یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب قانون پنجاهم : نوشته: رابرت گرین
معرفی و خلاصه کتاب قانون پنجاهم : نوشته: رابرت گرین
این کتاب به ما میگه که همیشه از دل سختیهای زندگی میشه یه راهی به بیرون پیدا کرد. رابرت گرین از قانونی به اسم قانون پنجاهم حرف میزنه و میگه ما قدرت کنترل عادتهای فکریمون رو در برابر اتفاقای اطرافمون داریم و با کنترل این عادتها میتونیم به تنشهای زندگی غلبه کنیم.
خلاصه متنی رایگان کتاب قانون پنجاهم
قانون پنجاهم؛ از کتابای پرفروش نیویورک تایمز در باب استراتژی و بی باکیه
اگه طرفدار موسیقی رپ باشین، حتما اسم فیفتی سنت ( fifty cent ) به گوشتون خورده.
اگه طرفدار این خواننده هم باشین که چه بهتر. این کتاب از زندگی اون الهام گرفته شده و اصلا اسم خارجکی کتاب اشاره به اسم فیفتی سنت میکنه. آقای رابرت گرین یه نویسنده آمریکاییه که با همکاری فیفتی سنت گزارشی نیمه اتوبیوگرافی ( autobiography ) تالیف کرده.
این کتاب در مورد ظهور فیفتی سنت به عنوان یه جوون تازه کاره.
توی این کتاب اسم های معروف دیگهای هم به چشم میخوره مثل آبراهام لینکن، سقراط، ناپلئون و... . هر کدوم از ده فصل کتاب یه جنبه از بی باکی رو توضیح میده و اینکه چطوری فیفتی سنت جوون این فلسفه رو یاد گرفته.
قانون پنجاهم نتیجهی دوستی یه رپر با یه نویسنده اس. گرین قبل از این کتاب اثری با عنوان ۴۸ قانون قدرت داشت که خیلی وقت بود توی دنیای هیپ هاپ مطرح شده بود. این کتاب مورد توجه فیفتی سنت قرار میگیره و باعث دوستی این دو میشه.
گرین توی یکی از مصاحبه هاش میگه : شخصیت فیفتی سنت منو تحت تاثیر قرار داد. آرامش اون منو شگفت زده میکنه. فیفتی سنت نمونه ایه از اونچه ماکیاولی بهش میگه شاهزاده جدید.
رهبری که توی اشوب و آشفتگی ظهور میکنه و قوانین رو دوباره مینویسه. اگه بخواین راجع به گرین بیشتر بدونین باید بگم اون قبل از نویسنده شدن شغل های زیادی رو تجربه کرده ولی نویسندگی رو از سال ۱۹۹۵ به طور جدی شروع کرد و اولین کتابش سه سال بعد منتشر شد. رابرت گرین به همراه نامزد فیلمسازش توی لس آنجلس زندگی میکنه.
جالبه بدونین اون به پنج زبان تسلط داره و دانشجوی بودیسم هم هست. این کتاب به کسایی پیشنهاد میشه که نترسو بی باکن یا حداقل دوست دارن بی باکی رو با خوندن یه کتاب خوب تجربه کنن. در ادامه خلاصه ای از اونچه کتاب دربارش صحبت میکنه رو توی ده درس ارائه میکنیم. امیدوارم تا آخر پادکست همراهمون باشین.
درس اول : چیزها رو همونطوری که هستند ببینین
یکی از بزرگترین مشکلاتی که توی زندگی باهاش رو به رو میشیم اینه که اغلب مواقع دوست داریم ساده لوح باشیم.
فکر میکنیم که همه چیز رو میدونیم و از هرچیزی که بهش باور داریم به شدت دفاع میکنیم. وارد بحث با آدما میشیم در حالی که فکر میکنیم هر چیزی که میگیم صد درصد درسته. این، باعث یه توهم ذهنی در ما میشه که بهش باور داریم درسته یا غلط، نیازی به استدلال نداره.
اما واقعیت میتونه کاملا متفاوت باشه. اصلا به خاطر همین تضاد بین چیزی که توی ذهن ماس با واقعیت، اغلب فانتزی های ذهنیمون رو باور میکنیم و از مواجهه با واقعیت میترسیم.
