شغل مناسب شما؟ (+ تست شخصیت!)

معرفی و خلاصه کتاب شغل مناسب شما : نوشته: پاول تایگر

کتابِ «شغلِ مناسبِ شما» اولین بار سالِ 1992 چاپ شد و سالِ 2014 متناسب با تغییراتِ جدیدی که دائماً توی بازارِ کار صورت میگیره، به‌روزرسانی شد و یه راهنمایی کلاسیک محسوب میشه که میلیون‌ها نفر در سراسرِ دنیا رو با تیپ‌های شخصیتیِ منحصربه‌فردشون آشنا کرده و بهشون کمک کرده تا شغل و حرفه‌ی مطلوب و دلخواهِ خودشونو پیدا کنن و همون کاری رو انجام بدن که با طبیعت، علایق، استعدادها و شخصیتشون بیشتر سازگاره. پس برای اینکه بفهمید چه تیپِ شخصیتی‌ دارید و چه جور شغلی مناسبِ شماست، با ما همراه باشید.

خلاصه متنی رایگان کتاب شغل مناسب شما

تا حالا شده سرِ کار، وظیفه‌تون رو با کلّی جون کندن انجام بدید

در کمالِ تعجب متوجه بشید که همکارتون همون کارو خیلی راحت انجام میده و تازه یه لبخند هم روی لبش هست؟ احتمالاً اونجاست که متوجه میشید شخصیتِ شما روی شغلِ شما چقدرتأثیرگذاره. واقعیت اینه که هیچ دو نفری توی دنیا، حتی دوقلوها، شخصیتِ یکسانی ندارن. بر همین اساس، کاری که یه نفر از انجامش لذت میبره، ممکنه برای یه نفر دیگه خسته‌کننده و ملال‌انگیز باشه.

نکته‌ی جالب اینه که فهمیدنِ اینکه چه کارهایی رو دوست نداریم خیلی راحت‌تره تا فهمیدنِ اینکه چه کارایی رو دوست داریم. خوشبختانه، شناختنِ شخصیت‌تون میتونه بهتون کمک کنه تا همون شغلی رو پیدا کنید که ازش لذت میبرید و از شغلی که متنفرید دوری کنید.

به لطفِ تحقیقاتی که در زمینه‌ی علاقه‌مندی‌ها و نفرت‌ها و خصلت‌های رفتاریِ آدمای دنیا انجام گرفته، همه‌مون درباره‌ی تفاوتِ تیپ‌های شخصیتی کمابیش یه چیزایی میدونیم. درسته که هیچ دو نفری کاملاً مثلِ هم نیستن، اما از نظرِ نحوه‌ی تعامل با دنیا، کسبِ اطلاعاتِ جدید، طرزِ تصمیم‌گیری و چارچوبهای زندگی، اشتراکاتی بینِ انسانها وجود داره. برای اینکه بفهمید چه تیپِ شخصیتی‌یی دارید و چه جور شغلی مناسبِ شماست، با ما همراه باشید.

مفهومِ "تیپهای شخصیتی" قدمتِ زیادی داره

دلیلِ نارضایتیِ شما از شغلتون هم احتمالاً تیپِ‌ شخصیتیِ شماست.آیا شما هم از اینکه هر روز صبح باید هلک و هلک خودتونو برسونید سرِ کارتون، دلهره دارید؟ آیا احساس میکنید هر روز دارید جون میکَنید و سگ‌دو میزنید و عصر که میرسید خونه مثلِ یه جنازه‌اید؟ اگه اینطوریه، پس به احتمالِ زیاد شخصیتِ شما با شغلی که دارین سازگار نیست.

فکر نکنید که مفهومِ تیپ‌های شخصیتی یه حقه‌ی جدید هستش. برعکس، یه مفهومِ سنجیده و صحیح که قدمتش به یونانِ باستان میرسه و شاید یکی از کسایی که بیش از همه بهش پرداخته، روانشناسِ مشهور، کارل یونگ(Carl Jung) باشه.

با فاصله‌ی کمی بعد از یونگ، یه زنِ پرتلاشِ آمریکایی به اسمِ کاترین بریگز (Katherine Briggs)، با کمکِ دخترش، ایزابل مایرز (Isabel Myers) این مفهوم رو گسترش دادند. این مادر و دختر بعد از سالها تحقیق و آزمایش، توی دهه‌ی 1940 بالاخره تستِ شخصیت‌شناسیِ مایرز-بریگز رو طراحی کردن، که مبتنی بر چهار مقیاسه و شاملِ 16 تیپِ شخصیتیِ مختلف میشه، که در ادامه بیشتر به جزئیاتش می‌پردازیم.

ممکنه بگید، خوب، این درسای تاریخی چه ربطی به شغلِ من داره؟ببینید، تیپهای شخصیتی نشونگرِ این حقیقتند که هر شخصی برای تعامل با دنیای پیرامونش، اولویت‌های مخصوصِ خودشو داره. بنابراین، رضایت‌بخش‌ترین شغل برای شما اون شغلیه که با اولویت‌های شما و شخصیتِ مخصوصتون بیشترین سازگاری رو داشته باشه.

کار کردن توی شغلی که با تیپِ شخصیتیِ شما سازگار نیست مثلِ نوشتن با دستیه که در حالتِ عادی ازش موقعِ نوشتن استفاده نمیکنید. مسلماً اون متنو بالاخره مینویسید، اما برای نوشتنِ هر حرفی حس میکنید جونتون داره درمیاد.

واقعیت اینه که شغل الزاماً نباید خسته‌کننده و ناخوشایند باشه. وقتی شغلِ شما با شخصیت‌تون تناسب داشته باشه، برای انجامِ اون لحظه‌شماری میکنید و حتی از انجامش انرژی میگیرید!

