یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب قدرت اسطوره : نوشته: جوزف کمپل
معرفی و خلاصه کتاب قدرت اسطوره : نوشته: جوزف کمپل
کتابِ قدرتِ اسطوره، ریشهی اسطورهها و سیرِ تحول و معنای اونها رو بررسی کرده. جوزف کمبل، استادِ اسطورهشناسی، توی این اثر، داستانهای فرهنگهای گوناگون رو با هم مقایسه میکنه و نقشِ اسطورهها رو توی نگرشِ انسانها به زندگی بررسی میکنه. توی این پادکست شما میفهمید که چرا اسطورهها هنوزم نقشِ مؤثری توی اتحاد و همبستگیِ مردم دارن و به زندگی معنا میدن...
خلاصه متنی رایگان کتاب قدرت اسطوره
کتابِ قدرتِ اسطوره، ریشهی اسطورهها و سیرِ تحول و معنای اونها رو بررسی کرده.
جوزف کمبل، استادِ اسطورهشناسی، توی این اثر، داستانهای فرهنگهای گوناگون رو با هم مقایسه میکنه و نقشِ اسطورهها رو توی نگرشِ انسانها به زندگی بررسی میکنه.
توی این پادکست شما میفهمید که چرا اسطوره ها هنوزم نقشِ مؤثری توی اتحاد و همبستگیِ مردم دارن و به زندگی معنا میدن . مارهای سخنگو، شمشیرهای جادویی، بچههایی که از رانِ پدرشون به وجود میان: این اسطورههای جذاب درباره زندگیِ مدرنِ ما حرفی برای گفتن دارن؟
توی دورانِ باستان، در غیابِ علم، اسطورهها به مردم کمک میکردند تا از عالمِ طبیعت سردربیارن. اما حقیقت اینه که حتی با تکنولوژیهای پیشرفتهی امروز هم باز ما به اسطورهها نیاز داریم؛ بیشتر از هر زمانِ دیگه ای. چرا؟ چون اسطورهها هنوزم بهمون کمک میکنن تا از رازهای سربهمهرِ عالَم سردربیاریم، مثلاً اینکه چرا اینجاییم، یا ماهیتِ مرگ چیه؟ توی این خلاصهکتاب، تأثیرِ اسطورهها بر فرهنگ و جامعه رو بررسی میکنیم. اما از همه مهمتر، میفهمیم که اسطورهها بازتابِ اشتراکاتِ بینِ ما آدما هستن، فارغ از فرهنگ و ملیت و قومیتمون.
توی بخشهای مختلفِ این پادکست به این چندتا سؤالم جواب میدیم: وجهِ اشتراکِ شاه آرتور و لوک اسکایواکر چیه؟
چرا خوردنِ سیب یکی از قدیمیترین شیوههای نافرمانیِ مدنیه؟ و
اسبها چطور تونستن اسطورههای بومیهای آمریکا رو زیر و رو کنن؟
اسطوره داستانیه که بازگوکنندهی هویتِ مشترکِ یک جمع و بازتابدهندهی ریشههای فرهنگیِ اوناست.
وقتی بچه بودید، از قصههای قبل از خواب لذت میبردید؟ قهرمونبازیهای رابینهودو دوست داشتید؟ ماجراجوییهای شاه آرتور و جنگجوهاشو چطور؟ این جور داستانا یا اسطورهها، برای ساختنِ هویتِ جمعی و حفظِ اون ضروریان. خیلی از اسطوره ها پیدایشِ حیات رو توضیح میدن و اینکه فرهنگها چطوری به وجود اومدن. بنابراین، اسطورهها ابزاری هستند برای شکل دادن به هویتِ جمعی و برای این کار، منشأِ تفاوتهای جمعی و نحوهی جداییِ یک جمع از جمعای دیگه رو هم توضیح میدن.
