یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب جادوی بزرگ : نوشته: الیزابت گیلبرت
معرفی و خلاصه کتاب جادوی بزرگ : نوشته: الیزابت گیلبرت
همه ما تو زندگیمون به نوعی با خلاقیت سر و کار داشتیم. گاهی برای خودمون شعر گفتیم، آهنگی نواختیم، چیزی نوشتیم. اما خلاقیت، چیزی بیشتر از یک سری فعالیتهای هنریه. خلاقیت یعنی پیدا کردن الهامی که در دنیا وجود داره، یعنی طوری زندگی کنیم که ترسمون، مانعی برای دریافت الهاماتی که تو دنیا هست نباشه، یعنی کنجکاو بمونیم. تو این پادکست، میخوایم ببینیم الیزابت گیلبرت که کتابهاش تو سالهای اخیر حسابی سر و صدا کرده، در مورد جادوی بزرگ خلاقیت، ایدهها و الهام گرفتن از دنیای اطرافمون چی فکر میکنه.
خلاصه متنی رایگان کتاب جادوی بزرگ
میلیونها آدم خلاق در سراسر جهان با این ایده بزرگ شدن که «آموزش خوب» و پیدا کردن «شغل جدی» تنها مسیریه که به خوشبختی میرسه
خیلیها شکست رو تجربه کردن و برای خلق هنرهاشون سختی کشیدن. نتیجه؟ بیشمار آدمی که روح خلاقیت از بدنشون پر کشیده و به چیزی که تو زندگیشون میخواستن نرسیدن.
تو دنیای دیدنی ما، اینکه انتخاب کنیم که به دنبال خلاقیت خودمون بریم، یکی از ترسناکترین تصمیمهاییه که میتونیم بگیریم. اما لزوما قرار نیست اینطوری باشه. داشتن یه زندگی خلاقانه به معنای وقف کردن ذهن، بدن و روح برای هنری که داریم نیست، مسئله خیلی سادهتر از این حرفاست. خلاقانه زندگی کردن یعنی به جای ترس، فرمان زندگیمون رو بدیم به کنجکاوی.
علاوه بر این، خلاقیت میتونه در هر چیزی باشه. یعنی هیچ چارچوب قطعی و دقیقی وجود نداره که تعیین کنه یه چیز خلاقانه هست یا نه. شاید دیگران کار خلاقانه شما رو دیوانگی بدونن، اما مهم اینه که این کار بتونه بهتون شجاعت بده؛ بهتون بال پرواز بده.
فرقی نداره کارتون نقاشیه، نوشتن شعره، صخره نوردیه یا حتی آشپزی. کافیه اون چیز خاصی باشه که کنجکاوی رو در شما به جریان میندازه.
آیا مسیر خلاقانه زندگیتون رو پیدا کردید، اما همچنان تردید دارید؟ خب، باید از ترسهاتون تشکر کنید! اگه نگران هستید که به اندازه کافی مهارت ندارید، برای شروع کردن خیلی دیره، هیچ کسی به کاری که میخواید بکنید یا چیزی که میخواید بگید اهمیتی نمیده، یا حتی پول و زمانی کافی براتون نمونده، میتونید به مغزتون تبریک بگید که خیلی خوب تونسته جلوی شما رو بگیره و اجازه نده کاری که عاشقش هستید رو انجام بدید!
حالا، احتمالا براتون سوال شده که چطوری میتونید با این ترسها مقابله کنید. خیلیها بهمون گفتن که کافیه ترس هامون رو کنار بذاریم، اما صادقانه بگیم، همیشه نمیشه این کارو کرد، چون قضیه به این سادگیها نیست. اصلا قرار نیست ترسی رو کنار بذاریم یا نادیده بگیریم، در عوض، بهترین کاری که میتونیم بکنیم اینه که با ترسهامون راحت باشیم! باهاشون کنار بیایم و به این فکر کنیم که ترسها بخشی از طبیعت ما هستن.
تو یه زندگی خلاقانه، شور و اشتیاق با ترس همزیستی داره. هیچ اشکالی نداره که ترسهاتون رو سوار ماشینتون کنید و بهشون توجه کنید، مسئله مهم اینه که اجازه ندید فرمون رو از دست شما بگیرن و دور بزنن یا چرخ شما رو قفل کنن. ترسها چیزی بیش از مسافران صندلی عقب ماشینتون نیستن، مسافرانی که شما رو همراهی میکنن و بهتون یادآوری میکنن که چه چیزهایی براتون اهمیت داره.