بیاید یه مثال بزنیم. فرض کنیم دو نفر به اسمِ آرتور و جولی توی یه مؤسسه‌ی کاریابی به افرادِ جویای کار مشاوره ارائه میدن. کارشون طبیعتاً یه کارِ رقابتیه؛ باید هر روز به کلّی آدم زنگ بزنن و از اکثرِ اونا جوابِ رد بشنون. آرتور یه شخصِ پرحرف و پرانرژی و پوست‌کلفته، در حالی که جولی یه شخصیتِ کند داره، از درگیری و یکی‌بدو بدش میاد و ترجیح میده روی جزئیات تمرکز کنه.

از اونجایی که آرتور دوست داره مدام توی گفت‌وگو از این شاخه به اون شاخه بپره و جوابهای ردی که از مشتریا میشنوه رو به خودش نمیگیره، توی این شغل پیشرفت میکنه و طولی نمیکشه که جولی استعفا میده. این مثال دقیقاً نشون‌دهنده‌ی اهمیتِ زیادِ تیپِ شخصیتی تو موفقیت و رضایتِ شغلیه.

برای پیدا کردنِ تیپِ شخصیتیِ خودتون

اول از همه ببینید با دنیا و آدماش چجوری تعامل میکنید و از چه طریقی اطلاعات کسب میکنید.خب، حالا از کجا بفهمیم کدوم یکی از این 16 تا تیپِ شخصیتی به ما بیشتر نزدیکه؟ همونطور که توی بخشِ قبلی گفتیم، شاخصِ ام‌بی‌تی‌آی (MBTI) یا همون شخصیت‌شناسیِ مایرز-بریگز چهار مقیاس یا طیف داره و هر طیف دو سر یا دو جهت داره و این تست از شما میخواد جای خودتونو روی هر کدوم از این چهار طیف یا مقیاس مشخص کنید.

اولین مقیاس، مشخص‌کننده‌ی اولویت‌های شما در تعامل با دنیاست و از شما میخواد روی طیفِ برون‌گرایی و درون‌گرایی، جایِ خودتونو مشخص کنید. حرفِ اختصاریِ برون‌گرایی E و حرفِ اختصاریِ درونگرایی I هست. به طورِ خلاصه، برونگراها کسایی هستن که به دنیا نگاه میکنن و از خودشون میپرسن: «من چه تأثیری روی دنیا دارم؟»، اما درونگراها به دنیا نگاه میکنن و از خودشون می‌پرسن: «دنیا چه تأثیری روی من داره؟»

یه وجهِ اشتراکِ اونایی که توی این طیف،‌ به سمتِ برونگرایی تمایل دارن اینه که با حرف زدن فکر میکنن. مثلاً دانش‌آموزای برونگرا سرِ کلاس، معمولاً قبل از اینکه جوابشون کامل توی ذهنشون شکل بگیره دست بالا میبرن. اگه معلم بهشون اجازه بده، با صدای بلند فکر میکنن و راهی که اونا رو قراره به جواب برسونه به زبون میارن تا برسن به جوابِ نهایی. اما درونگراها معمولاً خوب توی ذهنشون جوابو سبک‌سنگین میکنن تا به یه نتیجه‌ی قطعی برسن و بعد به زبونش بیارن. ضمناً آدمای درونگرا معمولاً برای اینکه انرژی بگیرن نیاز دارن لحظاتی تنها بمونن، در حالی که آدمای درونگرا از حضور بینِ مردم انرژی میگیرن.

توی همه‌ی این مقیاسها باید به این نکته توجه کنیم که هیچ‌کس به طورِ مطلق فاقدِ ویژگی‌هایی که گفتیم نیست. منتها هر کسی به یک سرِ این طیف بیشتر گرایش داره، حالا بعضیا این گرایششون شدیدتره و بعضیا خفیف‌تر. اگه شک دارید که به کدوم مقیاس و سمت بیشتر گرایش دارید، از خودتون بپرسید: «اگه قرار بود تا آخرِ عمرم توی یکی از این وضعیتها زندگی کنم، کدوم رو ترجیح میدادم؟»

مقیاسِ بعدی مقیاسِ حسی-شهودیه، که مربوطه به نحوه‌ی کسبِ اطلاعاتِ جدید

آدمای حسی، با حرفِ اختصاریِS، به حواسِ پنجگانه‌شون یعنی لامسه، چشایی، بویایی، بینایی و شنوایی متکی‌ان، و بیشتر به چیزای قابلِ اندازه‌گیری و چیزایی که اینجا و اکنون اتفاق میفته اهمیت میدن. به علاوه، به تجربه‌های شخصی اعتماد دارن و توجه و حافظه‌ی خوبی دارن. در مقابل، آدمای شهودی (با حرفِ اختصاریِ N) به حدس و گمان اعتماد دارن و توی دریافتِ ایده ها و الهامات استعداد دارن و میتونن از یه وضعیتِ موجود، تبعاتِ آینده‌شو متوجه بشن.

پس حسی‌ها یه وضعیتو میبینن و روی اینکه «چه چیزی هست» تمرکز میکنن، در حالی که شهودی‌ها همون وضعیتو میبینن و روی اینکه «چه چیزی می‌تونه باشه» متمرکز میشن. شهودی‌ها برای تصور ارزشِ بیشتری قائلن و به جای تمرکز روی ارزشِ ظاهریِ چیزها، تلاش میکنن اطلاعات رو تفسیر کنن تا مفهومِ باطنیِ هرچیزو کشف کنن.

یکی از تفاوتهای ظریف بینِ حسی‌ها و شهودی‌ها نحوه‌ی سرِ هم کردنِ چیزهاست. حسی‌ها به کلِ اجزاء نگاه میکنن و بر اساسِ دستور العمل جلو میرن. اما شهودی‌ها معمولاً شروع میکنن به سرِ هم کردن بر اساسِ شهودِ خودشون.

