یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب قوی سیاه : نوشته: نسیم نیکولاس طالب
معرفی و خلاصه کتاب قوی سیاه : نوشته: نسیم نیکولاس طالب
«قوی سیاه» اثر نَسیم نیکلاس طالب (Nassim Nicholas Taleb) درباره اتفاق هایی که ما توی زندگی بهشون میگیم اتفاق های تصادفی، حرف میزنه. نسیم طالب این رویدادهای به ظاهر تصادفی رو که اغلب پیامدهای عمیقی برای فرد و حتی برای کل جامعه دارن رو با اصطلاح «قوهای سیاه» نامگذاری میکنه. طالب به ما میگه که خیلی نباید به دانش و تجربیات گذشته و فعلیمون دلخوش باشیم و باید عمیق تر فکر کنیم.
خلاصه متنی رایگان کتاب قوی سیاه
طالب به ما کمک میکنه تا درک کنیم چطور قضاوت ما ممکنه براساس روایت هایی که در گذشته داشتیم، دچار مشکل بشه
بگذارید در شروع برای درک بهتر مفهوم این کتاب یک مثال بزنیم:
«قبل از اینکه کسی یه قوی سیاه رو ببینه، مردم تصور میکردن که همه قوها سفیدن. به همین دلیل، تمام تجربیات و تصوراتشون ناشی از سفید بودن قوها بود، به این معنی که رنگ سفید جزء ضروری یه قو محسوب میشد.
بنابراین، وقتی که اونا اولین قو سیاه رو دیدن، فهمیدن که باید درکشون رو تغییر بدن!»
قوهای سیاه رویدادهایی هستن که خارج از قلمرو امکان قرار دارن اما به هر حال رخ میدن
ما به عنوان انسان، تو تبدیل کردن محرک های اطرافمون به اطلاعات معنادار مهارت داریم. این استعدادیه که به ما امکان میده تا روش های علمی رو برای این محرک ها ایجاد کنیم. مثلاً درباره ماهیت هستی فلسفه بافی کنیم و مدل های پیچیده ریاضی رو برای درک بهتر جهان اختراع کنیم.
اما فقط به این دلیل که میتونیم به دنیای اطرافمون فکر کنیم و پدیده ها رو بررسی کنیم، لزوماً به این معنی نیست که تو درک چیزها همیشه خوب عمل می کنیم.
ما معمولاً توی باورهامون نسبت به جهان کوته فکر هستیم. وقتی در مورد نحوه عملکرد جهان ایده ای داریم، شدیدا به ایدمون پایبند میشیم و اگر زمین و زمان هم به ما بگن که ایده ما اشتباهه، باز هم روی حرف خود میایستیم.
اما از اونجایی که دانش بشری دائماً در حال رشد و تکامله، این نوع تفکر معنایی نداره.
به عنوان مثال، دویست سال پیش، پزشکان و دانشمندان به دانش پزشکیشون اطمینان زیادی داشتن اما امروزه این اطمینان وجود ندارد! به این خاطر که هر چی بیشتر میدونم، سوالات بیشتری برامون ایجاد میشه.
درگذشته، پزشکان اعتقاد زیادی به دانش خود داشتن و حاضر نبودن ایده های جدید رو بپذیرن. این نوع تفکر در مورد همه چیز صادقه، در مورد مذهب، در مورد سبک زندگی، در مورد کار کردن، در مورد عشق ورزیدن و غیره! به این نوع تفکر میگن: «جزم اندیشی.» جزم اندیشی یعنی داشتن یه اعتقاد قطعی بدون اینکه بشه در اون تغییری ایجاد کرد. درواقع، جزم اندیشی ما رو کور میکنه!
برای مثال، اگه از وجود میکروب ها آگاه نباشیم، چجوری میتونیم علم پزشکی رو درک کنیم؟ ممکنه توضیح عاقلانه ای برای یه بیماری خاص داشته باشیم اما به دلیل کمبود اطلاعات، آگاهی ما ناقص خواهد بود.
این نوع تفکر جزمی میتونه به مشکلات بزرگی منجر بشه. ما گاهی از رویدادها غافلگیر میشیم نه به این دلیل که تصادفی هستن بلکه بیشتر نشون میدن که دید ما چقدر محدوده.
چنین شگفتی هایی به عنوان «قوهای سیاه» شناخته میشن و میتونن به ما کمک کنن تا جهان بینی خودمون رو تغییر بدیم.
