یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب مهره حیاتی : نوشته: ست گودین
معرفی و خلاصه کتاب مهره حیاتی : نوشته: ست گودین
از دست دادن شغل یکی از بزرگترین ترسهای همه ماست. اما فک میکنید ریشه این ترس چیه؟ چیزی غیر از اینه که کلی ادم دیگه با توانایی مشابه وجود دارن که میتونن به سادگی جایگزین ما بشه؟ ست گودین توی کتاب مهره حیاتی درباره این حرف زده که چطور میشه تبدیل به مهرهای غیر قابل جایگزین شدن، توی بازار کار شد.
خلاصه متنی رایگان کتاب مهره حیاتی
این روزا اگه شغل شما اجرای یه سری دستورالعمل مشخص باشه، یعنی شما یه مهره قابل تعویض هستید
کارگر روزمزدی رو تصور کنید که هر روز میاد سر یه خیابون یا گوشه یه میدون منتظر می شینه تا اگه خوش شانس باشه ماشینی جلوش ترمز بزنه و اون رو برای یه روز کار سخت با حداقل دستمزد با خودش ببره. از نظر کارفرمای این کارگر، اون با بقیه کارگرا هیچ فرقی نداره. چرا؟ چون اون هیچ مهارت خاص و متمایز کننده ای نداره، پس انتخاب اون یا کنار دستیش هیچ تفاوتی نداره و فقط به شانس اونا بستگی داره.
جرقه انقلاب صنعتی از یه کشف ساده توسط بشر شروع شد، اینکه برای ساخت دستگاه های فوق پیشرفته نیازی به انسانهایی با مهارت بالا نیست، بلکه میشه تولید رو به مراحل ساده تقسیم بندی کرد به شکلی که هر کارگری بتونه از پس انجامش بر بیاد. آدام اسمیث ( Adam Smith ) در باره همین طرز فکر نوشته بود که: هزار کارگر ساده با دستمزد ناچیز بازده و تولید به مراتب بیشتری نسبت به صد کارگر ماهر و با تخصص خواهند داشت.
به خاطر همینم هست که اکثر شغل های صنعتی بسیار روتین هستن و فقط کافیه که کارگر سر کار حاضر شه و دستورالعملی مشخص رو انجام بده. درست مثل مهره ای درون یه ماشین. مشکل اینه که اگه شما چنین کارگری باشید باید بدونید که به سادگی قابل تعویض هستین و به سختی می تونید تقاضای افزایش حقوق داشته باشید. فقط به این فک کنید که چه تعداد شغل صنعتی از غرب دارن به کشورهایی مثل چین و هند برون سپاری میشن صرفا چون افرادی با همون میزان مهارت اما دستمزد به مراتب کمتر می تونن همون کار رو انجام بدن. اما این روزها خیلی از شغلهای دیگه هم با چنین خطری مواجه هستن. منشی ها، متصدیان اژانسهای مسافرتی حتی خیلی از نیروهای متخصص، هر روز بیشتر و بیشتر در معرض خطر جایگزین شدن با دیگری قرار میگیرن. به عبارت دیگه اگه شغل شما مبتنی بر انجام دستورالعمی مشخص باشه، یعنی شما به سادگی قابل تعویض شدن هستین.
مهره های حیاتی قابل چشمپوشی نیستن، پس بهترین شغل ها نصیبشون میشه
حجم زیادی ادم اون بیرون وجود دارن که کارکردن براشون به معنی چند ساعت حضور در روز سر کار و یه حقوق ثابت ماهیانه ست. برای اونا کارشون عملی طاقت فرسا و یک شر غیر قابل اجتناب در زندگی به حساب میاد. بدترش می دونید کجاست؟ اینکه بالاخره این طرزفکر توی رفتارشون تو محیط کار هم بروز پیدا میکنه و در نتیجه باعث اخراجشون میشه.
این کتاب برای افرادی که میخوان توی محیط کار جزو توده های بی اهمیت نباشن، یه راهکار داره: مهره حیاتی بودن.
