خلاصه کتاب در یک چشم به هم زدن : نوشته مالکوم گلدول

معرفی و خلاصه کتاب در یک چشم به هم زدن : نوشته مالکوم گلدول

? این کتاب یکی از محبوب‌ترین کتاب‌های دنیاست و درباره اینه که چطور توی موقعیت‌های مختلف بتونیم درست تصمیم بگیریم. خوندن این کتاب باعث میشه به درک جدیدی از اطرافمون برسیم و بهتر فکر کنیم.

خلاصه متنی رایگان کتاب در یک چشم به هم زدن

اخیرا یه پیج تو اینستاگرام ساختی و شروع کردی به پست گذاشتن از چیزی که فک می‌کردی کلی ادم جذبش می‌شن

و به زودی پیجت معروف می‌شه اما نشد؟

یا برات سواله که چرا بین دوتا کفش که تقریبا شبیه همن، یکی پرفروشه و همه ادمها دوست دارن بخرنش ولی در مورد اون یکی دائم بد می‌گن و حاضر نیستن پاشون کنن؟

چی می‌شه که یه پیج تو اینستاگرام بین همه پخش می‌شه یا یه کفش یا هر محصول دیگه‌ای از بقیه محصولات بازار پرفروش‌تر می‌شن؟

اون لحظه‌ای که توی یه چشم بهم زدن این اتفاق میوفته کیه؟ اگه این سوال‌ها توی ذهنت وجود داره کتاب در یک چشم بهم زدن نوشته مالکوم گلدول رو از دست نده

چرا بعضی از کتاب‌ها پرفروش می‌شن و بقیه نه؟ چرا بعضی حرف‌ها به دل ادم می‌شینن یا چرا بعضی از ایده‌ها یدفه وایرال می‌شن در حالی که این اتفاق برای اکثریت دیگه رخ نمی‌ده؟

مالکوم گلدول سعی می‌کنه به این سوال‌ها جواب بده. چطوری؟‌با استفاده از ایده‌ای که خودش بهش می‌گه:

در یک چشم بهم زدن. یعنی اون لحظه‌ی جادویی که یه ایده، یه ترند یا یه رفتار اجتماعی ناگهان از مرز ندیده شدن عبور می‌کنه و مثل شعله‌های اتیش که چوب خشک درختارو توی خودش می‌کشه شروع به حرکت می‌کنه.

ایده در یک چشم بهم زدن رو می‌شه توی سه قسمت جدا توضیح داد.

قانون حداقل

عامل چسبندگی

و قدرت محیط

خب بریم سراغ تک تک اینا و ببینیم چطوری هر کدوم از اونها می‌تونن به وایرال شدن یه چیز کمک کنن.

قسمت اول، قانون حداقل:

گلدول سه دسته انسان رو نام می‌بره که می‌تونن باعث بشن که یه کسب و کار به سرعت رشد کنه. این ادما، واسطه‌ها، متخصص‌ها و عوامل فروش هستن. بریم اول سراغ واسطه‌ها.

واسطه‌ها افرادی هستن که انگار همه ادم‌های روی زمین رو می‌شناسن.

همه‌ي ما هم یه همچین ادمی رو به یه شکلی دور و ور خورمون می‌شناسیم. این مدل ادم‌ها شبکه‌های اجتماعی خیلی فعالی دارن و به سادگی با دیگران دوست می‌شن.

اما متخصص‌ها بر عکس، افرادی هستن که انگار همه چیز رو می‌دونن. اینجور ادم‌ها معمولا خودشون از کمک کردن به دیگران لذت می‌برن.

مثل یه مربی حرفه‌ای گلف که دوست داره به تو یاد بده چطور بهترین ضربه ممکن رو با چوب به توپ بزنی یا یه متخصص زیبایی که با حوصله برات توضیح می‌ده چطور یه محصول ممکنه برای پوست تو نامناسب باشه یا مشکلت رو برطرف کنه.

اونها از کمک کردن به تو و بقیه لذت می‌برن نه به خاطر اینکه بیکار باشن یا نیازی به اینکار داشته باشن، صرفا به خاطر اینکه خودشون عاشق کارشون هستن و ازش لذت می‌برن.

در اخر، بریم سراغ عوامل فروش.

