یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب نظریه انتخاب : نوشته ویلیام گلاسر
معرفی و خلاصه کتاب نظریه انتخاب : نوشته ویلیام گلاسر
تنها چیزی که ما در اختیار داریم، رفتارهامون هستن. اما واقعاً چی این رفتارها رو شکل میده؟ آیا اصلاً ما کنترلی روی انتخابهای خودمون داریم؟ اگر آره، برای یک زندگی خوب باید چیکار کنیم؟ کتاب نظریه انتخاب اومده که به این سوالهای اساسی ما پاسخ بده. یک کتاب که از زمان نخستین انتشارش در سال 1998 تا امروز، همچنان اهمیت خودش رو حفظ کرده و توی همین کشور خودمون هم کلی طرفدار داره.
خلاصه متنی رایگان کتاب نظریه انتخاب
اصول و نکاتی که توی این کتاب مطرح میشه، حاصل بیش از 50 سال مطالعه، تفکر و تجربۀ نویسنده کتاب یعنی دکتر ویلیام گلاسر هستن. وقتی این همه سال به آدمها مشاوره داده باشی، ذهن اونها رو زیر ذرهبین گذاشته باشی و به مشکلات اونها فکر کرده باشی، قطعاً حرفای زیادی برای گفتن داری.
پیشنهاد میکنم این خلاصه کتاب رو حتما با دقت بخونید. چون کمک میکنه از منجلابها و باتلاقهایی که ما عادت داریم برای خودمون درست کنیم، بیرون بیاید و بفهمید که کنترل زندگیتون دست خود شماست. این انتخابهای خود شماست که مسیرتون رو تا اینجا مشخص کرده و از اینجا به بعد هم مشخص میکنه. و تا وقتی این رو قبول نکنید، اوضاعتون هیچوقت بهتر نمیشه، مگر از روی تقدیر و شانس.
در انتهای این خلاصه کتاب نکاتی یاد گرفتیم که کمک میکنن سلامت ذهنی خودمون رو بدست بیاریم، سیستم رفتاری خودمون رو بشناسیم، تصمیمهای بهتری بگیریم و روابط نزدیکتری با دیگران داشته باشیم.
البته قبل از شروع یک هشدار هم بدیم: درسته این کتاب نکات خوبی داره و خیلی هم توی ایران محبوبه، اما نمیشه گفت که یک کتاب صد در صد علمی هستن. یعنی بیشتر بر اساس تجربۀ خود آقای گلاسر شکل گرفته. پس ازتون میخوایم که به این کتاب بیشتر به چشم یک کتاب خودیاری نگاه کنید، نه یک کتاب صد در صد علمی.
ایده کلی نظریه انتخاب
ایدۀ کلی نظریۀ انتخاب ساده است. این نظریه میگه که تمام رفتارهایی که ما داریم، نتیجۀ انتخابهای خودمون هست. این ما هستیم که تصمیم میگیریم چیکار کنیم و هیچکسی نمیتونه ما رو مجبور به انجام کاری کنه. فقط در موارد کمی هست که ما قدرت انتخاب نداریم. مثلا وقتی که از یک چیزی حسابی ترسیدیم و مغز ما به صورت خودکار بهمون دستور حمله یا گریز میده.
حالا شاید پیش خودتون بگید که خسته نباشه. این که واضحه. اما واقعاً واضحه؟ رفتارهای ما و شما که چیز دیگهای میگه. اکثر ما کنترل خودمون رو بدست دنیای بیرون سپردیم و فکر میکنیم این جهانه که باعث و بانی رفتارهای ماست.
به این جملات فکر کنید:
- «من اگر هر روز صبح پامیشم میرم مدرسه، به خاطر بابا و مامانمه.»
- «رفته بودم بانک و کارمند بانک منو حسابی عصبانی کرد. منم سرش داد زدم.»
- «حمایت همسرم باعث شد من برای موفقیت انگیزه پیدا کنم.»
- «شرایط اقتصادی انقدر بده که هیچ امیدی به کسب و کارم ندارم.»
توی تمام این جملات یک نکته مشترک وجود داره: ما صرفاً داریم به دنیای بیرون خودمون واکنش نشون میدیم و هنوز خودمون رو مسئول انتخابها و سرنوشتمون نمیدونیم.