رویدادهای مربوط به قوی سیاه میتونه عواقب ویران کننده ای برای کسانی که نسبت به اونا کور هستن داشته باشه
تأثیر قوی سیاه برای همه ما یکسان نیس! بعضی به شدت تحت تأثیر اونا قرار میگیرن، بعضی دیگر باید فشار زیادی به خودشون بیارن تا اون رو درک کنن. قدرت تأثیرگذاری قوهای سیاه تا حد زیادی به دسترسی اطلاعات مربوطه میشه. هر چه اطلاعات بیشتری داشته باشی، کمتر احتمال داره که توسط قو سیاه ضربه بخوری، اما هر چه نادون تر باشی، بیشتر در معرض خطر هستی.
بزار برای روشن شدن موضوع یه مثال بیاریم:
تصور کنین که روی اسب مورد علاقت شرط بندی کردی. تو معتقدی که این اسب بهترین شرط بندیه و تو قمار برنده میشی. اما ممکنه تعجب کنی وقتی می بینی که اسب مورد علاقت بعد از شلیک تپانچه، نه تنها شروع به دویدن نمیکنه بلکه سرجاش وایساده و تکون نمیخوره. این اتفاق یه قوی سیاه خواهد بود.
با توجه به اطلاعاتی که جمع کردی، برنده شدن اسب مورد علاقت یه شرط بندی مطمئن بود، اما تو همه چیزتو تو قمار از دست دادی. اما این رویداد برای همه افراد به یه فاجعه ختم نمیشه.
به عنوان مثال، صاحب اسب مورد علاقت با شرط بندی ثروت زیادی به دست اورد. او برخلاف تو اطلاعات کاملی از اسبش داشت و می دونس اسبش قصد داره تو اعتراض به حیوان آزاری اعتصاب کنه و از جاش تکون نخوره! فقط همین مقدار کم اطلاعات صاحب اسب رو از تحمل یک رویداد قوی سیاه نجات داد.
تأثیر قوهای سیاه هم میتونه تو مقیاس بسیار متفاوت رخ بده. به جای اینکه فقط بر افراد تأثیر بزاره، گاهی اوقات ممکنه بر کل جامعه تاثیرگذار باشه.
وقتی این اتفاق میفته، یک قو سیاه میتونه نحوه عملکرد جهان رو تغییر بده و تو بسیاری از بخش های جامعه مانند فلسفه، الهیات و فیزیک تأثیر بزاره.
به عنوان مثال، وقتی کوپرنیک گفت که زمین مرکز جهان نیست، پیامدهای نظرش بسیار زیاد بودن زیرا کشف کوپرنیک هم اقتدار کاتولیک های حاکم و هم اقتدار تاریخی خود کتاب مقدس رو به چالش می کشید. درنهایت، این قو سیاه تونست فصل جدیدی رو تو اروپا رقم بزنه.
حتی با ابتدایی ترین رویدادها به راحتی فریب می خوریم
اگرچه به نظر میرسه که انسان ها باهوش ترین حیوانات روی کره زمین هستن اما هنوز راه زیادی در پیشه تا همه افراد عادات بدشون رو ترک کنن. یکی از این عادت ها، ایجاد روایت های شخصی بر اساس اونچیزیه که از گذشته می دونیمه.
ما معمولاً فکر می کنیم که گذشته نشونه خوبی از آیندس اما این فکر اغلب اشتباهه. این فکر ما رو مستعد اشتباه میکنه چون عوامل ناشناخته زیادی وجود دارن که میتونن خلاف روایت های ما باشن.
به عنوان مثال، تصور کن یه بوقلمون هستی که توی یه مزرعه زندگی میکنه. تو طول سال ها، کشاورز به تو غذا داده، تو آزادانه تو زمین های کشاورزی پرسه زدی و حتی مکانی برای زندگی برات فراهم کرده. با استفاده تجربه ای که از گذشته داری، هیچ دلیلی وجود نداره که فردا روز متفاوتی نسبت به امروز یا دیروزت باشه.
اما افسوس که فردا روز شکرگزاریه و قراره سرت بریده بشه! بدنتو پر از ادویه میکنن، تو تنور میندازنت و توسط کسایی که تو بزرگ کردن و بهت اب و دون دادن، خورده میشی. همانطور که این مثال نشان میده، میتونین آینده را براساس اونچه تجربه کردیم پیش بینی کنیم.
