یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب راه طولانی به سمت آزادی : نوشته: نلسون ماندلا
معرفی و خلاصه کتاب راه طولانی به سمت آزادی : نوشته: نلسون ماندلا
کتاب راه طولانی به سمت آزادی نوشته نلسون ماندلا یکی معروفترین زندگینامههای منتشر شده تا به امروزه. این کتاب قصه زندگی شخصی ماندلا و مجموعه اتفاقاتیه که به وقوع پیوست تا مبارزات ضد نژادپرستی مردم آفریقای جنوی علیه رژیم آپارتاید به رهبری نلسون ماندلا به پیروزی برسه. گوش دادن به این کتاب شما رو با داستان زندگی یکی از مهمترین چهرههای قرن بیستم آشنا میکنه
خلاصه متنی رایگان کتاب راه طولانی به سمت آزادی
اگه از شما بپرسن که بزرگترین چهره سالهای اخیر توی جهان رو نام ببرید، چه کسی رو انتخاب میکنید؟
مطمئنا جواب خیلی از مردم دنیا نلسون ماندلا خواهد بود. مردی که اسیر دستهای جامعهای ظالم بود اما تسلیم نشد، جنگید، برای دههها شکنجه شد و در نهایت به پیروزی رسید. اما چه چیزی توی این مسیر به اون کمک کرد؟ این خلاصه کتاب درباره سفر زندگی ماندلاست و اتفاقاتی که از اون یه مرد بزرگ ساخت.
توی این خلاصه چیزهای مختلفی رو میفهمیم، مثلاً اینکه:
- چرا ماندلا در مواجهه با خشونت حاکمیت مجبور بود که به خشونت رو بیاره؟
- چرا ماندلا از خیلی از طرفدارانش روی برگردوند و با دشمنش مذاکره کرد؟
- چطور ماندلا از خودش در مقابل حکومت محافظت کرد؟
علاقه ماندلا به عدالت اجتماعی در طول بچگیش تو مناطق روستایی آفریقا جنوبی شروع شد
شاید نلسون ماندلا نیاز به معرفی نداشته باشه. زندگینامه اون یه قصه کلاسیک از مبارزه با خفقان و ظلمه و برای سالها میشه دربارهش صحبت کرد.
ماندلا در سال ۱۹۱۸ تو روستایی کوچک توی آفریقای جنوبی به دنیا اومد. او اهل خانوادهی سرشناس بود که به قانون، ادب و آموزش بسیار بها میدادن. هنگام تولد اسمش رو رولیلاهلا(Rolihlahla) گذاشتن که به زبان محلی یعنی دردسرساز.
پدر نلسون رییس قبیله بود و به طور طبیعی اون هم جایگاه ویژهای داشت؛ با این وجود تاثیر سلطه انگلیس، قدرت قبایل و جایگاه اونا رو به شدت تضعیف کرده بود.
علاوه بر این، انگلیسیها هر کسی رو که جلوشون میایستاد برکنار میکردن، چرا که اون زمان روسای قبایل میبایست مورد تایید اونها قرار میگرفتن. پدر نلسون هم از اونجایی که آدم سر سختی بود و به اصطلاح باج نمیداد نتونست خیلی موقعیت خودش رو به عنوان رییس حفظ کنه.
زمانیکه پدر نلسون مرد، یکی از بزرگان قبیله حضانت اون رو به عهده گرفت، اتفاقی که تاثیر بزرگ روی زندگی نلسون کوچک داشت.
به عنوان یه کودک، نلسون توی جلسات قبیله شرکت میکرد، جایی که میتونست مشکلات مردمش رو متوجه بشه. یکی از چهرههای مهم توی اون جلسات فردی به نام رییس جویی(joyi) بود که علیه برتری سفیدها اعتراض میکرد.
رییس جویی معتقد بود که همه قبایل زندگی مسالمتامیزی داشتن تا اینکه سفیدهای اروپایی به اون منطقه پا گذاشتن و بذر نفرت و تفرقه کاشتن. سفیدها سرزمین مشترک اونا رو با حرص و طمع از آن خودشون کرده بودن.
بعدعا توی زندگیش نلسون متوجه شد که اطلاعات تاریخی رییس جویی خیلی دقیق نبود اما در هر صورت تاثیری که از اون آدم گرفت غیر قابل انکار بود. چشم نلسون به روی عدالت اجتماعی باز شده بود.
