خلاصه کتاب مصائب زندگی صادقانه : نوشته: دن اریلی

معرفی و خلاصه کتاب مصائب زندگی صادقانه : نوشته: دن اریلی

در طولِ روز عواملِ مخفیِ متعددی ما رو وادار به فریب و پنهان‌کاری میکنن. آقای دن اریلی توی این کتاب با استفاده از آزمایشهای مختلف، سعی میکنه پرده از این عواملِ پنهان برداره. جالب اینجاست که چیزایی که خیال میکنیم انگیزه‌ی اصلیِ فریبن، از جمله پول، تأثیرِ زیادی توی فریبکاری ندارن. عوامل و انگیزه‌های فریبکاری چیزایی‌ان که چه بسا اصلاً فکرشو هم نکنیم، از جمله مقبولیتِ‌ فریب و نیرنگ در سطحِ جامعه، یا حتی حسِ نوعدوستیِ ما آدما. پس اگه میخواید با روانشناسیِ فریب آشنا بشید و مراقبِ فریبکاری‌های خودتون و دیگران باشید، با این خلاصه‌کتاب همراه باشید.

خلاصه متنی رایگان کتاب مصائب زندگی صادقانه

اکثرِ ماها خودمون رو آدمای خوب و درستکاری میدونیم. اما متأسفانه این باور چندان درست نیست. ماها همه فریبکاریم!

البته این معنیش این نیست که اکثرمون شیادِ حرفه‌ای هستیم، ولی به هر حال دروغگویی و فریبکاری و حقه‌بازی کارِ هرروزِ ماست. این فریبکاری رو میشه همه‌جا دید: توی مدارس و دانشگاهها، توی محلِ کار، توی خونه و حتی توی ذهنِ خودمون. بله! خودفریبی هم یه جور فریبکاریه.

ولی واقعاً چرا اینقدر بی‌صداقتیم ماها؟

دَن اریلی، نویسنده‌ی این کتاب که متخصصِ اقتصادِ رفتاریه، توی کتابِ «مصائبِ زندگیِ صادقانه»، عوامل و انگیزه‌های فریبکاری و دغل‌بازی رو بررسی میکنه. اون برای کشفِ این عوامل و انگیزه‌ها از آزمایشهای متعددی استفاده میکنه. بی‌صداقتی و فریب توی روزگارِ ما انواع و اقسامی داره که توی این کتاب باهاشون آشنا میشیم. همینطور که با هم جلو میریم، به چندتا سؤالِ دیگه هم جواب میدیم، از جمله:

چرا یادآوریِ 10فرمان احتمالِ فریبکاری رو در ما کاهش میده؟

چرا وقتی که عمداً لباسهای مارک‌دارِ قلابی رو میپوشیم اخلاقمون بالکل تغییر میکنه؟

چرا فریبکاری واگیر داره و مثلِ یه بیماریِ مسری از یک شخص به شخصِ دیگه منتقل میشه؟

چرا تقلب تقلب میاره؟

و چرا مواقعی که دست به فریبمیزنیم، معمولاً خودمون رو فریبکار نمیدونیم؟

توی جامعه‌ی امروزِ ما، تا دلتون بخواد دروغ و فریبکاری و فساد وجود داره

بعضیا میگن اکثرِ دروغ‌ودغل‌های دنیا به خاطرِ‌ چندتا سیبِ خرابه که کلِ جامعه‌ رو خراب کرده‌ن. بعضیای دیگه هم معتقدن مشکل خیلی فراگیرتر از این حرفاست.

متأسفانه حق با دسته‌ی دومه: همه‌ی ما دغل‌بازیم.

توی یکی از هنرکده‌های واشنگتن دی.سی، یه فروشگاهِ اجناسِ هدیه وجود داشت که به جای استفاده از دستگاهِ کارت‌خوان، از همون شیوه‌ی سنتیِ صندوقِ پولِ نقد استفاده میکرد.

کاسبی‌شون خوب پیش میرفت، اما هر سال 150 هزار دلارشون گم میشد. دنبالِ دزد گشتن، و بالاخره یه تعداد از کارکنا رو که احساس میکردن این دزدیا کارِ اوناست از فروشگاه اخراج کردن. به نظرتون چه اتفاقی افتاد؟ هیچی، پولها همچنان ناپدید میشد.

