خلاصه کتاب با چرا شروع کنید : نوشته: سایمون سینک

معرفی و خلاصه کتاب با چرا شروع کنید : نوشته: سایمون سینک

اگه دوست دارین مدیر یا رهبری تاثیر گذار و الهام بخش باشین، این کتاب مناسب شماست. کتاب با چرا شروع کنید در سال 2009 جزء پنج کتاب پر فروش آمریکا قرار گرفت و یکی از معروف‌ترین کتاب‌های حوزه مدیریته که پیشنهاد می‌کنیم حتما به فایل صوتیش گوش کنید.

خلاصه متنی رایگان کتاب با چرا شروع کنید

سموئل لَنگلی رو نمیشناسید، نه؟ حق دارید!

ولی قبل از اینکه داستان زندگیش رو براتون تعریف کنم، بذارید بهتون بگم که سموئل یه آدم معمولی با آرزوهای معمولی نبوده. سموئل آرزو داشت اولین کسی باشه که هواپیما میسازه.

حتماً دارید پیش خودتون میگید یارو عجب دیوونه‌ای بوده‌ها...ولی راستش اگه برگردیم به اوایل سال 1900، می‌بینید که اونقدرا هم ازش بعید نبوده همچین آرزویی داشته باشه.

سموئل مدیر ارشد یه مرکز تحقیقاتی خیلی بزرگ بود و همزمان توی دانشگاه هاروارد ریاضی درس میداد. همون موقع هم از طرف یه سازمانی، بیشتر از 50 هزار دلار تشویقی بهش دادن. خلاصه که این آقا یه آدم بانفوذ بوده و همیشه به این فکر میکرده:

اینکه به اندازه توماس ادیسون معروف بشه!

برای رسیدن به این هدف هم به سرش میزنه که یه هواپیما بسازه.

چندین کیلومتر اون طرف‌تر، برداران رایت رو داریم که رویاشون مشابه سموئل بود

منتهی فرقشون این بوده این دوتا هیچ جا نفوذ و رابطه‌ نداشتن.
نه پول داشتن، نه دولت حمایتشون میکرد، نه حتی تحصیلات درست حسابی داشتن. اما یه چیزی داشتن که از همه اینا بیشتر می‌ارزید:

شور و شوق داشتن.

برادران رایت دانشمند بودن و حاضر بودن هرکاری کنن تا به آرزوشون برسن.

اما «چرا» این آرزو رو داشتن؟ هدفشون چی بوده؟ پول؟ جایگاه اجتماعی؟ شهرت؟ نه! اونا میدونستن که موفقیتشون، میتونه دنیا رو دگرگون کنه. و همین «چرایی»، همین «دلیل» بهشون انگیزه میداد.

برای همین هم برادران رایت تونستن اولین کسایی باشن که هواپیما رو اختراع میکنن، نه سموئل.

سموئل بیچاره هم با شنیدن این خبر کلاً بی‌خیال هواپیما ساختن میشه و اسمشم تو تاریخ گم میشه:)

اگر«دلیل» یا همون«چرایی» سموئل هم یه کم عمیق‌تر بود، شاید امروز به عنوان مخترع هواپیما میشناختیمش.

این «چرایی» که من هی دارم میگم چیه؟

«چرایی» همون چیزیه که بهتون انگیزه میده هر روز صبح از خواب بیدار شید. «چرایی» همون چیزیه که بهش باور دارید و باعث میشه رو به جلو حرکت کنید.

هر تصمیمی که تو زندگیتون میگرید باید دلیلش رو بدونید. چرا میخواید کار خودتون رو راه بندازید؟ چرا میخواید درس بخونید؟ چرا میخواید مهاجرت کنید؟ چرا میخواید سیگار کشیدن رو ترک کنید؟

بیشتر رهبران سیاسی/اجتماعی هم، مسیر خودشون رو با یه «چرایی» بزرگ شروع کردند. وقتی خودشون حسابی انگیزه گرفتن، شروع میکنن با آدمای دیگه حرف زدن و به اونارو هم میارن تو تیم خودشون.

