یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب تناقض انتخاب : نوشته: بری شوارتز
معرفی و خلاصه کتاب تناقض انتخاب : نوشته: بری شوارتز
تصمیم گیری واسه خیلیهامون یه دغدغهی بزرگه. همهمون میدونیم که زندگی امروز حاصل انتخابها و تصمیمگیریهای دیروز ماست. توی کتاب تناقض انتخاب، بری شوارتز برامون توضیح میده که چرا انتخاب تو جامعهی مدرن امروز اینقدر سخته. انتخاب شغل، یه ژاکت نو، مدرسهی گل پسر یا گل دختر، شریک زندگی و غیره، همه و همه میتونن چالشهای بزرگی واسه خیلی از آدما باشه. امیدواریم تا آخر پادکست همراهمون باشین.
خلاصه متنی رایگان کتاب تناقض انتخاب
توی جامعهی مرفه امروز، ما هر روز با میلیون میلیون انتخاب رو به رو هستیم
از لباسهایی که میپوشیم تا چیزی که واسه ناهار میخوریم. همین انتخابها هستن که ما رو شکل میدن و به چیزی تبدیل میکنن که امروز هستیم. یا حداقل ما اینجوری فکر میکنیم. کتاب تناقض انتخاب هم این ایده رو مطرح میکنه که وقتی با یه عالمه گزینه رو به رو میشیم، استرس سراغمون میاد و انتخاب برامون سخت میشه.
وقتی در نهایت تصمیم میگیریم، تازه گرفتاری شروع میشه و وجود بقیهی گزینهها ما رو اذیت میکنن. توی این اثر میخونین که چرا اون گزینهها لذت انتخاب رو ازمون میگیرن. پیشنهادهایی هم دربارهی تصمیم گیری آسون و رضایت از انتخاب تو این کتاب آورده شده که اگه قول بدین پادکست رو متوقف نکنین، یکی یکی با هم دیگه بررسیشون میکنیم.
کمتر از سه دههی پیش، انتخاب توی بیشتر جنبههای زندگی محدود بودن. مثلا توی فقط یک نسل قبل، آدما نیاز نداشتن که انتخاب کنن کی تلفن یا خدمات برقی اونها رو تامین میکنه. یا وقتی صحبت انتخاب رشته میشد، دانشگاهها اینقدر تنوع رشته نداشتن. ولی با پیشرفت جامعه، مجموعهی انتخابها تو زندگی روزمره به طور چشمگیری زیاد شد. ما امروزه انقدر با گزینههای مختلف مواجه هستیم که تو تاریخ نظیر نداره.
مثلا امروزه، کالجها ( college ) مثل فروشگاههای زنجیرهای شدن. کالج سووارتمور( Swarthmore ) رو تو اینترنت سرچ کنین. این کالج فقط ۱۳۵۰ تا دانشجو داره. با این حال ۱۲۰ رشتهی مختلف رو تو خودش جا داده و دانشجوها میتونن بر حسب علاقه شون هر کدوم رو که خواستن دنبال کنن. این فراوونی انتخاب رو میشه تو سرویسهای دیگهای مثل بیمه، درمان، خدمات بازنشستگی و غیره هم دید.
در واقع به نظر میرسه مهم نیست چه جنبهای از زندگی رو واسه خودمون انتخاب کنیم. میزان انتخابهای موجود ما نسبت به دهههای گذشته کلا زیاد شدن. بنابراین توی هر کاری، چه انتخاب شغل باشه چه هر چیز دیگهای، ما با انبوهی از گزینهها مواجهیم.
آیا باید خودمو بکشم یا یه فنجون قهوه بخورم؟
این سوالیه که فیلسوف اگزیستانسیال( existentialist ) معروف، آلبر کامو ( Albert Camus ) میپرسه؟ حالا این سوالش چه معنی میده؟ این پرسش میخواد بگه که ما تو هر لحظه و هر موقعیتی تو زندگی باید از بین حداقل دو گزینه یکیش رو انتخاب کنیم. نه تنها این، بلکه همیشه جایگزینی هم واسه انتخابهامون وجود داره. اما خوشبختانه فعالیتهای ما انقدر به صورت خودکار انجام میشه که درگیر جایگزین انتخابهامون نشیم.
