یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب راهبی که فراریاش را فروخت : نوشته: رابین شارم
معرفی و خلاصه کتاب راهبی که فراریاش را فروخت : نوشته: رابین شارم
? کتاب راهبی که فراریاش را فروخت، از رضایت درونی ما از زندگی حرف میزنه و نویسنده سعی میکنه با لحنی شیرین، راز شادی و آرامش درون آدمها رو بهمون بگه.
خلاصه متنی رایگان کتاب راهبی که فراریاش را فروخت
داشتن یه ماشین خوب، آرزوی خیلی از ماست
حالا شما تصور کنید این ماشین فراری باشه که دیگه احتمالا چشمامون از خوشحالی برق میزنه اما چه اتفاقی میفته که یک نفر با داشتن یه ماشین فراری و یه جت شخصی و یه ساختمون مجلل، همچنان حالش خوب نیست!
همه ما در طول زندگی مدام در حال تلاش و کار هستیم تا بتونیم درآمدی داشته باشیم برای رسیدن به این دارایی ها! اما دوروبرمون رو که ببینیم آدمایی هستن که یجورایی در پول غرق شدن و صاحب همه چیزایی هستن که داشتنش آزوی هممونه، اما حالشون خوب نیست و همین موضوع مارو به فکر فرو میبره.
ما در زندگی دنبال چی هستیم؟ ماشین؟ خونه؟ ویلا و باغ؟ .... چرا کسایی که به اینا میرسن هم در زندگیشون آرامش ندارن. این سوال شاید یکی از بزرگترین سوالایی باشه که ما مدام از خودمون می پرسیم؟ اما معمولا به جوابی نمی رسیم!
در این خلاصه کتاب قراره داستان زندگی آدمی رو بشنویم که تموم داشته هاش رها کرد و رفت دنبال جواب این سوال و در نهایت جواب این سوال رو در کشور هندوستان پیدا کرد.
با این خلاصه کتاب جذاب و شنیدنی همراه باش تا داستان زندگی این راهبه رو با هم بشنویم.
رابین شارما یک نویسنده محبوب کاناداییه که قبلا کار وکالت رو انجام میداده
و در حال حاضر سخنران، نویسنده و مجری معروف برنامه های تلویزیونیه و سالهاست که در زمینه توسعه فردی در حال نوشتن و آموزش به افراد مختلفه تحولات رابین شارما در سن ۲۵ سالگیش بوده، زمانی که تصمیم می گیره از کار وکالت کناره گیری کنه و سخنران انگیزشی بشه.
رابین شارما تا به امروز ۱۳ کتاب منتشر کرده که آخرین کتابش، مشهورترین اثرش بوده . کتاب پرفروش "باشگاه ۵ صبحیها" به عنوان یک شاهکار از رابین شارما در سال ۲۰۱۸ منتشر شد و تونست تحولی اساسی در مدیریت فردی ایجاد کنه.
کتاب دیگر این نویسنده که با استقبال خوبی هم روبه رو شد، همین کتابیه که قراره امروز خلاصه اش رو با هم بشنویم.
اسم راهبه داستان جولین هست. جولین یک وکیل بسیار موفق بوده که از ابتدای زندگیش برای این کار تلاش زیادی کرده و پرونده های موفق زیادی رو داشته.
اون در شغلش شهرت و اعتبار زیادی داشته و یکی از افراد ثروتمند شهر خوش به حساب میومده و البته مدام در دادگاه ها از پرونده آدمای ثروتمند دیگه دفاع می کرده و برای اونها می جنگیده.
جولین صاحب یک عمارت بزرگ، یک جت شخصی، و البته یک ماشین فراری بوده.
این وکیل موفق و ثروتمند چیزهایی رو در زندگیش داشته که آرزوش هر کسی بوده و البته رسیدن به این دستاوردها کار ساده ای نبوده و اون تلاش زیادی کرده و راه زیادی رو طی کرده تا به این موفقیت ها رسیده.
اما هیچ کدوم از اینها جولین رو راضی نمی کرد و جولین همچنان دنبال شهرت و پول بیشتر بود، تا جایی که تقریبا در هر شبانه روز 18 ساعت کار می کرد و زندگیش از هم پاشید و همسرش طلاق گرفت و هیچ وقت رابطه خوبی با پسرش نداشت.
