خلاصه کتاب تغییر : نوشته: چیپ هیث و دن هیث

معرفی و خلاصه کتاب تغییر : نوشته: چیپ هیث و دن هیث

کتابِ تغییر، همونطور که از اسمش برمیاد درباره‌ی ایجادِ تغییره. تغییرِ چیزایی که به نظر سخت و تغییرناپذیر میان.  نویسنده‌های این کتاب به این سؤال جواب میدن که چرا برای آدما تغییرِ رفتارهاشون سخته و چطور میشه با شناختِ ذهن، راهِ میانبر و آسونتری برای تغییر پیدا کرد. توی این کتاب، از دلِ تحقیقاتِ علمی و سرگذشت‌های افرادِ مختلف، به راه‌های ساده‌ای برای تغییر میرسیم که در عینِ سادگی، کارآمد هم هستند.

خلاصه متنی رایگان کتاب تغییر

تغییر کردن مثلِ فیل‌سواریه

باید یه جهتِ مشخصو انتخاب کنی، به فیلت یه مقدار بادوم زمینی بدی، و یه مسیرِ آسونو در پیش بگیری و بری به سلامتتغییرِ رفتار همیشه آسون نیست. اینو همه‌ی کسایی که تصمیم گرفتن سیگارو ترک کنن، یا غذای سالم‌تری بخورن یا صبح‌ها ورزش کنن میدونن. اما چه چیزی باعث میشه تغییر اینقدر سخت بشه؟

تغییراتِ رفتاری رو میشه به فیل‌سواری تشبیه کرد. شخصِ فیل‌سوار تلاش میکنه تا فیلو توی مسیرِ مشخص هدایت کنه. فیل با اون قدرتمندی و لجبازیِ زبانزدش، نمادِ احساساتِ آدمه که دنبالِ نتیجه‌ی آنی میگرده نه نتایجِ بلندمدت. فیل‌سوار نمادِ عقلِ انسانه که میدونه باید چیکار کنه، و میتونه افسارِ فیل رو با هر جون کندنی که هست به دست بگیره. و بالاخره، مسیر هم نمادِ موقعیتیه که قراره تغییر توش اتفاق بیفته.

مثلاً فرض کنید تصمیم گرفتین صبح‌ها ساعتِ 5 و 45 دقیقه بیدار بشین و برین بیرون بدوین. فیل‌سوار درون‌تون که همون عقل و منطقِ شماست موقعیتو تحلیل میکنه و به این نتیجه میرسه که این تصمیم به نفعِ شماست. اما وای از اون لحظه ای که کله‌ی صبح زنگِ بیدارباش به صدا درمیاد! اگه شما هم مثلِ اکثرِ مردم باشید، فیلِ درونتون میگه بذار یه کم دیگه بخوابم. و اینجوری کاملاً به فیل‌سوار درونتون غلبه میکنه و شما از خیرِ دویدن میگذرید.

خب، حالا ببینیم چه عواملِ محیطی‌یی شما رو در انجامِ این مأموریتِ عالی یاری میکنن یا مانعتون میشن. اگه رخت‌خوابتون گرم‌ونرم باشه و هوای بیرونم حسابی سرد، مسلماً فیلِ درونتون رو اگه با چوبم بزنن از جاش تکون نمیخوره. اما بوی قهوه‌ی تازه‌دم شاید بتونه یه تکونی بهتون بده. هر تغییری برای اینکه موفقیت‌آمیز باشه و پیشرفت توی مسیرش حاصل بشه، سه رکن داره. خواه این تغییر، تغییر در رژیمِ غذایی باشه یا تغییرِ رفتارِ دیگران یا هر چیزِ دیگه، موفقیتِ شما به این سه رکن وابسته‌است: یکی هدایتِ فیل‌سوار، یکی تشویقِ فیل به حرکت و یکی هم تداوم توی مسیر.

نقاط روشن رو پیدا کن، ازشون درس بگیر و اونا رو اطرافِ خودت گسترش بده

فیل‌سوار درونتون یه متفکر و طراحِ درجه‌یکه. متأسفانه گاهی اوقات هم خودشو بیخودی خسته میکنه؛ یعنی میاد تک‌تکِ جنبه‌های هر تغییری رو حلاجی میکنه بدونِ اینکه در عمل هیچ قدمی برداره. از اون بدتر وقتیه که تحلیل‌هاش صرفاً روی مشکلات متمرکز میشن و فقط دشواری‌های مسیرِ پیشِ‌رو رو میبینه و بس.