این جاش دیگه پای روانشناسی میاد وسط. تقریبا ما هیچ وقت مگه تو موارد محدودی انتخاب نمیکنیم که لباس زیر بپوشیم یا هرشب مسواک بزنیم. بلکه این کارا به عادت تبدیل شدن. اما امروزه ما دائما با گزینههای جدیدی رو به رو میشیم که تلاش بیشتری نسبت به قبل میطلبه. مثلا تو حوزهی مالی و مراقبتهای بهداشتی، تحقیق و بررسی زیادی لازمه اما بیشتر ماها خودمونو علامه دهر میدونیم و حتی احساس نیاز نمیکنیم که بریم و حداقل یه سر به گوگل ( google ) بزنیم.
مثلا دوران نه چندان دوری بود که شما واسه اینکه بخواین از بیمهی سلامت استفاده کنین، تو ایالات متحده فقط یه حق انتخاب داشتین و اون، موسسهی بلو کراس ( Blue Cross ) بود. ولی امروزه میبینین که گزینههای روی میز زیاده و انواع شرکتها و برنامهریزیهای مختلف واسه این کار وجود داره. خب این حق انتخابها یه کم کارو سخت میکنه. کی حاضر میشه راجع به این همه شرکت تحقیق کنه؟ علاوه بر اون، مواجه شدن با کولهباری از گزینههای پیشنهادی، حس مسئولیت سنگینی رو به فرد القا میکنه.
در واقع توی دهههای گذشته شاهد افزایش حمایت و اعتماد به بازار آزاد بودیم که بار تصمیمگیری رو از دوش دولت به فرد منتقل کرده. این کار واسه تصمیمات مالی جزئیتر تو زندگی خوبه. ولی وقتی پای انتخاب بیمهی سلامت، برنامهی بازنشستگی یا خدمات درمانی درست وسط میاد، تصمیم گیری میتونه ریسک بزرگی رو به همراه داشته باشه. مثلا تصمیم اشتباه یه شهروند میتونه از نظر مالی کار دستش بده و تهشم واسه نون شبش محتاج این و اون بشه.
تاثیرات فزایندهی این انتخابها، تصمیم گیری رو سخت و سختتر میکنن و آزادی انتخاب رو به یه مسئولیت سنگین تبدیل میکنن. باید این نکته رو هم در نظر گرفت که هر تصمیمی بگیریم تهش عواقبش به گردن خودمونه.
آگاه شدن از نیازهامون باعث میشه بفهمیم یه انتخاب به ما چه حسی میده
شاید این مسئله تو نگاه اول آسون به نظر بیاد ولی درواقع خیلی کار سختیه. حتی وقتی تعداد گزینهها محدوده، انتخاب افراد مستعد هم غلط درمیاد. علتش هم اینه که انتخابهای ما تا حد زیادی تحت کنترل خاطرات و تجربههایی هستن که از قبل کسب کردیم.
دنیل کانمن ( Daniel Kahneman )، روانشناسیه که ثابت کرده اینکه چطور ما یه خاطره رو که مربوط به گذشتهاس یاد میاریم، تا حد زیادی بستگی به این داره که اون تجربه در درون ما چه احساسی رو ایجاد کرده. مثلا اگه خاطرات سفرتون رو به یاد بیارین، تصور شما از سفر احتمالا تحت تاثیر بهترین یا بدترین تجربهتون خواهد بود. تجربههایی مثل اینکه خدای نکرده با همسرتون دعوا کرده باشین یا موقع برگشت زلزله اومده باشه. همچنین پیشبینی ما از اینکه یه انتخاب چه احساسی رو در ما ایجاد میکنه به ندرت دقیقه.
