یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب روانشناسی پول : نوشته: مورگان هاوزل
معرفی و خلاصه کتاب روانشناسی پول : نوشته: مورگان هاوزل
اگه به مدیریت پول علاقه دارین، این خلاصه کتاب برای شماست!کتاب روانشناسی پول برای کسایی که میخوان تصمیمهای مالی منطقی بگیرن و موقعیت مالی خودشون رو بهبود بدن، خیلی مفیده؛ همچنین برای مدیران مالی و صاحبین کسب و کارها، نکات ارزشمندی برای رشد و پیشرفت مالی داره. این کتاب به ما میگه که چرا تصمیمهای مالی بدی میگیریم و در کنارش کلی راهکار برای گرفتن تصمیمهای درست بهمون میده.
خلاصه متنی رایگان کتاب روانشناسی پول
یه آقایی بوده تو آمریکا به اسم رونالد رید
این آقا تو یه فروشگاه زنجیرهای کار میکرده و اونجا سرایدار بوده.
البته یه سرایدار خیّر! داستان خیّر بودن رونالد خیلی جالبه. بذارید براتون تعریف کنم که یه سرایدار چطوری میتونه انقدر پول داشته باشه که به خیر بودن معروف شه.
رونالد رید 25 سال تو یه پمپبنزینی مکانیکی میکرد، بعدشم سرایدار یه فروشگاه زنجیرهای شد. خونه زندگی خیلی سادهای هم داشت.
خیلی از دوستا و آشناهاش میگفتن کار مورد علاقش هیزم شکستن بوده. آقای رید سال 2014 تو سن 92 سالگی به دیار باقی شتافت.
البته بعد از مرگش، تیتر همه روزنامهها شد!
رونالد 2 میلیون دلار ناقابل برای بچههاش به ارث گذاشت و 6 میلیون دلار رو به بیمارستان و کتابخونه شهر خودش اهدا کرد.
کسایی که میشناختنش، مونده بودن که این آدم این همه پول رو از کجا آورده. چون نه بلیط بخت آزمایی برنده شده بود نه ارث و میراثی بهش رسیده بود.
اون فقط تا جایی که میتونسته پولش رو پسانداز کرد، تو بورس سرمایه گذاری کرد... و بعد...فقط صبر کرد.
انقدری صبر کرد تا پساندازهای کوچیکش روی هم به 8 میلیون دلار رسیدن.
درست تو همون سال، اریک ویلیامز، بازیکن بسکتبال که 40 میلیون دلار از بسکتبال در میاورد، بیخانمان شد و هزاران دلار بدهی بالا آورد.
جالب اینجاس که موردهای این شکلی تو دنیای بورس و سرمایه گذاری کم نیستن
اما تو کدوم صنعت دیگهای شما کسی رو پیدا میکنید که بدون هیچ تحصیلات یا پارتی بازی بتونه از یه نفر با بالاترین درجه تحصیلات و ارتباطات، جلو بزنه؟ کجا پیدا میشه؟ هرچی بیشتر فکر کنید، کمتر به نتیجه میرسید. :)
مثلاً شما عمراً سرایداری رو پیدا نمیکنید که بتونه یه عمل جراحی رو بهتر از یه جراح انجام بده.
اما تو دنیای بورس و سرمایهگذاری یا هرچی که به پول مربوط میشه، این مورد زیاد پیش میاد. اما چجوری؟
مورگان هاوسهولد، نویسنده این کتاب، میگه دلیل این اتفاق، ریشه تو روانشناسی داره.
پس امروز، باهم 6 تا ایده برتر کتاب روانشناسی پول رو بررسی میکنیم.
ایده شماره 1
رفتار شما با پول از هوشتون مهم تره
ما تو مدرسه با یه شیوه مکانیکیای درسامون رو یاد گرفتیم.
