یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب هوش عاطفی : نوشته: دنیل گلمن
معرفی و خلاصه کتاب هوش عاطفی : نوشته: دنیل گلمن
? کتاب هوش عاطفی دنیل گلمن سعی میکنه ما رو با دنیای هیجانات، عواطف و احساسات خودمون بیشتر آشنا کنه تا یاد بگیریم چطور عواطف و احساسمون رو درست و معقولانه ابراز کنیم.
خلاصه متنی رایگان کتاب هوش عاطفی
احتمالا براتون پیش اومده باشه که فردی رو با ضریب هوشی بالا
با مدرک خیلی عالی توی یه رشته دانشگاهی تاپ ببینید که دچار مشکلات سادهای توی زندگی شخصی یا اجتماعیش باشه و از خودتون پرسیده باشید که آخه چطور ممکنه، این آدم به این باهوشی چجوری نمیتونه همچین مشکلاتی رو مدیریت کنه؟
دنیل گلمن توی کتاب هوش عاطفی سعی کرده به همین سوال جواب بده.
کتابی که توی اولین قدم به ما میگه ممکنه تعریفمون از هوش یه تعریف غلط یا شاید ناقص باشه. حالا اگه جواب این سوال براتون مهمه یا کنجکاوتون میکنه توصیه میکنم این کتاب رو از دست ندین.
دنیل گلمن توی کتابش، هوش عاطفی میگه که اون چیزی که ما ها به اسم آی کیو به عنوان نماد هوش میشناسیم، در واقع همه چیز نیست و همچین نگاهی به مبحث هوش بسیار سطحی و ناقصه.
چرا؟ چون باعث میشه که ما مهارتهای بسیار مهمی رو که مستقیما روی عملکردمون تو زندگی تاثیر داره نادیده بگیریم. اون معیار کاملتر که گلمن بهش اشاره میکنه، ای کیو نام داره.
ای کیو که به اون هوش عطفی گفته میشه از پنج جز تشکیل شده
شماره یک: خود آگاهی:
خود آگاهی به معنی شناخت از احساسات شخصیه. یعنی زمانیکه شخص نوع خاصی از احساسات رو تجربه میکنه نسبت به اون وضعیت خودش شناخت داشته باشه. فایدهی خودآگاهی چیه؟ اینه که کمک میکنه تو شرایط مختلف تصمیمات بهتری بگیری.
شماره دو: مدیریت عواطف:
این توانایی مستقیما به مدیریت و کنترل احساسات توسط ادمها برمیگرده. افرادی که بتونن تو موقعیتهای مختلف روی عواطف و احساساتشون کنترل داشته باشن میتونن تو مواجهه با سختیهای زندگی سریعتر به وضعیت قبلی خودشون برگردن.
شماره سه: خود انگیختگی
یعنی توانایی دادن انگیزه به خود
شماره چهار: همدردی
که یعنی توانایی درک عواطف و احساسات دیگران. این مهارتی هست که توی فعالیتهایی مثل آموزش، مدیریت و فروش به آدمها کمک میکنه
و در نهایت، شماره پنج: مدیریت روابط
چیزی که باعث میشه شما توانایی رهبری یه مجموعه رو پیدا کنید و روابط بین انسانی تون رو به بهترین شکل مدیریت کنید.
حالا سوال اینجاست که ما چطور میتونیم هوش عاطفی خودمون رو افزایش بدیم؟
دنیل گلمن توی کتاب سعی کرده راههای مختلف و پیشنهادهای متنوعی رو ارائه بده که ما اینجا میریم سراغ اونهایی که به نظر کاربردیتر و به درد بخور تر میان. پس بزن که بریم.
درس شماره یک: اشکال در سیستم خنک کنندگی!
عجله نکنید، مبحث عوض نشده، منظور از اشکال در سیستم خنک کنندگی یه کنایهست، یعنی وقتی که عصبانیت به جای اینکه تموم بشه کش پیدا کنه و طولانی بشه، به قول خودمون آمپر طرف پایین نیاد.
گلمن قصهای رو روایت میکنه که یه روز وقتی توی نیویورک بوده، توی یه تاکسی میشینه. رانندگی عصبانی تاکسی با بیقراری پشت هم بوق میزده تا مردی از جلو ماشینش کنار بره.
اون مرد هم دستش رو بالا میاده و علامت زشتی به این نشون میده، راننده تاکسی که دیگه داشته منفجر میشده سرش رو بیرون کرده و هرچی از دهنش درمیومده نثار مرد کرده و گازش رو گرفته و رفته.
بعد این ماجرا راننده رو به گلمن میکنه و میگه:
نمیشه از بقیه فش بخوری که! باید تو هم فش بدی! اینجوری خالی میشی!
اما بر خلاف این باور عمومی، گلمن میگه که نتایج مطالعات مختلف نشون میده ادامه دادن خشم مثل این راننده تاکسی باعث نمیشه که شما احساس بهتری داشته باشید، بلکه دائما خشم شما رو تمدید و اون رو طولانیتر میکنه، در واقع باعث میشه که ذهن شما بیشتر از نظر احساسی تحریک بشه. اجازه بدید زیادی پیچیدهش نکنیم.
