالتر، کافی باشه. پس اون کمپانی خودش رو رها کرد و یه کمپانی جدید راه انداخت.
اون به همراه بهترین افرادی که میشناخت یه مسیر جدید رو شروع کرد. والت چیزی رو ساخت که خیلی زود توی سرتاسر دنیا به اسم دیزنی لند شناخته شد. انگیزهي والت از اینکار این بود که بتونه ایدهها و تصویرهای قشنگی که توی فیلمها و کارتون ساخته بود، به دنیای واقعی بیاره. این کار والت، زمانیکه شروع شد، توی صنعت پارکهای تفریحی انقلابی بزرگ به پا کرد و برای همهی پارکیهایی تا اون زمان وجود داشتن تبدیل به رقیبی بیمانند شد. اما چیزی که مهمتر بود، این بود که والت نشون داد از ریسک کردن برای اونچه که بهش ایمان داره نمیترسه.
اگه شما جراتش رو نداشته باشید تا برای ایدههای جدید و تغییرات ضروری ریسک کنید، مطمئمن باشید کس دیگهای پیدا خواهد شد که اون کار رو بکنه. شما باید این انگیزه رو داشته باشید که برای موفقیت هر تغییری را تا حد بی نهایت قبول کنید تا بتونید تاثیرگذار باشید و توی مسیرتون جلو برید. حالا وقتشه بریم سراغ آخرین عنصر برای داشتن طرز فکر بینهایت.
عنصر شماره پنج: جرات رهبری
سایمون سینک، جرات رهبری رو، جرات ریسک برای رسیدن به فردای بهتری که ازش خبر نداری میدونه. همین چند سال پیش خطوط هوایی امریکا مدیری رو انتخاب کرد که با طرز فکر بینهایت کارش رو توی مجموعه شروع کنه و به تکتک افراد مجموعه کمک کنه تا توی کارشون رشد کنن. اون میخواست نشون بده که مدل جدید رهبریش اهمیت زیادی به اعضای تیم میده اما ، عواملی که خارج کنترل اون بودن باعث شدن تا یکی از تصمیمات اون هزینههای زیادی رو به مجموعه تحمیل کنه.
اون به همه اعضای تیم قرارداد جدیدی داده بود که موجب میشد درامد اونها به شکلی ویژه افزایش پیدا کنه، موضوعی که باعث شد برای کمپانی میلیونها دلار هزینه اضافی ایجاد بشه. با این وجود، اون تونست خودش رو به عنوان یه مدیر قابل اعتماد برای بلند مدت تثبیت کنه و قراردادهایی که باعث افزایش حقوق کارمندها شده بود، توی بلند موجب شد که سهام خطوط هوایی آمریکا تبدیل به یکی از محبوبترین ها توی بازار سرمایه بشه و درواقع ریسکی که کرده بود، نتیجه بده.
جرات، شما رو به سمت صداقت و قابل اعتماد بودن میبره، ما باید این انگیزه رو داشته باشیم که تنها به قوانین راضی نباشیم، بلکه بعضی وقتها از اونا عبور کنیم و روی مرز اخلاق و درستی بایستیم. اینها پنج عنصری هستن که سایمون برای داشتن طرز فکر بینهایت پیشنهاد میده.
سایمون سینک میگه که بازی کسب و کار قبل از وجود همهی کمپانیهای فعلی وجود داشته و بعد از همهي اونها هم ادامه خواهد داشت
اون میگه که هیچ پیروزیای توی بازی کسب و کار وجود نداره و علتش هم اینه که هیچ کدوم از ما بر سر قوانینی برای برنده شدن توافق نکردیم. درواقع، اکثر کمپانیها حتی تصور درستی از بازی ای که توش قرار گرفتن ندارن. به جملهها و عبارتهایی که اونا میگن توجه کنید:
« ما میخوایم که رقبامون رو شکست بدیم! ما میخوایم که شماره یک باشیم! آیا میدونستید که ما شمارهی یک هستیم؟به اون لیست نگاه کنید ما شماره یکیم!»
خیله خب اما براساس کدوم معیار شما شماره یک هستید؟ بر اساس میزان فروش؟ تعداد کارمندان؟ سود سالانه؟ بر اساس چه بازه زمانیای؟ سه ماه؟ یک سال؟پنج سال؟ صد سال؟ آیا ما با شما بر سر قوانینی برای بازی توافق کردیم که حالا شما برنده این بازی باشید؟ پس چطور شما خودتون رو شماره یک توی بازی معرفی میکنید درحالیکه هیچکس با شما درباره بازی توافق نکرده و قوانین این بازی همگی دلبخواهیه؟ هیچ برندهای وجود نداره به خاطر اینکه هیچ پایانی وجود نداره!
به عبارت دیگه، این شرکتها دارن با تصور اشتباه، بازیهای تعریف شده رو انجام میدن درحالیکه بازیای که توش قرار گرفتن بازی بینهایته! برای همین سایمون سینک به ما میگه که ما باید چیزی رو جلو ببریم که اون چیز، فقط جلو بردن کسب و کار و مسائل مالی مربوط بهش نیست. یادمون باشه بر خلاف حرفها و تبلیغاتی که خیلی جاها میشنویم، آخر این بازی هیچ برندهای مثل برنده بازی فوتبال یا کشتی وجود نداره.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب روزمرگیهای یک کارآفرین : نوشته: اس جی اسکات، ربهکا لیورمور
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب بزرگترین فروشنده دنیا : نوشته: اوگ ماندینو
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب از خوب به عالی : نوشته: جیم کالینز