بالاخره این فروشگاه به این نتیجه رسید که باید مدیریتِ سفت‌وسخت‌تری رو اعمال کنه. برای همین، فهرستی از موجودی‌های کلِ فروشگاه به همراهِ قیمتِ هرکدوم تهیه کردن و تک‌تکِ فروشها رو ثبت کردند. این کار جواب داد و از اون تاریخ به بعد، دیگه هیچ پولی گم نشد.

سؤال اینجاست که چه کسی این پولا رو میدزدید؟

از قرارِ معلوم، دزدِ داستانِ ما یه نفر و دو نفر نبود، بلکه تعدادِ زیادی از کارکنای خوش‌قلبِ فروشگاه بودن که هربار که نیاز پیدا میکردن یه خرده از پولای داخلِ دخل رو برمیداشتن.

البته گاهی وقتا فریب و دغل در مقیاسهای گسترده‌تری صورت میگیره: توی آمریکا شرکتِ بزرگی وجود داشت به اسمِ انرون(Enron) که بخشِ زیادی از موفقیتهای خودشو مدیونِ تکنیک‌های خلاقانه‌ای بود که توی حسابداریش به کار میگرفت. اوایل، کارکنای این شرکت دست به حسابسازی میزدن، یعنی درباره‌ی سودها و عایدی‌هاشون گزارشِ دروغ میدادن. به علاوه، از مشاورهای مختلف هم بهره میگرفتن و دستشون با حسابرسها و هیأت‌مدیره‌ی شرکت هم توی یه کاسه بود و همگی چشمشون رو روی این فساد بسته بودند. هرقدر جعل و دروغ توی شرکتِ انرون بیشتر میشد، فساد بیشتر میشد. در نهایت،‌ وقتی که حقیقت برملا شد، این شرکت منحل شد.

اگه واقعاً فقط چندتا سیبِ خراب باعث و بانیِ کلِ فسادهای دنیا بودن، حلِ مشکل آسون بود، اما همونطور که توی بخشهای بعدی خواهیم دید، همه‌ی ما بدونِ اینکه حتی خودمون خبر داشته باشیم، دائماً در حالِ فریبِ این و اون هستیم و اکثرِ فسادهای دنیا هم از همینجا ناشی میشه.

دروغ و دغل همیشه حساب‌شده نیست

ما چه مواقعی به فریب و نیرنگ متوسل میشیم؟

باورِ رایج اینه که آدما وقتی میخوان دست به فریب یا عملِ خلاف بزنن، حساب و کتاب میکنن و چندتا عامل رو در نظر میگیرن، مثلاً با خودشون میگن: اگه این خلاف رو انجام بدم چقدر گیرم میاد؟ چقدر احتمالش هست که دستم رو بشه؟ اگه دستم رو شد، چه مجازاتی در انتظارمه؟ و وقتی که خوب سود و ضررِ این کارو سبک‌سنگین کردن، اون‌وقت تصمیم میگیرن که دست به اون عمل بزنن یا نه.

اما واقعیت اینه که آدما در عمل، وقتی که میخوان به دوز-و-کلک متوسل بشن، اینقدر حساب‌شده عمل نمیکنن.

اول از همه باید بدونید که فریبها و کلاهبرداری‌های ما ارتباطی به اینکه چقدر گیرمون بیاد و چی گیرمون بیاد نداره. نویسنده آزمایشی انجام داد و توی اون، شرکت‌کننده‌ها رو به دو گروه تقسیم کرد و بهشون مسائلِ ریاضیِ یکسانی داد تا حل کنن. قرار شد بابتِ هر مسأله ای که حل کنن، 50 سنت بهشون جایزه بدن.

گروهِ اول، یه مصحّح داشتن که جوابهاشون رو بررسی میکرد. اعضای این گروه، تونستن از 20 تا مسأله، به طورِ میانگین 4 تاشو درست حل کنن. ولی اعضای گروهِ دوم، که نظارتی روی عملکردشون نبود، طبقِ ادعای خودشون، به طورِ میانگین 6 تا از این مسائل رو حل کرده بودن.

به عبارتِ دیگه، گروهِ دوم به دروغ متوسل شده بود. با این حال، وقتی که بهشون گفته شد بابتِ هر جوابِ صحیح بهتون 10 دلار میدیم، میزانِ این دروغها بیشتر نشد.