گلاسر میگه که نگاه رایج روانشناسی اینجوریه. اسمش رو هم میگذاره «روانشناسی کنترل بیرونی». این نوع روانشناسی، روی محرکهای بیرونی تمرکز داره و ریشۀ مشکلات رو توی جهان بیرون جستجو میکنه. شاید اون آزمایش معروف سگ و زنگوله رو شنیده باشید. هر بار که زنگوله به صدا در میاد، برای یک سگ غذا میگذارن. بعد از یک مدت، هر بار زنگوله به صدا در میاد، آب دهان سگ راه میافته. یعنی در واقع سگ شرطی شده.
متاسفانه اکثر ما به دنیای اطراف خودمون همینطوری نگاه میکنیم. یعنی فکر میکنیم که وقتی کسی یک کار اشتباه کرد، باید تنبیه بشه تا دیگه دست به اون کار نزنه. وقتی هم که یکی کار درستی کرد، باید تشویق بشه تا اینکار تبدیل بشه به عادت. همین نگاه هم باعث شده توی روابط مختلف خودمون شکست بخوریم. چون همیشه میل به کنترل آدمهای نزدیک به خودمون رو داریم.
در مقابل این نگاه، «روانشناسی کنترل درونی» رو داریم. یک روانشناسی که به ما میگه باید ریشه مسائل رو درون خودمون جستجو کنیم و نظریه انتخاب هم به همین نگاه پایبنده. گلاسر توی حرفاش درباره روانشناسها به ما هشدار میده و اونها رو مسبب بدتر شدن اوضاع ذهنی ما میبینه. خیلی از روانشناسها میان از لیست بلندبالای بیماریهایی که اختراع کردن، برچسب یکی رو به ما میچسبونن و بعد با تجویز دارو میخوان ما رو درمان کنن. در صورتی که مشکلات ما درونیه و اگر یاد بگیریم کنترل زندگی خودمون رو بدست بگیریم، میتونیم به سلامت ذهنی هم برسیم.
میل به کنترل رو کنار بگذارید!
به نظر شما میشه آدمهای دیگه رو تغییر داد؟ مثلا ما میتونیم کاری کنیم که شما هر روز یک خلاصه کتاب گوش کنید؟ شما میتونید کاری کنید که یکی از دوستهاتون هم همینکار رو کنه؟ گلاسر میگه اینکار شدنی نیست و ما باید میل خودمون به کنترل رو کنار بگذاریم.
ما فقط و فقط کنترل خودمون رو در اختیار داریم و میتونیم رفتار خودمون رو عوض کنیم. وقتی بحث بقیه آدمها میشه، تنها کاری که از دست ما بر میاد، رد و بدل کردن اطلاعاته.
بگذارید با یک مثال قضیه رو کامل جا بندازیم. فرض کنیم که شما توی سالن سینما نشستید. فیلم هنوز شروع نشده و شما دارید بلند بلند با دوست خودتون صحبت میکنید. پشت شما هم یک آقایی هست که داره با تلفنش صحبت میکنه. وقتی فیلم شروع میشه، شما تصمیم میگیرید که صحبت خودتون رو قطع کنید تا مزاحم بقیه نشید. اما این آقا همچنان با تلفن صحبت میکنه. اینجا چیکار باید کرد؟ تنها کاری که از دست شما بر میاد، رد و بدل کردن اطلاعات هست. یعنی اینکه محترمانه به این آقا اطلاع بدید که فیلم شروع شده و ممنون میشید که آرومتر صحبت کنه. از اینجا به بعد دیگه تصمیم با این آدمه و چیزی دست شما نیست.
ما باید قبول کنیم که کنترلی روی آدمهای دیگه نداریم. وقتی که این واقعیت رو قبول نکنیم و میل به کنترل دیگران رو کنار نگذاریم، نتیجه چیزی جز ناراحتی خودمون و بقیه نیست.
5 منشا رفتارهای ما
برای اینکه ما بتونیم رفتارهای خودمون رو مدیریت کنیم، لازمه که درک درستی از ریشۀ این رفتارها داشته باشیم. از نظر گلاسر، ما 5 تا نیاز اساسی داریم و تمام رفتارهای ما در جهت رسیدن به این نیازها هستن. این نیازها به مرور زمان و در روند تکامل ما شکل گرفتن و در واقع بخشی از DNA ما هستن.