یه مثال دیگه، «چرایی» کسب‌وکارها چیه؟ اینکه مشتری ازشون خرید کنه و کارمنداشون به وظایفشون عمل کنن. حالا برای رسیدن به این هدف، 2 تا راه وجود داره. «کنترل کردن» یا «الهام بخش بودن».

کنترل کردن یعنی آدمارو یه جورایی مجبور کنیم کارشون رو انجام بدن

مثلاً جایزه تعیین کنیم، به آدما ترفیع درجه بدیم، بترسونیمشون، بهشون حس اینو بدیم که از بقیه عقب موندن و غیره.

حالا اینا ممکنه جواب بدنا! اما تاثیرات کوتاه مدت میذارن و اصلاً باعث نمیشن که شما مشتری یا کارمندای وفاداری داشته باشید.

نقطه مقابل کنترل کردن، الهام‌بخش بودنه. وقتی برای آدما الهام بخش باشید، از جون و دلشون براتون مایه میذارن. اگر آدما از «چراییِ» کسب و کار شما خوششون بیاد و براشون الهام بخش باشه، ازتون بیشتر خرید میکنن، به بقیه معرفیتون میکنن و حتی اگه اشتباهی ازتون سر بزنه هم، به راحتی میبخشنتون.

حالا بریم سراغ یه سوال مهم دیگه:
چطوری با این «چرایی» شروع کنیم؟

میخوام با مفهوم «دایره طلایی» آشناتون کنم.

این دایره، ماهیت یک سازمان رو به ما نشون میده. ازتون میخوام همین الان یه دایره بزرگ رو تو ذهنتون بکشید...حالا یه دایره داخلش بکشید...یه دایره دیگه هم داخل این دایره جدیده بکشید. این دایره‌ها هرکدوم نشون‌دهنده یه چیزن.

چرایی؟

چگونگی؟

و

چیستی؟

هر بار که میخواید یه تصمیمی بگیرید از مرکز این دایره شروع می‌کنید. یعنی با «چرایی»

و بعد یه پله میرید جلوتر و میرید سراغ «چگونه انجام دادنش» و بعد یه قدم میرید جلوتر تا ببینید «با چه وسیله‌ای باید انجامش بدیم».

بذارید با یه مثال از کمپانی اپل بهتون توضیح بدم که این دایره طلایی چطوری کار میکنه.

اول بیاید بریم داخل کوچکترین دایره، یعنی «چرایی». کمپانی اپل چرا تاسیس شد؟ هدف از تاسیسش چی بود؟

جواب: متفاوت بودن.

الان این متفاوت بودن، میشه چراییِ اپل.

حالا بیاید بریم داخل دایره دوم وایسیم و ببینیم که اپل «چگونه» به این هدفش رسیده؟

جواب: محصولاتی تولید کرد که کار کردن باهاشون راحته، شیکن و خیلی خوب طراحی شدن.

داخل دایره سوم که بزرگ‌ترین دایره هم هست، باید دنبال این بگردیم که اپل «با چه چیزی» تونست به این هدفش برسه؟

جواب: کامپیوترهای خفنی تولید کرد که ویژگی‌های راحتی، شیکی و ... رو داشتن و همزمان به مشتری‌ها احساس متنفاوت بودن رو هم القا می‌کردن.

کلاً محصولاتی که اپل تولید میکنه، همشون نتیجه اون «چرایی» هستن که تو مرکز دایره بهش فکر کرده. یعنی متفاوت بودن.

مثلاً گوشی آیفون که داره چرایِ کمپانی اپل رو به خوبی به تصویر میکشه و اگر شما ارتباط خوبی با «چرایی» اپل برقرار کرده باشید، آیفون میخرید، مک‌بوک میخرید، آی‌پد، آی‌پاد، ایرپاد و و و ... هرچی اپل تولید کنه می‌خرید.