این مسئله توی یه مطالعهای نشون داده شد که در اون از دانشجوهای کالج خواستن یه سری تنقلات رو برای دورهی تعطیلی سمینارهای هفتگیشون انتخاب کنن. حالا به یه گروه گفتن واسه یه هفته غذاتون رو انتخاب کنین. بنابراین اونا باید بر اساس حس و حالشون تو اون لحظه یه چیزی انتخاب میکردن. دانشجوها میان وعدهی موردعلاقهشون رو انتخاب کردن که تو هر هفته تکرار میشد. ولی از گروه دیگه خواستن که از الان واسه سه هفته بعدشون غذا انتخاب کنن. این دانشجوها اکثر غذاها رو غلط غلوط انتخاب کرده بودن و ازشون رضایت نداشتن.
در نتیجه اون دسته از دانشجوهایی که مجبور بودن احساسشونو نسبت به غذا واسه سه هفته بعد پیشبینی کنن، از انتخاب خوشون رضایت کمتری داشتن. هر چی تعداد و پیچیدگی تصمیمات بیشتر بشه، اشتباه هم افزایش پیدا میکنه. بنابراین، اگه از اون دانشجوها تو مثال بالا میخواستن به جای دهها تنقلات، بین صدها تنقلات یکی رو انتخاب کنن، پیشبینی اونچه که میخواستن سختتر میشد. گزینههای بیشتر، نه تنها انتخاب درست رو مشکل میکنه، بلکه رضایت حاصل از اون انتخاب رو هم از بین میبره. در ادامه بیشتر راجع بهش صحبت میکنیم.
فرض کنیم شما میخواین واسه تعطیلات یه جایی رو انتخاب کنین
تور ( tour ) شمال کالیفرنیا ( California ) چطوره؟ یه هفته گذروندن تو خانهی ساحلی کیپ کاد ( Cape Cod ) چطور؟ هر کدوم رو که انتخاب کنین، اون یکی گزینه رو از دست میدین. به این، اصطلاحا میگن هزینهی انتخاب و یه بخش مهمی از فرایند تصمیم گیریه. مثلا هزینهی انتخاب گذروندن تعطیلات توی کیپ کاد، عدم بازدید از رستورانهای باکلاس کالیفرنیاست. متاسفانه، هزینهی انتخاب، به صورت کلی رضایت ما از انتخابهایی که میکنیم رو کاهش میده. این موضوع توسط مطالعهای تایید شد که توش از مردم پرسیدن چقدر حاضرن واسه اشتراک یه مجله محبوب پول بپردازن.
به بعضی از شرکتکنندهها یه مجلهی تکی و به بعضی دیگه همون مجله رو در کنار بقیهی مجلات نشون دادن. تقریبا توی تمام موارد، شرکت کنندهها وقتی مجله رو در کنار بقیهی مجلهها دیدن، قیمت کمتری پیشنهاد دادن. بنابراین، هر وقت ما تصمیماتمون رو تو شرایطی میگیریم که برامون هزینهی انتخاب داره، معمولا احساس رضایت کمتری بهمون دست میده.
هر چقدر هم تعداد گزینههای موجود بیشتر باشه، هزینهی انتخاب بالاتر میره و لذت انتخاب کمتر میشه. این آزمایش رو در نظر بگیرین. دو گروه رو به روی میزی قرار گرفتن که روش انواع مربا گذاشته بود. یه گروه فقط میتونست ۶ تا مربا تست کنه و گروه دیگه ۲۴ مربا رو. گروهی که حق انتخاب بیشتری داشت، خرید کمتری از گروهی داشت که میتونست فقط ۶ مربا رو امتحان کنه.