ماندلا مبارزه با حاکمیت رو از دوران مدرسه آغاز کرد
نلسون جوان به فیزیک علاقه داشت، همچنین یه درونگرا بود. به علاوه، اون اولین نفر از خانوادهشون بود که به مدرسه میرفت؛ به جایی که در کنار آموزش دیدن، هدف زندگیش هم شکل گرفت.
مدرسه روستاشون که نلسون به اونجا میرفت، کاملا انگلیسی بود. توی مدرسه فقط از زبان، تاریخ و فرهنگ انگلیسیها صحبت میشد و چیزی از آفریقا به اونا آموزش نمیدادن. نلسون تاریخ مردم خودشون رو از بزرگترهاش یاد میگرفت.
اون زمان رایج بود که برای بچهها یه اسم انگلیسی هم بذران، معلم ماندلا هم برای اون اسم نلسون رو انتخاب. اگرچه خود ماندلا دلیل اصلی انتخاب این اسم رو نمیدونست اما حدس میزد که برگرفته از اسم ناخدای بزرگ، لرد نلسون بوده باشه.
نلسون خیلی درس خون بود، تا اونجا که دوره سه ساله مدرسه شو توی دو سال تموم کرد و وارد کالج شد. اونجا انگلیسی، مردم شناسی، سیاست، قانونی و مدیریت بومی خوند.
توی همون دوران بود که مبارزات نلسون جوان شروع شد. یه روز اون به همراه دوستانش در مورد این صحبت کردن که چرا توی مجلس نمایندهای ندارن و باید نمایندهای با طرز فکر خودشون داشته باشن.
ماندلا و دوستانش این ایده رو با بقیه هم مطرح کردن و خیلی زود طرفداران زیادی پیدا کردن. اونا به رییس کالج گفتن که اگه باهاشون مخالفت کنه مدرسه رو ترک میکنن که این اتفاق با توجه به تعداد طرفدارانشون میتونست عواقب زیادی داشته باشه.
پس از پایان دوره کالج، نلسون تصمیم گرفت که برای پیدا کردن شغل به ژوهانسبورگ بره.
فعالیت سیاسی ماندلا در ژوهانسبورگ آغاز شد
سال ۱۹۴۱، یعنی وقتی که نلسون به ژوهانسبورگ رسید، این شهر بزرگ آفریقای جنوبی شهر پر تکاپویی بود. نلسون اگرچه خودش نمیدونست اما توی اون شهر دوستایی پیدا کرد که تا آخر عمر کنارش بودن.
اولین شغل اون به عنوان نگهبان شب توی یه معدن طلا بود. معدن طلا برای نلسون نمادی عالی از ظلم سفیدها به حساب میومد. هزاران آفریقایی روزانه اونجا برای یه شرکت بزرگ سرمایهدار بردگی میکردن تا صرفا جیب سفید پوستها رو پر کنن.
هدف اصلی نلسون این بود که وکیل بشه. یه روز پسر عموش بهش پیشنهاد تا بهم پیش کسی برن که میتونست به اون کمک کنی. فردی به نام والتر سیسولو.
سیسولو یه بنگاه املاک داشت که به طور ویژه برای افریقاییها خونه پیدا میکرد. او و ماندلا در اینده خیلی به هم نزدیک شدن و توی سختیها کنار هم بودن.
سیسولو تونست برای نلسون توی یک از دفاتر حقوقی سفیدپوستها به عنوان کارمند کار پیدا کنه، تو همین زمان هم نلسون مشغول خوندن لیسانس حقوق تو دانشگاه آفریقای جنوبی بود.
یکی از همکاران نلسون به نام گار ردبی (Gaur Radebe) که اونم سیاه پوست بود، عضو ارشد کنگره ملی آفریقا بود.
این کنگره در سال ۱۹۱۲ شروع به کار کرده بود و قدیمی ترین تشکیلات ملی آفریقایی به حساب میومد. هدف اون محافظت از شهروندی تمام افریقاییها در افریقای جنوبی بود.
گار باور داشت که این کنگره بهترین شانس برای ایجاد تغییر توی کشورشون بود؛ نلسون هم خیلی سریع به جمع اونا پیوست و توی جلساتشون شرکت کرد.