اما پیش بینی های ما اعتبار زیادی ندارن! ما اغلب فقط برای اون باورهایی که قبلاً تو ذهنمون شکل دادیم به دنبال شواهدی میگردیم و هر مدرکی که با اونا در تضاد باشه رو نادیده می گیریم. وقتی با اطلاعاتی روبرو میشیم که برخلاف اون چیزیه که قبلاً بهشون اعتقاد داشتیم، بعیده که اون رو بپذیریم و حتی کمتر احتمال داره که در موردشون بیشتر تحقیق کنیم.
به عنوان مثال، اگه شدیداً معتقدی که «تغییرات اقلیمی» یک توطئس، اما اگر بعداً مستندی به نام «شواهد غیرقابل انکار برای تغییرات اقلیمی» رو ببینی، احتمالاً خیلی ناراحت میشی. بعدش برای اطلاعات بیشتر در مورد تغییرات آب و هوایی تو اینترنت جستجو میکنی.
جستجوی تو احتمالاً مربوط به تقلب تو تغییرات اقلیمیه یا بررسی شواهد موافق و مخالف در مورد تغییرات اب و هوایی خواهد بود. در حالی که هر دوی این جستجوها ضد علمی هستن، به نظر میرسه که ما نمیتونیم کار زیادی برای جلوگیری از چنین استدلال بدی انجام بدیم چون این استدلال ها صرفاً تو طبیعت ماست!
روشی که مغز ما اطلاعات رو دسته بندی میکنه، پیش بینی دقیق رو بسیار دشوار میکنه
مغز انسان در طول دوران تکاملش، راه های خاصی رو برای طبقه بندی اطلاعات ایجاد کرد. در حالی که برای زنده موندن تو طبیعت عالی بودن اما زمانی که ما نیاز به یادگیری و سازگاری سریع با شرایط طبیعتی رو داریم، این اطلاعات دیگری کاربردی نیستن.
به عنوان مثال، یکی از راه هایی که اطلاعات رو به طور نادرستی دسته بندی می کنیم، به اصطلاح «مغالطه رواییه» که تو اون برای توصیف وضعیت فعلیمون، روایت های خطی ایجاد می کنیم. این روایت به دلیل حجم عظیمی از اطلاعاته که ما هر روز با اون روبرو هستیم.
برای درک هر چیزی، مغز ما فقط اطلاعاتی که مهم میدونه رو انتخاب میکنه. به عنوان مثال، ممکنه به یاد بیاری که امروز صبح برای صبحانه چی خوردی، اما فکر نکنم که رنگ کفش های همه مسافرای مترو به یاد داشته باشی. برای معنا بخشیدن به اطلاعات غیر مرتبط، اونارو به یک روایت منسجم تبدیل می کنیم.
برای مثال، وقتی به زندگیت فکر میکنی، احتمالاً فقط رویدادهای خاصی برای تو معنا دارن. این رویدادها توضیح میدن که چجوری تو به اونچه الان هستی تبدیل شدی.
برای مثال، عاشق موسیقی هستی، چون مادرت هر شب آهنگ هایی از یه گروه موسیقی معروف رو برات میخوند. با این حال، ایجاد چنین روایت هایی راه خیلی خوبی برای رسیدن به درکی معنادار از جهان نیس. به این خاطر که این فرآیند تنها به گذشته نگاه میکنه و توضیحات تقریباً بی نهایتی که برای هر رویداد ممکنه اتفاق بیفته رو در نظر نمیگیره.
واقعیت اینه که رویدادهای کوچک و ظاهراً بی اهمیت میتونن پیامدهای غیرقابل پیش بینی و بزرگی به همراه داشته باشن. به عنوان مثال، تصور کن که پروانه ای در هند با بال زدنش باعث طوفانی تو شهر نیویورک بشه.
اگه هر مرحله از علت و معلول تو این فرآیند رو بررسی کنیم، میتونیم یک رابطه واضح بین رویدادها پیدا کنیم. اما از اونجایی که ما فقط نتیجه رو میبینیم، یعی تنها طوفانی که رخ داده رو میبینیم، پس تنها کاری که میتونیم انجام بدیم اینه که حدس بزنیم کدوم یک از رویدادها روی طوفان تاثیر گذاشتن.