مثلاً تو ریاضیات و فیزیک بهمون گفتن برای هرچیزی یه قانون وجود داره و همه چیز باید منطقی به نظر بیاد. برای همین وقتی که بزرگ میشیم هم، به مسائل مالی مثل ریاضیات فکر میکنیم.
به خودمون میگیم، اگر بخوایم موقع بازنشستگی، میلیونها دلار تو حسابمون باشه، باید حساب و کتاب کنیم. مثلاً باید هرماه 20 درصد از پولمون رو پسانداز کنیم تا بعد از 25 سال، فلان قدر تو حسابمون باشه!
ما یاد گرفتیم که اعداد رو بذاریم تو فرمول و به اون فرمول اعتماد کنیم که مارو به نتیجه خوبی برسونه.
اشتباه برداشت نکنید! اشکالی نداره که ما جنبه ریاضی قضیه رو هم ببینم اما مشکل اینجاست که بُعد ریاضی قضیه، نمیذاره ما بفهمیم موقعی که واقعاً میخوایم این فرمولارو عملی کنیم، تو مغزمون چی میگذره.
مثلاً، بیشتر آدما میدونن واسه این که لاغر شن باید چیکار کنن، اما انجامش نمیدن.
دلیلشم ربطی به این نداره که آدما چقدر در مورد لاغری اطلاعات داشته باشن.
گفتیم که اتفاقاً اکثر اوقات میدونن باید چیکار کنن. واسه همین باید ببینیم که تو اون لحظه چی تو سرشون میگذره که این کارو نمیکنن؟
مورگان هاوسهولد میگه: ما یاد گرفتیم با پول مثل ریاضی و فیزیک برخورد کنیم و اصلاً به جنبه روانی این مسئله دقت نمیکنیم.
ما هرچقدر هم تلاش کنیم نمیتونم بفهمیم که آدما چرا بدهی بالا میارن، به جاش باید بفهمیم که چی تو ذهن آدما میگذره که باعث میشه انقدر خرج کنن که بدهی بالا بیارن. هاوسهولد میگه که موفقیت مالی اصلاً کار سختی نیست.
فقط یه مهارت نرمه. (اینجا داخل پرانتز توضیح بدم: مهارتهای نرم به مهارتهایی هستن که با درونیات و خلقوخوی شما سر و کار دارن.
مثل: وقتشناسی، خلاقیت، دقت، توانایی ارتباط) مدیریت کردن پول اصلاً به باهوش بودنتون ربطی نداره، اتفاقاً فقط مهمه که چطوری با پولتون رفتار میکنید.
به خاطر همینه که اگه یه آدم پولدار رفتار اقتصادی بلد نباشه، میتونه مثل آب خوردن خودش رو بدبخت کنه.
در حالی که یه نفر با وضع مالیِ معمولی، میتونه بعد یه مدت پولدار بشه. به خاطر این که اولی بلد نیست باید با اون همه پول چیکار کنه ولی دومی خوب بلده.
ایده شماره 2
منطق همیشه جواب نمیده
ببینید، آدم با یه دو دوتا چهارتای ساده ثروتمند نمیشه. شخصیت و رفتار شما خیلی رو این مسئله تاثیر گذاره.
آره، یک سری راحل حلها وجود داره که خیلی منطقی به نظر میان ولی انقدر بهتون استرس میدن که شبا حتی نمیتونید پلک رو هم بذارید.
خیلیها میان از «استراتژی اهرم یا Leverage» استفاده میکنن. به عنوان مثال، شما 1 دلار تو یه صندوق پول میذاری که 2 دلار ازش وام بگیری. بعد میری این 2 دلار رو یه جا سرمایه گذاری میکنی، اما بازار بیثباته و یهو میبنی که کل سرمایهات تو بازار سقوط کرده و حالا یه ورشکستهای که تازه 2 دلارم بدهکاره!
ببینید، هدف اینه که شما قراره تا جایی که میشه تو بازار بمونی و سود کنی.