اینکه خودمون رو خالی کنیم وقتی ناراحت باشیم جواب میده و باعث میشه که حس بهتری پیدا کنیم ولی این کار درباره خشم جواب نمیده. حالا سوال اینه، وقتی که ما عصبانی میشیم چکار میتونیم بکنیم تا خشممون رو کنترل کنیم؟
یک، کشیدن نفس عمیق. نفس عمیق باعث میشه که بدن شما احساس ارامش کنه، قلب شما ارام تر بزنه و در نهایت بدن شما جوش نیاره.
دو، قدم زدن. البته به شرطی که تمام مدت قدم زدن مشغول عصبانیتر کردن خودت نشی و سعی کنی از موضوع فاصله بگیری.
سه، وقتی افکار اذیت کننده سراغت میان اونا رو یه جایی روی کاغذ بنویس و سعی کن عوضشون کنی.
برای مثال، اگه همسرت از دستت عصبانی شده و سرت داد کشیده به جای اینکه با خودت فک کنی که ببین چقد ادم بدیه همیشه با من بد رفتاری میکنه و دیگه خسته شدم و اینها، روی کاغذ بنویسش و سعی کن عوضش کنی. مثلا بنویس شاید اونم روز بدی رو سر کار داشته و حالش بد بوده.
درس شماره دو، وقتی که ناراحتی تصمیم نگیر، به جاش سعی کن حواس خودت رو پرت کنی.
توی کتاب گلمن مثالی میزنه از فروشندهی زنی که دچار افسردگی شده و ساعتها نگرانی به خودش وارد میکنه که هیچ تماس مهمی مرتبط با کار فروشش دریافت نمیکنه، چیزی که همزمان افسردگی اون رو هم تشدید میکنه.
اما اون اگه تلاش کنه خودش رو از این چرخه خارج کنه و حواسش رو پرت کنه، چه بسا تماس گرفتن و تلاش برای فروش خودش تبدیل به راهی برای فرار از وضعیت روحیش بشه.
تلاش بیشتر برای برقراری تماس به جای نگران بودن باعث میشه شانس اون برای تجربه فروش موفق بیشتر بشه و اعتماد به نفسش هم توی این مسیر بالاتر بره. نتیجه؟ افسردگی اون هم کاهش پیدا کنه. اما منظور گلمن از مطرح کردن این بحث چیه؟
گلمن میگه که تمرکز کردن روی افکار منفی شما رو به سمت افسردگی و ناراحتی عمیقتر هدایت میکنه و هر چیزی که بتونه حواس شما رو پرت کنه میتونه این چرخه رو بشکونه.
اما چه چیزهایی میتونن حواس رو پرت کنن؟ خب هر چیزی مثلا تماشای یه فیلم خنده دار، خوندن یه کتاب تاثیرگذار یا انجام یه فعالیت ورزشی هیجان انگیز.
گلمن میگه که این چیزای حواس پرت کن به مراتب بهتر از گریه کردنه چون گریه کردن خودش باعث میشه که غم و افسردگی شما بیشتر کش بیاد و با شما بمونه. همچنین گلمن چهارتا راهحل دیگه برای مدیریت ناراحتی و غم پیشنهاد میده که بریم سراغشون:
۱.ورزشهای هوازی، چون باعث میشن که حالت فیزیولوژیک شما تغییر کنه. افسردگی حالتیه که توی اون بدن شما تو بی حالترین وضعیت خودش قرار داره و ورزشهای هوازی به بدن شما کمک میکنن که بالا بیاد و جون بگیره.
۲.برید سراغ موفقیتهای خیلی ساده! برو سراغ اون تست خیلی سادهای که مدتها به تعویق انداختیش، انجامش بده و جایزه شم بگیر.
۳.وضعیت فعلیت رو تغییر بده. درست مثل همون چیزی که درباره خشم گفتیم. سعی کن همه چیز رو روی کاغذ بیاری و بعد اونها رو با دید مثبتتری ببینی.
مثلا وقتی که رابطهای رو به پایان رسوندی و هزاران فکر منفی احاطهت میکنه و خیال میکنی که بدون اون طرف دیگه زندگی برای تو معنی نخواهد داشت. تو این وضعیت اگه بخوای به غصه خوردن ادامه بدی مطمئن باش که زندگیت به هیچ جا نمیرسه.
پس باید توی یه نقطه به این باور برسی که اون رابطه دیگه تموم شده. توی این وضعیت میتونی با خودت بگی که اوکی، اون رابطه خیلی هم فوق العاده نبود، اما تو چه چیزی میتونی ازش یاد بگیری؟
اینجوری میتونی اون تجربه تلخ رو به یه نقطه عطف توی زندگیت تبدیل کنی و از تجربهش برای داشتن رابطههای بهتر تو اینده استفاده کنی. باید به یاد داشته باشی که اگه خودت نگاه ت رو عوض نکنی هرگز این تجربه و قدرت بهتر شدن رو بدست نخواهی اورد.