اما این تحلیلهای بی‌پایان موانع و مشکلاتِ سرِ راه، شما رو به هیچ کجا نمیرسونه؛ باید جهتِ حرکت رو برای فیل‌سوارتون به صورت شفاف مشخص کنید تا اون بتونه از قدرتِ طراحی و تعقلش به نحوِ احسن استفاده کنه. به جای تمرکز روی مشکلات، نقطه‌های اصطلاحاً نورانی رو پیدا کنید و روشون تمرکز کنید. منظور از نقاطِ نورانی شرایطیه که "از قبل" موفق شدید توشون تغییر ایجاد کنید. بعد با خودتون فکر کنید این تغییرات چطور به دست اومدن، از اونها درسِ عبرت بگیرید و اون تغییرات رو به جنبه‌های دیگه‌ی زندگی‌تون هم سرایت بدید.

این روشی بود که جری استرنین(Jerry Sternin) فعالِ حقوقِ کودکان، سالِ 1990 به کار گرفتش. اون زمون، دولتِ ویتنام ازش دعوت کرده بود تا بیاد و به بچه‌هایی که سوءِ تغذیه داشتن کمک کنه. آقای استرنین هم به جای اینکه به ریشه‌های لاینحل و متعددِ سوءِ تغذیه مثلِ فقر و آلودگی بچسبه تصمیم گرفت دنبالِ نقطه‌های نورانی بگرده. اون متوجه شد که توی یکی از روستاهای کوچیک که سوءتغذیه تقریباً همه‌گیر شده بود، بعضی از بچه‌ها تغذیه‌ی سالمی داشتن. خونواده‌ی این بچه‌ها " از قبل" مشکل رو حل کرده بودن.

طیِ مدتی که استرنین این خونواده ها رو مشاهده میکرد، متوجهِ یه نکته شد: شیوه‌ی تغذیه‌ی این بچه‌ها تفاوتهای جزئی اما مهمی با بقیه‌ی بچه ها داشت. مثلاً، با اینکه اونا هم به اندازه‌ی بقیه‌ی بچه‌ها غذا دریافت میکردن، اما مادراشون تعدادِ وعده‌های غذایی‌ِ بچه‌هاشونو رو بیشتر و حجمِ هر وعده رو کمتر کرده بودن. استرنین تونست این رفتارها رو به خونواده‌های دیگه هم سرایت بده. این رفتارها چون از خارج نیومده بود و از دلِ جامعه‌ی خودشون دراومده بود، با مقبولیت و استقبالِ خانواده‌ها مواجه شد.

تأثیرِ این تغییراتِ کوچیک شگفت‌انگیز بود: شیش ماه بعد، 65 درصدِ بچه‌های اون روستا از سوءِ تغذیه نجات پیدا کردن. نقطه‌های نورانی به طورِ چشمگیری گسترش پیدا کرده بود.

فیل‌سوار از تصمیم‌گرفتن بیزاره

پس خیلی واضح، گامهای مهمی که برای تغییر ضروریه رو بنویس.فیل‌سوار درونتون زمانی که با قصدِ تغییر مواجه میشه، ممکنه خیلی راحت دچارِ فلجِ تصمیم‌گیری بشه. فرض کنیم شما قصد دارید یه تغییرِ رفتاریِ مبهم به اسمِ «تغذیه‌ی سالم» رو توی زندگی‌تون ایجاد کنید. فیل‌سوار شروع میکنه به بررسیِ همه‌ی گزینه‌های ممکن برای انجامِ این تغییر: خوردنِ سبزیجاتِ بیشتر، خوردنِ پاستای کمتر، مصرفِ کمترِ نمک، تغییرِ روغنِ سرخ‌کردنی، و الی آخر. هرکدوم از این تغییرات میتونن شما رو به هدفتون نزدیک کنن، اما فیل‌سوارِ شما همه‌ش درگیرِ همین چرتکه انداختن‌ها میشه و هیچ تغییری اتفاق نمیفته.