نکته‌ی دوم اینه که احتمالِ رو شدنِ دست تأثیرِ چندانی توی اینکه تقلب بکنیم یا نکنیم نداره. این نکته رو نویسنده توی آزمایشِ مشابهی اثبات کرد. منتها این بار از چند گروه استفاده کرد و شرایطِ مختلفی رو هم اعمال کرد.

توی گروهِ اول، شرکت‌کننده ها اجازه داشتن قبل از اینکه ورقه‌های امتحانی‌شونو تحویل بدن و پولشونو بگیرن، نصفِ ورقه‌ها رو پاره کنن.

توی گروهِ دوم و سوم، شرکت‌کننده‌ها میتونستن کلِ ورقه‌هاشونو پاره کنن، ضمنِ اینکه توی گروهِ سوم، شرکت‌کننده‌ها این حق رو داشتن که از یه صندوقِ بزرگِ پولِ نقد، خودشون پاداشِ خودشون رو بردارن.

نتیجه این شد که خیلی از شرکت‌کننده‌ها تقلب کردن. منتها میزانِ این تقلب توی تمامِ گروهها و شرایط یکسان بود. به عبارتِ دیگه، احتمالِ رو شدنِ دست تأثیری روی تقلب کردن یا نکردنِ شرکت‌کننده‌ها نداشت.

اخلاقِ ما بستگی به این داره که با چه میزان تقلب و فریب راحت باشیم

آدما زمانی که فرصتِ تقلب پیدا کنن لزوماً متقلب‌تر نمیشن.

پس عاملِ بازدارنده‌ی ما از تقلب چیه؟ خلاصه‌ش یک کلمه‌ست: وجدانِ شخصیِ خودمون.

انسانها معمولاً بینِ یه دوراهیِ وسوسه‌انگیز گیر میکنن: یا باید با فریب و پنهانکاری جلو برن یا اینکه تصویرِ خوب و باصداقتی که از خودشون دارنو حفظ کنن.

به این نمونه دقت کنید: نویسنده از یه کمدین دعوت کرد تا درظاهرِ یه مشاورِ حرفه‌ایِ کسب‌وکار به دانشگاه بره و برای دانشجوها حرف بزنه. این کمدین کلی تکنیکِ دوز-و-کلک به دانشجوها یاد داد تا برای موفقیت ازش استفاده کنن.

در پایانِ سخنرانی، دانشجوها تحتِ تأثیرِ این توصیه‌ها قرار گرفته بودن، اما از اینکه یه مشاور باید اینقدر صریح اونا رو به تقلب و نیرنگ تشویق کنه، احساسِ خوبی نداشتن.

از یه طرف، دانشجوها این توصیه‌ها رو حساب‌شده و وسوسه‌انگیز میدونستن، ولی از طرفِ دیگه، یه چیزی در درونشون بود که نمیذاشت با تمامِ وجود این تکنیکها رو قبول کنن. درسته که آدما میلِ به فریب و نیرنگ دارن، اما وجدان‌شون اونا رو از این کار نهی میکنه.

ضمناً اگه ما قبل از اینکه وسوسه بشیم که دست به فریب و نیرنگ بزنیم، هنجارهای اخلاقیِ پذیرفته‌شده رو به خودمون یادآوری کنیم، احتمالِ اینکه به سمتِ این کار بریم کمتر و کمتر میشه.

نمونه‌ش همون آزمایشِ ریاضیه که توی بخشِ قبلی درباره‌ش صحبت کردیم.

در ادامه‌ی این آزمایش، نویسنده دو گروهِ جدید تشکیل داد و قبل از آغازِ امتحان، از گروهِ اول خواست تا «ده فرمانِ» معروف رو به یاد بیارن. از گروهِ دوم هم خواست تا ده کتابی که توی دبیرستان خونده‌بودن رو یادآوری کنن. بعد از اینکه نویسنده این آزمایشو ترتیب داد، توی گروهِ دوم تقلب رو در حدِ معمول و متوسط مشاهده کرد. اما توی گروهِ اول، هیچ‌گونه تقلبی اتفاق نیفتاده بود.