ماندلا اولین مبارزه سیاسی جدی خودش رو در سال ۱۹۴۳ تجربه کرد. در طی اعتراض به گرون شدن بلیط اتوبوس و تحریم اون ماندلا نه به عنوان یه تماشاگر بلکه پا به پای مردمش وارد اعتراضات شد. قدم زدن کنار مردمش به اون حس قدرت میداد.
در این دوران نلسون دوستانی دیگری نیز پیدا کرد که بعدها در طول مبارزه با رژیم آپارتاید به اون کمکهای زیادی کردن.
با قدرت گرفتن حزب ملی، آپارتاید شروع شد
خانه سیسولو در ژوهانسبورگ تبدیل به پاتوق اعضای کنگره و روشنفکران آفریقایی شدهبود. یکی از این افراد وکیلی معروف به نام انتوان لمببه (Lembebe) بود که تاثیری زیادی روی نلسون گذاشت.
لمببه معتقد بود که آفریقا متعلق به افریقایی هاست. اون از همه افریقاییها و قبیلهها دعوت میکرد که متحد بشن تا بتونن سرزمین خودشون رو پس بگیرن.
ولی این فراخوان با استانداردهای سفید پوستها که تلاش کرده بودن ذهن افریقاییها رو بابت افریقایی بودن استعمارزده و شرمنده کنن همخونی نداشت.
سرانجام ماندلا، سیسولو، لمببه و جمعی دیگه به دیدار دکتر زوما، رییس وقت کنگره رفتن و بهش پیشنهاد دادن تا با تاسیس جمعیت جوانان، حمایت جلب کنه. دکتر زوما ابتدا کمی تعلل کرد چرا که فک میکرد جامعه افریقایی هرگز متحد نخواهد شد، اما سرانجام در سال ۱۹۴۴ با این پیشنهاد موافقت کرد.
در سال ۱۹۴۸ اتفاقی عجیب افتاد. حزب ملی به رهبری دکتر دنیل مالان به برتری در انتخابات رسید.
این حزب یک کمپین سیاسی با عنوان آپارتاید شروع کرده بود که معنی اون جدایی میان آفریقاییها بود. اونا با شعارهای تند نژادپرستانه روی کار اومدن و به محض اینکه مالان قدرت رو دست گرفت، حرفهای خودش رو عملی کرد.
یکی از اولین کارهای اون این بود که جامعه رو به گروههایی تقسیم کرد که هر کدوم میبایست در مناطق خاصی تردد میکردن. کنگره جوانان به مبارزه خواست و روزی به نام روز ملی اعتراض رو تدارک دید. قرار شد در این روز همه کارگرها در خانههاشون بمانند.
روز ملی در ۲۶ م جون سال ۱۹۵۰ با موفقیت به وقوع پیوست و هم حرکت اونها و هم عزم ماندلا برای مبارزه رو تقویت کرد.
به واسطه این پیروزی تعداد اعضا کنگره از صدهزارنفر در طی یکسال فراتر رفت.
سیاستهای حزب ملی خشنتر شد، در نتیجه ماندلا نیز احساس کرد که خشونت اجتناب ناپذیره
روز ملی اعتراض قدرت کنگره رو افزایش داد اما به همون میزان هم مقاومت حزب ملی هم بالا برد.
بعد از اعتراضات، حزب ملی لایحه مبارزه با کمونیسم رو ارائه داد و به واسطه همون هم دنبال ماندلا افتادن.
روز ۳۰ ام جون ۱۹۵۰ ماندلا به جرم نقض قانون دستگیر شد اما واقعیت این بود که به دلیل مدیریت و اجرای اعتراض سال قبل، حاکمیت خیلی وقت بود که دنبال اون میگشت.
همزمان با اولین جلسه دادگاه ماندلا و سایر بازداشتیها اعتراضات شدیدی در ژوهانسبورگ شروع شد. روز دوم سپتامبر همون سال حکم صادر شد، ۹ ماه حبس به جرم ترویج کمونیسم. البته حکم برای دو سال تعلیق شد تا به ماندلا اجازه بده که به فعالیتهاش خودش ادامه بده.