بیاید این نیازها رو بشناسیم:
- نیاز به بقا – این نیاز توسط بخش خزندۀ ذهن ما مدیریت میشه و شامل هر چیزی هست که برای زنده موندن ما لازمه. چیزایی مثل غذا، هوا و سقف بالای سرمون. ما دنبال این هستیم که توی زندگی احساس امنیت کنیم.
- نیاز به عشق و تعلق داشتن – ما میخوایم با بقیه آدمها ارتباط داشته باشیم، دوست داشتن و دوست داشته شدن رو تجربه کنیم و حس کنیم بخشی از یک گروه هستیم.
- نیاز به قدرت – ما دوست داریم کنترل زندگی دستمون باشه. احساس کنیم توانمند و مفید هستیم و بقیه هم متوجه این موضوع هستن. ما میخوایم روی جهان تاثیر بگذاریم. البته وقتی بیش از حد به این نیاز پر و بال بدیم، نتیجه میشه تلاش برای کنترل بقیه.
- نیاز به آزادی – همه ما به دنبال آزادی هستیم. اینکه بتونیم تصمیم بگیریم، خلاق باشیم و کسی ما رو مجبور به کاری نکنه.
- نیاز به سرگرمی – ما دنبال لذت، خنده، آسایش و زندگی ماجراجویانه هستیم.
هر رفتاری که از ما سر میزنه، در جهت رسیدن به یک یا چند تا از این نیازهاست. توجه هم داشته باشید که هر چند همه ما این نیازها رو داریم، اما میزانشون در ما فرق میکنه. ممکنه شما آدمی باشید که بیشتر دنبال آزادی هست. اما همسر شما کسی باشه که بیشتر دنبال عشق میگرده و همین موضوع باعث بشه که سخت با هم کنار بیاید. همسر شما مدام میخواد پیش هم باشید و شما احساس میکنید که آزادیتون ازتون گرفته شده.
شناخت دنیای ادراک و دنیای ایدهآل
مساله دیگهای که روی رفتار شما تاثیرگذار هست، درک شما از دنیای بیرون و همینطور دنیای ایدهآلی هست که توی ذهن خودتون دارید.
ما چجوری دنیا رو درک میکنیم؟ از طریق حواس 5 گانه خودمون. اطلاعات از طریق چشم، زبان، گوش، بینی و پوست وارد مغز ما میشن. طبیعیه که مغز ما نمیتونه تمام این اطلاعات رو پردازش کنه، پس میاد و اونها رو فیلتر میکنه. در واقع مغز میاد با توجه به اطلاعات و تجربههای قبلی ما، فقط اطلاعاتی رو نگه میداره که به نظرش معنادار و ارزشمند هستن.
شاید شما فکر کنید که همه ما داریم یک دنیای مشترک رو تجربه میکنیم. اما واقعیت اینه که آنچه ما از دنیا دریافت میکنیم، بر اساس تجربه، دانش و اطلاعات قبلیمون هست. هر کس داره جهان رو به یک شکل منحصربفرد میبینه که مخصوص خودشه. ما به این جهان میگیم جهان ادراک.
از اون طرف، ما ایدهآلهایی هم توی ذهن خودمون داریم. این ایدهآلها در واقع یک سری تصویر ذهنی هستن که خوشحالترین حالت ما رو به نمایش میذارن. حالا این تصاویر هم میتونن مربوط به خاطرات ما باشن، هم تصاویر خیالی باشن که خودمون ساختیم. در هر صورت، بهمون نشون میدن که توی زندگی دنبال چی هستیم، چه نیازهایی برای ما اولویت دارن و دوست داریم چجوری به این نیازها پاسخ بدیم.
مثلاً ممکنه شما تصویری از سفر با همسر خودتون داشته باشید. پس شما دوست دارید نیاز خودتون به عشق، تعلق داشتن، آزادی و سرگرمی رو اینجوری پاسخ بدید. شاید هم خودتون رو در حال والیبال بازی کردن با دوستاتون ببینید. پس نیاز شما به مفید بودن، سرگرم شدن و تعلق داشتن به یک تیم اینجوری برآورده میشه.