واقعیت خیلی خشنتر از چیزیه که شما فکر میکنین. برای بالا نگه داشتن خودتون توی این دنیا، باید مدام تلاش کنین. هدف این نیست که چشمهاتون رو روی واقعیت ببندین بلکه باید بدون ترس باهاش روبرو بشین.
درس دوم : همه چیز رو مال خودتون کنین
وقتی برای بقیه کار میکنین، درواقع زیر بار لطف اونها هستین. اون ها صاحب شغل شما هستن. چیزی که شما رو تو این وضعیت نگه می داره، ترس از اینه که اگه واسه خودتون کار کنین، ممکنه شکست بخورین.
اما چیزی که باید بیشتر ازش بترسین، وابسته موندن به دیگرانه. هدف شما توی همه جنبه های زندگی باید مالکیت باشه؛ یعنی تلاش برای ساختن چیزی که در نهایت مال خودتونه و قرار نیست وقتی ساختینش از دستتون بره. وقتی نتیجه مال خودتون باشه، بیشتر روی ساختن تمرکز میکنین و خلاقیتتون بالاتر میره.
وابسته بودن، رفتاریه که میتونه به راحتی تبدیل به عادت بشه مخصوصا وقتی تو دنیایی زندگی میکنیم که همه نوع از اون رو به ما پیشنهاد میکنه : دارو برای کاهش اضطرابتون، لذت برای تلف کردن وقتتون و شغل برای این که خرج و مخارجتون تامین باشه.
یادتون نره، شما با یه سری دارایی های ارزشمند به دنیا اومدین : بدنتون، زمانتون ، انرژیتون و فکرهای بینظیری که فقط تو ذهن شما میگذره. با داشتن این نعمت ها شما تموم ابزارها رو برای خلق چیزی که میخواین در اختیار دارین. تو دنیایی که هر کی به فکر منافع خودشه، شما نمیتونین برای رسیدن به موفقیت وابسته به دیگران باشین.
درس سوم : اتفاقات بد رو به خوب تبدیل کنین
هیچ کدوم از اتفاقات دنیا مثبت یا منفی نیستن. این ها مفاهیمیه که توی ذهن ما تعریف میشه.
وقایع پیش میان و این ذهن ماست که انتخاب میکنه ایا یه اتفاق مثبته یا منفی و به خاطر دغدغه هایی که در درون شما ترس وجود داره، مغزتون به طور طبیعی موانع سر راهتون رو به عنوان یه چیز منفی تفسیر میکنه و شما شروع میکنین به بزرگ کردن مشکلاتی که باهاش رو به رو میشین.
اگه کسی آزارتون بده شما بیشتر از این که روی دانش و تجربه ای که به دست میارین تمرکز کنین، دربارهی پول ، موقعیت و چیزایی که از دست میدین فکر میکنین بدون اینکه بدونین دارین اوضاع رو بدتر میکنین.
هر اتفاق منفی ممکنه چیز مثبتی توی خودش داشته باشه. این نگاه شما به قضیه اس که تغییر ایجاد میکنه. مثلا کمتر دونستن ممکنه برای شما موهبتی باشه که مجبورتون میکنه تا خلاق تر باشین بدون این که بترسین که نکنه موقعیتی رو از دست بدین.
اگه موقعیت هایی هستن که شما نمیتونین کنترلشون کنین، بهترین راه رو برای خارج شدن ازشون پیدا کنین. این پیشنهاد آخر برای تغییر شرایط به نفع خودتونه.
درس چهارم : بهروز باشین
توی قرن ۲۰۰۰، خیلی از کسب و کارهای بزرگ به این فکر افتادن که چطور میتونن اموالشون رو توزیع کنن. اون ها از هماهنگ شدن با تغییرات ناتوان بودن و در نتیجه نتونستن دووم بیارن.
این اشتیاق برای کنترل همه چیز که توی هممون هم هست، ریشه خیلی از مشکلات زندگیمونه. چسبیدن به یه فکر واحد و انجام دادن کارها به یه روش مشخص، هماهنگ شدن با تغییرات پیرامونمون رو سخت میکنه. تغییر اجتناب ناپذیره بنابراین یا باید بپذیرینش و باهاش کنار بیاین یا اینکه خیلی چیزها رو از دست میدین.