در اگوست ۱۹۵۲، ماندلا شرکت حقوقی خودش رو راهاندازی کرد. شرکتی که تمرکزش روی حمایت از آفریقاییها بود که اکثر نیاز شدید به کمک حقوقی داشتن. برای افریقاییها سوار شدن به اتوبوسهای سفید، خرید نوشیدنی از مغازههای اونها حتی عبور از درهای مخصوص سفیدها ممنوع شدهبود.
توی دادگاهها نلسون با قدرت دفاع میکرد. حتی توی یک پرونده موفق شد از طریق شرمسار کردن کارفرمای سفید پوست، موکل خودش رو آزاد کنه.
اون کارفرما زنی بود که مستخدم سیاهپوست خودش رو به دزدی لباسهاش محکوم کرده بود. توی دادگاه نلسون لباس زنانه رو بالا گرفت و از زن پرسید آیا این مال شماست، زن خجالت زده گفت نه و اتهام از موکل نلسون برداشته شد.
با بدتر شدن اوضاع، نلسون و سیسولو متوجه شدن راهی جز توسل به خشونت برای مقابله با حزب ندارن. حتی سیسولو تلاش کرد مخفیانه به چین سفر کنه و از مقامات اونجا درخواست سلاح کنه اما سران کنگره خبردار شدن و این موضوع تبدیل به بحثی پیچیده میون اونها شد.
با بدتر شدن اوضاع، حاکمیت ماندلا و بقیه اعضا کنگره رو تحت تعقیب قرار داد
ماندلا ۵ ام دسامبر سال ۱۹۵۶ در منزل خودش بازداشت شد. اتهام اون اقدام علیه حکومت بود. ماندلا خیلی وقت بود که انتظار چنین اتفاقی رو میکشید.
حکومت ادعا میکرد اسنادی داره که نشون میده ماندلا قصد انجام عملیات خشونت آمیز داشته. همچنین بسیاری از رهبران جنبش اعتراض نیز همزمان دستگیر شدن.
از همون ابتدا مشخص بود که اتهام بسیار ضعیفه. تنها مدرک شهادت فردی به نام سالامون بود که به جرم کلاهبرداری در حبس بود. سالامون ادعا کرده بود که در یکی از جلسات کنگره حضور داشته و اونجا شنیده که روسای کنگره تصمیم گرفتن از شوروی به قصد مبارزه مسلحانه سلاح وارد کنن.
در طول محاکمه مشخص شد که سالامون نه تنها عضو کنگره نبوده بلکه در رابطه مدرک دانشگاهی خودش هم دروغ گفته که ضربه شدیدی به شهادتش میزد.
همزمان با دادگاه، اعتراضات خیابانی ادامه داشت. عمق ماجرا جایی بیشتر شد که روز ۲۶ مارچ سال ۱۹۶۰ فاجعه شپرویل ( Shaperville) اتفاق افتاد.
هزاران آفریقایی در اعتراض به قوانین تبعیض آمیز کنار ایستگاه پلیس شپرویل جمع شده بودن که پلیس ناگهان دستور آتش داد. حداقل ۶۹ نفر در این اتفاق کشته شدن که اکثرشون از ناحیه کمر تیر خورده بودن، یعنی در حال فرار.
بیش از پنجاههزار نفر در اعتراض به این اتفاق در شهر کیپ تاون تظاهرات کردن. تظاهرات بالاگرفت و حاکمیت وضعیت اضطراری اعلام کرد.
اوضاع در دادگاه بهتر پیش رفت، با وجود اینکه نماینده حکومت هزاران صفحه شکواییه ارائه داده بود در نهایت قاضی به دلیل ناکافی بودن اسناد همه متهمان رو ازاد کرد.
بعد از دادگاه فعالیتهای کنگره زیرزمینی شد و ماندلاMK رو راهاندازی کرد
وقتی که ماندلا و دوستانش در زندان منتظر دادگاه بودن به این نتیجه رسیدن که زمان انتقال فعالیتهاشون به زیر زمین فرا رسیده.
ماندلا میدونست که بعد از ازادیش زمانی برای جشن گرفتن نداره، کنگره باید به سرعت به دفاع از خودش میپرداخت و نیاز داشت که تکنیک خودش رو تغییر بده.
رو اوردن به خشونت زمان زیادی بود که توی کنگره مطرح شده بود اما، در یک جلسه مدیریتی مخفیانه در سال ۱۹۶۱ سرانجام ماندلا اعلام کرد که گزینه دیگهای باقی نموده.