درسته که نیازهای همه ما انسانها یکسانه، اما پاسخ ما به این نیازها متفاوته. یکی دوست داره برای سرگرم شدن سفر بره، یکی دوست داره کتاب بخونه. یکی برای اینکه حس مفید بودن و کنترل داشتن کنه، دوست داره پاشه بره ورزش، یکی هم دوست داره درس بخونه. و این تصاویر ذهنی، نقش یک راهنما رو بازی میکنن، برای اینکه بفهمیم دوست داریم چجوری به نیازهامون پاسخ بدیم.
دکتر گلاسر توی کتاب خودش، به این تصاویر ذهنی، میگه دنیای ایدهآل. یعنی اون شرایطی که ما توی زندگی دنبالش هستیم و فکر میکنیم که نیازهای ما رو به بهترین شکل پاسخ میده.
هماهنگی 2 دنیای درون ما
تا اینجا فهمیدیم که درون ذهن ما 2 تا جهان وجود داره: جهان ادراک و جهان ایدهآل. هر دوی این جهانها هم از واقعیت بیرون فاصله دارن و برای هر کسی منحصربفردن.
حالا باید بهتون اطلاع بدم که ذهن ما مدام داره این 2 تا جهان رو با هم مقایسه میکنه. وقتی این 2 تا به هم نزدیک باشن، ما هم حس خوبی داریم. وقتی هم که حس کنیم فاصله بین این 2 تا زیاد شده، برامون مثل یک هشدار میمونه. هشداری که باعث میشه واکنش نشون بدیم و دچار سردرگمی، افسردگی، عصبانیت و احساسات اینجوری بشیم. این در واقع یک نشونه است که به ما میگه باید تغییر کنیم.
یک نکته مهم که اینجا وجود داره، اینه که باید حواسمون باشه که جهان ایدهآل ما منطقی و شدنی باشه. مثلاً ممکنه شما یک تصویر ذهنی داشته باشید که توش همسرتون هر روز صبح یک صبحانه مفصل آماده میکنه و میاره روی تخت. خب این احتمالا توی جهان واقعی شدنی نیست و بنابراین تصویری هست که قراره براتون دردسرساز بشه. اینجور مواقع باید یک ارزیابی از جهان ایدهآل خودمون داشته باشیم.
رفتارهای جدید و رفتارهای سامانیافته
احتمالاً الان یک درک خوبی از ریشۀ رفتارهای خودتون پیدا کردید. رفتارهای شما در جهت اینه که به جهان ایدهآل خودتون نزدیکتر بشید. حالا بیاید این رفتارها رو زیر ذرهبین بگذاریم.
ما 2 نوع رفتار مختلف داریم. اکثر مواقع ما از رفتارهای سامانیافته استفاده میکنیم. یعنی رفتاری رو انجام میدیم که قبلاً هم انجام دادیم و باهاش آشنایی داریم. در واقع رفتارهایی که تبدیل به عادتهای ما شدن.
مثلاً یکی ممکنه هر موقع دنبال سرگرمی باشه، پاشه با دوستهای خودش بره بیرون. اما یکی دیگه بره پارک، یک موزیک توی گوش خودش بگذاره و قدم بزنه. در واقع ما هر موقع بتونیم، سراغ رفتارهایی میریم که قبلاً جوابشون رو پس دادن و احتمالاً الان هم موثر هستن.
اما وقتی که در شرایطی قرار بگیریم که یک رفتار سامانیافته براش نساختیم یا ببینیم که رفتارهای قبلیمون دیگه موثر نیستن، اینجاست که به دنبال رفتارهای جدید میگردیم. گلاسر به این کار میگه ساماندهی دوباره. در واقع ما داریم از خلاقیت خودمون استفاده میکنیم تا راهی جدید برای رفع نیازهامون پیدا کنیم.
حالا کمی به رفتارهای قدیمی خودتون فکر کنید. رفتارهایی که تبدیل به عادتهای شما شدن. آیا این رفتارها همچنان موثر هستن یا فقط از روی عادت اونها رو انجام میدید؟ شما باید عادتهای غیر موثر رو با رفتارهای جدید جایگزین کنید.
4 بخش رفتار کلی
حالا که ریشه و نوع عملکرد رفتارها رو شناختیم، بیاید در مورد خودشون هم صحبت کنیم.