مفهومِ «امتِ برگزیده» ریشه در اسطورهها داره. پیروانِ بعضی از مذاهب اعتقاد دارن که حقیقتِ دینِ اونا یگانه حقیقتِ موجوده، و خدا اونا رو برای یه هدفِ خاصی برگزیده. و کسایی که خارج از این جمع هستن یا باید به دینِ اونا دربیان، یا باید کشته بشن. اسطورههای مذهبی رابطهی بینِ اعضای اون مذهب رو تقویت میکنن و هویتِ مشترک و سرنوشتِ مشترک بینشون ایجاد میکنن، و در عینِ حال، مرزشون رو با کسایی که اعتقاداتِ متفاوتی دارن مشخص میکنن.حالا یه سؤال: خودِ این اسطورهها چطوری به وجود میان؟ داستانهای هر منطقه، معمولاً آیینه ای هستند از ریشه های فرهنگی و جغرافیاییِ اون منطقه.
مثلاً مفهومِ خدا، یه مفهومِ فرهنگیه. توی دینهای چندخدایی، هر خدا مسئولِ یکی از عناصرِ طبیعته، مثلاً خدای باد یا خدای خورشید یا حتی خدای حیوانات. به عنوانِ مثال، اعضای قبیلهی اینکا (Inca) توی آمریکای جنوبی اعتقاد داشتن که جدِ اولیهی اونا پسرِ اینتی (Inti) بوده، خدای خورشید. ضمناً وقتی شرایط توی یه فرهنگی عوض میشه، اسطورهها هم تغییر میکنن. یه مثال میزنم: اسطورههای قبایلِ سرخپوستیِ آمریکا همهشون حولِ محورِ گیاها بودن. «مادرِ نخستینِ» قبیلهی چروکی(Cherokee) و مهمترین الههی این قبیله اسمش «سِلو» (maize) بود که معنیش میشه ذرت.
اما بعد از اینکه اسپانیاییها اسبهاشونو واردِ این قاره کردن، و این اسبها به قبیلههای سرخپوستی کمک کردن تا بهتر از قبل بوفالو شکار کنن، بوفالو هم تبدیل به یه شخصیتِ اسطورهایِ مهم شد. اسطورهها میتونن در طولِ زمان تغییر پیدا کنن، اما پیامِ اصلیشون معمولاً بدونِ تغییر میمونه و به اعضای جمع یا گروه این امکانو میده تا همچنان هویتِ خودشونو با اون تعریف کنن.
خیلی از اسطوره ها بینِ فرهنگها و جوامعِ مختلف مشترکن، اما ما همهش سعی داریم روی تفاوتها تمرکز کنیم
به داستانها یا اسطورههای مذهبییی که بلدید فکر کنید. کدوم شخصیت میتونسته روی آب راه بره؟ مسیحیا میگن عیسی مسیح. بوداییها میگن بودا. بینِ فرهنگها و مذهبها، کهنالگوهای مشابه و مشترک، زیاد به چشم میخوره. منظور از کهنالگو یک اصل یا مفهومِ جهانیه که از یه فرهنگِ خاص و جغرافیای خاص فراتر میره. نکتهی مهم اینه که ما، صرفِ نظر از اینکه چه فرهنگ یا مذهبی داشته باشیم، به طورِ ناخودآگاه میفهمیم که هر کهنالگویی نمادِ چیه. دلیلش اینه که ما انسانها ترسها و امیدها و آرزوهای مشترکی داریم. فطرتِ انسانیِ همهمون یکسانه؛ فرقی نمیکنه کی مالِ کجا باشه.
شاید شما داستانِ آدم و حوای انجیل رو شنیده باشید، و اینکه چطور یه مار حوا رو به خوردنِ سیبی که نباید میخورد وسوسه کرد. اما احتمالاً خبر نداشته باشید که قومِ «باساری» (Bassari) توی سنگال هم افسانهای دارن که دقیقاً همین داستانو روایت میکنه.
عملِ خوردنِ «میوهی ممنوعه» نمادِ اختیارِ انسانه؛ و این داستان میخواد بگه که نافرمانیهای این شکلی، باعث منسوخ شدنِ سبکهای قدیمِ زندگی میشن. یه چیزِ دیگه هم جالبه و اون اینکه مار توی خیلی از فرهنگهای جهان، نمادِ نیروی حیاته. اما مردم بازم به جای اینکه مشابهتهای بینِ اسطوره ها رو ببینن و ازشون به وجد بیان، معمولاً انگشت میذارن روی تفاوتهای فرهنگیِ ظاهری. مشکل اینجاست که توی خیلی از فرهنگها مردم عقیده دارن که فقط و فقط اعتقاداتِ خودشون حقیقت داره، بدونِ اینکه چشم باز کنن و ببینن که چقدر اشتراکات با هم داریم. این تفکر به خصوص توی یهودیا و مسیحیا و مسلمونا دیده میشه. هر سه ی این دینها به یک خدای واحد اشاره دارن، اما هر کدوم اسمِ خاصی روش میذاره. این وضعیت، در طولِ تاریخ به درگیریهای خشونتباری منجر شده.
