خلاصه کتاب موهبت کامل نبودن : نوشته: برنی براون

معرفی و خلاصه کتاب موهبت کامل نبودن : نوشته: برنی براون

این کتاب میگه به جای اینکه دنبال ایده‌آل بودن باشیم و به این فکر کنیم که از نظر بقیه چطور بهترین و بی‌نقص به نظر برسیم، بیایم عیب‌های درونی خودمون رو بپذیریم. تکامل و رشد با ارتباط با آدم‌ها شکل می‌گیره؛ ما به تنهایی نمی‌تونیم از نظر عاطفی، فیزیکی، اجتماعی رشد کنیم. مغز و بدن ما برای ارتباط ساخته شده!

خلاصه متنی رایگان کتاب موهبت کامل نبودن

اندام ایده‌آل ، شخصیت ایده‌آل، شغل ایده‌آل، همسر ایده‌آل و در کل یه زندگی ایده‌آل

اینا چیزیایین که من دلم میخواد بهشون برسم. ولی خسته‌ام. عمیقاً خسته‌ام از این همه تلاش و دست پا زدن

اگر توام مثل من خسته‌ای؟ فکر کنم این کتاب به درد جفتمون میخوره.

خانم برنی براون تو این کتاب بهمون میگه که چطوری باید خودمون رو از این چرخه تموم نشدنی بکشیم بیرون. برای اینکه بتونیم این کار رو بکنیم، باید اون آدم ایده‌عالی که میخوایم بهش تبدیل بشیم رو بذاریم کنار و آدمی که الان هستیم رو بپذیریم.

ماها فکر میکنیم هرچقدر بیشتر عیب و نقص‌هامون رو از دیگران قایم کنیم، زندگیمونراحت‌تر میشه. برنی براون میشینه درباره تاثیرات «احساس شرم» رو مغز انسان کلی تحقیق میکنه. تو تحقیقاتش از هزاران نفر میخواد که بیان و قصه خودشون رو درباره خجالت کشیدن از عیب‌هاشون بگن. خانم براون به نتایج جالبی میرسه:

«کسایی که یاد گرفتن چطوری با کم و کاستی‌هاشون کنار بیان، زندگیشون به شدت شادتر و رضایت‌ بخش‌تر از کسایه که عیب‌هاشون مایع سرافکندگیشونه».

خب حالا چطوری باید بپذیریم که کامل نیستیم؟ جواب این سوال تو همین کتابه!

یک – خود واقعیتون باشید

ممکنه شما دوست نداشته باشی درس بخونی، اما به جاش عاشق خوانندگی باشی.

اما پدر و مادرت فکر میکنن که برای موفق شدن، فقط باید درس خوند! پس کلاً خواننده شدن رو میذاری کنار و برای اینکه خانواده و جامعه به چشم یه آدم موفق بهت نگاه کنن، تصمیم میگیری که مثل یه طوطی رفتار کنی، در صورتی که یه بلبل خوش صدایی.

به نظرت با این وضعیت میشه زندگی شادی رو تجربه کرد؟

نه! چون برای شاد بودن باید قدرت اینو داشته باشیم که سرمون رو بالا بگیریم و صاف صاف تو چشم همه نگاه کنیم، بگیم آقا من هرچقدرم تلاش کنم، بازم نمیتونم درسامو حفظ کنم. اما متاسفانه تواناییش رو نداریم که از ضعف‌هامون حرف بزنیم.

فقط زمانی این قدرت رو پیدا میکنیم که بفهمیم، آدمای شبیه به ما زیادن. خیلیا نمیتونن درساشون رو حفظ کنن، حتی اگه بارها تلاش کنن.

فقط باید درک کنیم...همونطور که بلبل با صدای زیبا خلق شده، خیلی‌ها هم طوطی به دنیا اومدن و حافظشون قوی تره.

حالا این وسط، اگه کسی فکر میکنه طوطی بودن خوبه و بلبل بودن بده، دیگه مشکل خودشه. شما نباید به خودتون بگیرید یا سعی کنید مثل یه طوطی زندگی کنید، در حالی که یه بلبل خوش صدایید. این کار اشتباه محض!

پس برای شاد زندگی کردن، باید خود واقعیتون باشید.

دو – کامل بودن یه توهمه

از نظر من، کسی که میلیونره، پولدار محسوب میشه. اما همون آدم از نظر بیل گیتس، یه شخص معمولی با یه وضع مالی معمولیه. خب...کدوممون درست میگیم؟ بالاخره حق با کیه؟

یه مثال دیگه: چرا اون آدمی که عاشقشیم و فکر میکنیم کامله، وسط دعوا تبدیل میشه به پر عیب و ایراد ترین آدم دنیا؟

یا اصلاً فکرکن به اون زندگی ایده‌آلی که تو ذهنته میرسی. ولی فردای اون روز یهو میفهمی، حتی اون زندگی هم بی‌ایراد نبوده.

پس وقتی که بفهمیم، کامل بودن و بی‌ عیب‌ونقص بودن اصلاً وجود خارجی نداره، چرا باید بیفتیم تو این چرخه بی‌ انتها و به دنبال زندگی کامل بگردیم؟

البته اینم بگم که منظور خانم براون، این نیست که باید بشینید دست رو دست بذارید و به رشد و پیشرفت فکر نکنید! فقط باید دیدتون رو نسبت به موفقیت عوض کنید، همین.