رفتارهای ما از 4 بخش مختلف تشکیل شدن:
- فکرهایی که میکنیم
- کارهایی که انجام میدیم
- احساساتی که تجربه میکنیم
- و واکنش فیزیولوژیک بدن ما
گلاسر به همه اینها در کنار هم میگه «رفتار کلی». هر رفتاری که از ما سر میزنه، یک رفتار کلی هست. یعنی از این 4 تا بخش تشکیل شده. این رفتارها درست مثل 4 چرخ یک ماشین میمونن و مشخص میکنن که این ماشین با چه سرعتی و به چه سمتی میره.
مثلاً فرض کنیم که شما رفتید پارک برای دویدن. اینجا مشخصا شما دارید کاری رو انجام میدید. اما همزمان دارید فکر هم میکنید. مثلاً پیش خودتون میگید که چقدر هوا خوبه. یک احساس به خصوص هم تجربه میکنید. احتمالاً احساس سرزندگی و خوشحالی. بدن شما هم داره به این شرایط واکنش نشون میده. ضربان قلبتون بالا رفته، عضلههاتون درگیر هستن و دارید عرق میریزید.
یا مثلاً وقتی که عصبانی هستید، همزمان دارید فکر میکنید که «این آدم چطور جرات کرده با من اینطوری رفتار کنه»، صدای خودتون رو بلند کردید و بدنتون سفت شده و نفس نفس میزنید.
در واقع هر رفتاری که ما میکنیم از تمام این 4 بخش تشکیل شده. اما ما این رفتار رو با بخشی میشناسیم که پررنگتر هست. مثلاً دویدن رو فقط یک کار میدونیم و عصبانی بودن رو فقط یک احساس.
حالا به نظرتون کدوم بخش از رفتار کلی رو میشه کنترل کرد؟ شاید باورتون نشه، اما ما میتونیم هر 4 تا بخش رفتار رو کنترل کنیم. اینجا ممکنه کمی تعجب کنید. ما اگر هنر کنیم میتونیم اعمال خودمون رو کنترل کنیم. اما کنترل بدن، احساسات و حتی افکارمون که دیگه دست ما نیست. هست؟
چگونه رفتار کلی رو کنترل کنیم؟
بیاید به همون مثال ماشین برگردیم. ما گفتیم که 4 جنبۀ رفتار مثل 4 تا چرخ یک ماشین میمونن.
چرخهای جلوی این ماشین، افکار و اعمال ما هستن. چرخهای عقب هم احساسات و بدن ما هستن. حالا اگر ما بتونیم 2 تا چرخ جلو رو مدیریت کنیم، مستقیماً روی 2 تا چرخ عقب هم تاثیر میگذاریم.
ما بیشترین کنترل رو روی رفتار خودمون داریم؛ بعد از اون هم افکارمون. پس کافیه یکی از این 2 تا رو تغییر بدیم تا احساسات و وضعیت بدن ما هم تغییر کنه.
فرض کنیم که شما یک روز کاری پر استرس داشتید، اعصباتون خورده، بدنتون گرفته، فکرتون مشغوله و دارید پیش همکارتون شکایت میکند. حالا اگر به جای شکایت کردن پاشید برید کمی قدم بزنید چی میشه؟ احتمالا باعث میشه افکارتون آروم بشه، احساس بهتری کنید و عضلاتتون باز بشه.
یا مثلا وقتی توی یک مهمونی هستید، همسرتون رو میبینید که با یک مرد غریبه گرم گرفته. اگر فکر کنید که ممکنه از این مرد خوشش بیاد و رابطه شما داره تهدید میشه، طبیعی هست که بترسید، خیره نگاهشون کنید و بدنتون خشک بشه. اما اگر مبنای فکر خودتون رو اعتماد به همسرتون بگذارید، احتمالاً خودتون هم شروع میکنید با دیگران گرم گرفتن و از شبتون لذت میبرید.
نقش روابط در سلامت روانی
یک نکته مهم دیگه که توی کتاب تئوری انتخاب مطرح میشه، بحث روابطه. گلاسر معتقده که اکثر مشکلات روانی ما ناشی از روابطی هست که داریم. روابط توی زندگی ما نقش تعیینکنندهای دارن و کمک میکنن به تمام نیازهای خودمون پاسخ بدیم. اما اگر بلد نباشیم این روابط رو مدیریت کنیم، نتیجه فاجعهآمیز میشه.