توی یکی از داستانهای آفریقایی منشأِ این درگیری به زیبایی توضیح داده شده. داستان از این قراره که یه روز خدا داشته از خیابون رد میشده و کلاهی روی سرش بوده که یه طرفش آبی بوده و یه طرفش قرمز. عابرایی که از دوطرفِ خیابون نظارهگرِ این خدا بودن، بر سرِ اینکه رنگِ حقیقیِ کلاهِ خدا چیه به اختلاف میخورن. دستِ آخر، شروع میکنن به جنگیدن با هم. در حالی که اگه میفهمیدن که دارن به یک خدا از زاویههای مختلف نگاه میکنن، میفهمیدن که هیچ نیازی به جنگ نیست.
اسطوره ها و آیینها مثلِ چارچوب و تابلوی راهنما عمل میکنن.
اسطوره ها در طولِ تاریخ توی هر جامعهای که نگاه کنید وجود داشتهن. واقعاً چرا اینقدر باید اسطوره ها برای ما انسانها مهم باشن؟ راستشو بخواین، اسطورهها درحکمِ چارچوبِ زندگی هستن، چون بهمون کمک میکنن مراحلِ مهمِ زندگیمونو بهتر بفهمیم و طی کنیم، مراحلی مثلِ تولد، بلوغ و مرگ رو.
اسطوره ها بهمون کمک میکنن از یه مرحله به مرحلهی دیگه منتقل بشیم، و اگه اسطورهها نباشن، این انتقالها ممکنه باعثِ ترس یا سردرگمیمون بشن. مثلاً ازدواج یکی از مراحلِ مهمِ زندگیِ هر آدمیه. تمامِ فرهنگها یه تعداد اسطورهی مربوط به ازدواج دارن؛ بر اساسِ این اسطورهها، معمولاً ازدواج پیوند و اتحادِ دوبارهی انسان با نیمهی گمشدهی خودشه. حتماً شما هم شنیدید که خیلیا به برای اشاره به همسرِ مناسبشون، از اصطلاحِ «نیمهی گمشده» یا «جفتِ روحی» استفاده میکنن. این تعبیرات بیانگرِ این نگرشه که مرد و زن یا زن و شوهر، در اصل یک روحن در دو بدن.
وقتی ازدواج میکنن، مجدداً این روحِ دوپاره به وحدت میرسه. این اسطورهی دلچسب ما رو توی این مرحله از زندگی که همزیستی با شریکِ زندگیمونه راهنمایی و دستگیری میکنه. زمانی که اسطورهها حالتِ انتزاعی و ناملموس داشته باشن، ما معمولاً سراغِ آیینها و رسمها میریم. این آیینها دستورالعملهای ملموسی هستن که آدما با انجامِ اونها به انتظاراتِ جامعه پاسخ میدن.
مِن بابِ مثال، توی فرهنگِ بومیهای استرالیا، پسربچهها طیِ مراسمِ عبور از کودکی به بزرگسالی، خونِ مردها رو مینوشن. این کار نمادِ مستقل شدن از شیرِ مادر و تبدیل شدن به شکارچیه. توی جوامعِ مدرن، اسطورهها و آیینها دیگه به اونصورت واضح نیستن، اما هنوز هم برای درک و ایفای نقشهای اجتماعی بهشون متکی هستیم.
مراسمِ ثبتِنام رو توی ارتشهای دنیا نگاه بکنید. تازهسربازا مردها و زنای جوونی هستن که سوگند یاد میکنن و لباسِ فرم میپوشن. اینجا دیگه اون تازهسرباز به چشمِ یک فرد دیده نمیشه، بلکه یکی از اعضای نیروهای مسلح محسوب میشه. سربازها خواستههای فردی و شخصیشونو زیرِ پا میذارن تا وفادارانه به کشورشون خدمت کنن.