جولین 53 ساله شبیه به پیرمردهای غرغروی 80 ساله به نظر می رسیده که سرتاپا طمع بوده و مدام دنبال پول و شهرت بوده. در واقع جولین، بنده پول شده بود و حاضر شده بود بخاطر پول بیشتر و شهرت شغلی، پا روی خانواده و فرزندش بذاره و به همین دلیل هم زندگیش رو از دست داد.
در یکی از جلسه های دادگاه که جولین در حال دفاع از پرونده ای بوده، کمی درد در ناحیه قفسه سینش احساس می کنه و ناگهان بیهوش میشه.
اون رو به سرعت به بیمارستانی که در همون نزدیکی ها بوده منتقل می کنن.
بعد از معاینه پزشکا میگن که اون دچار حمله قلبی شده و بعد از به هوش اومدن جولین بهش توصیه می کنن که اینقدر به خودش سخت نگیره و این همه فشار کاری اصلا براش خوب نیست.
اونها از جولین خواستن که کار خودش رو رها کنه و زندگی آرومی رو شروع کنه. آدمای دوروبر جولین بهش گفتن که اون همین الان بدون کار کردن هم می تونه با چیزایی که تا به الان به دست آورده زندگی خوبی رو تا آخر عمرش داشته باشه و نیازی نیست انقد به خودش سخت بگیره.
اما این حرف ها برای جولین مثل یه شوک بود.
کسی که در تمام عمرش برنده همه پرونده ها بوده، حالا که نوبت به زندگی خودش رسیده، یه بازنده به نظر میرسه و در شرایط خوبی نیست. روزها طول کشید تا جولین این وکیل موفق و ثرتمند این واقعیت رو هضم کنه و متوجه اشتباهاتش بشه.
اما بعد از کمی فکر کردن و دودوتا چهارتا کردن بالاخره جولین تصمیم جسورانه ای رو می گیره که باعث تعجب اطرافیانش میشه. اون شروع می کنه به فروش تموم وسایل و دارایی هاش
اون عمارت شخصی خودش، جت شخصی و وسایل عمارتش و حتی ماشین فراریش رو هم می فروشه!!
بعد از فروش همه دارایی هاش در جستجوی معنای واقعی زندگی، راهی سفری میشه که زندگی جولین رو تغییر میده. این سفر به سمت سرزمین عرفانی هند بود. جایی که راهبان هندی در اونجا ساکن بودن.
نکته جالبی که وجود داشته این بود که این راهبا همون طور که در بین مردم عادی بودن اما خودشون آدمای عادی نبودن.
اونها دارای بالاترین سطح خرد بودن و این توانایی رو داشتن تا روح و ذهن و بدن هر کسی رو آزاد کنن. این راهبا بیشتر از 100 سال با خوشحالی زندگی می کردن و جولین دنبال راز این خوشحال زیستن، بود.
مدتی طول کشید تا جولین یکی از اون راهبا رو پیدا کنه و ازشون بخواد تا بهش کمک کنن و اون رو از این شرایط نجات بدن. راهبی که داستان جولین رو شنید قبول کرد تا اون رو به یه دهکده مخفی ببره.
جولین مدتی رو در اون دهکده کنار بقیه زندگی کرد. رهبر راهب در اون روستا با دیدن رفتارها و فداکاری های جولین تصمیم گرفت اصول و روش زندگی رو به جولین آموزش بده به شرطی که جولین این آموزش ها رو فقط برای خودش نگه نداره و به کل جهان خارج از اون دهکده آموزش بده.
رهبر شروع به نقل قول یک داستان کرد.
تصور کنید در یک باغ زیبا هستین که پر از انواع درختها، گل ها و بوته های قشنگه که گل های باغ، بوی خیلی خوبی هم دارن. شما می تونید پرنده های زیادی رو ببینید که در باغ با سرخوشی پرواز می کنن و اونجا بودن حس خوبی رو به شما میده.
شما متوجه میشید که یه فانوس دریایی در وسط باغ وجود داره و ناگهان در اون فانوس دریایی باز میشه و یه کشتی گیر سومو بیرون میاد. سومو به ژاپنی یه ورزش باستانی کشتی که در اون وزن، اندازه و قدرت در درجه اول اهمیت قرار داره.