انسانها، گیاهان و حیوانات تنها موجوداتی نیستن که تو این سیاره زندگی میکنن
ایدهها هم موجودات زندهای هستن که در اطراف ما نفس میکشن و رشد میکنن! ایدهها به خالصترین شکل ممکن در کنارمون وجود دارن و منتظرن تا بفهمیمشون.
این حس رو تجربه کردید که یه فکری به سرتون میزنه و دیگه رهاتون نمیکنه؟ اگه این فکره همیشه و همه جا تو ذهنتون هست و تو لحظاتی که ارام هستید، قلقلکتون میده، میشه گفت که شما یه ایده فوقالعاده دارید. اجازه ندید خرید کردن، تلویزیون یا هر چیزی دیگهای شما رو از این ایده منحرف کنه. اینکه ایدهای رو بپذیرید و روش کار کنید، کاملا بر عهده شماست.
در غیر این صورت، این ایده در هوا معلق میمونه، تا زمانی که فرد دیگهای پیداش کنه و عملیش کنه. احتمالا براتون پیش اومده که مدتها قبل ایدهای داشتید، اما یه روز میبینید که ایده شما توسط فرد دیگهای پیاده شده و به خودتون میگید: عه، من این ایده رو داشتم...
نویسنده کتاب الیزابت گیلبرت، این تجربه رو با یکی از دوستاش داشته. یه روز ایده نوشتن یه مجموعه رمان تو جنگل آمازون به سر گیلبرت میزنه. البته این ایده رو از همسر برزیلیش الهام گرفته بود. بنا به دلایلی، این ایده هیچ وقت به نتیجه نرسید و گیلبرت مجبور شد رمان رو رها کنه و رو سایر پروژههاش وقت بذاره.
تو همین حین گیلبرت با یک رمان نویس به نام آنا پاچت (Anna Patchett) دوست شد. باورنکردنی بود اما پاچت نوشتن یه مجموعه رمان تو آمازون رو شروع کرده بود! درست همون ایدهای که گیلبرت تو ذهنش داشت. هر دو نویسنده شوکه شده بودن که چطور یه ایدهای که تا این حد خاص هست، به ذهن هر دوشون خطور کرده. امروز هر دوتاشون عمیقاً معتقد هستن که اون ایده در هوا معلق موند تا در نهایت یه نفر پیداش کنه و بهش زندگی بده.
منابع الهام بخش همه جا در اطراف شما هستن و شما به اندازه کافی استعداد برای عملی کردنشون دارید
با این حال، همیشه نصفه کاره رهاش میکنید یا حتی هیچ وقت شروعش نمیکنید. مشکل کجاست؟
واقعیت اینه که اکثر آدمای خلاق، بزرگترین مانع بر سر راه خودشون هستن. دنبال کردن کار هنری و خلاقانه شجاعت و جسارت میخواد و ما معمولا به خودمون میگیم که از پس این چالشها بر نمیایم. وقتی به خلق چیزای منحصر به فرد فکر میکنیم یا میخوایم ایدههامون رو به واقعیت تبدیل کنیم، صداهایی در درونمون هست که مسخرمون میکنن.
اگه میخواید مانعی که بر سر راه خلاقیتتون وجود دارد رو بردارید، لازمه در برابر صداهای درونتون بایستید. شما شایسته خلق کردن هستید، پس به خودتون اجازش رو بدید! با صدای بلند به خودتون بگید: «من یک نویسنده هستم»، یا «من بازیگرم»، یا «من عکاسم». اینطوری به گوش خودتون و عالم هستی میرسونید که دارید علاقه خودتون رو دنبال میکنید و هیچ چیزی نمیتونه شما رو متوقف کنه. هیچ چیزی، حتی پذیرفته نشدن هم نمیتونه مانع راهتون بشه.
بله، عدم پذیرش مثل یه قرص بزرگیه که قورت دادنش سخته، اما نباید قضیه رو شخصی کنید. باید بپذیرید اونایی که کار شما رو قضاوت میکنن انسان هستن. قبل از اینکه نویسنده کتابی رو به نام خودش چاپ کنه، یه مقاله برای مجله استوری (Story) فرستاد که توسط سردبیر مجله رد شد. نویسنده میدونست داستانی که نوشته خوبه، اما کوتاه اومد و چیزی نگفت.
سالها بعد، وقتی چندین کتاب پرفروش داشت و حسابی معروف شده بود، مدیر برنامههاش دقیقاً همون داستان رو برای همون مجله فرستاد. این بار همون سردبیر مجله گفت که این داستان بینظیره! همون نوشتهای که بار اول ردش کرده بود.