ذاتِ انسان اینجوریه که هرچقدر انتخابهای بیشتری جلوی پاش باشه قدرتِ تصمیم‌گیریش کمتر میشه. این پارادوکسیه که تحقیقات هم اثباتش کرده‌ن. گزینه‌های بیش از حد فقط ما رو گیج میکنن. شاید از بیرون یه جور مقاومت دربرابرِ تغییر به نظر برسه، اما در واقع چیزی که باعثِ تغییر نکردن میشه، واضح نبودنِ گامِ بعدیه.

چاره‌ش اینه که به فیل‌سوارتون دستوراتِ واضحی بدین تا ازشون پیروی کنه. ابهام دشمنِ شماست. پس باید حتماً اهدافِ رفتاریِ واضح و مشخصی رو تعیین کنید. ببنید چه شرایطی توی تغییرِ مدنظرتون از همه نقشِ پررنگتری دارن و اقداماتِ ضروریِ لازم برای تغییرِ اون شرایط رو روی کاغذ بیارید. مثلاً اگه میخواید رژیمِ غذاییِ سالمتری داشته باشید، حتماً باید توی خرید کردنتون تجدیدِ نظر کنید. چیزی که میخرید همون چیزیه که میخورید. پس اقداماتِ لازم برای خریدِ درست رو یادداشت کنید.

پژوهشگرای حوزه‌ی سلامت زمانی که میخواستند مردمِ ویرجینیای غربی رو به رژیمِ سالمِ غذایی ترغیب کنن، از توصیه‌های کلی و مبهمی مثلِ «غذاهای سالم بخورید» خودداری کردند و به جاش، دستورالعملهای کاملاً شفاف و واضحی رو ارائه دادن؛ مثلِ: «دفعه‌ی بعدی که خواستید شیر بخرید، به جای شیرِ کامل، شیرِ یک درصد بخرید.» عمل به این توصیه برای مصرف‌کننده‌ها خیلی راحت بود. میزانِ شیرهای کم‌چربِ بازار دوبرابر شد و مصرفِ چربیِ مصرف‌کننده‌ها یهو کاهشِ چشمگیر پیدا کرد.

وقتی تصمیمات‌مون رو واضح بنویسیم، حتی کوچیکترین تصمیمات‌ هم میتونن نتایجِ بزرگی به بار بیارن.

برای اینکه هم به فیل انگیزه بدید هم به فیل‌سوار، آدرسِ مقصد رو مشخص کنید

فیل‌سوارتون وقتی که میخواد تغییری ایجاد کنه، معمولاً بررسی میکنه ببینه از کدوم مسیر باید بره. و این تحلیل‌های بیش از اندازه روی تک‌تکِ گزینه‌ها، وقت و انرژی‌تون رو هدر میده. درمانِ این فلج هم اینه که مسیر و نقشه‌ی حرکت رو به فیل‌سوارتون بدین.

یه مثال میزنم تا مطلب بهتر روشن بشه: کریستال جونز(Crystal Jones) معلمِ کلاسِ اول بود و برای اینکه به دانش‌آموزای کلاس‌اولیش انگیزه بده، بهشون میگفت: تا آخرِ سال همه‌شون کلاس‌سومی میشن و مایه‌ی افتخارِ مدرسه: به شرط اینکه حسابی بخونن و بنویسن و تکالیفِ ریاضی رو انجام بدن. این تصویر، خیلی قدرتمند بود چون فیل‌سوارِ درونِ دانش‌آموزا رو مخاطب قرار داده بود و بهشون هدفِ شفافی داده بود که باید براش تلاش میکردن. از طرفی، فیلِ درونشون رو هم فعال کرده بود چون بهشون یه وعده‌ی خیلی جذاب داده بود: رفتن به کلاسِ سوم، اونم با نمره‌های عالی!

به این میگن «آدرسِ مقصد»، یعنی یه تصویرِ واضح و جذاب از آینده‌ی نزدیک. برای تأثیرِ بیشتر، این تصویر باید هم فیل و هم فیل‌سوارو ترغیب کنه. از همه مهتر اینکه باید مطمئن بشید که گامهای ضروری‌یی که یادداشت کردید، با آدرسِ مقصدتون همسو باشه تا برای ایجادِ تغییراتِ دلخواهتون، با هم هماهنگیِ کامل داشته باشن.