این نشون میده که اکثر آدما در واقع براشون مهم نیست که شما چی تولید می‌کنید. در واقع میخوان بدونن که چرا میخواید تولیدش کنید؟

حالا الان، یه سریاتون حتماً میگید که نه والا من ترجیح میدم لپ‌تاپ مایکروسافت بخرم نه مک‌بوک!

خب بذارید بهتون بگم که اصلاً اهمیتی نداره کدومش رو انتخاب کنید! بحث اصلاً سر این نیست که این بهتره یا اون یکی. تنها چیزی که اهمیت داره اینه که، مطمئن بشید کسایی که با «چرایی» شما حال میکنن، از محصولتون استفاده میکنن. همین.

سوالی که پیش میاد اینه که چرا این دایره طلایی انقدر تو رشد ما تاثیر گذاره؟

سایمون سینِک تو کتابش به یه موضوع خیلی جالب اشاره میکنه. سایمون میگه که دایره طلایی تویDNA ما آدما ریشه داره.
انسان‌ها یه میل شدیدی به این دارن که به یه چیزی تعلق داشته باشن.

این تمایل انقدر شدیده که حاضریم کلی تلاش کنیم و پول خرج کنیم تا بهش برسیم.

حالا وقتی «چرایی» یه کمپانی یا برند با هدف‌ها و ذهنیت شما تو یک راستا قرار میگیره، به اون کمپانی احساس تعلق میکنید و حتی خودتون رو جزئی از اونا میدونید.

خرید محصولاتشون هم بهمون این حس رو میدن که ما و تمام کسایی که اون محصولا رو خریدن همه باهم یه جامعه مخصوص به خودمون رو داریم.

شما اگر بتونید این حس رو تو آدما ایجاد کنید، محصولتون خیلی براشون جذاب میشه و حسابی طرفدارتون میشن.

مثلاً اگر به خودتون و آدمای اطرافتون نگاه کنید میبینید که همه ما یه جورایی دوست داریم که طرفدار یه خواننده خاص باشیم، یا یه برندی تو لباس‌هارو بیشتر از بقیه دوست داریم.

همه اینا ریششون به این میرسه که ما آدما عاشق اینیم که عضو یه گروه یا یه جامعه‌ای باشیم.

دایره طلایی، فقط وقتی باعث رشد و پیشرفت شما میشه که تمام اجزای دایره (یعنی چرایی، چگونگی و چیستی) به یک توازنی برسند.

خب پس بگذارید جزء به جزء این دایره رو باهم دقیق‌تر بررسی کنیم.

«چرایی»

وقتی شما با چرایی شروع میکنید، یعنی تصمیم گرفتید به جای کنترل آدما، از روش دوم استفاده کنید. یعنی براشون الهام بخش باشید تا انگیزه بگیرن.

برای اینکه بتونید این کار رو انجام بدید، این «چرایی» باید اول برای خودتون کاملاً روشن و واضح باشه.
یعنی باید به نقطه‌ای برسید که اگه من نصف شب اومدم بیدارتون کردم و پرسیدم: «چرایی» خودت رو تو یه جمله برام توصیف کن.

بتونید همون لحظه بگید! دیگه لازم نباشه اول باید پاشید دوش بگیرید، صبحانه بخورید، 1 ساعت فکر کنید، بعد تازه بهش فکر کنید؟!

پس یادتون باشه که مهم‌ترین عامل اینه که چراییتون باید اول برای خودتون و بعد دیگران شفاف باشه.

«چگونگی»

اینکه چطوری کاراتون رو پیش میبرید خیلی تو موفقیتتون تاثیر گذار و مهمه. مثلاً اگر هدفتون استخدام کارمندای جدیده یا دنبال یه شریک می‌گردین که طرز فکرش و ارزش‌هاش با شما یکی باشه، خیلی باید به چطور انجام دادن این کار توجه کنید و توش نظم داشته باشید.