در نهایت، قرار نیست هنر شما در خدمت ویراستار یا حتی مخاطباتون باشه. بلکه کاملا برای شماست و قراره بهتون آرامش و انرژی بده. اگه داستانهایی که کشف میکنید بهتون کمک میکنن تا با مشکلاتتون کنار بیاید، دیگه اهمیتی نداره که جدید یا بدیع باشن. به صدها نویسندهای فکر کنید که در 500 سال گذشته از شکسپیر (Shakespeare) پیروی کردن.
بین اصیل بودن و معتبر بودن تفاوت وجود داره. معتبر بودن در نهایت ارزشمندتره. بنا بر این، شور و شوق داشته باشید و هرچی که واقعا دلتون میخواد رو با بقیه به اشتراک بذارید.
آدمای خلاق معمولا با احساس «جدی گرفته شدن» درگیرن
معمولا هنرمندا از سمت دوستا، والدین، پارتنرها یا فامیلهاشون احساس فشار میکنن، چون میخوان تعهدی که نسبت به علاقشون دارن رو به حق و منطقی نشون بدن. خیلی از آدمای خلاق حتی سالهای زیادی رو صرف تحصیلات آکادمیک میکنن تا اینطوری در نظر بقیه اعتبار پیدا کنن. اما واقعا چنین کارهایی لازمه؟
واقعیت اینه که شما برای انجام کاری که عاشقش هستید، به هیچ مدرکی نیاز ندارید. این تجربیات زندگیه که دانش لازم برای دنبال کردن علاقتون رو در اختیارتون قرار میده. کتاب پرفروش نویسنده با نام «بخور، عبادت کن، عشق بورز» نتیجه تلاش نویسنده برای پیدا کردن لذت در زندگیه، اونم بعد از طلاق دشواری که تجربه کرده بود.
میشه گفت تجربیات و درسهایی که نویسنده یاد گرفته بود رو در هیچ کلاسی جز زندگی بهش یاد نمیدادن.
علاوه بر این، همین تجربیات بودن که بهش قدرت دادن تا اولین کتاب پرفروشش رو بنویسه. درسی که اینجا میگیریم اینه که خلاقیت تو دنیای واقعی متولد میشه. کافیه درهای ذهنتون رو برای پذیرشش باز کنید.
به جای اینکه تلاش کنید تا ثابت کنید که یه هنرمند جدی و حرفهای هستید، بازیگوش و پر انرژی بمونید. تام ویتس(Tom Waits) آهنگش رو مثل جواهری بر گوش شنوندههاش توصیف میکنه. شما میتونید هنری خلق کنید که عجیبه، آرامش بخشه، سرگرم کنندست یا حتی خشم رو برانگیخته میکنه. بالاخره آدمایی پیدا میشن که دوستش دارن و خب تعدادی هم ممکنه ازش متنفر باشن. و این کاملا اوکیه.
هممون هنرمندای کلیشهای رو میشناسیم که از زندگی بی قید و بند لذت میبرن و دائما در حال جشن گرفتن و هیچ کار درست و حسابی ندارن
با این وجود، خیلی از هنرمندایی که خارج از این کلیشهها هستن، برای پرداخت اجازه و هزینههاشون از راه هنر مجبورن خلاقیتشون رو خفه کنن. با این وجود، یه راه بهتری هم هست.
به جای اینکه صرفا یه فروشنده بشید، میتونید همزمان با اینکه خلاقیت خودتون رو پرورش میدید، کار روزانه هم داشته باشید. شاید فکر کنید که اینطوری نمیتونید صفر تا صد رو علاقه خودتون متمرکز بشید. اما نکته اینه که اگه بتونید کار روزانه خودتون رو با علاقه هنریتون به تعادل برسونید، اتفاقا الهامات بیشتری هم دریافت میکنید: کافیه تصور کنید که یه رابطه پنهانی با هنرتون دارید!
قبل از اینکه تونی موریسون (Tony Morrison) و جی کی رولینگ (J. K. Rowling) تو دنیای ادبیات کار دائمی پیدا کنن، با نویسندگیشون به شدت در رابطه بودن. اینطوری که چند ساعت از روز رو به هر ترفندی که بود کنار میذاشتن و برای خودشون فرصت و فضای نوشتن رو فراهم میکردن. چنین برنامهای میتونه بخشی از سبک زندگی ما بشه و بهمون کمک کنه تا وقتی کارهای روزانه خستمون کرد، بتونیم به مسیر هنریمون ادامه بدیم.
علاوه بر این، حفظ کردن یه شغل روزانه، میتونه بهتون احساس امنیت بده، چون خاطرتون جمع میشه که بیش از حد درگیر دخل و خرجتون نیستید و میتونید برای خلاق بودن زمان بذارید.