دو مقیاسِ بعدی، مربوط به نحوه‌ی تصمیم‌گیری‌های شما و چارچوب-محور بودن یا فی‌البداهه بودنِ شماست

تا اینجا به خوبی متوجه شدید که درونگرایید یا برونگرا، حسی هستین یا شهودی. حالا بریم سراغِ دو جنبه‌ی دیگه از شخصیتِ شما.مقیاس یا طیفِ بعدی شاملِ دو سبکِ تصمیم‌گیریه؛ یعنی منطقی و احساسی. حرفِ T نشونگرِ منطقی بودن و حرفِ F نشونگرِ احساسی بودنه.

آدمای منطقی همونجور که از اسمشون برمیاد به منطق و واقعیاتِ عینی و نتیجه‌گیری‌های تحلیلی گرایش دارن و توی تصمیم‌گیری، احساساتشون رو دخیل نمیکنن. برعکس، آدمای احساسی ارزشهای شخصی‌شونو هم دخیل میکنن و کاری رو انجام میدن که احساس میکنن درسته. پس، اگه شما یه آدمِ منطقی باشید، ممکنه به خاطرِ اینکه تصمیم‌گیری‌هاتون زیادی خشک و بی‌روحه سرزنش بشید، و اگه یه فردِ احساسی و دلسوز و دلرحم باشید، ممکنه شما رو به خاطرِ اینکه بیش از حد احساساتی هستین سرزنش کنن.

قبل از اینکه مشخص کنید که به کدوم سمتِ این طیف گرایش دارین، اینو به یاد داشته باشین که جامعه معمولاً سوگیریِ جنسیتی داره و مردا رو منطقی و زنا رو احساسی میدونه. پس اگه میخواید بدونید واقعاً به کدوم سمت تعلق دارید، به این نگاه نکنید که مردم از شما چه انتظاری دارن. ببینید خودتون کدوم‌وری هستین.

نمونه‌ی بارزش داستانِ اون دانشجوی سال‌اولیه که توی خوابگاه در حالِ مصرفِ ماری‌جوانا مچشو گرفتن. طبقِ قوانینِ اون دانشگاه، هرکس که ماری‌جوانا مصرف میکرد یک ترم از تحصیل محروم میشد. با این حال، دانشجوی قصه‌ی ما سوابقِ تحصیلیِ درخشانی داشت و هیچ سوءِ سابقه‌ای هم نداشت ولی توی خوابگاه با دو تا دانشجوی ترم‌بالایی هم‌اتاق شده بود که قبلاً مشکل‌ساز شده بودن و سابقه‌ی خوبی نداشتن. به علاوه، این دانشجوی ما با تمامِ وجود ابرازِ شرمندگی میکرد و از اینکه والدینش بفهمن یه ترم تعلیق شده شدیداً نگران بود.

رئیسِ دانشگاه یه آدمِ منطقی بود و عقیده داشت که قانون قانونه، و طبقِ مقررات باید این دانشجو تعلیق بشه. اما معاونش که مسئولِ تصمیم‌گیری در موردِ مجازات بود، یه فردِ احساسی بود که عقیده داشت تحصیلِ مشروط برای این دانشجو کافیه. به نظرِ اون، تقصیرِ دانشگاه بود که یه دانشجوی سال اولی رو با دوتا دانشجوی بدسابقه هم‌اتاق کرده بود و احساس میکرد تعلیقِ این فرد اونم همین اولِ کار، میتونه روی آینده‌ی تحصیلیش تأثیرِ منفی بذاره.

حالا خودتون انتخاب کنین: به نظرِ شما حق با رئیسِ دانشگاه بود که مجازات رو طبقِ مقررات در نظر گرفته بود، یا کارِ معاونش درست بود که تمامِ عواملِ بیرونی رو هم برای تصمیم‌گیری در این خصوص در نظر گرفته بود؟ اگه جوابتون اولی باشه، احتمالاً آدمِ منطقی‌یی هستین، اگه دومی باشه پس به احتمالِ زیاد احساسی تشریف دارین.

و بالاخره میرسیم به آخرین مقیاس که یه سمتش قضاوتگر بودنه و یه سمتش ادراکی بودن

اولی با حرفِ J مشخص میشه و دومی با حرفِ P. این مقیاس مربوط به اینه که شما چه چارچوب یا ساختاری رو برای زندگی‌تون می‌پسندید؟ یه چارچوبِ سفت‌وسخت و ازپیش‌تعیین‌شده یا یه مسیرِ فی‌البداهه و بی‌قیدوبند؟

اگه دوست دارید همیشه همه چیز نظم داشته باشه و از اینکه چیزی حل نشده باقی بمونه نفرت دارید، پس احتمالِ زیاد قضاوتگرید. اما اگه انعطافو دوست دارید و ترجیح میدید تاحدِامکان گزینه‌هاتون نامحدود باشن، پس جزءِ دسته‌ی ادراکی هستید.

اینجوری به قضیه نگاه کنید: آیا ترجیح میدید شرکت‌تون هر ماه بدونِ در نظر گرفتنِ شرایط حتماً یه نشریه منتشر کنه، یا اینکه ترجیحتون اینه که انعطاف وجود داشته باشه و هروقت محتوای مجله راضی‌تون نکرد منتشر نشه و به تأخیر بیفته؟ فردِ‌ قضاوتگر شفافیت‌ در زمان‌بندی رو ترجیح میده، اما شخصِ ادراکی ترجیح میده انعطاف‌پذیر بمونه.

یادتون نره که هیچ تیپی ذاتاً بهتر نیست

با کنارِ هم چیدنِ ویژگی‌هایی که گفتیم، تیپِ شخصیتی‌تون به دست میاد و این میتونه به شما نگرشهای مفیدی بدهد.