اما یه وقت هست که شخص واقعاً متعهد به تغییر نیست. اینجا چیکار باید بکنیم؟ مثلاً فرض کنیم شما تصمیم گرفتید تغذیه‌‌ی سالم‌تری داشته باشید. میتونید به یه رژیمِ جدید متوسل بشید، اما دیر یا زود شروع میکنید به بهانه‌تراشی. میگید: خب، من هفته‌ی پیش سالاد خوردم. پس مسلماً الان میتونم این شیش‌تا هات داگو بخورم.»

اگه میخواید دست از بهانه‌تراشی بردارید

یه راهش اینه که اهدافتون رو سیاه‌وسفید کنید،طوری که هیچ راهِ فراری وجود نداشته باشه. به جای اینکه بگید «میخوام تغذیه‌ی سالمتری داشته باشم»، میتونید بگید: «من هیچوقت دیگه هات‌داگ نمیخورم.» این رویکردِ سفت‌وسخت و صفروصد شاید جذابیتش کمتر باشه، اما نمیذاره به این راحتیا از زیرِ رژیمِ غذاییِ جدیدتون در برید.برای اینکه فیلو توی مسیرِ درست برونید، باید احساسات رو حسابی تحریک کنید.

هرچند فیل‌سوار درونتون شاید به معنای واقعیِ کلمه، افسارِ فیلِ درونتون رو به دست گرفته باشه، اما توی جنگِ اراده‌ها، فیل‌سوار فقط تا زمانی میتونه روی این فیلِ قوی‌هیکل کنترل داشته باشه که زورش تموم نشده باشه. وقتی زورش تموم شد، فیل رها میشه و به بیراهه میره. به همین دلیله که برای تغییراتِ موفقیت‌آمیز معمولاً باید برای فیل هم انگیزه ایجاد کرد. تحلیلهای منطقی و استدلال‌های عقلانی‌یی که برای فیل‌سوار جذابیت دارن اینجا دیگه به کار نمیان. برای روندنِ فیل توی مسیرِ درست باید احساساتِ قدرتمندی رو توی خودتون تحریک کنید.

زمانی که جان استگنر (Jon Stegner) میخواست مدیرای شرکتِ تولیدی‌یی که توش کار میکرد رو متقاعد کنه که خریدایی که انجام میدن اصلاً بازدهیِ خوبی نداره، میدونست باید توجهِ اونا رو خیلی سریع جلب کنه و برای این کار، نمودار و تحلیل جوابگو نیست.

پس اومد جوری حرفِ خودشو بیان کرد که فیل‌های درونیِ تیمِ مدیریت رو تحریک کنه. اون از هر نوع دستکشی که توی کارخونه‌های مختلفِ شرکت موردِ استفاده‌ی کارگرا قرار میگرفت، یک جفت تهیه کرد که نتیجه‌ش مجموعاً شد 424 جور دستکشِ مختلف! بعد اومد همه‌ی اونا رو روی میزِ کنفرانس تلنبار کرد و از مدیرای شرکت دعوت کرد تا بیان از این تلِّ بزرگِ دستکش دیدن کنن، تا واکنشِ احساسی‌شون برانگیخته بشه و با خودشون بگن «چرا ما این همه دستکشهای جورواجور میخریم؟». همونجا تیمِ مدیریت بالاتفاق قبول کردن که استگنر باید فرایندِ خریدِ شرکت رو اصلاح کنه.

احساسی که برای تحریکِ فیل باید برانگیخته بشه میتونه مثبت باشه، مثلِ آرزو، یا منفی باشه، مثلِ ترس. به طورِ کلی احساساتِ منفی حسِ فوریت ایجاد میکنن و باعث میشن آدم روی رفعِ فوریِ مشکلِ ملموس تمرکز کنه؛ مثلِ حسِ خشم و شوک توی موردِ استینگر.اما وقتی مشکلات چندان ملموس نیستن و راهکارشون هم روشن نیست، احساساتِ مثبت بیشتر به کار میان، چون معمولاً باعثِ وسعتِ دیدِ آدم میشن و بهش کمک میکنن تا راهکارهای جدیدی پیدا کنه.