چرا؟ چون همونطور که انتخاب کننده، انتخاب خودش رو به یه مربا محدود میکنه، ویژگیهای جذاب همهی مرباهایی که انتخاب نشدن، جمع میشن تا مربای انتخابی کمتر دلپذیر و استثنایی به نظر برسه. بنابراین مرباهای بیشتر برابره با هزینهی انتخاب بیشتر و جذابیت کمتر مربای انتخاب شدن. بنابراین، میشه گفت گزینههای بیشتر، قدرت انتخاب و لذتش رو کاهش میدن.
آخرین باری که یه چیز خیلی خوب خریدین کی بود؟
بیاین فرض کنین یه وسیلهی الکترونیک فوقالعاده بوده که یه عالمه وقت واسه تصمیمگیری دربارهی خریدش صرف کردین. احتمالا شما هم بعد از یه مدت، احساس خوشی و رضایتتون دربارهی خرید این محصول پایین اومده. آدما هم مثل بقیهی حیوونا، بعد از یه مدت که چیزی دو رو برشون وجود داشته باشه، واکنششون نسبت بهش کمتر و کمتر میشه.
همونطور که میدونین به این مسئله میگن عادت کردن و یه بخشی از روان انسانه. مثلا یه شهرستانی وقتی واسه بار اول به یه شهر بزرگ میره، ممکنه از جلال و جبروتش شگفت زده بشه ولی این قضیه واسه کسی که اهل اونجاس اصلا معنی نداره. درواقع اون به محیطش عادت کرده و دیگه نسبت به پیرامونش آگاه نیست. متاسفانه به خاطر این فرایند، هر لذتی که از یه تجربهی مثبت داریم و فکر میکنیم ما رو واسه مدت طولانیای سرحال نگه میداره خیلی زود فروکش میکنه. مثلا عادت کردنمون به لذت رو در نظر بگیرین.
اگه یه اتفاقی، حس لذتتون رو مثلا ۲۰ درجه تو مواجههی اول افزایش بده، دفعه های بعدی، این عدد به ۱۵ ، ۱۰ و حتی صفر میرسه. توی یه آزمایش از آدمای میشه گفت خوش شانس و بدشانس سوالاتی کردن تا میزان شادیشون رو ارزیابی کنن. بعضی از اونا طی سال گذشته بین پنجاه هزار تا یه میلیون دلار تو لاتاری ( lotteries ) برده بودن، درحالی که بقیه بر حسب تصادف یا اتفاقات عجیب و غریبی، کلی پول از دستشون رفته بود.
نتایج نشون داد که برندههای لاتاری عموما از بقیه خوشحالتر نبودن و اونایی هم که قربانی حوادث شده بودن، هنوز خودشونو تقریبا شاد میدونستن. این مسئله به طور واضحی بهمون میگه که آدما میتونن حتی به بهترین یا بدترین شرایط زندگی هم عادت کنن. بنابراین ممکنه که شما از خرید یه کامپیوتر جدید تو نگاه اول ذوق زده بشین و بال دربیارین. ولی همیشه این رو در نظر بگیرین که عادت در کمینه و آتش خوشی خیلی زود خاموش میشه.
به نظر میاد همچنان که جامعهی آمریکا پولدارتر میشه، و آمریکاییها تو انتخاب و دنبال کردن چیزی که میخوان آزادتر میشن، به جاش شادیشون کم و کمتر میشه
این فکت ( fact ) رو در نظر بگیرین که معیار رفاه تو آمریکا یا جی دی پی( GDP ) تو سی سال گذشته دو برابر شده و این در حالیه که ضریب شادی داره با روند ثابتی کاهش پیدا میکنه. درواقع تعداد مردمی که خودشونو خیلی شاد توصیف میکنن تو سی سال گذشته خیلی کم شده و این مسئله داره تعداد مبتلایان به افسردگی رو به شدت افزایش میده. طبق آمار، تعداد افراد افسرده تو سال ۲۰۰۰ نسبت به سال ۱۹۰۰ ده برابر شده.