اسطوره ها کمک میکنن تا برای زندگی ارزش قائل بشیم و در عینِ حال ترسمون از مرگ بریزه.
تاحالا برای شما هم پیش اومده که به خاطرِ ترس از مرگ تا نیمه های شب بیدار بمونید؟ نکتهی مثبتِ اسطورهها و باورهای دینی اینه که میتونن تسلیبخشِ ترسهای ما باشن و بهمون کمک کنن تا با فناپذیریِ خودمون کنار بیایم. توی خیلی از اسطورهها، مرگ و زندگی دو روی یک سکه محسوب میشن. حتماً شما هم داستانِ آدمایی رو شنیدید که به یک بیماریِ لاعلاج مبتلا میشن و تصمیم میگیرن توی مدتزمانی که از عمرشون باقی مونده نهایتِ بهره رو از زندگیشون ببرن. این افراد فقط زمانی تونستن زندگی رو با آغوشِ باز لمس کنن که با مرگ مواجه شدن.
توی خیلی از فرهنگای باستانی، رابطهی بینِ مرگ و زندگی برجسته بود و این رابطه غالباً رکنِ اصلیِ اسطورهها بود. توی بعضی از قبایلِ اندونزی، پسرای جوون باید قبل از ازدواج کردن و پدر شدن، یه نفرو میکشتن. این قبایل اعتقاد داشتن که برای پیدایشِ نسلِ جدید، نسلِ قدیم باید بمیره.
یکی از مهمترین کمکایی که اسطورهها برای مواجهه با مرگ بهمون میکنن اینه که مرگ رو به عنوانِ یه مرحله از زندگی به تصویر میکشن. توی فرهنگهای باستانی، هیچ کس از مرگ نمیترسید، چون مرگ پایانِ زندگی نبود، بلکه دروازه ای بود که روح باید از اون عبور میکرد تا به سطحِ بالاتری از هستی برسه. به همین دلیله که توی دورانِ باستان، از آمریکای جنوبی گرفته تا مصر، انسانها هدایایی رو همراه با مردههاشون دفن میکردند. اونا اعتقاد داشتن که شخصِ درگذشته، توی زندگیِ بعدیش به این پیشکشها نیاز پیدا میکنه. اسطورهها به ما انسانها کمک میکنن تا بفهمیم مرگ چیزِ ترسناکی نیست، بلکه یه تجربهی کاملاً طبیعی، و یک بخشِ اساسی از زندگیه .
اسطورهها توی درکِ بعضی از مفاهیمِ متعالی مثلِ خداوند یا ابدیت کمکمون میکنن
خدا چه شکلیه؟ یه مردِ ریشوئه که روی ابرها نشسته؟ یه الههی چنددستوپاست؟ یه فیل یا یه میمونه، یا شایدم خورشیده؟
ما معمولاً ترجیح میدیم برای درکِ مفاهیمِ غیرمادییی مثلِ خداوند، اونا رو در قالبِ جسمانی تصور کنیم. از این گذشته، معمولاً برای اثباتِ تصوراتِ خودمون، دنبالِ دلیلهای مادی میگردیم. و ضمناً دوست داریم همه چیزو دو قطبی ببینیم: مرد یا زن، مرده یا زنده، درست یا غلط. و سعی میکنیم این مفاهیمِ انتزاعی رو از طریقِ مقایسهشون با پدیدههای محسوس و آشنا بفهمیم و درک کنیم.
بنابراین اگه بچه ای ازمون بپرسه خدا چه شکلیه، آسونترین جواب اینه که اونو به پدربزرگ یا مادربزرگِ موردِ علاقهش تشبیه کنیم؛ کسی که هم خردمنده، هم دلسوزه و هم آشنا. زمان و مکان هم عناصری هستند که برای توصیفِ مفاهیمِ غیرمادی مثلِ روح یا بهشت ازشون استفاده میکنیم. مشکل اینجاست که تعریفِ مفاهیمِ متعالی و غیرمادی از طریقِ محسوسات و مادیات غیرممکنه. ما با یک ذهنیتِ مادی نمیتونیم خدا یا ابدیت رو کامل درک کنیم.