واسه همینه که مورگان هاوسهولد میگه بهتره که تو مسائل مالی معقول و بهصرفه قدم برداری و صرفاً چون یه کاری منطقی به نظر میاد انجامش نده.
ولی اگه به اندازه کافی ریسکپذیر نیستید و قراره خیلی سریع جا بزنید سراغ این روشها نرید.
به جاش برید سراغ روشهایی که براتون راحتتره. اینجوری بیشتر هم سود میکنید، چون خیالتون راحته و بدون استرس و نگرانی، تا مدتها دست پولتون نمیزنید.
سودتون ممکنه کمتر باشه ولی عوضش خیالتون راحته و این خیلی مهمتره.
شاید الان این حرف به نظرتون عجیب بیاد، ولی اگر نتونید ریسکش رو بپذیرید، استرس میگیرید.
بعدش تصمیمای احساسی میگرید و اینم بگم که احساسی تصمیم گرفتن تو دنیای سرمایهگذاری، میتونه ورشکستتون کنه. پس سعی کنید خودتون رو خیلی خوب بشناسید تا ببینید چه روشی واستون راحتتره.
ایده شماره 3
هر چیزی قیمتی داره
بازار سهام آمریکا توی 30 سال گذشته، 946 درصد رشد داشته.
فقط کافی بود که 30 سال پیش پولتون رو تو این بازار سرمایهگذاری میکردید تا الان حسابی به سود برسید.
از دور که به این مسئله نگاه کنی، میگی ای بابا کاش منم این کارو کرده بودم...چقدر آسونه! اما شما اون زمانی که بازار سقوط کرده و همه نمودارا قرمز بودن رو که ندیدی...واسه همین فکر میکنی آسونه! یه لحظه به اون شخصی فکر کن که از کار بیکار شده بوده و بعد اومده دار و ندارش رو تو بازار بورس سرمایهگذاری کرده. اون فرد قطعاً روزای سختی رو گذرونده و راحتی الانش رو مدیون اون موقع است.
شما هم اگه دنبال راحتی هستید، باید هزینهاش رو هم بپردازید.
منتهی هزینش به دلار و تومان و اینا نیست دیگه.. مدام حس میکنید بلاتکلیفید، میترسید و خلاصه شما هم با نوسانات بازار بالا پایین میشید.
فکر کن تصمیم گرفتی یه ماشین جدید بخری.
یا باید بری 30 هزار دلار پول بدی یه ماشین نو بگیری، یا میری به ماشین کارکرده میخری که قیمتش پایینتر باشه و در بدترین حالت هم میری یه ماشین میدزدی که برات مجانی تموم شه:)
خب اکثر آدما راه سوم، یعنی دزدی رو انتخاب نمیکنن. چون میدونن که تهش زندانه.
خب الان، من جای شما بودم میگفتم: این الان چه ربطی به سرمایهگذاری و اینا داره؟
آقای هاوسهولد میگه، فکرکن یه مقدار پول سرمایهگذاری کردی و میخوای 20 درصد سود کنی.
شدنیِ ولی آسون به دست نمیاد. درست مثل اون ماشین 30 هزار دلاری. برای رسیدن بهش باید سختیهایی زیادی رو تحمل کنی.
آدمای کمی هستن که حاضر باشن این هزینه رو بپردازن تا به چیزی که میخوان برسن. بیشتر آدما میرن سراغ ماشین کارکرده. یعنی میرن تو اون بازارایی سرمایهگزاری میکنن که نوساناتش کمتره.
اینحوری سود کمتری میگیرن اما خب درآمدشون ثابته.
بعضیها هم تصمیم میگیرن ماشین رو بدزدن.
یعنی رَه صد ساله رو یه شبه برن! میان تو یه موقعیت حساس سرمایشون رو میارن تو بازار و درست زمانی که نمودار سبز شد و رشد کرد، سرمایشون رو میفروشن و میکشن بیرون. اشتباه برداشت نکنیدا...آقای هاوسهولد نمیگه این دسته از آدما دزدن، فقط داره میگه، تعداد خیلی کمی هستن که اینجوری موفق میشن
اصلاً بیشتر سرمایشون رو از دست میدن!