خب دلیل این ناراحتی گسترده چیه؟ اگه بخوایم به زبون ساده بگیم، دلیلش انتخابه. وقتی گزینههای به ظاهر نامحدودی سر راهمون قرار میگیرن و انتخابهایی انجام میدیم که نتیجهی خوبی ندارن، تمایل داریم که خودمونو سرزنش کنیم و این باعث رنج واقعی میشه. روانشناس مارتین سلیگمن ( Martin Seligman ) میگه، سه راه واسه ورود افسردگی به ذهن وجود داره.
وقتی یه آدم علت شکستش رو واسه خودش بزرگ کنه مثلا بگه من تو همهی جنبههای زندگیم شکست میخورم، پیاز داغش رو زیاد کنه مثلا بگه من همیشه یه بازنده هستم و یا شخصیش کنه و بگه به نظر میاد فقط منم که همیشه شکست میخورم. این نوع خودخوریهای گسترده توی یه دنیای با انتخابهای نامحدود به وجود میان. این که خودتونو مدام واسه نتایجی که به دست میارین سرزنش کنین توی یه دنیای با انتخابهای نامحدود سختتره تا دنیایی با انتخابهای محدود.
چون وقتی اجازه داریم به هر آیندهای که تو ذهنمونه برسیم، انتظار میره که به صورت خودکار بهش برسیم. و وقتی هم که نرسیم، دیگه هیچ کس رو جز خودمون نمیتونیم سرزنش کنیم. این به این معنیه که افزایش امکانات زندگی مدرن، علاوه بر تاکید به آزادی انتخاب ما، میتونه باعث بشه که وقتی تو انتخاب عاقلانه شکست میخوریم، بیش از حد خودمونو سرزنش کنیم و از اونجایی که سرزنش بیش از حد خود میتونه منجر به افسردگی بشه، دلیل خوبی وجود داره که باور کنیم انتخابهای فراوون جامعه ما با اپیدمی مدرن ناراحتی در ارتباطه.
تصور کنین میخواین واسه خودتون یه ژاکت بخرین. اگه بخواین بهترین انتخاب رو داشته باشین و واسه اطمینان همهی گزینههای موجود رو بررسی کنین، احتمالا شما یه کمال گرایین
کمال گرایی یه استراتژی ( strategy ) تصمیم گیریه که توش فقط دنبال بهترین میگردین. اگه شما یه کمال گرا باشین، هر گزینهای براتون پتانسیل اینو داره که انتخابتون رو مدام تغییر بده و شما رو تو یه چرخهی بی پایان گرفتار کنه. از اونجایی هم که جهان امروز ما غرق در انتخابهای مختلف شده، کمالگراهای بندهی خدا زمان خیلی خیلی زیادی رو چه قبل و چه بعد از تصمیم گیری صرف مقایسه میکنن تا مطمئن بشن چیزی که انتخاب کردن واقعا بهترین بوده.
حتی آزمایشاتی که توسط جناب نویسنده و همکاراش انجام شده نشون دادن که تو مواجهه با یه انتخاب، کمالگراها تلاش خیلی زیادی رو صرف این میکنن که گزینههای دیگه رو فقط تصور کنن حتی اگه اصلا وجود خارجی نداشته باشن. مثلا تو همین مثال انتخاب ژاکت فرض کنین یه کمال گرا بین یه ژاکت گرم سبک کشمیر و یه ژاکت با قیمت پایینتر وایساده. خب حالا این آدم به نظر شما چی رو تصور میکنه؟ یه ژاکت گرم سبک کشمیر ارزون. نه تنها کمالگراها با این کار خودشونو خسته میکنن، بلکه حتی بعد از کلی دنگ و فنگ کشیدن سر انتخاب، بازم احساس رضایت کافی ندارن.