بیرون اومدن یه کشتی گیر سومو اونم از یه فانوس دریایی در وسط باغ خیلی عجیب به نظر میاد و عجیب تر از اون اینه که این کشتی گیر فقط یه لباس زیر از سیم نازک پوشیده!
اون بعد از بیرون اومدن از فانوس دریایی سرگردان میشه و در قسمتی از باغ یه کرونومتر طلایی پیدا می کنه موقع برداشتن این کرونومتر از زمین میلغزه و به زمین میفته و بیهوش میشه.
بعد از مدتی به هوش میاد و به هوش اومدن این کشتی گیر هم احتمالا به خاطر عطر خوب گل های باغ بوده که در تموم باغ پیچیده بود. بعد از به هوش اومدن به سمت چپش نگاه می کنه و مسیری رو میبینه که از الماس های کوچیک سنگ فرش شده بوده.
کشتی گیر سومو قدم توی اون مسیر میذاره. چون احتمال میده این همون مسیریه که به خوشبختی ختم میشه و می تونه شادی های زندگیش رو در این راه پیدا کنه.
اون شروع به راه رفتن در این مسیر می کنه و خیلی زود از چشم همه دور میشه.
داستان اون رهبر راهب همین جا تموم میشه و این پایان داستان بوده.
شنیدن این داستان برای شما هم کمی عجیب و غریب بنظر میاد
و بله جولین هم بعد از پایان داستان همین احساس رو داشته و البته باید بدونید این یه داستان معمولی نیست.
جولین از راهب می پرسه که آیا این نوعی شوخیه؟ چون این داستان اصلا معنی خاصی واسش نداشته!!
راهب بهش گفت که این یک داستان معمولی نیست، این داستان دارای هفت اصل بزرگ زندگیه که اگر کسی بدونه، می تونه سالها خوشحال و خوشبخت زندگی کنه.
اصل اول مربوط به باغ
باغ در این داستان نماد مغز ماست. اگه بذرهای خوب بکاریم، در نهایت میوه های خوبی روی درختا خواهیم داشت و باغ پر میشه از گیاهان خوب با گل های زیبا و سطح باغ با چمن صاف و خوب پوشیده میشه.
اما اگه زباله ها رو داخل باغ بذاریم یا اگه فقط آبیاری گلها رو متوقف کنیم این مکان خیلی زود به یه زباله دونی تبدیل میشه.
مغز ما هم مثل همین باغ میمونه اگه مغزمون رو با افکار مثبت و مهربونی و عشق و همدلی پر کنیم و مدام به خودمون انگیزه بدیم مغز ما خیلی زود رشد می کنه و مثل همون باغ زیبا پر از گلهای زیبا میشه.
با انجام اینکارها خیلی زود به یک آرامش درونی می رسیم و از زندگی کردن لذت می بریم اما اگه مدام مغزمون رو با فکرهای منفی و افکار مسموم پر کنیم و بدون مهربونی و همدلی زندگی کنیم، خیلی زود مغز ما جای خودش رو به یه زباله دونی میده که فقط می تونه چیزای سمی به بار بیاره و البته این ضرب المثل معروف هم یادآوری می کنیم که از قدیم میگن ذهن خالی کارگاه شیطانه!
اصل دوم مربوط به فانوس دریاییه که نماد اهداف زندگی ماست
یه فانوس دریایی مسیر درست رو به کشتی ها نشون میده. پس ما باید حواسمون باشه تا راه درست رو در زندگی پیدا کنیم.
باید بپذیریم که ما فقط در طول زندگی یه مقصد رو می تونیم برای خودمون انتخاب کنیم. پس خیلی مهمه تا یه مقصد درست رو انتخاب کنیم تا مجبور نباشیم وسطای راه برگردیم یا خودمون رو آزار بدیم و همون مسیر اشتباهی رو تا انتها بریم.
باید هدفای درست انتخاب کنیم و برای رسیدن به اونها تلاش کنیم. البته در این مسیر قطعا هممون با مشکلاتی روبرو میشیم اما دیر یا زود اگه هدفای درستی رو انتخاب کرده باشیم به مقصد می رسیم.