یک رابطه میتونه از هر جنسی باشه. مثلاً رابطه زن و شوهر، رابطه والدین با فرزند، رابطه مدیر و کارمند یا رابطۀ معلم و شاگرد. کیفیت تمام این روابط رو میشه افزایش داد. فقط کافیه مسئولیت رفتار خودمون رو بپذیریم و عادتهای بد خودمون رو با عادتهای خوب جایگزین کنیم. بیاید این عادتها رو بشناسیم.
با 7 عادت بد و مخرب توی رابطه شروع میکنیم:
- انتقاد کردن
- سرزنش کردن
- شکایت کردن
- غر زدن
- تهدید کردن
- تنبیه کردن
- رشوه دادن
این عادتها که ریشه همه اونها در میل ما به کنترل کردن دیگرانه، باعث میشن که نتونیم ارتباط خوبی با دیگران برقرار کنیم.
از اون طرف، 7 تا عادت خوب هم وجود دارن که کمک میکنن روابط بهتر و سازندهتری داشته باشیم.
- حمایت کردن
- تشویق کردن
- گوش دادن
- قبول کردن
- اعتماد کردن
- احترام گذاشتن
- مذاکره درباره تفاوتها
اگر شما یاد بگیرید اون 7 تا عادت مخرب رو از بین ببرید و این 7 عادت رو جایگزین اونها کنید، کمکم روابط شما ترمیم میشن و میتونید با آدمها ارتباط سازندهتری داشته باشید.
تا حالا شده کسی رو ببینید که از بودن باهاش واقعاً لذت میبرید، بدون اینکه متوجه بشید چرا. اگر کمی توی رفتار این آدم دقیق بشید، میفهمید که دلیل این موضوع دقیقاً به همین عادتها برمیگرده. این آدم از شما انتقاد نمیکنه، سرزنشتون نمیکنه، شکایتی هم نداره. در واقع این آدم تلاش نمیکنه شما رو کنترل کنه. به جاش قبولتون میکنه و روی نکات مثبت شما تمرکز داره.
تئوری انتخاب چگونه زندگی ما را متحول میکند؟
حالا بیاید ببینیم که نظریه انتخاب واقعاً چطور میتونه زندگی و روابط ما رو متحول کنه...
شما بعد گوش دادن این پادکست، تصمیم میگیرید روی رفتار و روابط خودتون کار کنید. پس میرید خونه و به همسر خودتون میگید «من تازه فهمیدم که با انتخابهای خودم دارم به رابطهمون صدمه میزم. همش در حال انتقاد از تو هستم و این واقعاً یک عادت وحشتناکه. برای همین تصمیم گرفتم که دیگه هیچ انتقادی نکنم. البته ممکنه گاهی از دستم در بره و چیزی بگم که حکم انتقاد داره. اما ازت میخوام که هر موقع این اتفاق افتاد، درجا بهم گوشزد کنی.»
تا اینجا خیلی اتفاق خوبی افتاده و لازمه به شما تبریک بگیم. اما از اینجا به بعد ماجراست که مهمه و تاثیر جادویی قدرت انتخاب رو به ما نشون میده.
همسر شما با ناباوری بهتون نگاه میکنه و میگه: «حرفت قطعاً درسته. اما نمیفهمم که یهو چی شده که داری اینو میگی. نکنه میخوای کاری کنی که من دیگه از تو انتقاد نکنم؟»
این یک واکنش کاملاً طبیعی هست. همسر شما باورش نمیشه که یک شبه انقدر تغییر کرده باشید. حتما باید کاسهای زیر نیمکاسه باشه. و اینجا دقیقاً همون جایی هست که اکثر آدم های دنیا نمیدونن باید چجوری رفتار کنن و در چرخۀ معیوب رفتارهای مخرب خودشون گرفتار میشن. اما شما یک چیز مهم رو یاد گرفتید: کنترل رفتار همسرتون دست شما نیست، اما کنترل رفتار خودتون چرا.
پس با اطمینان میگید «فرقی نمیکنه که تو از من انتقاد کنی یا نکنی. این تصمیم توئه. اما من قطعا دیگه از تو انتقاد نمیکنم.» و دقیقاً همین نگاه هست که باعث میشه نظریه انتخاب بتونه توی زندگی شما مثل یک معجزه عمل کنه.