روسای کنگره باور داشتن که حزب قوانین ضد خشونت اعمال خواهد کرد با این وجود ماندلا شاخه نظامی کنگره رو با نام سپر ملت یا به اختصار ام کی راهاندازی کرد.
ام کی کارش رو با خرابکاری شروع کرد. ماندلا توی زندگیش تا به حال به کسی شلیک نکرده بود اما شروع کرد به مطالعه درباره هر چیزی که میشد از سلاحها، خرابکاری و انقلاب یاد بگیره.
همچنین ماندلا به خونه امنی در حوالی ژوهانسبورگ که برای اموزش نظامی ام کی اماده شده بود نقل مکان کرد. اونجا تونست کار با سلاح رو یاد بگیره.
اون و بقیه اعضای ام کی تصمیم گرفتن که با خرابکاری شروع کنن، چون کمترین احتمال اسیب به دیگران رو داشت و به افراد کمتری هم نیاز بود. در دسامبر ۱۹۶۰ اونا تعدادی بمب دست ساز در ساختمانها دولتی و نیروگاهها منفجر کردن، همچنین بیانیه اغاز به کار ام کی رو منتشر کردن.
انفجارها سبب غافلگیری حکومت شد و اونا هم برای تلافی تلاشهای خودشون رو دو برابر کردن.
با بالا گرفتن درگیریها، حکومت ماندلا را تحت فشار گذاشت
در این مقطع حکومت حاضر بود هر کاری برای گرفتن ماندلا، که حالا تبدیل به چهرهای نمادین از مبارزه شده بود انجام بده.
سرانجام در ۵ ام آگوست سال ۱۹۶۲ اونا موفق شدن ماندلا رو در راه بازگشت از یکی از جلسات ام کی بازداشت کنن. نلسون به زندان منتقل شد، درست مثل سیسولو که پیشتر بازداشت شده بود.
روز اول دادگاه اون گفت هدفش این بود که حکومت رو محاکمه کنه. چرا از طریق قانون نه؟ چون قوانین توسط حکومت و مجلسی که مردم حق رای براش نداشتن تصویب میشد.
بعد مواردی رو شمرد که کنگره تلاش کرده بود از طریق قانونی برای اصلاح اونها تلاش کنه. بنابراین برای کنگره راهی به جز توسل به زور باقی نمونده بود.
مدرک اصلی دادگاه طرحی ۶ صفحهای بود که از مزرعه محل دستگیری اونا پیدا شده بود و نشون میداد که ماندلا و بقیه داشتن برای ام کی برنامه ریزی میکردن. مدرکی که برای محکوم کردن اونا کافی بود.
محاکمه، توجه جامعه جهانی رو به خودش جمع کرد، از طرفی سخنرانی ماندلا در دادگاه توی همه روزنامهها به چاپ رسید.
روز ۱۲ ام جون سال ۱۹۶۴ ماندلا برای تمامی اتهامات مجرم شناخته شد اما فشار جامعه جهانی روی آفریقای جنوبی جون اون رو نجات داد و سازمان ملل وارد ماجرا شد. برای جرایم ماندلا حکم قطعی اعدام بود اما در نهایت حکم اون به حبس ابد تغییر پیدا کرد.
ماندلا و دوستانش به مبارزه در زندان ادامه دادند
بعد از محاکمه، ماندلا به جزیره روبن برده شد، جایی که ۲۰ سال بعدی زندگی خودش رو انجا سپری کرد. جایی که هوا به شدت گرم بود و زندانیها مجبور بودن هر روز سنگهای بزرگ رو با پتک خورد کنن.
ماندلا توی زندان هم تحت نظر بود. هر ۶ ماه تنها اجازه داشت که یک ملاقات کننده و یک نامه داشته باشه. نامههایی که برای او میرسیدن هم به شدت سانسور میشدن و به سخت مي تونست چیزی از همسرش دریافت کنه.
اما بدترین قسمت زندان، انفرادی بود. کوچکترین اشتباهی، حتی مثلا بلند نشدن جلو نگهبان جریمهش رفتن به انفرادی بود.