۴.در نهایت، به دیگران کمک کن. وقتی به دیگران کمک کنی، با اونها احساس همدردی پیدا میکنی و همین به تو کمک میکنه که از افکار منفی فاصله بگیری.
خب بریم سراغ درس بعدی که من خودم بیشتر از بقیه دوسش دارم.
درس شماره سه، نقد هنرمندانه، یا چطور به شکل صحیح نقد کنیم
شکلی که یک نقد ارائه میشه مهمه. نقد کردن میتونه نشون بده ادما چقدر از محیط کاری که توش هستن رضایت دارن، از خود کاری که میکنن و همچینن از ادمایی که نسبت به اونا مسولیت دارن. یکی از بدترین شیوههای نقد مخصوصا اگه شما مدیر یه مجموعه باشید گفتن کلمههایی مثل اینه:
گند زدی به همه چی!
اونم با صدای بالا و لحن خشن.
همچین عبارتهایی نه فرصتی برای پاسخ باقی میذارن نه خودشون راهحلی برای بهتر شدن ارائه میدن، صرفا باعث میشن که عواطف و احساسات طرف مقابل نادیده گرفته بشه و اون ادم بیدفاع و خشمگین به حال خودش رها بشه. اما یه راه بهتر و تاثیرگذارتر برای نقد کردن اینه که مثلا با طرف مقابلت اینطوری صحبت کنی:
ببین برنامهای که برای این مقطع ارائه دادی خیلی سخت به نظر میاد و از اونطرف هزینههای زیادی هم با خودش میاره، به نظر من بد نیست یه بار دیگه به پروپوزالت نگاه بندازی، مخصوصا راجع به بخش دیزاین نرم افزار.
خیلی عالی میشه اگه تغییری توی کدها بدی که راهی باز کنه تا همین کار رو بشه سریعتر انجامش داد.
این عبارات به طرف مقابل امید میدن که بشه کار رو بهتر کرد همچنین به اون پیشنهادهایی میدن که بتونه پروژه رو تغییر بده. گلمن معتقده که برای انتقال یک نقد موفق به طرف مقابل ما به چهار چیز نیاز داریم:
۱.به طور مشخص صحبت کنید
۲.برای مشکل راهحل پیشنهاد بدین
۳.به صورت حضوری و چهره به چهره نقد کنید
۴.از نظر عاطفی حس فهم متقابل و همدردی نشون بدین
درس شماره چهار، سرایت عاطفی یا مشخص کردن تن احساسات
در یک ازمایش خیلی ساده دو نفر داوطلب لیستی رو درباره ارزشهای خودشون پر کردن و بلافاصله با یکدیگر روبهرو شدن بدون اینکه کوچکترین کلمهای رو به زبون بیارن. تنها منتظر موندن تا پژوهشگران وارد اتاق بشن.
دو دقیقه بعد، خانم از اقا خواست که برگرده و دوباره چک لیست اولیه رو پر کنه. هر دو نفر به شکل کاملا هدفمند انتخاب شده بودن جوری که یه نفر کاملا برونگرا باشه و احساساتش رو بروز بده و دیگری نسبتا درونگرا و بی تفاوت باشه. نتیجه چی بود؟ اینکه حال و هوای فرد برونگرا یعنی زن کاملا به فرد بی تفاوت یعنی مرد منتقل شد.
این یه مثال بود از اینکه احساسات ما چطور میتونن مسری باشن و مثل یه ویروس که بین ادما میچرخه توی یه اتاق پخش بشن. دقیقا به همین خاطر هم هست که مثلا سخنرانها میتونن مخاطبشون رو تحریک کنن، اونا رو به وجد بیارن و مودشون رو تغییر بدن.
اونها احساسات و انرژی خودشون رو بروز میدن و خیلی زود مثل اتش همه مخاطبینشون شلعهور میشن.
گلمن میگه که این توانایی برای انتقال یک وضعیت عاطفی از یه ادم به ادم دیگه از طریق سرایت احساسات، قلب تاثیرگذاری روی مردمه، حالا میخواد از طریق صحبت کردن باشه، از طریق درس دادن باشه، از طریق اواز خوندن باشه یا از هر طریق دیگهای که توانایی ایجاد ارتباط بین ادما وجود داشته باشه.
در پایان شاید بد نباشه به این گفته گلمن توی کتاب هم اشاره کنیم. گلمن جایی توی کتاب میگه:
هوش عاطفی لزوما به این معنی نیست که ما باید ادم خوش برخوردی باشیم. اتفاقا بر عکس ممکنه توی یه موقعیتهای به خصوص هوش عاطفی از ما بخواد که کاملا رفتار تندی داشته باشیم. مثل وقتی که باید کسی رو به واقعیت تلخی که براش عواقب جدیای داره روبهرو کنیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب پنج دشمن عملکرد تیمی : نوشته: پاتریک لنچیونی
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب عادتهای عملکرد عالی : نوشته: برندن برچارد
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب صبح جادویی : نوشته: هال الرود