هر تغییر، فرصت هایی رو با خودش به ارمغان میاره و هدف شما به جای چسبیدن به گذشته و غریبه شدن با دنیای امروز، باید به چنگ آوردن فرصتها باشه.
درس پنجم : بدونین که کی باید بد بشین
در زندگی همیشه با آدمایی رو به رو میشین که دنبال اینن که از یه راهی بهتون آسیب برسونن. قبل از اینکه دیر بشه باید هنر اینکه در مقابل کسایی که میخوان بهتون صدمه بزنن، بدونین کی بداخلاق و خشن باشین رو یادبگیرین.
در مقابله با این آدما ما معمولا ساده لوحانه برخورد میکنیم و فکر میکنیم که اون ها دوست ما هستن و صلاح ما رو میخوان. ما دوست داریم باور کنیم که آدما در آرامش هستن و برای بقیه همون چیزی رو میخوان که برای خودشون میخوان ولی وقتی به غلط بودن این تصور پی میبریم که خیلی دیر شده. این ذهنیت باعث خیلی از مشکلات تو زندگیمون میشه.
به یاد داشته باشین که ما تو دنیایی زندگی میکنیم که همه به خودشون بها میدن و خیلی از مردم به خاطر رسیدن به هدف هاشون از دروغ گفتن و فریب دادن بقیه دریغ نمیکنن. شما باید این نگرانی رو که باعث ناراحت شدن بقیه میشین رو کنار بزارین و با کسایی که سد راه زندگیتون شدن با خشونت و قاطعیت برخورد کنین.
درس ششم : رو به جلو رهبری کنین
رهبرایی مثل ناپلئون بناپارت( Napoleon Bonaparte )، یا وینستون چرچیل( Winston Churchill ) همه شون توانایی رهبری رو داشتن.
سربازها میتونستن ببینن که چطور خودشون رو مثل بقیه در معرض خطر قرار میدادن. رهبرایی که از بقیه سختتر کار میکنن، به چیزی که میگن عمل میکنن، مسئولیت پذیرن و از شرایط سخت و ریسک کردن نمیترسن و به بقیه احترام میذارن. در نتیجه چندبرابر این احترام به خودشون برمیگرده.
اگه رهبرها ترسو باشن و فقط به شخصیت و شهرت خودشون اهمیت بدن، از طرف گروه پذیرفته نمیشن و فرمان دادن رو غیر ممکن میکنه. داد و فریاد زدن سر زیردستیا که سخت تر کار کنن، تاثیر عکس میذاره؛ اینو یادتون باشه.
درواقع شما به عنوان رهبر باید با حرکاتتون رهبری کنین نه با حرفاتون. وقتی کسایی که شما رهبرشون هستین ببینن که سخت تر از اون ها کار میکنین، ریسک پذیر و با اعتماد به نفسین و تصمیمات سخت میگیرین، باعث میشه که اون ها هم تا آخر راه همراهیتون کنن.
درس هفتم : محیطتتون رو کاملا شناسایی کنین
بیشتر آدما وقتی میخوان ایدهشون رو مطرح کنن، فکر میکنن همه چی قبلا گفته شده و حرفشون خریدار نداره. ولی این تصور غلطه چون هیچ کس حرف شما رو نزده و تفکر شما رو نداره.
اگه میخواین چیزی خلق کنین که بین مردم محبوب باشه، باید این روش رو عملی کنین : اول فکر کنین که عموم مردم چی میخوان. تمرکزتون باید روی نیازهاشون و تهدیدهایی باشه که توی زندگی باهاشون رو به رو میشن. با فکر کردن به این چیزا میتونین چیزی رو که واقعا مردم بهش نیاز دارن رو خلق کنین. از انتقاد آدما نترسین.
بدون نقد شما نمیتونین پیشرفت کنین. شما باید با محیط اطرافتون ارتباط نزدیک داشته باشین چون این منبع قدرت شماست.
درس هشتم : به فرایندها احترام بزارین
آدمای احمق هستن که چیزها رو سریع و آسون میخوان. چیزایی مثل پول، موفقیت ، توجه و غیره. هر چیزی که سریع به دست بیاد، سریع از دست میره. این به خاطر یه حقیقت به اسم ملاله.