ما بین اطلاعات مقیاس پذیر و غیر مقیاس پذیر تمایز قائل نمیشیم
ما انسان ها روش ها و مدل های زیادی رو برای دسته بندی اطلاعات و معنا بخشیدن به جهان ایجاد کردیم. اما متأسفانه، ما تو تمایز قائل شدن بین انواع مختلف اطلاعات خیلی خوب نیستیم و مهم تر از همه بین اطلاعات «مقیاس پذیر» و «غیر مقیاس پذیر» تفاوتی نمیبینیم.
اطلاعات غیر مقیاس پذیر مثل وزن و قد بدن مشخصه، چون کم و زیاد میشه و آماریه.
وزن قابل مقیاس نیست چون محدودیت های مختلفی داره. در حالی که فردی ممکنه 100 کیلوگرم وزن داشته بشه، از نظر فیزیکی غیرممکنه که وزن فردی به 1000 کیلوگرم برسه! از اونجایی که ویژگی های چنین اطلاعاتی محدوده، اما ما می تونیم پیش بینی های معناداری درباره اونا انجام بدیم.
از سوی دیگه، چیزهای غیر فیزیکی مانند توزیع ثروت یا فروش آلبوم، مقیاس پذیر هستن. به عنوان مثال، اگه آلبومت رو به صورت دیجیتالی از طریق آی تونز بفروشی، محدودیتی برای تعداد فروش وجود نداره، چون فروش براساس تعداد نسخه های فیزیکی آلبومت محدود نشده.
از اونجایی که تراکنش ها نیز به صورت آنلاین انجام میشن، کمبود ارز فیزیکی برای جلوگیری از فروش آلبوم وجود نداره.
اگه میخوایی تصویر دقیقی از جهان داشته باشی، تفاوت بین اطلاعات مقیاس پذیر و غیر مقیاس پذیر رو باید درک کنی. برای مثال، ممکنه بخوایی ثروت کل جمعیت ایران رو محاسبه کنی.
ساده ترین راه برای انجام این کار اینه که ثروت سرانه خانوارهارو با جمع کردن کل درآمدشون و تقسیم اون بر تعداد شهروندان محاسبه کنی. با این حال، ثروت در واقع مقیاس پذیره و این امکان وجود داره که درصد کمی از جمعیت درصد بسیار زیادی از ثروت رو در اختیار داشته باشه.
صرفاً با جمع آوری داده ها در مورد درآمد سرانه، با نمایشی از توزیع درآمد مواجه میشی که احتمالاً ثروت کل ایرانی ها رو به خوبی نشون نمیده.
ما به چیزهایی که معتقدیم، اطمینان داریم
همه ما دوست داریم خودمون رو از آسیب در امان نگه داریم. یکی از راه های انجام این کار، ارزیابی و مدیریت احتمال خطره. به همین دلیل ما چیزهایی مانند بیمه حوادث می خریم و سعی می کنیم به اصطلاح «همه تخم مرغ هامون رو تو یه سبد قرار ندیم.» خیلی از ماها تمام تلاشمون رو می کنیم تا خطرات رو تا حد امکان بررسی کنیم تا مطمئن بشیم که فرصتی رو از دست نمیدیم. در عین حال کاری رو انجام نمی دیم که ممکنه بعداً ازش پشیمان بشیم.
برای رسیدن به این هدف، ما باید هر مدل ریسک احتمالی رو ارزیابی کنیم و اونارو مورد بررسی قرار بدیم. به عنوان مثال، تصور کن برای قصد خرید بیمه ماشین رو داری.
می خوایی بیمه ای رو بخری که از تو در برابر بدترین اتفاقات محافظت کنه، اما در عین حال نمیخوای پول زیادی به بیمه بدی. در این مورد، شما باید خطر حادثه رو با عواقب اون اندازه گیری کنی و سپس تصمیم آگاهانه بگیری. متأسفانه، ما بیش از حد مطمئن هستیم که همه خطرات احتمالی رو می دونیم.
ما تمایل داریم خطر رو مثل یه بازی مدیریت کنی. با این حال، برخورد با خطر مثل یه بازی می تونه به تنهایی یه تجارت پرخطر باشه.
به عنوان مثال، کازینوها میخوان تا حد امکان درآمد کسب کنن، به همین دلیله که سیستم های امنیتی پیچیده ای دارن و بازیکنانی که مدام برنده میشن رو حذف میکنن. اما رویکرد اونا مسخرس و تهدیدهای اصلی برای کازینوها ممکنه قماربازان یا دزدای خوش شانس نباشن! بزرگترین خطرات مربوط به کازینوها ممکنه غیرقابل پیش بینی باشن. پس مهم نیست چقدر تلاش می کنیم، هرگز نمیتونیم هر خطری رو به طور دقیق محاسبه کنیم.