شما برای اینکه مهره حیاتی باشین نیاز نیست که حتما مدیر کل یه مجموعه باشید. مثلا یه باریستا رو تصور کنید که به خاطر کیفیت بالای کارش و رفتار دوستانه ای که با مشتری ها داره تونسته برای یه کافه معمولی کلی مشتری جذب کنه. این باریستا یه مهره حیاتیه چون اون کافه نمی تونه به سادگی فردی مشابه ش رو پیدا و جایگزین کنه.
مهره های حیاتی مثل هنرمندا می مونن. اونا تمام انرژی، قلب و روح خودشون رو توی کار میارن، از طرفی برای انجام کار نیازی به دستورالعمل ندارن و معمولا به شیوه خودشون کار رو جلو میبرن، البته انقد خوب جلو می برن که همیشه توی چشم باشن و دیده بشن.
توانایی های مهره های حیاتی اینطور نیست که کمی از سطح متوسط بقیه نیروهای کار بالاتر باشن، بلکه به شکل قابل توجهی تفاوت دارن.
بنابراین، اونا همیشه شغل پیدا میکنن و حقوق خوبی میگیرن و فقط یه شرکت احمقه که می تونه مهره حیاتی خودش رو از دست بده. وقتی که یه مهره حیاتی بخواد دنبال شغلی بگرده، سابقه کارش خیلی جلوتر از خودش شرکت ها رو برای جذب کردنش به خط میکنه.
مغز مارمولکی توی ذهن شما ترس تولید میکنه تا جلو مهره حیاتی شدن تون رو بگیره
تبدیل شدن به مهره حیاتی یعنی داشتن اعتماد به نفس برای متفاوت بودن از توده جمعیت. اما چرا اینکار انقد سخته؟ چرا خیلی از ما ها می ترسیم که به عنوان چنین فردی دیده بشیم؟
مغز انسان در طول دورههای مختلفی تکامل پیدا کرده که یکی از اولین دوره های اون به مغز مارکولکی شهرت داره. این دوره به ساخت احساسات اولیه ما مثل ترس، گرسنگی و خشم شهرت داره و نقش مهمی در بقا ما داشته. مثلا اینکه به ما بگه از یه ببر فرار کنیم. از اونجایی که این ویژگی تاثیر خیلی مهمی روی زندگی اجداد ما داشته هنوز که هنوز که روی زندگی ما اثر گذار مونده.
با این حال مغز مارمولکی امروزه می تونه بر عکس برای ما مضر باشه. مثلا وقتی قراره ما توی یه جمع بایستیم و سخنرانی کنیم باعث میشه ما احساس وحشت کنیم. اگه بخوایم چیزی که این قسمت مغزمون به ما میگه رو ترجمه کنیم انگار میگه:
نرو بالا! بیا پایین! جایی واینستا که دیگران بتونن به تو بخندن، بهت حمله کنن یا شکارت کنن!
همینطور اگه شما بخواین که تبدیل به یه مهره کلیدی توی محیط کار خودتون بشید، مغز مارمولکی دوباره به کمک ترس و تردید فعال میشه. اون از شما می خواد که معمولی بمونید و دیده نشید چون تا امروز با کمک همین شیوه تونسته به بقا ما کمک کنه، یعنی با کمک مخفی شدن از دید شکارچی ها. حالا چطوری اینکار رو میکنه؟ با گفتن چیزهایی مثل:
- تو ایده خوبی نداری!
- تو نمی دونی داری چیکار میکنی!
- رییس ت بهت اجازه نمیده!
- یا حتی اینکه، بیخیال بذار یکم استراحت کنیم!
به طور خلاصه اون هر کاری بتونه میکنه تا مطمئن بشه شما کاری جدید یا ترسناک نمی کنید و معمولی می مونید.
اجازه ندید که ترس شما رو متوقف کنه؛ انتخاب کنید که مهره حیاتی باشید
ما به شکل های مختلف جوری بزرگ شدیم که خودمون رو مثل بقیه کنیم. مثلا توی مدرسه: به ما یاد دادن برای امتحان ها اماده شیم، یه سری دستورالعمل خاص رو انجام بدیم، مثل هم باشیم و از انجام هر کاری که خلاف اموزش ها و دستورالعمل ها باشه و ما رو از بقیه متفاوت کنه بترسیم!