چرا؟

چون اصولِ اخلاقی‌یی که قبل از امتحان بهشون یادآوری شده بود روی رفتارشون تأثیر گذاشته بود و اونا رو به تقلب بی‌میل کرده بود.

بنابراین، ما از یه طرف تمایل داریم از منافعِ حاصل از تقلب بهره‌مند بشیم، و از طرفِ‌دیگه از اینکه غیراخلاقی رفتار کنیم میترسیم.

عمومِ انسانها از دو روشِ توجیه و خودفریبی برای پشتِ سر گذاشتنِ این دوراهی استفاده میکنن که در ادامه باهاشون آشنا میشیم.

فریب و تقلب نتیجه‌ی توجیه و خودفریبیه

آیا ممکنه هم از مزایای تقلب بهره‌مند بشیم و هم همزمان خودمون رو آدمِ خوب و باصداقتی تصور کنیم؟ راستش، جواب مثبته. ما برای توجیهِ نابکاری‌هامون، خلاقیتِ خاصی داریم.

بیاید یه بارِ دیگه یه نگاهی بندازیم به اون آزمونِ ریاضی. ابتدا، شرکت‌کننده‌ها خودشون مسئولِ تصحیحِ ورقه‌هاشون شدن، و این، دستِ اونا رو برای تقلب باز میکرد، چون باعث میشد جوابهای غلطشون رو با جوابِ درست جایگزین کنن.

بعد ازشون خواستن تا پیش‌بینی کنن اگه یه آزمونِ مشابهی ازشون گرفته بشه و این بار، خودشون مصحّحِ برگه‌های خودشون نباشن، چه عملکردی از خودشون نشون میدن.

پاسخشون این بود که این بار هم سطحِ عملکردشون مثلِ قبل خواهد بود، چه اجازه‌ی تقلب بهشون بدن چه ندن. به عبارتِ دیگه، اونا خودشون رو فریب داده بودن که عملکردی که بارِ اول از خودشون نشون دادن، به خاطرِ استعدادِ خودشون بوده نه تقلب.

راهِ دیگه‌ای که ما برای گول زدنِ خودمون و توجیهِ کارهای نادرست‌مون استفاده میکنیم اینه که به طورِ غیرمستقیم اون کارِ نادرست رو انجام میدیم و یه جور فاصله‌ی ذهنی بینِ خودمون و اون عمل برقرار میکنیم. هرقدر این فاصله بیشتر باشه، راحت‌تر خودمون رو میبخشیم.

مثلاً همه‌ی ما میدونیم که دزدیدنِ پول کارِ بدیه. اما دزدیدنِ کالاهایی که با پول خریداری شده‌ن، به نظرمون اونقدرا بد نمیاد، چرا؟ جون با این کار مستقیماً به پول نمیرسیم.

یکی از آزمایشهایی که نویسنده در همین زمینه انجام داد این بود که توی یه خونه‌ی دانشجویی، یه شِلِ 6تاییِ نوشابه توی یکی از یخچالها گذاشت و یه چندتا اسکناسِ یک دلاری هم توی یه یخچالِ دیگه.

ضمناً دانشجوها میدونستن که هم پولها و هم نوشابه‌ها مالِ کسیه و نباید بهشون دست بزنن.

نتیجه این شد که پولها همینطور دست‌نخورده توی یخچال باقی موند اما تمامِ قوطی‌های نوشابه به سرقت رفت.

نویسنده میگه ماها برای اینکه بینِ انگیزه‌های متضادِ خودمون تعادل برقرار کنیم و همزمان سعی کنیم به اصولِ اخلاقی هم پایبند باشیم، از قابلیتی به اسمِ «انعطاف‌پذیریِ شناختی» استفاده میکنیم، و عاملِ اصلیِ بی‌صداقتی‌ها و پنهانکاری‌های ما هم همین قابلیته، نه حساب‌وکتابهای مبتنی بر سود و زیان. البته این عامل، عاملِ درونیه. توی بخشِ بعد با عواملِ بیرونیِ تقلب و فریب آشنا میشیم.

خستگیِ زیاد، ما رو مستعدِ دروغ و فریبکاری میکنه

تصور کنید بعد از یه روزِ پرمشغله‌ی کاری به خونه برگشتین و خسته و گشنه و بدعُنُقین. با خودتون میگید: امشب جون میده از بیرون غذا بگیریم.