چیزهایی که نمیدونین به شما کمک میکنن تا خطرات رو بهتر ارزیابی کنین
همه ما عبارت «دانش قدرته» رو شنیدین. با این حال، گاهی اوقات خودمون رو به چیزهایی که میدونیم محدود میکنیم. اما تشخیص چیزهایی که نمیدونیم میتونه خیلی مفید بشه. در واقع، اگر به چیزایی که میدونی قانع بشی، درکت رو نسبت به رویدادهای مختلف محدود کردی. بدین ترتیب زمینه رو برای وقوع قوها سیاه ایجاد خواهی کرد.
برای مثال، فرض کن میخوایی سهام یه شرکت رو بخری اما دانشت از آمار سهام محدود به یه دوره خاصه. مثلاً الان بزار بورس تو اوجه و شما قصد خرید سهام رو داری.
تو آمار چند شیب و اوج کوچک رو میبینی و می فهمی که روند صعودیه. بنابراین، با تصور اینکه ا روند صعودی بورس ادامه پیدا خواهد کرد، پس انداز زندگیت رو صرف سهام خریدن میکنی. روز بعد اما بازار به هم میریزه و هر چه داری رو از دست میدی.اگه کمی بیشتر بازار رو مطالعه میکردی، رونق و رکود تو طول تاریخ بورس رو نگاه میکردی، بهتر میتونستی عمل کنی. ما با تمرکز بر اونچه میدونیم، خودمون رو تو معرض خطرات بزرگ قرار میدیم. همینطور اگه حداقل بتونی اونچه که نمیدونی رو مشخص کنی، میتونی خطر رو تا حد زیادی کاهش بدی.
بازیکنان پوکر قوانین بازی و احتمال اینکه حریفشون کارت های بهتری نسبت به اونا دارن، روند بازی رو پیش بینی می کنن. همچنین به خوبی میدونن که چیزهایی ممکنه رخ بده که ازشون اطلاعی ندارن. مثل استراتژی که حریفشون ممکنه بر علیهشون مورد استفاده قرار بده.
دانش بازیکان پوکر از ناشناخته ها باعث میشه که اونا فقط روی کارت هاشون تمرکز نکنن بلکه اونا رو قادر میسازه تا خطر رو بهتر ارزیابی کنن. داشتن درک خوب از محدودیت های خود به عنوان یک انسان میتونه به ما تو انتخاب بهتر کمک کنه.
در حالی که دونستن محدودیت ها مطمئناً ما رو از هر اشتباهی که مرتکب میشیم نجات نخواهد داد
حداقل میتونه به ما تو کاهش تصمیم گیری های بد کمک کنه. ما انسان ها دوست داریم همه چیز به صورت علت و معمولی سازمان دهی کنیم و این نوع رویکرد پیچیدگی جهان رو برای ما ساده تر می کنه. از این طریق احتمال بیشتری وجود داره که اطلاعات بیشتری نسبت به جهان پیدا کنیم.
انتقاد از خود میتونه به تو کمک کنه تا نسبت به سایرین در حوزه کاریت موفق تر عمل کنی. پس مهمه از کمبودهای خودت آگاه باشی. برای مثال، اگه میدونی فرصت خوبی برات جور شده، همیشه خطرات غیرقابل پیش بینی رو بررسی کن. در حالی که نمیتونیم بر تصادفی بودن یا محدود بودن ذهنمون برای درک پیچیدگی های پیروز بشیم، حداقل میتونیم آسیب های ناشی از عدم آگاهیمون رو کاهش بدیم.
اگرچه ما دائماً در مورد آینده پیش بینی می کنیم اما در واقع این کارمان درست نیست. ما بیش از حد به دانشمون اعتماد داریم و عدم آگاهیمون رو دست کم می گیریم.
اتکای بیش از حد ما به روش هایی که منطقی به نظر میرسن، ناتوانی اولیه ما تو درک و تعریف تصادفی بودن چیزهارو افزایش میدن. قوهای سیاه میتونن به درک ضعیف، اعتقادات قدیمی و ایده های غیر کاربردی ما پایان بدن.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب همه چیز با غذا شروع میشود : نوشته: دالاس هارتویگ، ملیسا هارتویگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب برنامهریزی شده برای داستان : نوشته: لیزا کران
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب زبان بدن : نوشته: آلن و باربارا پیز