حالا وقتش رسیده که تمامِ گزینه‌هایی که تا الان توی هر مقیاس انتخاب کردین را کنارِ هم بذارین تا تیپِ شخصیتیتان را پیدا کنین. اگه یادتون باشه هر گزینه‌ای یه حرفِ اختصاری داشت. بنابراین تیپِ شخصیتیِ شما یه ترکیبِ چهارحرفیه. مثلاً ممکنه INFP باشه که نشوندهنده‌ی تیپِ درونگرا-شهودی-احساسی-ادراکیه. یا ممکنه ESTJ باشه که معناش اینه که شما یه شخصیتِ برونگرا-حسی-منطقی-قضاوتگر دارین. در مجموع 16 تا تیپ به دست میاد که میتونه شما رو از نقاطِ ضعف و قوتتون بیشتر آگاه کنه و توی پیدا کردنِ شغلِ مناسب و مطلوبتون بهتون کمک کنه.

برای مثال، شخصیتِ ENFJ یا برونگرا-شهودی-احساسی-قضاوتگر معمولاً فردِ اجتماعی و مردم‌داریه که یکی از بزرگترین دغدغه‌هاش آسایشِ دیگران و برقرار کردنِ روابطِ قویِه. این باعث میشه این افراد برای رهبری خیلی مناسب باشن، چرا چون معمولاً افرادِ پرجذبه ای هستن و مذاکره‌کننده‌های خوبی‌ان. با این حال ممکنه زیادی درگیرِ هیجانات بشن و خودشونو غرقِ در مشکلاتی کنن که هم وقتشونو هدر بده هم زحمتشونو.

شخصیتِ ISFP یا درونگرا

حسی-احساسی-ادراکی معمولاً آدمِ صبور، مهربون، خوش‌اخلاق و منعطفیه که اشتیاقِ زیادی به قدرت یا سلطه نداره. این ویژگیها اونو تبدیل به یه هم‌تیمیِ کارآمد و وفادار میکنه اما در عینِ حال، احتمال داره جروبحث‌ها و درگیری‌های شدیدی راه بندازه چون از این راه، میخواد به طورِ غیرمستقیم ابرازِ وجود کنه اما اغلب باعثِ سوء تفاهم میشه.

شخصیتِ INTJ یا درونگرا

شهودی-منطقی-قضاوتگر یه فردِ کمالگرا و نابغه‌ست که میلِ به خودکفایی و استقلال داره، به طرحها و ایده‌هاش اعتمادِ کامل داره و بعضاً آدمِ آینده‌نگر و بابصیرته. از این جهت، شخصیتِ INTJ معمولاً از انتقاد ناراحت نمیشه و تمرکز و انرژی و اراده‌ش عالیه. با این همه، انتظاراتی که داره معمولاً خیلی سطحِ بالاست و اونقدر اعتماد‌به‌نفسش بالاست که معایبِ ایده‌هاشو نمیبینه و از دیگران کمک نمیگیره و نظر نمیخواد.

همونطور که میبینید، هر کدوم از تیپهای شخصیتی نقاطِ قوت و نقاطِ ضعفی دارن. اما متأسفانه توی بعضی از فرهنگها اینجوری جا افتاده که برونگرا بودن و اجتماعی بودن بهتر از درونگرا بودنه. برای همین، مردم خیال میکنن افرادِ برونگرا شانسِ موفقیت‌شون بیشتره در حالی که این تصور بی‌معناست.

حقیقت اینه که هیچ‌کدوم از تیپ‌های شخصیتی بر اون‌یکی برتری ندارن. برای مثال، تیپِ ESTP یا برونگرا-حسی-منطقی-ادراکی معمولاً اهلِ عمله و توی مذاکره کردن و حلِ مسأله عالی عمل میکنه. اما گاهی اوقات زیادی روی اینجا و اکنون تمرکز میکنه و از برنامه‌ریزیِ درست‌وحسابی برای آینده عاجز می‌مونه.

برعکس، تیپِ ENTP معمولاً توی برنامه‌ریزی برای آینده و تفکرِ استراتژیک عالی عمل میکنه، اما اونم گاهی زیادی منعطفه و در برابرِ تعهدات مقاومت میکنه. از همه مهمتر، گاهی اونقدر شتابزده عمل میکنه که اصلاً فرصت نمیکنه به توصیه‌ی دیگران گوش بده یا احساساتِ دیگران رو هم در نظر بگیره.پس مبادا مرتکبِ این باورِ اشتباه بشید که یه تیپ بر بقیه ارجحیت داره.

تیپ‌های شخصیتی در چهار مزاج اصلی خلاصه میشن

دو مزاجِ اول عبارتن از سنت‌گرایی و تجربه‌گری.

درسته که هیچ دو نفری کاملاً شبیهِ هم نیستن، اما به لحاظِ کلی، اونایی که تیپِ شخصیتیِ یکسانی دارن، یا حتی دو یا سه‌تا از ترجیحاتشون یکسانه، احتمالِ اینکه اشتراکاتِ زیادی داشته باشن خیلی زیاده؛ به خصوص توی حوزه‌ی کاری. بنابراین، درسته که ما 16 تا تیپِ شخصیتی داریم، اما کسایی که ترجیحاتِ مشترکِ خاصی دارن توی یکی از این چهار مزاج دسته‌بندی میشن.

اولین مزاج، شاملِ سنتگرا‌ها میشه، یعنی آدمایی که توی تیپِ‌ شخصیتی‌شون ویژگی‌های حسی بودن و قضاوتگر بودن رو دارن. به عبارتِ دیگه، قضاوتگرهای حسی، جماعتِ سنت‌گرا رو تشکیل میدن. از این میون، بعضیاشون برونگران و بعضیاشون درونگرا، بنابراین تفاوتهای چشمگیری بینشون وجود داره. اما میشه مزاجهای چهارگانه رو به اجراهای بی‌کلام توی یه ارکستر تشبیه‌ کرد. ما صداهای متمایزی رو توی این اجراها می‌شنویم که هر کدوم متعلق به یکی از سازهاست، اما با این حال، همه‌شون یه نوع اشتراک و هارمونی با هم دارن.