به خاطر همین کمالگراها خیلی مستعد اینن که از خریدشون پشیمون بشن. مثلا یه کمال گرا که ژاکت خوبی رو هم بعد از جست و جو و کند و کاو گستردهای انتخاب کرده و خریده، بازم ممکنه ژاکت کس دیگهای رو ببینه و نسبت بهش حسودی کنه. چون گزارهی 'چی میشد اگه' مدام سراغش میاد و جذابیت ژاکتی که خریده رو تو ذهنش کاهش میده. توی دنیایی با انتخابهای نامحدود، کمال گرا بودن و همش دنبال بهترینها گشتن خیلی سخت میگذره و خستهتون میکنه. ولی تو بخش بعدی میبینیم که نیازی نیست که شما یه کمالگرا باشین. انتخاب سادهتری هم وجود داره که اجازه میده زندگی شادتری داشته باشین و حس رضایت مندی رو تو خودتون پرورش بدین.
همهی ما دور و ورمون آدمایی رو میشناسیم که خیلی سریع تصمیم میگیرن
این آدما راضی هستن و اگه یه وسیلهای استانداردهای حداقلی رو داشته باشه، حتی اگه بهترین هم تو نوع خودش نباشه، اونها رو جذب میکنه. رضایت بخش بودن، یه استراتژی نسبتا سادهایه. این استراتژی میگه تا جایی دنبال یه وسیله بگرد که استانداردهای حداقلی توی ذهنت رو براورده میکنه و وقتی که بهش رسیدی همونجا متوقف شو. دنیای انتخاب یه آدم راضی به دو بخش تقسیم میشه. گزینههایی که استانداردهاش رو براورده میکنن و گزینههایی که این کار رو انجام نمیدن.
بنابراین موقع تصمیمگیری، اونا فقط دنبال محصولی میگردن که تو گروه اول قرار بگیره. مثلا وقتی یه آدم راضی میخواد یه ژاکت نو واسه خودش تهیه کنه، اولین ژاکتی که به تنش بشینه و کیفیت و قیمت خوبی هم داشته باشه رو میخره. یه آدم راضی نگران این نیست که شاید دور و اطراف ژاکتهای بهتر و خوش قیمت تری هم وجود دارن. اما گذشته از صرفه جویی در زمان، راضی بودن چه خوبیای دیگهای داره؟ آدمای راضی از تصمیمی که میگیرن خوشحالن و به طور کلی زندگی شادتری رو تجربه میکنن. چون اونا مدام انتخابشون رو با بقیهی گزینههای موجود مقایسه نمیکنن و بنابراین رضایتشون هم با دیدن انتخابهای جایگزین دیگه کم نمیشه.
و از اونجایی هم که آدمای راضی موقع تصمیم گیری واسه بی نقص بودن تلاش نمیکنن، زمانشون صرف این نمیشه که جهان فرضیای رو با پیشنهادهای کاملا رضایت بخش تصور کنن. این مسئله رضایتمند بودنشون رو از انتخابهاشون و از زندگیشون خیلی بالا میبره. درواقع توی پرسشنامههای سنجش شادی و خوش بینی هم، آدمای راضی بالاترین امتیاز رو کسب میکنن.
بنابراین توی جامعهی امروز مملو از انتخاب، این به نفعتونه که یه آدم راضی باشین. اینطوری دیگه تعداد گزینههای روی میز نمیتونن تو انتخابتون نقش زیادی ایفا کنن. خبر خوب اینه که بیشتر ما ظرفیت اینو داریم که تبدیل به همچین آدمی بشیم. فقط لازمه که انتظاراتمون رو پایین بیاریم و قید بهترین رو از ذهنمون پاک کنیم.
آزادی بی حد و مرز ما توی انتخاب ممکنه توی بیشتر جنبههای زندگی ما رو تنها کنه و بیشتر از اون چیزی که فکر میکنیم بهمون استرس بده
به عنوان یه جامعه، ما پول بیشتری درمیاریم و از اون طرف خرج میکنیم. ولی وقت کمتری رو با آدمای اطرافمون میگذرونیم. کارشناس سیاسی و نویسنده رابرت لین ( Robert Lane ) توضیح میده که ثروت فراوون ما و آزاد بودن تو خرج کردنش، باعث کاهش کمیت و کیفیت روابط اجتماعیمون میشه و سطح زندگیمون رو کاهش میده.