چرا واقعاً ماها بعد از یه روزِ خسته‌کننده به غذاهای فست‌فودی میل پیدا میکنیم؟

وقتی ما از مغزِخودمون شدیداً کار میکشیم و اصطلاحاً فشارِ ذهنی رو تحمل میکنیم، خیلی راحت‌تر وسوسه میشیم.

توی یکی از آزمایشها، به گروهی از افراد یه عددِ دورقمی نشون دادن و ازشون خواستن این عددو به خاطر بسپارن و بعد به یه اتاقِ دیگه برن و اون عددو از حفظ بگن. وسطِ راه، بهشون یه کارت دادن که توش دوتا خوراکی پیشنهاد شده بود که باید قبل از اینکه واردِ اتاقِ بعدی بشن و عددو به یاد بیارن، یکی رو انتخاب میکردن تا بعد از به یاد آوردنِ عدد، همون خوراکی رو بهشون بدن: یکی کیکِ شکلاتی بود و یکی هم میوه‌های تازه.

همین آزمایشو با یه گروهِ دیگه هم تکرار کردن، با این تفاوتِ‌ اساسی که به گروهِ دوم، یه عددِ هفت‌رقمی نشون دادن تا به خاطر بسپارنش.

اما نتیجه:

انتخابِ هر گروه بستگی به تعداد رقمهای عددی داشت که باید حفظ میکردن. اعضای گروهی که باید اون عددِ هفت‌رقمی رو به خاطر میسپردن، اکثراً کیکِ شکلاتی رو انتخاب کردن.

نکته اینجاست که فشارِ ذهنی نه تنها شما رو در برابرِ وسوسه‌های نفسانی تسلیم میکنه، بلکه میلِ به فریبکاری و تقلب رو هم در شما بیشتر میکنه:

توی یه آزمایشِ دیگه، شرکت‌کننده‌ها به دو گروه تقسیم شدن. از گروهِ اول خواسته شد تا یه مقاله‌ی کوتاه بنویسن بدونِ اینکه از حروفِa و n استفاده کنن، که خب،‌ مسلماً کارِ خیلی سختی بود، و بعد، از اونا خواستن تا یه تستِ ریاضی رو حل کنن.

از گروهِ دوم هم خواسته شد تا یه مقاله بنویسن بدونِ اینکه از حروفِ x وz استفاده کنن، که خب، کارِ نسبتاً آسونی بود. اونا هم بعد از انجامِ این تکلیف باید یه تستِ ریاضی رو حل میکردن.

هردو گروه مجاز بودن قبل از اینکه تعدادِ جوابهای درستشون رو اعلام کنن، برگه‌هاشونو پاره کنن. بنابراین زمینه برای دروغ و تقلب فراهم بود.

راستشو بخواید، هر دو گروه تقلب کردن، اما میزانِ تقلبِ گروهِ اول سه برابرِ تقلبِ گروهِ دوم بود.

شما با پوشیدنِ یه لباسِ مارکدارِ قلابی میتونید به راحتی به یه شخصیتِ متقلب تبدیل بشین و به دیگران هم بی‌اعتماد بشین

احتمالاً خیلی از ما در طولِ زندگی حداقل یه بار لباسهای مارکدارِ بدل تنمون کرده‌یم. اما کمتر کسی حتی فکرشو میکنه که این رفتارِ به ظاهر بی‌اهمیت میتونه تأثیرِ منفی روی شخصیتِ آدم بذاره.

واقعیت اینه که شواهدِ تجربی نشون میده بینِ پوشیدنِ لباسهای بدل و دست زدن به سایرِ اَعمالِ فریبکارانه ارتباط وجود داره.

توی یکی از آزمایشها، شرکت‌کننده‌ها به سه گروه تقسیم شدن و بهشون عینک‌آفتابی‌های برند داده شد. به گروهِ اول گفته شد که این عینکها اصلن. به گروهِ دوم گفته شد قلابی‌ان، و به گروهِ سوم هیچ حرفی درموردِ اصل بودن یا نبودنِ عینکها زده نشد. بعد، به شرکت‌کننده‌ها یه تستِ ریاضی دادن تا حل کنن. ضمناً زمینه‌ی تقلب هم فراهم بود.