برای موفقیت تو هنر، هیچ تضمینی وجود نداره، پس چرا به هنرتون فشار بیارید تا بتونید ازش پول در بیارید یا به شهرت برسید؟ انتظارات بیش از حد میتونه شیره لذت بخشی که تو خلاقیت وجود داره رو کامل بمکه. اگه میخواید آزادانه خلق کنید و از نا امید شدن نترسید، یه شغل ثابت پیدا کنید تا احساس امنیت داشته باشید و بتونید امورات زومره خودتون رو باهاش بگذرونید.
اسکار وایلد (Oscar Wilde) زندگی یه هنرمند رو اینطوری توصیف میکنه: «یک خودشکی طولانی و دوست داشتنی»
به نظر میرسه که وایلد اعتقاد داشت که زندگی خلاقانه یه رنج خود خواسته هست. هنرمندای بیشماری امروز داریم که خودشون رو فدای پیشه و هنر خودشون میکنن.
با این حال، یه راه دیگه هم هست که بتونید روح خلاقانه خودتون رو تغذیه کنید، بدون اینکه مجبور باشید به مرز جنون برسید. اینجا نویسنده از اصطلاح «زیرکی» استفاده میکنه و میگه به جای فدا شدن برای هنر، چرا زیرک نباشیم؟ فرقشون چیه؟ یه فدایی حاضره به هر قیمتی که شده، با هر هزینهای که ممکنه، بر سر اصول خودش بمونه. اما یه هنرمند زیرک کمتر به خودش سخت میگیره.
زیرکها به راحتی حرکت و تغییر میکنن و با انعطافی که از خودشون نشون میدن، میتونن از لحظات سخت، جان سالم به در ببرن. چرا؟ خب، تصور کنید یه هنرمند زیرک مثل خرگوش معروف کارتونی، باگز بانیه(Bugs Bunny). باگز بانی همیشه خونسرده و تو هر شرایطی که باشه، یه کار بامزه برای انجام دادن پیدا میکنه. باگز بانی میدونه که نمیتونه از گلوله شکارچی فرار کنه، اما مطمئنه که گلوله شکارچی به خطا میره.
وقتی به فرایند پر از چالش یه کار خلاقانه نگاه میکنیم، به راحتی متوجه میشیم که چرا افراد زیرک جون سالم به در میبرن. دوست نویسنده، برن براون (Brene Brown) با ترکیب کردن اعتماد تو فرایند نوشتنش، ارزش زیرکی رو فهمید.
داستان گفتن همیشه کار آسونی برای براون بوده، اما تولید یه رمان براش سخت و طاقت فرسا بود. به خصوص که مجبور بود یه طرح نامه خیلی خوب براش در بیاره. در نهایت نا امیدی، برن خواست یه فرصت دوباره به خودش بده و حقه بازی کنه.
چطوری؟ اومد و از دو نفر از همکاراش خواست که وقتی داستانهایی که قراره تو کتابش چاپ بشن رو براشون تعریف میکنه، بهش گوش بدن. همکاراش از داستانهایی که تعریف میکرد، نکته برداری کردن. بعد براون رفت پشت کامپیوترش نشست تا نوشتهها رو به داستانش تبدیل کنه.
اینجا براون به همکاراش اعتماد کرد که نکات و جزئیات مهم داستانهاش رو یادداشت کردن. اینطوری، خودش رو از شر سختیهای طرح نامه نویسی بی عیب و نقص راحت کرد و خیلی راحت تونست برای داستانهای خودش چارچوب ایجاد کنه. در نهایت براون تونست خیلی سریعتر بنویسه و با موانع کمتری سر راشه مواجه بشه. در عین حال که از کارش هم لذت میبرد.
به عنوان جمع بندی، یادتون باشه که برای شروع خلاقیت هیچ وقت دیر نیست. کافیه با ترسهاتون کنار بیاید و انتظارات دیگران از خودتون رو فراموش کنید. شما اجازه دارید که به خودتون آزادی بدید و به دنبال هنری که همشیه دنبالش بودید برید. کنجکاوانه زندگی کنید، مسائل رو بیش از حد لازم جدی نگیرید و اینطوری، میبینید که خلق هنر هیچ وقت ساده تر از این نمیشه.
به خلاقیت خودتون فضا بدید، بذارید در شما رشد کنه و به بلوغ برسه، هرچیزی که هست، میتونه دنیا رو برای همه ما جای قشنگتر و دوست داشتنیتری بکنه. امیدواریم از این پادکست لذت برده باشید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب بازاریابی چسب نواری : نوشته: جان جنش
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب هشت درس اساسی از طبیعت : نوشته: گری فرگوسن
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب راه هنرمند : نوشته: جولیا کامرون