برای اینکه فیلتون رو از کوه بالا ببرید، اول از یه تپه‌ی کوچیک بالا بیاریدش

تغییر معمولاً مهیب و غول‌آسا به نظر میرسه. مثلاً شخصی که تا خرخره توی بدهی رفته ممکنه احساس کنه که دیگه هیچوقت نمیتونه بدهیاشو صاف کنه. برای فیلِ درونتون، تغییراتِ بزرگ مثلِ یه کوهِ گنده به نظر میاد که قراره ازش بالا بره، و برای همین از جاش کوچکترین تکونی نمیخوره.

خب، چطور ما میتونیم فیلمون رو به حرکت وادار کنیم؟ باید تغییرمون رو کوچیک کنیم. به فیلتون نشون بدید که برای شروع کافیه از یه تپه‌ی کوچیک بالا بره.

یکی از راههاش اینه که به فیلتون نشون بدید همین الآنشم پیشرفت حاصل شده. توجهِ شما رو به این تحقیقات جلب میکنم: وقتی به مردم گفته شد که مشتریای کارواش هر 10 تا مُهری که روی کارتِ وفاداری‌شون بخوره یه بار شست‌شوی رایگان جایزه میبرن، فقط 19 درصدِ مردم خریدهاشونو تکمیل کردن. ولی وقتی به یه گروهِ دیگه گفته شد که برای شست‌وشوی رایگان نیاز به 12 تا مُهر دارن، و در عینِ حال هر کارتی همون اولِ کار دوتا مهر روی خودش داره، 34 درصدِ مردم ترغیب شدن مُهرهاشون رو تکمیل کنن. یعنی یه چیزی حدودِ دو برابرِ اولی! گروهِ دوم با وجودِ اینکه باید زحمتِ احرازِ هویت رو میکشیدن، اما برای تکمیلِ کارتشون انگیزه‌ی بیشتری پیدا کردن، چون احساس میکردن که همین اولِ کار یه بخشی از مسیرو رفتن. برای همین، اگه میخواید مردمو ترغیب کنید، تأکید کنین که بخشی از پیشرفت تا همین جای کار هم محقق شده.

اما مهمترین راه برای کوچیک کردنِ تغییر اینه که اونو به ایستگاهها یا لقمه‌های کوچیکتر تقسیم کنید

اینجوری، دستیابی به موفقیت‌های کوچیک براتون آسونتر میشه. این همون راهکاریه که دیو رامسی (Dave Ramsey) مربیِ اقتصادِ فردی، برای کمک به آدمای بدهکار ازش استفاده میکنه. رامسی برعکسِ خیلی از حسابدارها، به مشتریاش میگه اول بدهی‌های کوچیکترشون رو صاف کنن. چون صاف کردنِ کاملِ بدهی‌های کوچیک خیلی بیشتر به آدم انگیزه میده تا کم کردنِ ذره ذره از بارِ یه بدهیِ بزرگ.

موفقیت‌های کوچیک این امیدو در آدم ایجاد میکنن که تغییر شدنیه. امید مثلِ سوخت می‌مونه برای فیل. هرقدر ایستگاه‌های بیشتری رو فتح کنین و موفقیت‌های بیشتری برای خودتون جمع کنید، فیل نیروی بیشتری میگیره و هرقدر فیل نیروی بیشتری بگیره موفقیتهای بیشتری کسب میکنین، و این چرخه همینجور ادامه پیدا میکنه.

اگه میخواین به رشدِ مردم کمک کنید

هویتِ اونا رو منعطف و تغییرپذیر تعریف کنید و توی خودتون هم ذهنیتِ رشد رو به وجود بیارین تا بر شکست غلبه کنینسالِ 1977 بود و ساکنای جزیره‌ی سنت‌لوسیا (St. Lucia) به طوطی‌های این جزیره که شدیداً نسلشون در خطرِ انقراض بود اهمیتِ چندانی نمیدادن. متأسفانه، برای نجاتِ این پرنده‌ی زیبای فیروزه‌ای و لیمویی‌رنگ از خطرِ انقراض،‌ هیچ راهی جز حمایتِ خودِ مردم نبود.