ابدیت یا جاودانگی یه مفهومِ کاملاً غیرمادیه، و با تجربهی مادیِ ما که همه چیزو دارای آغاز و پایان میبینیم جور در نمیاد، و هرچند طبقِ تعریف، ابدیت یعنی بیزمانی، اما ما فقط میتونیم در قالبِ زمان تصورش کنیم. این اون جاییه که اسطورهها به کمک میان و ما رو به درکِ مفاهیم و حقایقِ متعالی نزدیکتر میکنن. با اینکه توضیحِ حقایقِ متعالی و فرامادی به این آسونیا نیست، اما اسطورهها الگویی در اختیارمون قرار میدن تا این حقیقتها رو به شکلِ خاصی درک کنیم. برای مثال، اسطورهی بهشت که توی مسیحیت مطرحه، یا نیروانا که توی بودیسم مطرحه با اینکه مفهومِ دقیقِ ابدیت رو بیان نمیکنن، اما شمّهای از اون رو برامون توصیف میکنن و مثلاً میگن یه جور وضعیتِ هماهنگی و اتحادِ مطلقه که شخص نسبت به گذشته و آینده بیاعتناست و هیچ نگرانییی از این بابتها نداره.
وقتی اسطورهها و آیینها از بین برن، جامعه دچارِ ازهمگسستگی میشه و به دنبالِ جایگزینهای خطرناکتری میگرده
توی دورانِ مدرن، اسطورهها به حاشیهی فرهنگ رونده شدهن. این اتفاق دلایلِ مختلفی داره. مدارسِ ما دیگه مثلِ گذشته از آموزشِ سنتی دفاع نمیکنن. وقتی دانشآموزا متنهای لاتین یا یونانی یا حتی کتابهای مقدسی مثلِ انجیل و تلمود و قرآن رو نخونن، تمامِ اسطورههای باستانیِ فرهنگمون و تمامِ داستانهایی که درسِ خودشناسی بهمون میدادن از بین میرن.
به علاوه، تأکیدِ جامعه الآن بیشتر روی فرده تا روی جمع. این باعث شده آیینهایی که نمادِ انتقال از یه مرحله به مرحلهی دیگه بودن یا رفتار توی اجتماع رو یادمون میدادن اهمیتِ خودشونو از دست بدن. به جاش، الآن ترجیح میدیم روی خواستههای شخصی و هدفهای شغلیِ خودمون تمرکز کنیم. اما واقعیت اینه که جامعهی امروزِ ما فقدانِ اسطورهها و آیینها رو احساس میکنه، و سعی داره به شکلهای مختلف این خلأ رو پُر کنه. حالا که دیگه اسطوره ها به ما توی شناختِ جهانِ هستی کمک نمیکنن، خیلی از انسانها احساسِ بیگانگی میکنن و از تنهایی یا افسردگی رنج میبرن.
خیلی از آدما یه خلأِ معنوی توی زندگیشون احساس میکنن و برای پر کردنِ این خلأ به انواعِ راههای متفرقه متوسل میشن تا معنویت رو تجربه کنن. به جای مراقبه و دعا و نیایش، دنبالِ راههای سریع اما پرخطری مثلِ الکل و موادِ مخدر میرن تا حسِ شعف و حیرت رو تجربه کنن. در مقابل، با نابود شدنِ مراسم و آیینها، یه سری گروههای خاص هم آیینهای مندرآوردی اختراع کردهن تا فداکاریِ اعضاشونو ثابت کنن و خودشونو از بقیهی گروهها متمایز کنن. مراسمِ تحقیرآمیزِ اوباشِ خیابونی که اصطلاحاً به «پاگشایی» معروفه فقط یه نمونهشه. توی این مراسم عضوِ تازهوارد باید برای اینکه عضوِ واقعیِ این گروهها بشه، دست به یه سری اَعمالِ خطرناک یا تحقیرآمیز بزنه.