شعارِ بارزِ سنت‌گراها اینه: زود بخواب تا زود پاشی، چون نظم و انضباط و تبعیت خوراکِ این آدماست. سنت‌گراها آدمای باثبات و راسخی‌ان و هر وظیفه‌ای که بهشون محول بشه رو به انجام میرسونن. اما از تغییر و سازگاری با شیوه‌های جدید ناتوانن و به علاوه، از فکر کردنِ طولانی‌مدت گریزونن.

با توجه به اینکه سنتگراها شیفته‌ی نظمن، تعجبی نداره که حدودِ 50 درصدِ پلیسها سنتگران. مخلصِ کلام اینکه آدمای سنتگرا جون میدن برای کار توی چارچوبهای سفت‌وسختِ سازمانی که روشهای اجرایی و انتظاراتشون کاملاً واضحه و صفر تا صدِ دستورالعملها مشخصه. هرچی شفاف‌تر، بهتر.

مزاجِ بعدی تجربه‌گرهان، یا همون حسی-ادراکی‌ها و همه‌ی کسایی که توی تیپِ شخصیتی‌شون حروفِ S و P رو دارن. شعارِ این مزاج اینه: «بخورید و بیاشامید و شاد باشید». این افرادْ ماجراجو و خوش‌مشرب و خیلی هم خوشگذرونن.

تجربه‌گرها دوست دارن تا توی دنیا تغییری ایجاد کنن، و نقاطِ قوتشون شهامت و تدبیر و بداهه‌پردازی و اشتیاق به تغییره. با شرایطِ جدید سازگاریِ خوبی دارن و اهلِ ریسکن. ضمنِ اینکه دست به ابزارشون هم معمولاً خوبه.

اما نقطه‌ضعفهاشون: تجربه‌گرها گاهی اونقدر بوالهوسانه و هیجانی عمل میکنن که رفتارشون کودکانه و سهل‌انگارانه به نظر میرسه. ضمناً توی فهمِ الگوها و همکاری با دیگران هم چندان چنگی به دل نمیزنن.

این دسته از آدما رو هم توی نیروهای پلیس زیاد میبینیم، البته با این تفاوت که هیجان و پیش‌بینی‌ناپذیربودنشون اونا رو به این شغل سوق داده. آتش‌نشانی و بقیه‌ی مسئولیتهای اورژانسی هم بابِ میلشونه. این جور شغلها و کلاً هر شغلی که توش تنوع و استقلال و بِداهه‌کاری وجود داره، براشون عالیه.

دو مزاجِ دیگر عبارتند از :کمالگراها و مفهوم‌گراها

مزاجهای مختلف میتوانند یه تیمِ متعادل را تشکیل بدهند.سومین مورد از مزاجهای چهارگانه، کمال‌گراها یا ایده‌آلیست‌ها هستن که همون شهودی-احساسی‌ها باشن، یا همه‌ی تیپهای شخصیتی که حروفِN و F توی عنوانشون هست.

شعارِ این گروه اینه: «با خودت صادق باش!»، تمامِ هم و غمِ کمال‌گراها رشدِ فردی و کسبِ دانشه و صداقت و شرافت بهشون احساسِ رضایت میده. کمال‌گراها شیفته‌ی کارهایی‌ان که معنا و مفهومی پشتشون باشه و پنجره‌های جدیدی جلوی چشمشون باز کنه و با مفاهیمِ فلسفی و معنوی سروکار داشته باشه.

نقطه‌ی قوتِ آدمای کمال‌گرا یکیش اینه که از همه جور آدمی استقبال میکنن و آغوششون به روی همه بازه. این توانایی بهشون این امکانو میده تا از دیگران به نحوِ احسن استفاده کنن و برای حلِ مشکلات، راهکارهای خلاقانه ارائه بدن. عیبشون هم اینه که ثبات ندارن و بیش از حد احساساتی‌ان و انتقادپذیر نیستن و با نظم‌ و انضباط میونه‌ی خوبی ندارن. و ضمناً بیش از حدْ ایده‌آل فکر میکنن و چندان اهلِ عمل نیستن.

اگه شما یه آدمِ کمالگرا هستین و دنبالِ کار میگردین، بهتره از محیطهای رقابتی دور بمونین و دنبالِ کارهایی برین که جوِ همدلانه و مسالمت‌آمیزی دارن. شغلهایی که باعثِ رضایتِ‌ کمالگراها میشن عبارتن از: شغلهای هنری و کارهایی که به دیگران کمک میکنه، مثلِ معلمی، مشاوره، وکالت، منابعِ انسانی و مددکاریِ اجتماعی.

و بالاخره میرسیم به مزاجِ مفهوم‌گرایی، شاملِ شهودیهای منطقی‌؛

یعنی همه‌ی کسایی که توی تستِ شخصیت‌شناسی، هر دو حرفِ N و T رو به دست آوردن

شعارِ مفهوم‌گراها اینه: «توی همه چیز عالی باش». مفهوم‌گراها عاشقِ اینن که همه جا فرصتهای عالی رو ببینن و شکار کنن و برای استفاده‌ی بهینه از اون فرصتها دست به کار بشن.

اما نقاطِ قوتشون: مفهوم‌گراها راهکارهای خلاقانه‌ای رو طراحی میکنن؛ اعتماد به نفس و هوشِ بالایی دارن و از الگوها و جریانهای پیچیده سردرمیارن. در اشاره به نقطه‌ضعفهاشونم باید از غرور و سرکشی و تمرّدشون نام ببریم و اینکه زیادی پیچیده‌ان و دیگران ازشون سردرنمیارن. ضمنِ اینکه به جزئیاتِ کوچیک بی‌علاقه‌ان و به احساساتِ دیگران بی‌تفاوت.

شغلِ ایده‌آلِ آدمای مفهوم‌گرا کاریه که پرچالش باشه و ضمنِ حفظِ استقلالشون، هوش و فراستِ اونا رو درگیر کنه. این جور آدما معمولاً توی پست‌های مدیریتی یا توی عرصه‌هایی مثلِ علم و دانش، تکنولوژی، پزشکی و حقوق موفق ظاهر میشن. مشاغلِ دانشگاهی‌ هم میتونه فرصتِ ترقیِ خوبی براشون باشه، چون با همکارای کاربلد سروکار دارن.