تا اینکه یه جوونِ 21 ساله به اسمِ پاول باتلر(Paul Butler) پیدا شد و این مسئولیتو بر عهده گرفت. هیچ توجیهِ اقتصادی‌یی وجود نداشت که بومیای این منطقه رو ترغیب به انجامِ این کار کنه، برای همین، پاول باتلر هویتِ ملی‌شونو نشونه گرفت. چجوری؟ با شعارهای پشتِ ماشین، پوشیدنِ تیشرت‌های خاص و انجامِ اقداماتِ داوطلبانه تلاش کرد این پرنده رو به بخشی از هویتِ ملیِ مردمش تبدیل کنه. خیلی نگذشت که یک شورِ سیاسی بینِ مردم در حمایت از تصویبِ قوانینِ سختگیرانه به راه افتاد که باعث شد این پرنده‌ی باشکوه از انقراض نجات پیدا کنه.

این نمونه، یکی از جنبه‌های مهمِ متقاعد کردنِ مردم به پذیرشِ تغییر رو گوشزد میکنه:‌ اینکه ببینیم آیا این تغییر با هویتِ اونها یعنی درک و تعریفی که از خودشون دارن سازگاره؟ مثلاً اگه مردم خودشونو شهروندای دغدغه‌مندی میدونن، احتمالِ زیاد به تغییراتِ مختصِ شهروندای دغدغه‌مند تن میدن، از جمله حفاظت از یه طوطیِ در حالِ انقراض.

بعضی وقتا برای ایجادِ تغییر، باید هویتهای جدیدی رو برای مردم تعریف کنید، همون کاری که باتلر کرد

مشکل اینجاست که حتی اگه مردم هویتِ جدیدی به خودشون بگیرن، دیر یا زود ازش تخطی میکنن. حتی «شهروندای دغدغه‌مند» هم گاهی وقتا رفتارهای نامناسبی از خودشون نشون میدن. اینکه مردم چطور با ناملایمات برخورد کنن عاملِ کلیدی برای تغییرِ موفقیت‌آمیزه. نباید در برابرِ سختی‌ها کوتاه اومد و پا پس کشید، بلکه باید از اونها درس گرفت و رشد کرد.

ذهنیتِ رشد در خودتون ایجاد کنید: قبول کنید که شکست اجتناب‌ناپذیر اما مفیده. شکست به شما یاد میده که چطور پیشرفت کنید. به ذهن و توانایی‌هاتون به چشمِ عضله‌هایی نگاه کنید که انعطاف‌پذیرن و میتونن با تمرین و آموزش ورزیده بشن. تحقیقات نشون داده که ذهنیتِ رشد کمک میکنه دانش‌آموزا و دانشجوهای بهتری باشیم، ایده‌های کسب‌وکارِ بهتری به ذهنمون بیاد و حتی جراح‌های قلبِ بهتری بشیم!

برای تغییرِ رفتارِ مردم یه راهِ ساده پیشِ پاشون بذارید تا از همون راه برن

بعضی وقتا، حتی اگه فیل‌سوار سردرگم باشه و فیل بی‌علاقه، بازم تغییر با موفقیت ایجاد میشه. دلیلش مسیریه که پیشِ پای اونا هست. محیط و شرایط روی رفتارِ مردم تأثیر میذاره. بنابراین، تعیینِ یه مسیرِ هموار و آسون و دل‌انگیز میتونه به ایجادِ تغییرات کمک کنه.

آدما معمولاً نقشِ شرایط و محیط رو دستِ کم میگیرن، به خصوص وقتی که میخوان توضیحی برای رفتارِ بقیه پیدا کنن. اسمِ اینو «خطای بنیادیِ اِسناد» گذاشته‌ن. به این معنا که ما تصور میکنیم رفتارِ دیگران از ویژگی‌های ثابتِ شخصیتی‌شون نشأت میگیره، نه از موقعیتی که توش قرار دارن.

اما واقعیت اینه که موقعیت و محیط نقشِ خیلی برجسته‌ای توی رفتارِ ما آدما دارن. تحقیقات نشون داده که تأثیرِ عواملِ بیرونی و محیطی روی رفتارِ انسانها، حتی از تأثیرِ عواملِ درونی هم بیشتره.