به نظرتون بعد از این جمله، واکنش همسر شما چیه؟ ممکنه حرف شما رو باور نکنه. ممکنه شما رو به چالش بکشه و بگه «ببینیم و تعریف کنیم.» اما بعد از اینکه کمی زمان بگذره و متوجه بشه که واقعاً شما به حرفتون متعهد هستید، اونوقت چی؟ کمکم تنشهای رابطه شما کمتر میشه و همسرتون از حضور داشتن کنار شما احساس بهتری میکنه. بعد پیشش خودش میگه که من هم باید رفتارهای سمی خودم رو کمتر کنم. و اینجوری قدم به قدم رابطه شما بهتر میشه و هر دو احساس خوشحالی بیشتری میکنید.
به همین ترتیب، وقتی با همکارهای خودتون بهتر ارتباط برقرار کنید، میتونید محصولات بهتری تولید کنید. وقتی با شاگردهای خودتون ارتباط سازنده و غیر سمی داشته باشید، شانس رشد اونها بیشتر میشه. وقتی با بچه خودتون بهتر ارتباط بگیرید، سلامت ذهنی بیشتری بدست میاره.
در واقع وقتی شما تئوری انتخاب رو توی زندگی خودتون به کار ببندید، نه تنها خودتون خوشحالتر میشید، بلکه کمکم این تغییرات شما روی آدمهای اطراف هم تاثیر میگذاره و اونها هم آدمهای بهتری میشن. اصلاً همینجوریه که دنیا تغییر میکنه و کم کم جای بهتری برای زندگی میشه.
یک تمرین عملی برای انتخاب های بهتر
در نهایت بگذارید یک تمرین ساده رو با هم یاد بگیریم که میتونه توی مسیر ما بهمون کمک کنه.
توی این تمرین ما باید چند تا سوال از خودمون بپرسیم.
- ما واقعاً از زندگی خودمون چی میخوایم؟
- الان داریم چجوری زندگی میکنیم؟
- آیا سبک زندگی الان ما، باعث میشه به خواستههای خودمون برسیم؟ یا باعث دور شدن ما از این خواستهها میشه؟
- چجوری میتونیم سبک زندگی خودمون رو بیشتر با خواستههامون همسو کنیم؟
- توی این مسیر جدید از کی یا چی میتونیم کمک بگیریم؟
جواب دادن به همین سوالهای به ظاهر ساده، میتونه خیلی چیزها رو برای شما شفاف کنه و اولین قدم در یک مسیر جدید باشه.
جمعبندی: قوانین اساسی تئوری انتخاب
حالا بیاید برای جمعبندی، 10 تا قانون اساسی نظریه انتخاب رو بشناسیم:
- تنها کسی که میتونیم رفتارش رو کنترل کنیم، خودمون هستیم.
- تنها چیزی که میتونیم با دیگران رد و بدل کنیم، اطلاعاته.
- تمام مشکلات ماندگار روانی از روابط ما نشات میگیرن.
- مشکلات رابطهای همیشه بخشی از زندگی امروز ما هستن.
- شخصیت امروز ما بر اساس اتفاقات گذشته شکل گرفته. اما مرور این اتفاقات به ما کمکی نمیکنه. ما باید روی نیازهای امروز خودمون تمرکز کنیم.
- برای ارضای نیازهای خودمون، لازمه تصاویر دنیای ایدهآل خودمون رو ارضا کنیم.
- ما از لحظۀ تولد تا مرگ، فقط مشغول رفتار کردن هستیم.
- تمام رفتارهای ما از 4 بخش عمل، فکر، احساس و فیزیولوژی تشکیل شدن.
- ما با کنترل اعمال و افکارمون میتونیم روی رفتار کلی خودمون تاثیر بگذاریم
- هر رفتار کلی با اون بخشی از رفتار شناخته میشه که پر رنگ تر هست.
امیدواریم این کتاب باعث شده باشه که شما دیگه هیچوقت خودتون رو به چشم قربانی یا بردۀ دنیا نبینید. به جاش خودتون رو یک انسان آزاد و با اراده ببینید که مسئول انتخابهای خودش توی زندگیه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب غرق شدگی : نوشته: میهالی چیکسنت میهایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب چهار هزار هفته : نوشته: الیور برکمن
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب نبرد هنرمند : نوشته: استیون پرسفیلد