با اون قطعه کامپیتوری که گوشه اتاقت افتاده می‌خوای چیکار کنی؟ درباره اون ژاکتی که هیچوقت نپوشیدیش چطور؟ برنامه ت چیه؟ این ادم‌ها بلدن هرچیزی رو بفروشن، در واقع بلدن که هرچیزی رو چجوری بفروشن و عاشق این کارن.

استعداد و توانایی اونها تو اینه که با استفاده از زبانشون به هر چیزی که می‌خوان برسن و به کمک بادی لنگوعج قدرتمندی که دارن به سادگی طرف مقابلشون رو متقاعد کنن.

حالا بریم سراغ یه مثال.

یکی از چنل‌های معروف توی یوتوب به اسم fightmediocrity که کارشون ساختن ویدیو و انیمیشن درباره کتاب‌های پرفروش توسعه فردیه، توی کمتر از یکسال تونست از صفر به ۲۰۰ هزار سابسکرایبر یوتوب برسه و ویدیوهاش بیشتر از صدها هزار بار دیده بشه.

بر اساس حرفهای گلدول به سادگی می‌تونیم نقش هر کدوم از عواملی که اسم بردیم یعنی واسطه‌ها، متخصص‌ها و عوامل فروش رو توی توسعه سریع این چنل یوتوب ببینیم.

این چنل، بعد از اینکه تعدادی از انیمیشن‌ها و ویدیو‌های بررسی کتابش رو توی فیس‌بوک منتشر کرد، تعدادی از به قول معروف واسطه‌ها کارای اونارو دیدن و براشون شروع به ساختن پست کردن و حتی پست‌ها رو برای افراد دیگه هم فرستادن.

اونوقت اگه ویدیو‌ها خوب بود، که توی این کیس اینجوری بود کم کم افراد دیگه شروع به دیدن پست و سابسرکرایب کردن اون می‌کردن، حتی خیلی از اونا خودشون تبدیل به واسطه‌های جدید می‌شدن و برای افراد دیگه هم به اشتراکشون می‌ذاشتن.

این کار نه تنها باعث می‌شد که ویدیوها دیده بشن و سابسکرایبرهای بیشتری سراغش برن بلکه کمک می‌کرد تا افراد متخصص و عوامل فروش هم با کار اون بیشتر اشنا بشن.

توی این کیس‌ متخصص‌ها چطور کمک کردن؟ متخصص زیبایی رو یادت هست؟ توی این کیس می‌شه گفت منظور از متخصص ادم‌های خوره‌ی کتاب هستن که خودشون عاشق خوندن کتاب و وقت گذاشتن براشن.

حالا وقتی این ادم‌ها به افرادی می‌رسن که اهل کتاب نیستن می‌تونن با ذوق بهشون بگن که خیله خب اگه وقت نداری این ۴۰۰ صفحه رو بخونی به جاش بیا این ویدیو را از چنل فلان نگاه کن یا این پادکست رو گوش بده که کل ۴۰۰ صفحه رو توی ۵ دقیقه خلاصه کرده و برات می‌گه. به همین سادگی.

عوامل فروشی که گفتیم چطور؟ برای ادم‌هایی که در مقابل تماشای ویدیو‌های این چنل مقاومت می‌کردن به افرادی نیاز بود که بتونن اونا رو قانع کنن.

حالا اگه از تعریفی که گلدول از عوامل فروش می‌ده استفاده کنیم من نظرم اینه که اونها به اندازه واسطه‌ها و متخصص‌ها توی فرایند وایرال شدن این چنل یوتوب نقش نداشتن ولی بازم، سازنده‌های ویدیوها از یه سری تکنیک‌های بازاریابی برای جذب مخاطب و سابسکرایبر استفاده کرده بودن.

برای مثال، ویدیو بررسی کتاب پدر پولدار، پدر فقیر اونها توی عنوان با یه عبارت قبل از اسم کتاب شروع می‌شه: «چطور می‌شه پولدار شد؟»

این کار به مخاطب ویدیو این پیام رو منتقل می‌کنه که قراره از تماشای ویدیو دقیقا چه چیزی دست گیرش بشه و اگه با مفاهیم سئو آشنا باشید حتما می‌دونید که این کار باعث می‌شه تا موتور جستجو یوتوب اون ویدیو رو بالاتر از ویدیو‌های مشابه قرار بده که به زبان ساده یعنی بازدید بیشتر و شانس دریافت سابسکرایبرهای یبشتر.