توی یکی از این تحقیقات، از دانشجوهای یک دانشگاه خواستند تا دوستای همکلاسی‌شونو بر اساسِ میزانِ خیِّر بودنشون از یک تا ده رتبه‌بندی کنن و بر همین اساس، به نمره‌های شیش تا ده برچسبِ «قدیس» و به نمره‌های یک تا پنج برچسبِ «پست‌فطرت» بزنن. بعد برای دانشجوها نامه‌هایی فرستادند که ازشون برای خیریه‌ها درخواستِ کمکِ غذایی کرده بود. برای بررسیِ تأثیرِ محیط، نصفِ اونا که به صورتِ تصادفی انتخاب شده بودن یه نامه‌ی خیلی ساده دریافت کردند که ازشون میخواست غذاهاشونو به یه مکانِ آشنا توی محوطه‌ی دانشگاه ببرن. اما برای نصفِ دیگه‌ی دانشجوها دستورالعملهای مشخص و با جزئیاتِ کامل ارسال شده بود و ازشون مشخصاً خواسته شده بود تا کمکهاشون رو به شکلِ کنسروِ لوبیا به یه آدرسی که نقشه‌ش هم دقیقاً رسم شده بود تحویل بدن. تأثیرِ‌ نامه‌های دسته‌ی اول که فاقدِ جزئیات بود چنگی به دل نمیزد و فقط هشت درصدِ قدیس‌ها حاضر به کمک شدند و پست‌فطرتها هم که هیچ. اما نتایج نامه‌ی دقیقِ دوم حیرت‌آور بود: 25 درصدِ پست‌فطرتها کمکِ غذایی کردن، یعنی سه برابرِ قدیس‌هایی که نامه‌ی اولی رو دریافت کرده بودند!

فقط با یه دستکاریِ مختصر توی موقعیت، خیّر بودنِ ذاتیِ قدیس‌ها کمرنگ شده بود. و از طرفی، تغییراتِ جزئی توی موقعیت باعث شده بود دانشجوها رفتارشون رو تغییر بدن، حتی اگه انگیزه‌ی چندانی هم برای این کار نداشتن.

برای افتادن توی سراشیبیِ تغییر با دنده خلاص

عادتهای جدید خلق کنید و محیطی رو ایجاد کنید که این عادتها رو تقویت کنه.طیِ جنگِ ویتنام، دولتِ آمریکا نگرانِ شیوعِ مصرفِ موادِ مخدر بینِ سربازاش بود. یه چیزی حدودِ 20 درصدِ سربازا توی ویتنام به اعتیادِ شدید مبتلا شده بودند، و آمریکا نگران بود که این سربازا وقتی به آمریکا برمیگردن عادتهای جدیدشون رو هم با خودشون بیارن و تبعاتش گریبانگیرِ کشور بشه.

اما در کمالِ تعجب، دولت متوجه شد که یک سال بعد از بازگشتِ اونا به کشور، فقط یک درصدشون همچنان معتاد بودن. همونطور که توی ویتنام، محیط باعث شده بود خیلی از سربازا معتاد بشن، توی وطن هم محیطِ خونواده و عزیزانشون باعث شده بود این عادتو ترک کنن.

این نمونه‌ی عینی نشون میده که یکی از تأثیراتِ محیط بر رفتارِ ما تشدید یا تضعیفِ عادتهاست. توی تغییر، عادتها خیلی نقشِ مهمی دارن، چون باعثِ رفتارهای خودبخودی میشن. ما عادتهامون رو چه مثبت باشن و چه منفی، بدونِ فکر کردن انجام میدیم، به این معنی که به فیل‌سوار درونمون نیازی نیست زحمت بدیم. اگه بتونید عادتهایی رو در خودتون به وجود بیارید که به تغییرِ دلخواهتون کمک کنن، اینجاست که دنده‌خلاص،‌ توی سرازیریِ تغییر افتادین و دیگه نیازی به فیل و فیل‌سوار هم ندارید.

اما خلقِ عادت کارِ آسونی نیست. بنابراین باید حتماً مسیرِ هموار یا همون محیطِ مناسب رو ایجاد کنید تا به خلقِ عادتهاتون کمک کنه.

یکی از راههاش اینه که برای عادتها‌تون محرکهای رفتاریِ محیطی تعیین کنید. وقتی الف اتفاق بیفته، شما ب رو انجام میدید. این کار کنترلِ رفتارتون رو به دستِ محیط میسپاره. مثلاً ممکنه تصمیم بگیرید که هروقت بچه‌هاتون رو رسوندید مدرسه، بلافاصله بعدش برید باشگاه. رسوندنِ بچه ها به مدرسه محرّکه و رفتن به باشگاه رفتار.