زندان روبن برای تحقیر ساخته شده بود اما از طرفی اونها روحیه مقاوت خودشون رو حفظ کردن تا بتونن از روزای سخت رد بشن. زمانیکه از همه زندانیها به جز هندیها خواسته شد تا شلوارک بپوشن ماندلا درخواست داد تا رییس زندان رو ببینه، چون معتقد بود پوشیدن شلوارک برای آفریقایی ها جلوه خوبی نداره.
بعد از دو هفته زندان تسلیم شد، پیروزی کوچیکی بود اما روحیه بخش.
زندانیها سختیهای دیگه ای هم داشتن. دسترسی به کتاب و مجله محدود بود و اونا به ندرت میتونستن از وقایع سیاسی با خبر شن.
خوشبختانه محافظها ادمهای کودنی بودن. یکی از اونا با تصور اینکه نشریه اکونومیست یه نشریه اقتصادیه براشون اکونومیست رو میاورد.
در سال ۱۹۶۶ زندانی ها به خاطر شرایط بد زندان اعتصاب غذا کردن، کمی بعد زندانبانها هم به اونا محلق شدن و روسا وقتی دیدن که اوضاع زیادی وخیمه تسلیم شدن. شورش بارها نشون داده که ماهیتی مسری داره.
ماندلا و دوستان مبارز و آزادیخواهش حمایت گسترده بینالمللی داشتن، عاملی که حکومت آفریقای جنوبی رو تحت فشار میذاشت
با گذشت زمان، زندانبانهای زندان روبن از سختگیریهاشون کم کردن اما وضعیت بیرون زندان داشت بدتر میشد. همینطور نشانههایی از امید در حال ظهور بود. در دهه هفتاد تظاهراتهای گسترده بیشتر شد و نسل جدید از مبارزان آزادیخواه وارد میدان شدن.
ماندلا و دوستانش در زندان به سختی به اخبار بیرون دسترسی داشتن اما از شورشهای ۱۹۷۶ با خبر شدن.
در ماه جون همون سال، ۱۵ هزار دانشاموز تو ژوهانسبورگ جمع شدن تا به اجباری شدن فراگیری نیمی از درسهاشون به زبان آفریقایی اعتراض کنن.
یکبار دیگه پلیس بدون هشدار شروع به تیراندازی کرد. تعدادی زیادی دانش اموز و دو مرد سفید پوست کشته شدند و بلافاصله اعتراضات گسترده و ناارامی در پی این اتفاق کل کشور رو فرا گرفت.
نسل جدید مبارزان آزادی طلب به شدت خشن و نظامی بودن تا جایی که ماندلا و سایر زندانیان روبن در مقایسه با اونا معتدل به حساب میومدن.
بسیاری از این مبارزان جوان عضو جنبش بیداری سیاه بودن؛ اونا باور داشتن که سیاه پوستا باید خودشون رو از داشتن حس درجه دو بودن ازاد کنن تا بتونن از ظلم رهایی پیدا کنن. ماندلا مبارزه اونا رو تحسین میکرد اما اینکه تمام تمرکزشون روی سیاه بودن بود رو نا بالغ میدونست.
اعتراضات سراسری افریقای جنوبی در دهه ۷۰ با پوشش گسترده رسانههای بینالمللی همراه بود. مردم همه جا خواهان مبارزه با آپارتاید بودن و سرتاسر جهان کمپینهای آزادی ماندلا به راه افتاده بود.
در سال ۱۹۸۰ روزنامه شنبه ژوهانسبورگ مقالهای با عنوان ماندلا را آزاد کنید را به همراه یک فرم نظرسنجی منتشر کرد که مردم میتونستن اون رو امضا کنن. مقاله به سرعت سرتاسر کشور رو به خودش مشغول کرد.
هم حکومت هم مبارزان زمانیکه احساس کردن خشونت بیش از حد شده پذیرفتن که با هم مذاکره کنن
تا دهه ۸۰ مبارزات هر روز خونین تر میشد. قرار بود به کجا ختم بشه؟ به نظر میرسید که پایانی برای این خشونت نیست و به زودی کل کشور توی خون غرق خواهد شد. باید کاری صورت میگرفت.