این نکته رو هم نباید از یاد برد که با وجودِ تفاوتهایی که بینِ این چهار مزاج وجود داره، وقتی که در کنارِ هم باشن تعادل و هماهنگی ایجاد میشه.

فرض کنید یه بیمارستانِ بزرگ قراره راه‌اندازی بشه. بخشِ مالیش نیاز به یه شخصِ بسیار دقیق و سنت‌گرا داره. بخشِ بازاریابی و برنامه‌ریزیش نیاز به یه شخصِ آینده‌نگر و مفهوم‌گرا داره. منابعِ انسانیش نیاز به یه کمالگرا داره تا پیشرفتِ فردی رو توی پرسنل محقق کنه. و مدیرِ اجرایی هم باید یه تجربه‌گر باشه، کسی که روی اینجا و اکنون تمرکز کنه و همیشه گوش‌به‌زنگ باشه تا بحرانها رو مدیریت کنه.

شناختِ نقشِ غالب، شما رو در پیدا کردنِ شغلِ مطلوبتون یاری میکنه

اینکه بدونید تیپِ شخصیتی‌تون چیه خیلی خوبه، اما تازه اولِ راهه. شما هر تیپِ شخصیتی‌یی که داشته باشید، باید یه چیزای دیگه‌ای رو هم توی وجودتون پیدا کنید، از جمله «نقش غالب»، یعنی قویترین جنبه‌ی شخصیتی‌تون، و همچنین نقش فرعی، به اضافه ی سومین و چهارمین نقشی که توی زندگی‌تون به ترتیب تأثیرگذارن.

به نفعتونه که از نقش غالبِ شخصیت‌تون آگاه باشید، چون وقتی توی شغلتون از این نقش استفاده کنید، کار براتون آسون و لذت‌بخش میشه. به عبارتِ دیگه، انگار از استعدادها و قریحه‌‌های ذاتیِ خودتون آگاه میشید.

اگه تیپِ شخصیتیِ شماISTJ یا ISFJ یا ESTP یا ESFP باشه، حسی بودن توی شما غالب و حاکمه و به عبارتِ دیگه، شما غالباً حسی هستین. به این معنا که احتمالاً واقعیتهای خشک و بی‌روح رو ترجیح میدید: هرچی دقیقتر، بهتر. علاوه بر این، احتمالاً از حافظه‌ای برخوردارید که دوستاتون بهش حسادت میکنن. افرادِ غالباً حسی،‌ توی جمع‌آوریِ اطلاعات، تحلیلِ اونها و به کار بستن‌شون خوش می‌درخشن. شاید مثلاً یه پُستِ تحقیقاتی بتونه همون شغلِ رؤیایی‌شون باشه.

اگه تیپِ شخصیتی‌تونINFJ، INTJ، ENFP و یا ENTP باشه، نقشِ غالبتون شهودیه. بنابراین، ترجیح میدید به جای واقعیاتِ خشک و بی‌روح، روی معانیِ ضمنی تمرکز کنید، یعنی اون معانی تلویحی و پنهانی که پشتِ نقابِ ظاهریِ هرچیز وجود داره و دیگران قادر به دیدنش نیستن. ضمناً به احتمالِ زیاد قوه‌ی خلاقیت‌تون قویه و از اینکه بتونید قدرتِ تخیل و نوآوری‌تون رو شکوفا کنید به وجد میاید. شاید بهتر باشه به یه شغلِ تبلیغاتی فکر کنید!

اگه تیپِ شخصیتی‌تونISFP یا INFP یا ESFJ یا ENFJ باشه، معناش اینه که احساسی بودن درِتون غالبه و توی شغلهایی خوش میدرخشید که ارزش‌های فردی‌تون رو منعکس کنن. ویژگی‌های رایج و مشترک بینِ شما دلسوزی، وفاداری و همدلیه. بنابراین رضایتِ شما وقتی حاصل میشه که یه شغلِ شخصی داشته باشید که روی تجربه‌های انسانی و انسان‌دوستانه متمرکز باشه. این شغل میتونه یه شغلِ هنری باشه، یا کاری باشه که هدفش حمایت از مشتری یا مردمِ نیازمنده.

و بالاخره میرسیم به گروهِ چهارم شاملِ تیپهای ISTP، INTP، ESTJ و ENTJ که همگی منطقی بودن توشون غالبه. این معناش اینه که این افراد احتمالاً به راحتی میتونن قیدِ مسائلِ احساسی و عاطفی رو بزنن و تصمیماتِ منطقی و سفت‌وسخت بگیرن. اگه شما هم جزءِ این دسته از آدما هستین، موقعیتهایی بهتون احساسِ رضایت میدن که نیازمندِ فردی باشن که بتونه تصمیماتِ قاطع و سخت بگیره. برای همینه که افرادِ منطقی رهبرای فوق العاده ای میشن.

شما در طولِ زندگی، علاقه‌ها‌تون تغییر میکنه

مسیرِ شغلیِ خوب اونیه که نسبت به تغییرات شما منعطف باشد،متأسفانه به دلایلِ مختلفی ممکنه شغلِ شما رضایت‌بخش از آب درنیاد. به خاطرِ انتظاراتی که توی سنینِ پایین به شما تحمیل شده، ممکنه ناخواسته توی یک مسیری قرار گرفته باشین که هیچ علاقه ای بهش ندارین. اما خیلی از مردم به این دلیل توی مسیرِ اشتباه قرار میگیرن که آموزشهای سنتی اونا رو توی سنینِ نوجوونی در جایگاهِ انتخابِ شغل قرار میده.