این روابط واسه سلامت روانمون ضرورین؛ حتی اگه تا حدی ما رو محدود کنن و تو بعضی جاها بهمون ضرر بزنن. درواقع پایبندی و متعلق بودن به یه گروه یا موسسهی اجتماعی میتونه مثل واکسنی درمقابل ناراحتی عمل کنه. جامعهی سنتی مردم آمیش رو در نظر بگیرین. نرخ افسردگی اونها از میانگین آمار جهانی ۲۰ درصد کمتره و این، نتیجهی پیوند محکم مردم جامعهشونه. ولی ایجاد و حفظ روابط اجتماعی معنادار، مستلزم رها کردن آزادی انتخاب به صورت آگاهانه و تمایل به محدود شدن اون توسط روابطه.
مثلا وارد شدن به روابط محکم فامیلی، دوستانه یا شهروندی، لازمهاش نادیدهگرفتن منیتها و غرق شدن توی اجتماع و عضوی از اون شدنه. ولی ما چطور میتونیم به این دستاورد برسیم؟ با استفاده از اصولی که انتخابهامون رو محدود میکنن. این اصول میتونن مدیریت زندگی رو راحتتر کنن و استرس و اضطراب رو ازمون دور کنن. مثلا اگه به اصولتون پایبند باشین، دیگه به شریک زندگیتون خیانت نمیکنین و عواقب دردناکش رو نمیچشین.
از اونجایی که آزادی نامحدود میتونه روابط اجتماعی فرد و دنبال کردن اونچه که براش بیشتر از همه ارزش قائله رو مختل کنه، به نظر میرسه درجاتی از محدودیت واسه بهبود زندگی همه بهتره. با محدود کردن انتخابها، ما میتونیم کمتر گزینش کنیم و احساس بهتری داشته باشیم.
و در آخر باید گفت تصمیمات روزمره دارن به طور فزایندهای پیچیدهتر میشن
همینطور که تعداد این انتخابها افزایش پیدا میکنه، تاثیرات روانی اونها هم روی روان ما بیشتر و بیشتر میشه. هر چی گزینههای روی میز افزایش پیدا میکنه، انتخاب عاقلانه هم سختتر میشه و احساس رضایت کمتری هم بعد از تصمیم گیری سراغمون میاد. بنابراین به نظر میاد درجاتی از محدودیت و پایبندی به یه سری اصول، واسه بهبود زندگی همه لازمه.
یه تمرین ساده میتونه بهتون تو محدود کردن انتخابها کمک کنه تا کمتر گزینش کنین و احساس بهتری داشته باشین. اول؛ تصمیمات قبلیای که گرفتین رو با خودتون مرور کنین. بعد، گامها، زمان و تحقیقات، و استرسی که موقع تصمیم گیری داشتین رو در نظر بگیرین. این بهتون یه دیدکلی از انتخابهاتون میده و باعث میشه دفعههای بعد زمان کمتری صرف کنین و بعضی گزینهها رو حتی در نظر نگیرین.
سعی کنین تبدیل به یه آدم راضی بشین. راجع به لحظات خوش زندگیتون فکر کنین. جاهایی که واقعا خوشحال و راضی بودین. اون اتفاقات رو مدام تو ذهن مرور کنین و سعی کنین تو جنبههای مختلف زندگی از این احساس خوب استفاده کنین. چیزی که شنیدین، لب مطلب کتاب تناقض انتخاب اثر بری شوارتز بود. امیدواریم از این پادکست لذت برده باشین.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب چگونه از فاجعه اقلیمی جلوگیری کنیم : نوشته: بیل گیتس
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب قله : نوشته: اندرس اریکسون
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب صورتت را بشور دختر : نوشته: ریچل هالیس