گسترشِ روابطِ بین المللی به شکلگیریِ اسطورههای جهانی کمک میکنه
حالا که اسطورههای باستانی در نبرد با مدرنیته دارن از بین میرن، آیا مفاهیمِ مشترکِ ما آدما، یعنی همون کهنالگوهایی که اساسِ داستانهای مشترکِ ما رو شکل میدن، هم کمرنگ میشن؟ نه خوشبختانه. هرقدر بیشتر به سمتِ جهانی شدن پیش میریم، فرهنگها بیشتر به هم نزدیک میشن. ما هر کجای دنیا که باشیم، از رسانههای جمعیِ مشترک استفاده میکنیم، بازارِ غذاییمون یکیه، و برندهای لباسی که میپوشیم هم تقریباً مشترکه. پس منطقیه که بگیم با نزدیکتر شدنِ فرهنگها به هم، اسطورههامون هم به هم نزدیکتر میشن. در طولِ تاریخ، هرجا که فرهنگهای متفاوت در هم ادغام شدند یا یه فرهنگ تحتِ سلطهی فرهنگِ دیگه دراومد، یه اسطورهی جدید هم شکل گرفت.
بعد از اینکه مستعمرههای 13 گانهی بریتانیا توی شمالِ آمریکا اعلامِ استقلال کردند و یه کشورِ واحد به اسمِ ایالاتِ متحدهی آمریکا به وجود آوردند، یه اسطورهی جدید هم متولد شد: اسطورهای به اسمِ «سرنوشتِ آشکار». یعنی چی؟ یعنی اینکه شهروندای مسیحیِ این کشورِ تازهتأسیس اعتقادِ راسخ داشتند که با حکومت بر آمریکای شمالی و گسترشِ ارزشهای برتر، دارن به خدا خدمت میکنن، و خدا مقدر کرده که توی تمامِ آمریکای شمالی پخش بشن و ارزشهای مدنظرِ خودشون رو گسترش بدن.
پس با تبدیلِ دنیا به دهکدهی جهانی، به احتمالِ زیاد شاهدِ پیدایشِ اسطورههای جهانی هم خواهیم بود. شایدم این اسطورهها همین الآنشم از طریقِ هالیوود ظهور کرده باشن. چرا هالیوود؟ یکی از مهمترین عواملِ فرهنگیِ جهانیشدن، همین صنعتِ فیلمسازیِ آمریکاست، چون فیلمهایی که توی این صنعت ساخته میشن چشمِ کلِ دنیا رو به خودشون خیره میکنن.
جالب اینجاست که پرفروشترین فیلمهای هالیوودی، از جنگِ ستارگان بگیر تا ماتریکس، همون داستانِ سنتیِ قهرمانی رو روایت میکنن که میره، مأموریتشو با موفقیت انجام میده و دوباره برمیگرده. درونمایهشون همون درونمایههای اکثرِ داستانهای مذهبی و اسطورهایه، از زندگیِ مسیح یا بودا بگیرید تا داستانهای شاه آرتور.
این بازگشت به کهنالگوهای باستانی یکی از دلایلِ موفقیتِ این جور فیلماست، چون مردم میتونن به راحتی با رنجها و مصیبتهای قهرمانِ داستان ارتباط برقرار کنن. فرازونشیبهای این داستانها اونقدر همگانی و جهانیان که هر انسانی میتونه با اونا ارتباط بگیره، فارغ از اصل و نسب و ملیت و قومیت و مذهبش. پس اسطوره ها از زندگیِ ما محو نمیشن، بلکه خودشونو با شرایطِ فرهنگیِ جدید وفق میدن. بالاخره زمانی میرسه که اسطورههای جهانی شکل میگیرن، با مضامینی که همهی انسانها بتونن باهاشون ارتباط برقرار کنن و ازشون استفاده کنن. در طولِ تاریخ، اسطورهها همیشه نقشِ اساسی توی ایجادِ هویتِ مشترک داشتهن و به انسانها کمک کردهن تا از مراحلِ مختلفِ زندگی عبور کنن. با توجه به اهمیتِ اجتماعیِ اسطورهها، فقدانِ اسطوره و معنویت توی دورانِ مدرن میتونه مشکلساز باشه. منتها با پیشرفتِ فرایندِ جهانیشدن، باید منتظرِ شکلگیریِ اسطورههای جهانی هم باشی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب چهار میثاق : نوشته: دون میگل رویز
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب دید اقتصادی : نوشته: پیتر شیف
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب جرقه : نوشته: جان جی. ریتی