مهارتها و توانایی‌های ما دائماً در حالِ شکل‌گیری و تکامل و تغییرن، و برای اینکه یه شخصیتِ جامع در ما شکل بگیره و احساسِ رضایت داشته باشیم، باید برای حرفه و شغلی برنامه‌ریزی کنیم که همراه با ما تغییر کنه.بیاید ببینیم اصلاً این تکامل چطور اتفاق میفته.

توی شیش سالِ اولِ زندگی، تیپِ شخصیتیِ شما شروع به شکل‌گیری میکنه، و بینِ سنینِ 6 تا 12 سالگی، نقش غالبِ شما خودشو نشون میده. اگه احساسی بودن توی شما غالب باشه، علایمِ بارزِ همدلی رو از خودتون بروز میدید. اگه قضاوتگری توی شما غالب باشه، یکی از اولین نشونه‌هاش اینه که با زبانِ منطق، خودتون رو از مجازاتها تبرئه می‌کنید.

از سنِ 12 تا 25 سالگی، نقش فرعیِ شما، یعنی مهارتِ ثانویه‌ی شما، خودشو یواش یواش بروز میده. اگه شخصیتتون ISTJ یا ESTP باشه، معناش اینه که حسی بودن در شما غالبه و قضاوتگر بودن اولویتِ فرعی و دومِ شماست. برای همینه که رفته‌رفته متوجه میشید نه تنها توی جمع‌آوری و تحلیلِ اطلاعات کارتون درسته، بلکه توی تصمیم‌گیری هم توانمند ظاهر میشین. توی این بازه‌ی سنی، نقشهای سوم و چهارمتون هم به ظهور میرسن، هرچند شاید هنوز اونقدرا بارز نباشن.

از 25 سالگی تا 50 سالگی، نقش سومتون، یعنی سومین مهارتی که توش از همه بیشتر قدرت دارین، تمام‌وکمال شکل میگیره. این اتفاق معمولاً بعد از تولدِ چهل‌سالگی‌تون رخ میده و ممکنه مصادف بشه با بحرانِ میان‌سالی. اینجاست که شما تمایلِ شدیدی به تغییرِ حرفه‌تون پیدا میکنید. به هرحال اگه 20 سالِ‌ تمام روی یه مهارت یا علاقه‌ی واحد وقت صرف کرده باشید، طبیعیه که احساس کنید میخواید اولویتهاتون رو تغییر بدید. احساس میکنید چندصباحی رو هم باید صرفِ علاقه‌های دیگه‌تون کنید، خواه اون علاقه، نقش فرعی‌تون باشه یا نقش سوم و یا حتی چهارمتون که معمولاً بعد از پنجاه سالگی شکل میگیره.

یه مثال میزنم: مارتی (Marty) تیپِ شخصیتیش ISFP یه، و این باعث شده احساسی بودن نقشِ غالبش باشه و حسی بودن نقشِ فرعیش. نقشِ سوم و چهارمش هم به ترتیب شهود و منطقه. حسی‌ها معمولاً به ظاهرِ همه چیز توجه میکنن، اما مارتی، وقتی که سی و هشت سالش میشه، نقشِ سومش شروع میکنه به بروز و ظهور و مارتی هم شروع میکنه به کشفِ معنای باطنیِ چیزها.

البته این تغییرِ علایق که در طولِ زندگیِ انسان رخ میده، همیشه به تغییرِ حرفه منجر نمیشه، گاهی وقتا صرفاً یه سرگرمیِ جدید برای آدم ایجاد میکنه. اما به هر حال عقل حکم میکنه که از این تغییرات آگاه باشیم و بدونیم که چرا اتفاق میفتن.

شغلِ دلخواهتون رو متناسب با شخصیت‌تون انتخاب کنید

زمانی که دنبالِ کار میگردید همه چیزرا در نظر بگیرید.بهترین مسیرِ حرفه‌ای اونیه که دوتا ویژگی رو با هم داشته باشه: هم توش استعداد داشته باشین، هم بهش علاقه داشته باشین. و تنها راه برای جمعِ نقطه‌قوت‌ها با ارزشها و علایقتون اینه که خودتون رو بشناسید، و لازمه‌ی این خودشناسی، شناختِ تیپِ شخصیتی‌تون و هرچیزیه که مرتبط با اونه.

مطمئناً احتمالش خیلی کمه که یهو یه نفر بهتون زنگ بزنه و شغلِ ایده‌آلتون رو بهتون پیشنهاد بده. این شمایید که باید شغلو شکار کنید. برای این کار باید هراونچه که درباره‌ی تیپِ شخصیتیِ خودتون یاد گرفتیدو به کار ببندید و با استفاده از این دانش، یه جست‌وجوی اساسی رو شروع کنید.

مسلماً اولین مرحله شناختِ تیپِ شخصیتیِ چهارحرفیِ خودتونه، که نشون‌دهنده‌ی نقاطِ قوت و نقاطِ ضعف شماست. تیپِ شخصیتی‌تون رو که شناختید، باید چهار نقشِ اصلی‌ِ خودتون که پیشتر بهش اشاره کردیم رو هم بفهمید و بر همین اساس، یه فهرست درست کنید از شغلهایی که بیشترین تناسب رو با شما دارن.

مرحله‌ی بعدی اینه که به این اطلاعات نگاه کنید و ببینید چی برای شما از همه مهمتره. اگه شخصیت‌تون ENFP یه، یعنی یه آدمِ برونگرا، شهودی، احساسی و ادراکی باشین، پس به احتمالِ زیاد به کارهای چالش‌برانگیز و متنوعی علاقه دارین که به شما فرصتِ آشنایی با آدمای جدید و یادگیریِ مهارتهای جدید رو بدن و بابتِ قدرتِ تخیلتون تشویق بشین.