اما نتیجه: توی گروهِ سوم، که هیچ اطلاعاتی درباره‌ی عینکها بهشون نداده بودن، میزانِ تقلب 42 درصد بود.

ولی توی دوتا گروهِ دیگه نتایج کاملاً متفاوت بود. توی گروهِ اول، که باور داشتند این عینکها اصله و در نتیجه تصورِ مثبتی درباره‌ی خودشون پیدا کرده بودن، میزانِ تقلب فقط 30 درصد بود. اما توی گروهِ دوم، تأثیرِ منفیِ استفاده از عینکهای تقلبی اونقدر زیاد بود که 74 درصد از شرکت‌کننده‌ها دست به تقلب زدن! حیرت‌آوره!

از این آزمایش میفهمیم که دست زدن به یه عملِ فریبکارانه یا متقلبانه (که در اینجا استفاده از عینکهای تقلبی بود) احتمالِ ارتکابِ سایرِ اعمالِ فریبکارانه رو هم افزایش میده.

علاوه بر این، استفاده از پوشاکهای قلابی باعث میشه به دیگران هم بدبین‌تر بشیم.

توی یه آزمایشِ دیگه، نویسنده مجدداً بینِ سه گروه با همون شرایطِ قبلی عینکِ آفتابی توزیع کرد.

بعد از اینکه شرکت‌کننده‌ها حسابی با عینک‌های آفتابی‌شون ژست گرفتن، ازشون خواسته شد تا یه نظرسنجی پر کنن درباره‌ی اینکه درموردِ دیگران چی فکر میکنن.

نتیجه این شد که شرکت‌کننده‌هایی که میدونستن عینکهای قلابی به چشم زده‌ن، نسبت به اون دو گروهِ دیگه، به صداقتِ دوستان و آشناهاشون بدبین‌تر بودن.

هرچقدر دروغ و دغل توی جامعه پذیرفته‌تر باشه، احتمالش بیشتره که ازش استفاده کنیم

تا اینجا ما به رفتارهای فریبکارانه از زاویه‌ی فردی نگاه کردیم. حالا میخوایم به جنبه‌های اجتماعیِ تقلب و فریب بپردازیم. آیا فریبکاری از فردی به فردِ دیگه قابلِ انتقاله؟ واقعیتش اینه که بله، بی‌صداقتی و تقلب و فریبکاری هم مثلِ هر رفتارِ دیگه‌ای بینِ افرادِ یک جامعه قابلِ سرایته.

توی یه آزمایش، شرکت‌کننده‌ها به چند گروه تقسیم شدن و تحتِ شرایطِ مختلف، ازشون خواسته شد تا به یه آزمونِ ریاضی جواب بدن. قرار بود بابتِ هر سؤالی که درست جواب میدادن، بهشون پول پرداخت بشه.

به یکی از گروهها فرصتِ تقلب داده شد. به این صورت که شرکت‌کننده‌ها میتونستن برگه‌شونو پاره کنن و بعد خودشون اعلام کنن که چندتا سؤالو درست جواب دادن.

توی یه گروهِ دیگه، یه عاملِ اجتماعی رو هم دخیل کردند. به این معنی که بعد از شروعِ آزمون، بلافاصله یکی از کسایی که تظاهر میکرد جزءِ شرکت‌کننده‌هاست، طبقِ سناریوی قبلی از جاش بلند میشد و ادعا میکرد که کارشو تموم کرده و به همه‌ی سؤالا جواب داده.

هرچند معلوم بود که داره دروغ میگه، اما جلوی چشمِ کلِ اون گروه، پولشو تمام و کمال بهش پرداخت کردن.

و اما نتیجه‌ی آزمایش: شرکت‌کننده‌های گروهِ اول تقلب بینشون کم بود. اما توی شرکت‌کننده‌های گروهِ دوم تقلبِ خیلی زیادی اتفاق افتاده بود و تعدادِ پاسخهای درستی که نوشته بودن، نصفِ اون تعدادی بود که خودشون ادعا کرده بودند. اونا وقتی که دیدن یه نفر با توسل به دروغ تونسته از این امتحان قسر در بره، بقیه‌شون هم یکی یکی به تقلب و دروغ متمایل شدن.