پس شما الان باید انتخاب کنید که جزء کدوم دستهاید؟ سختیهای کدوم دسته براتون قابل تحمله؟
ایده شماره 4
حتی اگه ببازی، بازم شانس برنده شدنت هست
وقتی اسم کمپانی دیزنی میاد به چی فکر میکنید؟ حتماً شما هم یاد انیمیشنها یا دیزنیلند میفتید.
ولی جالبه که بدونید، کمپانی دیزینی همه چیزش رو مدیون کارتون سیندرلا ست.
چون اون موقعها دیزنی حسابی تو قرض بود و خیلی از فیلمایی که ساخته بود هم فروش نرفت. بعدش دیزنی اومد با آمریکا قرارداد بست که یه سری انیمیشن کوتاه بسازه و برای جنگ جهانی دوم تبلیغات منفی کنه.
اما دیزنی قبل از اینکه به این قرارداد عمل کنه، سیندرلا رو میسازه و تو 6 ماه، 8 میلیون دلار میفروشه و نه تنها قرضهاش رو پس میده، بلکه چندتا انیمیشن دیگه هم میسازه و در آخر به کمک همه اینا دیزنیلند و دیزنی ورلد افتتاح میشه.
پیام این داستان اینه: شما قرار نیست همیشه موفق بشید. همه افراد ثروتمند، شکست رو تجربه کردن. در واقع شکست، بخشی از مسیر ثروتمند شدنه.
مارک کوبان، میلیاردر آمریکایی، یه جملهای داره که میگه:
از شکست خوردن نترسید، چون فقط کافیه یکبار برنده بشید. بعدش دیگه همه شکستهاتون رو فراموش میکنید.
ایده شماره 5
ثروت واقعی رو نمیشه دید
وقتی اسم ثروت میاد، همه فکرمون میره سمت تجملات و خونه و ماشین لوکس و این چیزا. اما همونجور که مورگان هاوسهولد میگه، ثروت واقعی رو نمیشه دید.
ما فکر میکنیم، پودار بودن یعنی خونه یا ماشین خفن داشتن...اما در واقع ما هیچی در مورد اون شخصی که صاحب این خونه و ماشینه نمیدونیم.
شاید واقعاً ثروتمند باشه...شایدم داره همه پولشو خرج میکنه، تازه کلی هم قرض بالا آورده. ما چه میدونیم؟
وقتی یه نفر ماشین 200 هزار دلاری سواره، ما تو بهترین حالت فقط میتونیم دو تا حدس بزنیم:
طرف یا 200 هزار دلارش رو خرج کرده یا 200 هزار دلار زیر قرضه.
ثروت واقعی رو نمیشه دید. ثروت دقیقاً اون خونه و ماشینی که نمیخریش! اون سفریه که نمیری! ثروت واقعی رو آدم به چیزایی فیزیکی تبدیل نمیکنه. بعضی از آدما شاید پول داشته باشن، اما ثروتمند نیستن.
کسی که یه ماشین 200 هزار دلاری سوار میشه، فقیر نیستا! بالاخره یه پولی تو حسابش داره که ماه به ماه قسطای ماشینش رو بده دیگه.
پیدا کردن اینجور آدما خیلی هم سخت نیست، چون خودشون خودشون رو تو چشم بقیه میکنن. اما ثروت رو نمیشه دید، چون ثروت اون چیزیه که خودش، خودش رو به سود دهی میرسونه و نمیشه خرجش کرد.
وقتی یه پولی داریم و میخوایم سود کنیم، فعلاً بهش دست نمیزنیم.