حالا، وقتی که نقاطِ قوت و ضعفتون رو گذاشتید کنارِ علاقه‌هاتون و به شغلهای خلاقانه‌‌ی متناسب با خودتون نگاه کردید، متوجه میشید که مشاغلی مثلِ مدیرِ‌ هنری یا طراحِ لباس میتونه براتون مناسب باشه. با شایدم علاقه‌تون شما رو به شغلهای بازاری‌تر مثلِ کارشناسِ روابط عمومی یا تحلیلگرِ بازار سوق بده. اگه بیشتر به آموزش یا مشاوره علاقه دارید، میتونید پیشنهادهایی مثلِ مشاورِ توانبخشی یا معلمِ مدارسِ استثنائی یا مددکارِ اجتماعی و یا مردم‌شناسی رو بررسی کنید.

حالا کاری که باید بکنید اینه که اونایی که به نظرتون از همه بهتر میان رو اولویت‌بندی کنید و از بینِ اونا، روی پنج‌ اولویتِ اول تمرکزِ ویژه ای بکنید. شاید بهتر باشه از خودتون بپرسید: اگه پول مهم نبود و قرار بود مجانی کار کنم، کدوم شغل بیشتر منو خوشحال میکرد؟

وقتی فهرستتون رو تهیه کردید، قدمِ بعدی اینه که از خودتون بپرسید چطور میتونم توانایی‌ها و نقاطِ قوتِ خودمو توی این شغلها به کار بگیرم؟ هر راهی که به ذهنتون رسیدو یادداشت کنید. اینجوری، آماد میشید تا به کارفرما توضیح بدید که چرا گزینه‌ی خوبی برای این کار هستید. ضمناً میتونید فهرستی تهیه کنید از تجربه‌هایی که در گذشته از این نقاطِ قوت و توانایی‌ها به خوبی استفاده کردید، به علاوه‌ی نمونه‌هایی که نقاطِ ضعفتون توشون دخیل بوده‌ن. اینجوری، به کارفرماتون میفهمونید که به نقاطِ ضعفتون هم واقفید.

و بالاخره، درباره‌ی شغلهای احتمالی‌تون یه تحقیق انجام بدید. کسی رو پیدا کنید که در حالِ حاضر به این شغل اشتغال داره و ازش درباره‌ی واقعیتهای این شغل بپرسید. بعضی وقتا تصوراتی که درباره‌ی شغلِ رؤیایی‌تون دارید اون چیزی نیست که توی واقعیت وجود داره.

برای تغییرِ شغل و شروعِ یه کارِ جدید و رضایت‌بخش هیچوقت دیر نیست

آدم هرقدر سنش بالاتر میره و هزینه‌های درمانی و انتظاراتش از زندگی افزایش پیدا میکنه، بیشتر به شغلی که داره وابسته میشه. جالبه بدونید 40 درصدِ مردمِ آمریکا قصد دارن اونقدر کار کنن تا ازکارافتاده بشن.

اما اگه شما از اون دسته آدمایی هستید که میخوان یه شروعِ تازه رو تجربه کنن، بدونید که برای پیدا کردنِ یه شغلِ جدید که با شخصیت‌تون سازگاریِ بیشتری داشته باشه هیچ‌وقت دیر نیست.

وقتی که توی سنِ بالا شغلِ جدیدی رو شروع میکنید، هرچند شاید خودتون اسمشو بذارید «سرِ پیری و معرکه‌گیری»، اما تازه میشید مثلِ متولدینِ 1946 تا 1964 ِ آمریکا معروف به بیبی‌بومر‌ها (Baby Boomers) که همین وضعو دارن. اگه شما هم یکی از این آدما هستین، مطمئن باشین که شناختِ تیپِ شخصیتی‌ و نقشِ غالب‌تون باعث میشه این معرکه‌گیری به بهترین نحو انجام بشه!

فرقی نمیکنه چندسالتونه، تغییرِ شغل و حرفه هوای تازه ای رو واردِ شش‌های زندگی‌تون میکنه، به شرطی که همون کاری رو شروع کنید که براش ساخته شدید.

فرض کنیم جِی (Jay) یه سنت‌گرا ست که توی دانشگاه، علوم سیاسی خونده و بعد واردِ شغلِ روزنامه‌نگاری شده و یه مدتی هم مشاورِ روابط‌عمومی بوده. موقعِ گرفتنِ فوق لیسانس، شغلش تحلیلگریِ مالی بوده اما مدتی بعد واردِ یه تجارتِ خونوادگی میشه و به تولیدِ قطعاتِ چرخ‌خیاطی‌های صنعتی مشغول میشه. جی رئیسِ کارخونه میشه اما از این اتفاق چندان خوشحال نیست.

همزمان که مشغولِ این تجارتِ خونوادگیه، مربی‌گریِ ورزشی رو هم شروع میکنه و اینقدر از این حرفه لذت میبره که توی 46 سالگی تصمیم میگیره کلاً بزنه تو کارِ معلمی و تدریس. حالا جِی توی دبیرستان، تاریخ و مطالعات اجتماعی تدریس میکنه و هرچند این تغییر چالشهایی رو هم به دنبال داشته، اما آرزو میکنه ای کاش زودتر انجامش میداد.

شخصیتِ ISTJ باعث شده که حسی بودن نقشِ غالبِ جِی باشه. بنابراین جای تعجب نداره که به تدریسِ تاریخ علاقه‌مند باشه، چون این درس پر از وقایع و جزئیاتیه که میتونه با دانش‌آموزاش درمیون بذاره. سنتگراهایی مثلِ جِی دنبالِ شغلی‌ان که بهش ایمان داشته باشن و نتایجِ زحماتشون رو واضح ببینن. برای همینه که جی بعد از سالها سرگردونی توی عالمِ تجارت، حالا در جایگاهِ مطلوبِ خودش قرار گرفته، چون میتونه نتیجه‌ی زحماتش رو هرروز توی دانش‌آموزاش به وضوح ببینه.

پس فرقی نمیکنه که شما پشتِ کنکوری باشید یا توی سنینِ بازنشستگی قرار داشته باشید. مهم اینه که از شناختِ شخصیتِ خودتون میتونید نفع ببرید.

در آخر، يک جمله طلایی از ايلان ماسک :