پس می‌تونیم بگیم قانون حداقل می‌گه در کنار ایده، محصول، برند یا هر چیز دیگه ای که داری، واسطه‌ها، متخصصین و عوامل فروش چیزهای مهمین که باید بهشون اهمیت بدیم.

قسمت دوم، عامل چسبندگی:

قسمت دوم هم به اندازه قسمت اول ساده‌ست.

یه قانون ساده وجود داره که می‌گه، همیشه راه درستی وجود داره که از طریق اون بشه اطلاعات رو دسته‌بندی و تبدیل به پکیج کرد، جوری که توی شرایط‌هایی خاص نیاز به اون پکیج‌ها غیر قابل اجتناب بشه. تمام کاری که تو باید انجام بدی اینه که اون راه رو پیدا کنی.

به اون موسیقی‌ای که صب توی تاکسی پلی می‌شد و حالا از ذهنت بیرون نمی‌ره فک کن، یا کامنتی که یه نفر درباره عکست گذاشت و هیچجوره از ذهنت پاک نمی‌شه.

گلدول درباره این موضوع مثالی از یه برنامه کودک می‌زنه که توی اون عوامل برنامه می‌خواستن برای اموزش بهتر بچه‌ها، تمرکز اونا رو بیشتر جمع کنن.

پس تصمیم گرفتن به جای اینکه کلمات رو کنار تصاویری که پخش می‌کردن بنویسن اونها رو نصفه و نیمه پشت تصاویر مخفی کنن تا بچه‌ها بیشتر دقت کنن.

اونها محتوای برنامه یا کلمه‌ها رو تغییر ندادن، فقط جای اونا رو کمی عوض کردن.

همیشه قرار نیست اون چیزی که بهش نیاز داری تغییرات اساسی یا کارای عجیب و غریب باشه، بلکه گاهی اون کارها خیلی کوچک‌تر از تصورات مان.

تغییرات کوچیک می‌تونن گاهی نتایج خیلی بزرگی به همراه داشته باشن. البته باید یادمون باشه که چسبنده کردن ایده‌ها، فکرها یا هر چیزی با دیگری تفاوت داره و پیدا کردن راه این کار خودش یه رازه.

خب، حالا چیکار می‌شه کرد؟ واقعیت اینه که گلدول جواب رو به مایی که لم دادیم روی کاناپه و پاهامون روی هم انداختیم مثل لقمه اماده نمی‌گه، در عوض جوابی که به ما می‌ده تجربه کردنه!

توی کتاب مثالی از یه فروشنده کتاب‌های الکترونیکی که توی امازون کار می‌کنه هست که می‌گه با تغییر قیمت کوچیکی توی محصولش از ۴ دلار و ۹۹ سنت به ۴ دلار و ۹۸ سنت متوجه شد که میزان فروشش بالا می‌ره.

شاید بشه گفت اتفاقی که برای این دوست ما افتاد صرفا یه خوش شانسی یا یه همچین چیزی بود ولی نکته اینه که باید به تغییرات کوچیک ایمان اورد و انقد انجامشون داد تا نتیجه‌های بزرگ رو دید.

و اما قسمت اخر: قدرت محیط

محیط اطراف ما روی کارهایی که می‌کنیم تاثیر داره.

گلدول اینجا مثالی از یه پژوهش میاره. این پژوهش می‌گه که اگه توی یه محله شیشه‌های شکسته زیادی وجود داشته باشه، توی اون محله میزان جرم و جنایت بیشتره.

مردم از اون محل رد می‌شن و متوجه می‌شن که کسی بابت شکستن شیشه‌ها جریمه نمی شه، پس خیلی زود شیشه‌های بیشتر و بیشتری خواهد شکست و حسی از انارشی و بی توجهی توی اون محیط شکل خواهد گرفت و کم کم از ساختمونها به سطح خیابون کشیده خواهد شد.