میزاریم قشنگ به سود برسه، بعد هرچی خواستیم میخریم. البته خیلی از آدمای ثروتمند هم هستن که با پولشون، خونه و ماشین خفن میخرن، اما بازم این چیزا نشون دهندۀ پولداریشونه نه ثروتمند بودنشون.
شما ماشین رو میبینید، نه میزان سهامی که سرمایه گذاری کردن. شما خونهای رو میبینید که یه بخشی از پولشون خریدن، نه خونهای که میتونستن با همه پولشون بخرن.
خیلیا گول میخورن و دلشون میخواد پولدار شن. چون پولدار که بشن، میتونن پولشون رو به همه نشون بدن.
ولی چیزی که آدما عمیقاً بهش نیاز دارن، احساس رها بودنه! یعنی هروقت دوست داشتن، هرکاری که دوست داشتن رو انجام بدن. راستش، فقط با ثروت به این درجه از راحتی میرسید.
ایده شماره 6
کی راضی میشیم؟
ما تو دنیایی زندگی میکنیم که حد و حدود نداره!
جداً شما نمیتونید بفهمید که یه آدم چقدر میتونه پول در بیاره که خب یه کم قضیه رو سخت میکنه.
چون آدم بالاخره یه جایی از خودش میپرسه: پس کی بسه؟ کی راضی میشم؟
دنیای این روزا، 2 تا کار رو خیلی خوب بلده انجام بده:
- ایجاد ثروت
- و ایجاد حسادت
ببینید اینکه ما یه شخص موفق رو الگو خودمون قرار بدیم خوبه. اصلاً بهمون انگیزه میده که رویامون میتونه واقعی بشه. اما یه وقتایی ممکنه، این حس به حسرت تبدیل بشه و ما حس کافی نبودن بهمون دست بده. (حالا داریم همه تلاشمون رو میکنیما...ولی بازم حس میکنیم کافی نیستیم!)
اینجارو گوش کنید:
یه نفر واسه اینکه تو آمریکا پولدار به حساب بیاد، باید 500 هزار دلار تو سال دربیاره.
مثال میزنم، جان یه جراحِ که سالی 500 هزار دلار درآمدشه.
جان پولدار به حساب میاد. زندگی خوبی داره، ماشین خوبی سوار میشه، کارگر میگیره که کارای خونش رو انجام بدن مسافراتای خفن میره. کلاً حس میکنه به هرچی میخواسته رسیده دیگه.
اما یه روز وقتی میره مسافرت، تو ساحل یا یه آقایی آشنا میشه به اسم دنیل که مدیرعامل شرکته و درآمدش سالانه 25 میلیون دلاره. دنیل درآمد کل سال جان رو زیر یه هفته در میاره.
حالا شما تصور میکنی که دنیل الان خیلی از درآمدش راضیه ولی کور خوندید!
دنیل یه دوستی داره به اسم جورج لوکاس که کارگردان سینماس و دارایی خالصش 10 میلیارد دلاره و درآمد دنیل کنار اون واقعاً خیلی کمه. این چرخه همینجوری ادامه داره، اگه ایلان ماسک و جف بزوس و اینار و هم بهش اضافه کنیم درامد جان که یه جراح بود واقعاً دیگه هیچی حساب نمیشه.
میبینید؟ همیشه یکی وجود داره که از شما ثروتمندتره. مقایسه تو این چیزا هیج معنایی نداره. شما اصلاً نباید خودتون رو وارد بازی این چرخه کنید. به جاش تمرکزتون رو بذارید رو اینکه چی میخواید؟ چی خوشحالتون میکنه؟
پول فقط یه ابزاره که باعث میشه شما به راحتی برسید. همین. حالا برید ببینید که راحتی از نظر شما چیه؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب مثبت فکر نکنید : نوشته: گابریله اوتینگن
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب الگوریتمهایی برای زندگی : نوشته: برایان کریستین، توماس گریفیت
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب رهبری : نوشته: الکس فرگوسن و مایکل موریتز