«چیستی»

اگر «چرایی» هدف شما باشه و «چگونگی»، نحوه رسیدن شما به اون هدفه...پس اون وسیله‌ای که میخواید با کمکش به هدفتون برسید، میشه سومین مورد یعنی «چیستی»

هرکاری که میکنید، هر کلمه‌ای که میگید، هر محصولی که تولید می‌کنید، همش شامل همین چیستی میشه. حتی بازاریابی و نحوه استخدام کارمندا.

اگر میخواید که آدما به برند شما وفادار بمونن، محصولتون باید دقیقاً مطابق با اون هدف اولیه‌ بمونه.
نمیشه که مثلاً شما بخوای مثل اپل باشی؛ یعنی هدفت این باشه که آدما با محصولت احساس متفاوت بودن داشته باشن، اونوقت بری محصولی رو تولید کنید که لنگه بقیه چیزاییه که تو بازار هست!

خب حالا که فهمیدیم دایره طلایی چیه و چرا جواب میده... بیاید یه کم بریم جلوتر ببینیم این دایره چطور میتونه زندگیمون رو زیر و رو کنه.

همونطور که تا الان گفتیم، «چرایی» هدفه، و «چگونگی» نحوه رسیدن به اون هدفه.

ما تو دنیای ایده‌آلی زندگی نمی‌کنیم، برای همین بعضی از آدما، تو بخش اول مهارت بیشتری دارن و بعضیای دیگه تو بخش دوم. یعنی یه سریا ایده پردازای بهتری هستن اما تو اجرای اون ایده خوب نیستن و برعکس.

حالا هرکدوم از این آدما میتونن بدون هم هم کار کننا...هیچ مشکلی هم براشون پیش نمیاد. اما وقتی کنار همدیگه قرار بگیرن و باهم کار کنن...حسابی میترکونن.

دو تا مثال خیلی معروفم داریم تو این زمینه: استیو جابز (چرایی) و استیو وُزنیاک(چگونگی) / والت دیزنی(چرایی) و روی دیزنی(چگونگی)

تا اینجای کتاب فهمیدیم که دایره طلایی توی تصمیمات بزرگ، مثل کسب‌وکار خیلی میتونه کمکمون کنه. اما حالا میخوایم ببینیم که تو تصمیمیا کوچیکتر زندگیمون چطوری باید از این دایره طلایی استفاده کنیم.

تصور کنیید که به تازگی یه مغازه باز کردید و هدفتون اینه که فقط مواد غذایی سالم بفروشید. خب خیلی هم عالی، یه شب که میرید مهمونی دو تا از دوستاتون رو میبینید که هر دو آدمای خیلی موفقی هستن.

یکیشون پیشنهاد میده که برای مغازتون یه عالمه شکلات نوتلا تهیه کنید، اما اون یکی میگه تو مغازت همیشه آب کرفس تازه داشته باش.

خب آیا منطقیه که چون هردو آدمای موفقی هستن، به حرف جفتشون گوش کنید؟

معلومه که نه! شما هربار که میخوای هر تصمیمی برای اون مغازه بگیری، باید از فیلتر«چرایی» ردش کنی. تو هدفت فروش مواد غذایی سالم بوده، پس شکلات نمیخری!

سایمون سینک، به این فیلتر میگه «فیلتر کرفس». اسم جالبی هم داره...حتماً تو ذهنتون میمونه.

سایمون در ادامه میگه، آدما یا رهبرن یا ادای رهبرا رو در میارن. کسایی که ادا در میارن فقط قدرت دستشونه، اما رهبرای واقعی آدمای الهام بخشی هستن.

دایره طلایی یا شروع کردن با «چرایی» بهتون کمک میکنه که الهام بخش باشید و به دیگران انگیزه بدید.

در آخر، يک جمله طلایی از ايلان ماسک :