به خاطر همینم هست که اکثر ادما راضین که فقط سر کار حاضر بشن و کاری که بهشون گفته شده رو انجام بدن. اونا می ترسن که از نقطه امن خودشون خارج بشن و متفاوت باشن.
اما شما می تونید از راه های مختلفی این ترس رو کاهش بدید: مثلا اگه می ترسید که رییستون از کار شما ایراد بگیره، احتمالا دائما پیام های اون رو چک میکنید که یه وقت فیدبک منفی ای ازش نگرفته باشید. خب چرا دست از خاروندن این زخم بر نمی دارید؟ جای چک کردن پیام های اون خودتون رو مجبور به انجام کار دیگه ای کنید. با این کار ترستون خود به خود کمتر خواهد شد.
اگه از شکست خوردن می ترسید، راه ها و اهداف مختلفی رو دنبال کنید. اینطوری شکست خوردن توی یکی یکی کمتر ازارتون میده و کمتر براتون ترسناکه.
تبدیل شدن به مهره حیاتی نیاز به تحصیلات خاص یا استعداد شگفت انگیزی نداره، فقط لازم داره که به ترسهاتون غلبه کنید و انتخاب های اگاهانه ای داشته باشید. مهره های کلیدی هم مثل بقیه ادما ترس رو احساس میکنن اما ازش رد میشن، به خاطر همینم موفقن.
عواطف و احساسات خودتون رو درون کاری که میکنین جاری کنید، اجازه بدید کاری که میکنین هنر شما باشه
همه هنرمندا لزوما نقاش، مجسمه ساز یا اهنگساز نیستن. هر کسی که بتونه دیگران رو به کمک یک هدیه عاطفی تغییر بده، هنرمند حساب میشه.
یه متصدی خدمات مشتریان که به کمک لبخندش یه مشتری عصبانی رو اروم میکنه و اون رو به خدمات و شرکتی که براش کار میکنه علاقه مند میکنه، یه هنرمند به حساب میاد. هر کسی، توی هر کاری که میکنه می تونه هنرمند باشه.
اما هنرمند شدن نیازمند تلاش عاطفیه. یعنی اینکه عواطف و احساسات خودتون رو توی کاری که می کنید سرمایه گذاری کنید تا به خلاقیت برسید. همینطور لازمه انتخاب هایی کنید که مسیرهاشون نا مشخصه، ویژگی ای که باعث میشه این کار برای خیلی ها ترسناک به نظر برسه.
مثلا تا حالا شده مهماندار هواپیمایی رو ببینین که راهنماهای ایمنی اول سفر رو جوری بگه که انگار یه قطعه هنری باشه؟ نه؟ علتش اینه که اون ادم کاری میکنه رو یه هنر نمی بینه، پیش خودش میگه اصلا کی گوش میده. اما اگه بر عکس این فک کنه، وقت بذاره و روی نحوه گفتن راهنما کار کنه می تونه کارش رو مثل یه قطعه هنری ارائه بده و از بقیه متفاوت باشه. با این کار نه تنها شغل اون براش جذاب تر میشه بلکه رییسش هم ارزش بیشتری براش قائل خواهد شد.
هنرمندان واقعی کار رو تموم و اون رو منتشرش میکنن
چنتا از نقاشی های پیکاسو رو می تونین اسم ببرین؟ دو تا؟ سه تا؟
پیکاسو بیش از ۱۰۰۰ نقاشی خلق کرده. عجیب نیست چون این کار، یعنی خلق کردن ماهیت یه هنرمنده.
هنرمند از داشتن ایده بدی که به شکست برسه نگران نمیشه چون می دونه مادامی که کار هنری تولید میکنه ایده های خوب هم زاده میشن. واقعیت اینه که یه سری از شکست ها هزینه پیروزی هستن.