اصل سوم مربوط به کشتی گیر سومو که نماد کایزن.
کایزن یه کلمه ژاپنیه به معنی یادگیری و بهبود مستمر
یه کشتی گیر سومو برای رسیدن به اون هیکل عظیم باید رژیم غذایی منظم و نظم زیادی رو در زندگیش داشته باشه و از این جهت اون باید خیلی خاص باشه.
همه ما مثل این کشتی گیر سومو باید به یادگیری ادامه بدیم.
ما هم در پادکست 365 بوک هدفمون یادگیری بیشتره و این پادکست شما رو به کتاب خوندن تشویق می کنه و ازتون میخوایم با معرفی 365 بوک به بقیه اون هارو هم به یادگیری و کتاب خوندن تشویق کنید.
کتابها همیشه بهترین مربیای ما هستن.
چیزهای زیادی رو ما می تونیم از کتابها یاد بگیریم و با توجه به عمر محدودی که هممون داریم فقط با کتاب خوندنه که می تونیم از تجربه های زیسته بقیه استفاده کنیم.
روزی 20 دقیقه، زمانیه که شما در نظر می گیرید تا هر روز یه پیشرفت کوچیکی داشته باشید و بهتر از روز قبل باشید و البته تجربه های یک نویسنده رو که سالها طی زندگیش بدست آورده در چند دقیقه گوش بدین و همراه خودتون داشته باشید. بنظرتون این شگفت انگیز نیست؟
بریم سراغ اصل چهارم
اصل چهارم مربوط به لباس زیر کشتی گیر. لباس اون از سیم تشکیل شده که خودکنترلی و انضباط رو تفسیر می کنه. ممکنه این لباس خیلی کوچیک و ناچیز به نظر برسه اما بدون اون کشتی گیر برهنه اس و دیدن این منظره برای هیچ کدوممون خوشایند نیست.
اگه سیم کابل رو از داخل دیده باشین از تعداد زیادی سیم نازک تشکیل شده که با هم یه کابل رو میسازن. این سیمای نازک ممکنه به تنهایی ضعیف باشن، اما وقتی کنار هم قرار می گیرن حتی از یک میله آهنی هم قوی تر میشن.
خود کنترلی و انضباط ما هم از هر کار کوچیکی که در زندگی انجام میدیم تشکیل شده.
زود بیدار شدن، تغذیه سالم و هر کاری کوچیکی که به تنهایی به چشم نمیاد، اما باید بدونیم تموم این کارها کنار هم اهمیت پیدا می کنن و نظم زندگی رو شکل میدن.
تموم رفتارای ما همون سیمای نازکی هستن که کنار هم این کابل های قوی رو میسازن و آینده و مسیر مارو رقم میزنن. شاید شما تاثیر آنی و لحظه ای اون رو نبینید اما در بلند مدت همین رفتارهای کوچیک می تونه تغییرات بزرگی رو در زندگی شما ایجاد کنه.
اصل پنجم مربوط به کرونومتر طلاییه که نماد زمانه.
مهم نیست که شما چقدر ثروتمند یا فقیرید، همه ما در شبانه روز فقط و فقط 24 ساعت در اختیار داریم. نه یک ثانیه بیشتر نه کمتر. اما روشی که ما از این 24 ساعت استفاده می کنیم چیزیه که ما رو خوشحال یا غمگین، ثروتمند یا فقیر می کنه.
خیلی از ما این عادت رو داریم که مدام کارهامون به تعویق بندازیم و با گفتن جمله حالا که وقت هست یا بهونه های اینجوری روزهامون تلف می کنیم.
همون طور که شما تا ظهر در خواب ناز هستین ممکنه یک نفر باشگاه باشه و این احساس خوشایند شادابی و سلامتی و تناسب اندام برای همیشه باهاش موندگاره. یا وقتی شما توی خونه دست روی دست گذاشتین و فکر می کنید، یه نفر با تلاش و سخت کوشی در حال بستن یه قرارداد کاری بزرگه که سود زیادی براش به همراه داره.