به خودتون نگید، چطور میتونم این زندگی فلاکت بار رو به یه زندگی عالی تبدیل کنم!
به جاش بگید: چطوری میتونیم این زندگی خوبی که دارم رو بهتر کنم؟

هیچوقت نباید زندگیتون رو به خاطر چیزایی که ندارید تغییر بدید. به جاش باید از هرآنچه که الان هستید راضی و خوشحال باشید تا همین حس شادی بهتون کمک کنه که روز به روز زندگی بهتری بسازید.

سوم – به حس ششمتون اعتماد کنید تا تصمیمای بهتری بگیرید

چند بار براتون پیش اومده که دلتون یه چیز گفته، اما عقلتون یه چیز دیگه؟ و چون حس میکردید عقلتون داره تو اون لحظه منطقی‌تر تصمیم میگره، به حرف عقلتون گوش دادید. اما در کمال ناباوری، چندوقت بعد متوجه شدید که حس ششمتون درست حدس زده بوده و دلتون راست می‌گفته.

مطمئنم که بارها براتون پیش اومده...اما چی میشه که اینجوری میشه؟

ما به اشتباه تصور میکنیم که قلبمون همیشه احساسی تصمیم میگیره اما عقلمون همیشه منطقی با هر مسئله‌ای برخورد میکنه!

چیزی که نمیدونید اینه که قلبتون یا بهتر بگم حس ششمتون همینجوری الکی از خودش حرف نمی‌زنه که! حس ششم شما هرچیزی که میگه بر اساس تجربه‌هاییِ که تو ناخودآگاهتون ثبت شده.

خیلی عجیبه ولی حس ششم میاد تو چند ثانیه، بر اساس تمام اطلاعاتی که تو ذهن ناخودآگاهتون ذخیره شده یه پیامی رو بهتون میرسونه. یعنی بی پایه و اساس حرفی نمیزنه.

درواقع چون ذهن خودآگاهتون نمی‌تونه تو چند ثانیه این فرآیند رو پردازش کنه، پیش خودتون میگید پس حتماً حس ششمم داره حرف بیخود میزنه. درصورتی که حس ششم آدما، اطلاعتش بر اساس تجربیات قبلی شما شکل گرفته.

مثلاً رونالدو رو تصور کنید که تو موقعیت گل زدن قرار گرفته.

اگر بخواد بشیه محاسبه کنه که با چه زاویه و قدرتی توپ رو شوت کنه میره تو دروازه...دیگه بازی تموم شده. یه فوتبالیست وقت این کارارو نداره! واسه همین همیشه به ناخودآگاهش اعتماد میکنه و معمولاً هم توپش گل میشه.

چون حس ششمش از روی تجربه بهش میگه که دقیقاً چیکار کنی بهتره.

پس به جای اینکه انقدر دلتون رو زیر پا بذارید و همش فکر کنید داره حرف غیر منطقی میزنه، یه کم بهش اعتماد کنید. پشیمون نمیشید!

چهارم – انقدر خودتون رو با دیگران مقایسه نکنید!

تاحالا خودتون رو با بیل گیتس مقایسه کردید؟ معلومه که نه!

اما حتماً میتونید خودتون رو با دوستتون علی مقایسه کنید.

میدونید خانم براون از کجا اینو میدونه؟ از اونجایی که شباهتای زیادی بین شما و دوستتون وجود داره. پس مقایسه وقتی معنی پیدا میکنه دو تا چیز مشابه رو باهم مقایسه کنیم. نه دوتا چیزی که زمین تا آسمون باهم فرق میکنن.

هرچی شباهت‌ها بیشتر باشه، مقایسه هم راحت‌تر میشه.

اما هرچی عمیق‌تر میشید، میبینید که شما و علی هم همچین شبیه هم نیستید. شرایطتتون باهم فرق میکنه، کارتون فرق میکنه، اخلاقاتون فرق میکنه...
بعد میفهمید که مقایسه بین شما و دوستتون هم شدنی نیست، چون اونقدرا هم که فکر میکردید شبیه به هم نیستید.

از هر آدمی تو این دنیا یه دونه وجود داره.

اصلاً همین منحصر به فرد بودن آدماس که دنیا رو انقدر زیبا میکنه. پس بر اساس همین قضیه و گفته‌های خانم براون، مقایسه کردن خودتون با دیگران، اشتباه محضِ!

حالا اگر خودتون رو با کسی مقایسه نکنید از خواب و خوراک میفتید، دیگه نهایتاً امروز خودتون رو با دیروز خودتون مقایسه کنید. چون دیروز و امروز شما، تنها کسایی هستن که بیشترین شباهت رو به هم دارن.

اینجور خطاها زیاد تو زندگی روزمزه‌مون اتفاق میفتن.

مثلاً چندتا نمونه دیگش رو اینجا میگم:

برنی براون میگه، خیلی از کارهایی که ما فکر میکنیم بیهوده و وقت‌گیره مثل بازی کردن، استراحت کردن حتی غیبت کردن با دوستا، همونقدری مهمن که کار کردن و ورزش کردن مهمن.

یا مثلاً خیلی از ماها، از رقصیدن، آواز خوندن و بلند خندیدن جلوی دیگران میترسیم یا خجالت میکشیم. در صورتی که این کارا اتفاقاً اصلاً بد نیستن که هیچ، خیلی هم خوبن!

خانم براون میگه، کلاً چیزایی که ما عیب و نقص حسابشون میکنیم، درواقع موهبت‌های وجود ما هستن.

تاریکی‌، روشنایی رو از بین نمیبره. بلکه روشنایی با وجود تاریکی معنا پیدا میکنه. ترسمون از تاریکی باعث میشه از سایه‌ها لذت ببریم.

در آخر، يک جمله طلایی از ايلان ماسک :