اگه به کسایی نگاه کنیم که اسمشون تو تاریخ ماندگار شده مغمولا سعی میکنیم فقط روی دستاوردهاشون تمرکز کنیم. با این کار به نظر میاد موفقیت اونها از ژن خوبشون باشه ولی با این تصور داریم مدت زمان زیادی از زندگیشون رو که صرف پیشرفت و یادگیری کردن نفی میکنیم.
ساعت های تمرین خسته کننده و طولانی که تمرکز باورنکردنی میخوان. شما باید یه حرفه یا مهارتی رو برای خودتون انتخاب کنین که سرگرمتون کنه. اما کار کردن هم باید براتون همراه با لذت باشه.
لذت باید از جلو بردن یه فرایند ناشی بشه. شما دارین پایه و اساس یه زندگی رو میچینین و برای این کار باید مدام تلاش و پیشرفت کنین.
درس نهم : محدودیت ها رو پشت سر بزارین
فردریک داگلاس ( Frederick Douglass ) کسیه که توی یه سیستم برده داری بزرگ شده. این سیستم طوری طراحی شده بود که روح فردریک رو نابود میکرد. برده دارا برده هاشون رو نادان و بی سواد نگه میداشتن.
درنتیجه اون ها حق اظهار نظر درباره وضعیت خودشون رو هم نداشتن. اما داگلاس این شرایط رو قبول نکرد و هیچ وقت خودش رو یه برده ندونست. اون از بچگی میدونست که خیلی بیشتر از این حرفا میرزه.
چند سال بعد تصمیم میگیره که به سمت شمال فرار کنه. توی شمال برای حق آزادی برده ها جنگید و همیشه مرزهایی رو که مردم تلاش داشتن برای اون تعیین کنن رو پشت سر میذاشت. مردم دائما تو زندگی به شما حمله میکنن.
یکی از عمده ترین سلاح هاشون، القای شک نسبت به خودتون ، ارزش هاتون و تواناییهاتونه . چرا که میخوان شما رو پایین بکشن. فهمیدن اینکه واقعا کی هستین به شما انگیزه میده تا کاری رو که توی زندگی باید انجام بدین رو عملی کنین.
اگه خودتون رو توی حل مشکلات زندگی ناتوان میبینین، پس بهتره که جاه طلبیتون رو کم کنین و بعد میبینین که خیلی کمتر از چیزی که انتظار دارید رو به دست میارین.
به این خاطره که همیشه باید بیشتر بخواین، اهداف بزرگ داشته باشین و باور کنین که به نتایج خوبی میرسین. با اعتماد به نفس داشتن نسبت به توانایی هاتون ، ریسک هایی میکنین که شانس موفقیتتون رو افزایش میدن.
درس دهم : با مرگ رو به رو شین
این چیزیه که همیشه تلاش میکنیم از فکر کردن بهش طفره بریم. پس برای این کار، ذهنمون رو از طریق کارای روزمرهایکه سود زیادی برامون ندارن منحرف میکنیم.
البته وقتی یکی از نزدیکانمون میمیره به فکر مرگ میفتیم ولی در مجموع مرگ یکی از دغدغه های روزمرهمون نیست. ما میتونیم انتخاب کنیم که به مرگ فکر نکنیم و با این توهم که تا ابد زندهایم زندگی کنیم یا میتونیم با خودمون صادق باشیم، با واقعیت رو به رو بشیم، بپذیریمش و حتی ازش استقبال کنیم. میتونیم مرگ رو به چیز مثبتی تو ذهنمون تبدیل کنیم.
با داشتن عنصر مرگ توی ذهن متوجه میشین که چه چیزی واقعا توی زندگیمون اهمیت داره و میتونین روش تمرکز کنین. بنابراین وقتی بدونین هر روزی که سپری میشه به مرگ نزدیکتر میشین، دیگه زمانتون رو تلف نمیکنین و سعی میکنین از تک تک ثانیه ها استفاده کنین.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب باشگاه 5 صبحیها : نوشته: رابین شارما
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب رمز ذهن خارقالعاده : نوشته: ویشن لاکیانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب تغییر : نوشته: چیپ هیث و دن هیث