وقتی میگیم زمان طلاست منظورمون این نیست که ما دائما باید کار کنیم و همیشه خودمونو سرگرم کار نگه داریم در کنار کار باید از فعالیت های سرگرم کننده هم لذت ببریم و دچار روزمرگی نشیم.
یادگیری مدیریت زمان چیزیه که همه باید باید یادش بگیریم و به نحو احسن ازش استفاده کنیم. هر آدم موفقی باید بدونه که از این 24 ساعتش چطور به بهترین نحو استفاده کنه تا هر روز خوشحال تر زندگی کنه.
پیشنهاد ما به شما اپیزود "باشگاه 5 صبحی ها" از همین نویسنده است که می تونید از 365 بوک گوش کنید.
اصل ششم مربوط به گل رز معطر
یک جمله معروف در چین وجود داره که میگه همیشه کمی عطر در دست کسایی که به دیگران گل میدن، باقی میمونه. در این داستان گل و عطر اون، نماد امور اجتماعیه.
مهم نیست چقدر درآمد دارید یا در چه جایگاه اجتماعی هستین. یادتون باشه لذت و رضایت کمک به بقیه قیمتی نداره. جای تعجب نیست که چرا خیلی از افراد واقعا ثروتمند در دنیای امروزی در فعالیت های خیریه ها نقش مهمی رو دارن و همیشه بخش زیادی از درآمدشون رو که با تلاش و سختی به دست آوردن به خیریه ها می بخشن.
اگه دوست دارید از اون احساس پوچی و بی ارزشی که گاهی به سراغتون میاد خلاص بشید و حس خوشبختی و خوشحالی رو تجربه کنید ، به دیگران ببخشید و در امور خیریه شرکت کنید. مطمعنا تاثیرش رو خیلی زود در زندگی می بینید. رضایت از خود گذشتگی و کمک به بقیه هیچ قیمتی نداره و البته خیلی راحت به دست میاد
اصل هفتم و آخرین اصل مربوط به مسیر الماس هاست
این الماس ها نشون دهنده لحظه های کوچیک شادی هستن که در زندگی سر راه ما قرار می گیرن.
این لحظات همیشه در زمان حال هستن. مغز ما طوری طراحی شده که تمایل داریم خودمونو با فکر کردن به گذشته و حسرت های گذشته یا آینده ای که هنوز نیومده آشفته کنیم. تعداد خیلی زیادی از ما اینطوری هستیم و معمولا از لحظه های شاد و کوچیک زندگیمون لذت نمی بریم.
این لحظه های کوچیک می تونه بازی کردن با بچه ها باشه یا گذروندن یه تایم کوچیکی کنار خانواده یا رفتن به پارک با یه دوست صمیمی.
مهم اینه بتونیم این لحظه های شاد زمان حال رو بفهمیم و ازشون استفاده کنیم. باید این موضوع رو متوجه بشیم که کیفیت لحظه هایی که می گذرونیم خیلی توی حال خوبمون تاثیرگذاره و زندگیمون رو خوشحال تر می کنه.
و اینها همون الماس های واقعی زندگی ما هستن. الماس های کوچیکی که در مسیر زندگی هستن شاید به تنهایی ارزش زیادی نداشته باشن اما وقتی همشون رو کنار هم جمع کنیم قطعا ارزش بالایی پیدا می کنن و حالمونو بهتر می کنن.
این هفت اصل، همون درس های زندگی هستن که رهبر راهب به جولین آموزش داد و از جولین قول گرفت تا به همه جهانیان معرفی کنه و آموزش بده و جولین همونطور که قول داده بود، این دانش رو گسترش داد و ما هم در 365 بوکبه نوبه خودمون این کتاب ها و آموزش هارو گسترش میدیم تا شاید بتونیم روزی کنار هم خوشحال ترین مردم باشیم.
این خلاصه کتاب رو به آدمای مهم زندگیتون معرفی کنید تا همگی بتونیم کنار هم در این مسیر پر از الماس قدیم بذاریم و به مقصد اصلی برسیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب اصل گرایی : نوشته: گرگ مککئون
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب چرا ملتها شکست میخورند؟ : نوشته: دارون عجم اوغلو، جیمز ای. رابینسون
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب بازگشت به عشق : نوشته: ماریان ویلیامسون