یه راهِ مؤثرِ دیگه تهیه‌ی چک‌لیست‌های ساده‌ست. ماها وقتی که گام به گام بر اساسِ چک‌لیستمون پیش بریم، کمتر احتمالش هست که کارامون رو از سر وا کنیم. به همین دلیله که خلبانها از چک‌لیست استفاده میکنن، تا مبادا روزمرگی‌های پرواز باعث بشه به میانبرهای پرخطر دست بزنن. داشتنِ لیست کمکتون میکنه مطمئن بشید عادتتون رو طبقِ برنامه دارید پیش میبرید.

کاری کنید که مسیرِ مدنظرتون پرتردد به نظر بیاد

به مردم نشون بدید که خیلیا از این مسیر رفتن ،ما انسانها در اصل حیواناتِ گله‌ای هستیم، به این معنا که توی موقعیت‌هایی که مطمئن نیستیم چطور باید رفتار کنیم، به بقیه نگاه میکنیم تا سرنخ دستمون بیاد. مثلاً اگه شما توی یه مهمونیِ مجلل سرِ میزِ شام باشید و ندونید از کدوم چنگال باید استفاده کنید، مسلماً به بقیه نگاه میکنید و ازشون تقلید میکنید.

رفتارْ مُسریه. به همین دلیله که توی برنامه‌های تلویزیونی، صداهای ضبط‌شده از خنده‌ی آدما رو پخش میکنن یا هنرمندای دوره‌گرد همیشه یه مقدار پولِ خُرد توی ظرفشون میذارن تا بقیه رو هم به کمک تشویق کنن. ما تمایل داریم از گله یا همون دیگران پیروی کنیم، حالا میخواد خندیدن باشه میخواد صدقه دادن باشه.

وقتی سعی دارید رفتارِ دیگران رو تغییر بدید، میتونید از این تمایل به نفعِ این تغییر استفاده کنید و به افرادِ موردِ نظرتون نشون بدید که اکثریتِ گله دارن به همون سمت میرن. برای مثال، اگه میخواید همه‌ی افرادِ زیرمجموعه‌تون رو مجاب کنید که ساعتِ ورود و خروجشون رو توی لیستِ جدید ثبت کنن، اما یه اقلیتی همچنان مقاومت میکنن، فهرستِ افرادی که از این دستورالعملِ جدید پیروی میکنن و نمیکنن رو در معرضِ دید قرار بدید. فشارِ هم‌گروهی‌ها باعث میشه اون اقلیتِ مقاوم هم بالاخره تغییر کنن.

با این حال یادتون باشه که این ترفند فقط زمانی جواب میده که اکثریت، خودشون از لیستِ ورود و خروجِ جدید استفاده کنن، وگرنه اگه اکثریت جزءِ مخالفای تغییر باشن، اون وقت اوضاع فرق میکنه. اونجا شما باید دنبالِ اقلیتی باشید که از تغییرِ مدنظرِ شما حمایت میکنن و کمکشون کنید تا جای پاشونو محکم کنن. بهشون فرصت بدید تا درباره‌ی مزایای این تغییر با شما صحبت کنن. مثلاً میتونید با کسایی که با لیستِ جدیدِ ورود و خروج موافقن دائم جلساتی بذارید تا درباره ی مزایای اون با هم گفت‌وگو کنید و عبارتهای مناسبی برای توصیفِ این مزایا پیدا کنید، مثلاً «مدیریتِ زمان به نحوِ کارآمدتر» یا «کنترلِ بهترِ هزینه‌ها» یا تعبیراتی از این دست. این به افرادِ موافق کمک میکنه تا مخالف‌ها رو هم با خودشون همراه کنن.

کلامِ آخر اینکه بینِ افرادِ محافظه‌کار و افرادِ تحول‌خواه همیشه کشمکش بوده و خواهد بود. این کشمکشها هرچند مطلوب نیست اما لازمه. بهش به چشمِ پوست‌اندازی نگاه کنید. بعد از این پوست‌اندازی، یه مجموعه‌ی بهتر و ترو‌تازه‌تر تحویل میگیرید.

در آخر، يک جمله طلایی از ايلان ماسک :