اکثر ادما توی اخرین لحظات ساخت یک چیز به خودشون شک میکنن. از خودشون می پرسن که ایا واقعا این کار اماده ست؟ این همون لحظه ایه که هنرمند، یعنی مهره حیاتی واقعی تصمیمش رو میگیره و کار خودش رو منتشر میکنه.
محصول ها باید منتشر بشن تا خریده بشن، قصه ها باید چاپ بشن تا خونده بشن. حتی ایده ها اگه مطرح نشن بی فایده می مونن.
توانایی انتشار درست و به موقع قابلیت منحصر به فرد مهره های حیاتیه. اونا این دیسیپلین رو دارن که کار خودشون رو تموم و به شکل درست منتشر کنن. اونا دور همه حاشیه ها رو خط میکشن و فقط روی چیزایی که بهشون کمک کنه تمرکز میکنن. منتشر کردن کار سختیه چون همونطور که گفتیم مغز مارمولکی ما باهاش مخالفه، اون دوست نداره ما کاری کنیم که بابتش احتمال انتقاد و تمسخر وجود داشته باشه. این وضعیت اسمش مقاومته و توی ما تنبلی و تردید به خود ایجاد میکنه.
بهترین راه مقابله با این مقاومت شناخت اونه. شکست اجتناب ناپذیره و همیشه احتمالا شنیدن نقد دیگران وجود داره اما شما می تونید انتخاب کنید که به نقد های سازنده گوش بدین و نقدهای منفی رو نادیده بگیرید.
هر کاری که می کنید، ساختن و منتشر کردن رو متوقف نکنید.
برای اینکه امروز موفق بشید، باید به انسانها هدیه ی رایگان بدید
برای مدت طولانی اقتصاد، یه فرایند مبتنی بر معاملههای ساده و بر اساس یه سری قرارداد بوده: مثلا تو می تونی به اهنگی که من ساختم گوش بدی اگه ۲۰ دلار بدی و اون رو بخری.
اما منظور از هدیه رایگان یعنی چیزی که در ازاش انتظار لطف متقابل یا هزینه رو نداشته باشید. شاید توی گذشته اینطور بود که اگه کرایه ماشین مسافری ناشناس که با شما هم مسیر بود رو حساب می کردین به شما بد بین میشد یا شک می کرد و مضطرب میشد که چطور باید این کار رو جبران کنه پس واکنش منفی نشون میداد اما این تکنیک امروزه مخصوصا توی دنیای اینترنت یه تکنیک مهمه.
مثلا یه عکاس رو تصور کنید، جای اینکه بخواد هر عکسش رو ۵ دلار بفروشه همه اونا رو رایگان توی اینترنت قرار میده. لابد میگید خب اینکه همش ضرره! اشتباه نکنید، اون عکاس از این طریق معروف میشه، همه اون رو می شناسن و درباره ش صحبت میکنن، در نتیجه می تونه پیشنهاد کار و دستمزد خیلی بیشتری داشته باشه.
مهره های حیاتی با استفاده از این هدیه ها معروف میشن و مورد توجه همه از جمله مدیران کسب و کارها قرار میگیرن.
هنرمند واقعی هنر خودش رو بدون انتظار بازگشت نشون میده، چرا؟ چون اون هنر خاص و منحصر به فرده و کسی نمی تونه اون رو تکرار کنه و جایگزینش بشه. برای یه مجموعه چطور میشه برای کارمندی که تمام توان خودش رو برای رضایت مشتری می ذاره و به طور مستقیم توی سود و اعتبار مجموعه نقش داره جایگزین پیدا کرد؟
از طرف دیگه اگرچه چنین هنرمندانی ممکنه در ظاهر رایگان کارشون رو ارائه بدن اما واقعیت اینا که اونها به حدی کمیاب هستن که هر مجموعه ای حاضره بیشترین دستمزد ممکن رو بهشون پیشنهاد بده، چون اگه پیشنهاد نده حتما یه مجموعه دیگه این کار رو میکنه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب مخاطب یک نفره : نوشته: گورو سیرنیواس رائو
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب بازاریابی چسب نواری : نوشته: جان جنش
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب حرفهایی با دخترم درباره اقتصاد : نوشته: یانیس واروفاکیس