ضمناً کارِ گروهی همیشه مانع از تقلب نمیشه:

توی یه آزمایشِ دیگه، از شرکت‌کننده‌ها خواسته شد تا توی دسته‌های دوتایی، یه آزمونِ‌ ریاضی رو حل کنن. تا وقتی که افراد حقِ حرف زدن نداشتن، هر کس روی کارِ همگروهی‌ش نظارت داشت و تقلبی صورت نمیگرفت. اما وقتی که بهشون اجازه‌ی حرف زدن دادن، افراد از طریقِ تبانی دست به تقلب زدن تا هردو، یه پولی به جیب بزنن.

این اتفاق دوتا دلیل داره: اول اینکه زمانی که شرکت‌کننده‌ها فقط ناظرِ همدیگه باشن و حرفی رد و بدل نشه، امکانِ تقلب کم میشه. اما وقتی که بتونن با هم صحبت کنن، حسِ نوعدوستی‌شون گُل میکنه و در نتیجه، تقلب و فریبکاری بینِ شرکت‌کننده‌ها افزایش پیدا میکنه، چون اعضای هر تیم میتونن با هم از مزایای این تبانی بهره‌مند بشن.

ما فقط زمانی میتونیم از فریبکاری جلوگیری کنیم که بدونیم انسانها دقیقاً چرا با بی‌صداقتی رفتار میکنن.

حالا که همه چیزو درباره‌ی بی‌صداقتی و فریبکاری یاد گرفتید، چطور میتونید این دانش رو به کار بندازید و روی رفتارهای فریبکارانه تسلط داشته باشید؟

اول از همه، باید روانشناسیِ فریب رو مدنظر قرار بدید. برای مثال به این مورد توجه کنید:

زنِ خونه‌داری متوجه میشه که خدمتکارش هرازگاهی از فریزر گوشت میدزده. حالا این زن باید چیکار کنه؟

اولین اقدامی که باید انجام بده اینه که یه قفل واسه فریزرش بسازه. بعد به خدمتکارش بگه: «تازگیا به بعضی از کسایی که توی این خونه کار میکنن مشکوک شده‌م، برای همین بهتره فقط خودم و خودت کلیدِ این فریزر رو داشته باشیم.» در عینِ حال، دستمزدِ خدمتکارش رو هم بابتِ این مسئولیتِ جدید یه کم افزایش میده.

آیا این راهکار جواب میده؟ بله.

چرا؟ چندتا دلیل داره که همه‌ی این دلایل با انگیزه‌های پنهانکاری و فریب که توی بخشهای قبل یاد گرفتیم در ارتباطن:

دلیلِ اول: این خانم با قفل کردنِ فریزر جلوی وسوسه‌ی خدمتکار رو برای دزدی میگیره.

دلیلِ دوم: وقتی که مسئولیتِ خدمتکارو هدف قرار میده، در واقع باعث میشه خدمتکار خودشو به عملِ فریبکارانه‌ش نزدیکتر حس کنه. استفاده‌ی آگاهانه از کلید، توجیهِ عملِ سرقت رو مشکل‌تر میکنه.

دلیلِ سوم: با سپردنِ کلیدِ فریزر به خدمتکار، صداقت رو به یه هنجار اجتماعی توی اون خونه تبدیل میکنه.

یه راهِ دیگه برای جلوگیری از رفتارهای فریبکارانه اینه که وسوسه‌ و میلِ فریبکاری رو کم کنیم. چطوری؟

مثلاً میتونید تعارضِ منافع رو کاهش بدید. یه جاهایی،‌ آدما منافعشون در تضاد با نقشیه که به عهده گرفته‌ن.

مثلاً نقشِ یه پزشک اینه که مراقبِ سلامتِ جسمیِ بیماراش باشه. ولی در بعضی موارد، پزشکها بابتِ تجویزِ بعضی از داروها به بیمارانشون، از شرکتهای سازنده‌ی اون داروها پاداش میگیرن.

نتیجه‌‌ش میشه تعارضِ منافع. یعنی پزشک وسوسه‌ میشه به نیرنگ و فریب متوسل بشه و داروهای نامناسب رو به بیماراش تجویز کنه.

برای کاهشِ وسوسه‌ی این پزشک، باید تعارضِ منافع از بین بره. یعنی باید قانونی وضع کرد که پزشکها نتونن از شرکتهای داروسازی پول دریافت کنن.

در آخر، يک جمله طلایی از ايلان ماسک :