طبق چیزی که گلدول به اون قدرت محیط می‌گه، اگه شما می‌خواین که نرخ جرم و جنایت کاهش پیدا کنه، اول باید شیشه‌ها رو تعمیر کنید بعد دنبال اونهایی بگردین که اینکار رو می‌کردن.

این ماجرا که به نظریه شیشه شکسته معروف شده قابل تعمیم به همه چیزای دیگه هم هست.

به عنوان مثال اگه بخوای که یه کارافرین باشی، پس سعی کن محیط اطرافت رو پر از کارافرین‌ها بکنی و با اونا بگردی.

اگه می‌خوای که سرت رو از همه پرت کننده‌های حواس خالی کنی، پس اتاقت رو مرتب کنی و هر چیزی که ممکنه حواست رو پرت کنه از جلو چشمت دور کن.

اگه می‌خوای که یه نقاش بزرگ بشی، پس جدای از رنگ‌ها و بومت سعی کن با هنرمندای بگردی که تجربه بیشتری از تو داشتن.

مالکوم گلدول یکی از چهره‌های سرشناس توی علوم اجتماعیه و تمرکزش روی این بوده که بفهمه چرا ادم‌ها توی مسیرهای خاصی شروع به حرکت می‌کنن یا به طور ویژه جذب محصولات مشخصی توی بازار می‌شن.

اون سعی کرده که از همین طریق ذات این ماجرا که چرا بعضی چیزها یدفه وایرال می‌شن رو بفهمه و همین دسته بندی اون برای اینه که به ساده‌ترین شکل به ما نشون بده چطور ایده‌ها شروع به حرکت می‌کنن.

از نظر گلدول برای شروع هر اپیدمی اجتماعی

نیاز ویژه‌ای به حضور ادم‌هایی با استعدادهای خاص و توانایی‌های متفاوت وجود داره و این همون ادم‌ها هستن که می‌تونن تاثیر گذار باشن و باعث بشن که یه ایده‌ی خام یا یه محصول ناشناس یدفه به تیتر اول همه سایت‌ها تبدیل بشه.

اما این ادم‌ها فقط زمانی می‌تونن موفق به این کار بشن که ایده یا محصولی که ازش صحبت می‌کنیم به مغز ادم‌ها بچسبه.

گلدول درباره این کلی صحبت می‌کنه و توضیح می‌ده چه چیزهایی باعث می‌شن که یه ایده یا محصول جذاب بشه یا چه ویژگی‌هایی داشته باشه تا توی ذهن بمونه.

ولی جدای از ویژگی یه محصول یا ایده، گلدول می‌گه که ادم‌ها نسبت به محیطی که توش زندگی می‌کنن و اتفاقاتی که دورشون میوفته حساسن. به خاطر همینم هست که مردم دائما در مورد چیزهایی حرف می‌زنن که می‌بینن بقیه در موردشون حرف می‌زنن.

گلدول اینا رو توضیح می‌ده تا به شما بگه که چشم بهم زدن خودتون رو پیدا کنید. توی دوره زمونه‌ای که همه جا پر از انواع و اقسام محتواها شده شگفت انگیزه که چطور ممکنه یه چیز برای دیگران جلب توجه کنه.

به خاطر همین گلدول از ما می‌خواد که سعی کنیم دنیا رو کمی ساده‌تر ببینیم و بتونیم برای خودمون یه حدی از توازن ایجاد کنیم تا با استفاده از این نکته‌ها، اون لحظه چشم بهم زدن خودمون رو پیدا کنیم.

مالکوم گلدول توی کتاب در یک چشم بهم زدن تاکید می‌کنه که این واقعا شگفت انگیز و در عین حال متضاده که برای ایجاد یک تغییر یا یه جریان بزرگ ما باید اول کلی جریان یا تغییر کوچیک درست کنیم. اون می‌گه که اون بیرون پر ادم‌های فوق العاده‌یه که توانایی این رو دارن که یه اپیدمی بزرگ اجتماعی درست کنن فقط کافیه که بری بیرون و اونا رو پیدا کنی و به عنوان کلام اخر، گلدول می‌گه، به یاد داشته باشید، عواطف و احساسات توی ادم‌ها، یه جور بیماری مسریه.

در آخر، يک جمله طلایی از ايلان ماسک :