در ۱۹۸۱ نیروهای حکومت به دفتر کنگره در موزامبیک حمله کردن و ۱۳ نفر رو کشتن. ام کی هم در واکنش این اتفاق، در سال ۱۹۸۳ خودروهای بمب گذاری شده رو مقابل یک مقر نظامی در پریتوریا منفجر کرد که منجر به کشته شدن ۱۹ نفر شد.
ماندلا متوجه شد که بدون مذاکره شرایط فقط بدتر و بدتر خواهد شد. اگرچه کنگره قبول نمیکرد با حکومت نژاد پرست وقت مذاکره کنه اما ماندلا میدونست که این کار ضروریه.
وقتی در سال ۱۹۸۶ حکومت دوباره اعلان وضعیت اضطراری کرد، ماندلا درخواست داد که با وزیر دفاع ملاقات کنه. در کمال تعجب درخواست او مورد پذیرش قرار گرفت و این ملاقات در خانه شخصی وزیر در شهر کیپ تاون اتفاق افتاد.
وزیر از ماندلا پرسید که کنگره برای پایان دادن به خشونتها چی چیزی میخواهد. این اولین قدم در مذاکرات بود.
در می سال ۱۹۸۸ مجموعهای از ملاقات های محرمانه جریان یافت، سر انجام در دسامبر همان سال ماندلا با رییس جمهور جدید، اف دبلیو دی کلرک ملاقات کرد. کلرک دنبال صلح بود و به حرفهای ماندلا گوش می داد.
در ۱۹۹۰ کلرک دستور داد که محرومیت کنگره به عنوان یک سازمان غیر قانونی برداشته بشه. همچنین همه زندانیان سیاسی که به جرمی غیر از خشونت در زندان بودن ازاد بشن. همون روز کلرک ماندلا رو دید و دستور ازادی او رو هم صادر کرد.
ماندلا در سال ۱۹۹۰ آزاد شد، جایزه نوبل صلح برد و به فعالیتهای سیاسی خودش ادامه داد
نلسون ماندلا در ۱۱ ام فوریه سال ۱۹۹۰آزاد شد. با این وجود تا ازادی مردم افریقای جنوبی زمان زیادی مونده بود.
ماندلا از سال ۱۹۸۸ در زندان نسبتا امنیتی در حوالی کیپ تاون نگهداری میشد و یه جورایی بین آزادی و حصر زندگی میکرد.
در روز ازادی همه فک میکردن که او با ماشین خارج خواهد شد اما یه گزارش تلویزیونی ازش خواست که پیاده از در زندان خارج بشه. ماندلا در حال خروج و در حالیکه دست همسرش رو گرفته بود مشتش رو بالا گرفت، جمعیت با دیدن این صحنه فریاد زد.
همون روز ماندلا برای خیل زیادی از جمعیت سخنرانی کرد. اون فریاد میزد: قدرت! و جمعیت در پاسخ میگفت: برای ما!
بعد از ظهر با رسانهها مصاحبه کرد. اون گفت هرکاری برای حمایت از کنگره خواهد کرد، همچنین فعالیت نظامی کنگره تضادی با مذاکرات نخواهد داشت. کنگره جواب صلح رو با صلح خواهد داد.
اگرچه رابطه حکومت و کنگره همچنان پر تنش بود اما از دسامبر ۱۹۹۲ مجموعه ای از ملاقاتهای سری بین اونا شروع شد.
در ۲۷م آوریل سال ۱۹۹۴ اولین انتخابات غیرنژادپرستانه در آفریقا جنوبی اتفاق افتاد. کنگره ۶۲.۶ آرا رو به خودش اختصاص داد. همون زمان ماندلا جایزه صلح نوبل رو دریافت کرد.
نلسون ماندلا زندگی خودش رو وقف باورهاش کرد. اگرچه او و مردمش با سختی و خشونت زیادی مواجه شدن اما او روی هدفهای خودش پافشاری کرد، حتی زمانیکه در زندان بود. تلاشهای او تبدیل به چراغ راهی در مبارزه با رژیم نژادپرست آپارتاید شد. او مردی بود که راه رو برای تبدیل شدن آفریقای جنوبی به کشور آزاد و دموکراتیک باز کرد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب رقابت در برابر شانس : نوشته: کلایتون کریستنسن
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب این راهش نیست : نوشته: اریک بارکر
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب پنج دشمن عملکرد تیمی : نوشته: پاتریک لنچیونی