خلاصه کتاب پرواز تا اوج : نوشته: گی هندریکس

معرفی و خلاصه کتاب پرواز تا اوج : نوشته: گی هندریکس

کتاب پرواز تا اوج یه گنجینه بزرگ از دیدگاه‌های با ارزش راجع به موفقیته. این کتاب به شما یاد میده که چطور به ترس‌هاتون غلبه کنید و بتونید به موفقیت دائمی برسید. «هندریکس» توی این کتاب به شما نشون میده که چجوری خودتون به دست خودتون رویاهاتون رو خراب می‌کنید و در مقابل، روش‌های کاربردی برای دوری از خودتخریبی رو هم بهتون ارائه می‌کنه تا بتونید به راحتی به هر آرزویی که دارید برسید!

خلاصه متنی رایگان کتاب پرواز تا اوج

بدترین دشمن خودتون نباشید و از اون چیزی که زندگی بهتون میده، لذت ببرید!

تا حالا یه غواص رو دیدید که از صخره‌های بلند شیرجه می‌زنه تو دل دریا، سطح آب رو می‌شکافه و بعدش با یه لبخند میاد بالا؟ اگه دیدید، پس می‌دونید که انجام پرش بزرگ دقیقا چه جوریه. حتما وقتی همچین غواصایی رو می‌بینید با خودتون فکر می‌کنید من که عمرا همچین کاری انجام نمیدم. اما با وجود این، مردم هر روز دارن از این پرش‌ها می‌کنن و از زندگیشون بیشترین بهره رو می‌برن. با این حال، یه عده دیگه هم وجود دارن که می‌ترسن و همینجوری سر جاشون ایستادن. اینا مدام از زندگیشون شکایت می‌کنن و غر می‌زنن.

حالا وقتش رسیده که کنترل زندگیتون رو به دست بگیرید و یه بار برای همیشه با هرچی بهونه‌ست خداحافظی کنید. قسمت خوب ماجرا اینه که حتی نیازی نیست برای این کار از یه صخره 30 متری یه شیرجه مرگبار بزنین! تنها چیزی که می‌خواین، یکم اعتماد به نفس و اراده برای تموم کردن همه عادتای بَدِه.

توی این کتاب یاد می‌گیرید که:

  • چجوری چند تا نفس عمیق شما رو به مسیر درست برمی‌گردونه؟
  • چرا نگرانی یه نشونه‌ای از خود‌‌ تخریبیه؟
  • چطور ممکنه که نیاز داشته باشید توی محل کار رژیم شکایت بگیرید و اصلا از چیزی شکایت نکنید؟

افراد معمولا در برابر خوشحالی مقاومت می‌کنن اما کنترل نفس کشیدن می‌تونه کمکمون کنه که به این ترس غلبه کنیم

هیچ کسی نگفته که زندگی قرار آسون باشه و بعضی وقتام واقعا زندگی مثل یه باتلاق بی پایان از مشکلات می‌مونه. اما از خودتون بپرسید که آیا واقعا برای یه زندگی پر از شادی و خوشحالی آماده‌اید؟ حتی می‌تونید یه روز کامل رو تصور کنید که توش هیچ چیزی برای شکایت کردن و غر زدن نباشه؟

هرکسی یه مقاومت درونی در برابر خوشحالی داره که یه صفت انسانی واقعا عجیبه و باید دقیق بررسی بشه.

با وجود اینکه بشر، زمان و انرژی زیادی رو صرف رسیدن به شادی می‌کنه اما خب ما توی داشتن احساس خوب یا آرامش، نه استعدادی داریم و نه حتی با داشتن همچین حسای خوبی، راحتیم! مدرسه به ما خیلی چیزای زیادی یاد میده اما هیچ کلاس دبیرستانی وجود نداره که بهمون یاد بده چجوری با موفقیت و شادی کنار بیایم.

اگه تونستید زمان بذارید بررسی کنید که چرا در برابر شادی مقاومت می‌کنید، جوابش احتمالا به یه ترس مربوط میشه، ترس از اینکه به پتانسیل و توانایی کامل خودتون برسید. چون اینجا یه نکته خیلی مهم وجود داره که قبلا هم بهش اشاره کرده بودیم: وقتی به بهترین نسخه خودتون تبدیل بشید، این یعنی دیگه هیچ بهونه‌ای واسه نرسیدن به رویاها و آرزوهاتون وجود نداره.

یه ترس هست که اگه می‌خواید واقعا خوشحال و موفق باشید، باید بهش غلبه کنید. انجام پرش بزرگ به سمت یه زندگی پر از شادی به اعتماد به نفس خیلی زیادی نیاز داره.

پس بذارید راه‌هایی رو بهتون بگیم که از طریق اونا می‌تونید یاد بگیرید چجوری بر این ترس غلبه کنید و انواع درست ریسک‌ها رو بپذیرید.

اولین تکنیک برای شکست سد ترس، نفس کشیدنه! بله به همین راحتی

در اواسط دهه 1900، «فریتز پرلز» (Fritz Perls) روان پزشک، گشتالت تراپی (Gestalt thereapy) یا درمان گشتالت رو به وجود آورد. گشتالت تراپی به این پی برد که ترس اساسا یه نوعی از هیجانِ خالی از نفس کشیدنه. پس شما می‌تونید با کشیدن چندتا نفس به صورت متمرکز، ترس رو به هیجان مثبت و قدرتمندی تبدیل کنید و اونو به کار ببرید تا چیزای خیلی خوبی براتون اتفاق بیوفته.

مثلا فرض کنید قراره چند دقیقه دیگه یه اجرایی رو صحنه داشته باشید یا سخنرانی کنید. یکی از واکنشای همیشگی به همچین وضعیت ترسناکی اینه که نفس کشیدنمون محدود میشه و همین باعث میشه که ترسمون قوی‌تر شه. اما اگه یه دقیقه نفس عمیق بکشید، می‌تونید کنترل همه چیزو به دست بیارید و ترس رو به انرژی قدرتمندی تبدیل کنید که به شما اجازه بده صحنه رو به دست بگیرید و مخاطبا رو عاشق خودتون کنید.

خیلیا باور دارن که فقط لایق شادی‌های محدودن و وقتی یه زمانایی توی زندگیشون همه چیز خیلی خوب پیش بره، خودشونو تخریب می‌کنن

احتمالا شما هم یه رویاهایی دارین که فقط پیش خودتون نگهشون داشتین چون فکر می‌کنید که اصلا قابل اجرا نیستن یا هیچوقت قرار نیست بهشون برسید.

به این احساس که احتمالا همه تجربش کردن میگن «ذهنیت حد بالا» و این مانع بعدیه که باید بهش غلبه کنید

ذهنیت حد بالا مثل اینه که یه سیستم هشدار داشته باشیم که بهمون بگه می‌تونیم فقط یه مقدار مشخصی از شادی رو داشته باشیم، نه بیشتر! شما ممکنه با این ذهنیت یه دوره‌ای از موفقیت رو داشته باشید که توش همه چیز داره خوب پیش میره اما بعضی از بخش‌های شما از داشتن این رگه‌های پیروزی، احساس ناراحتی می‌کنن. پس برای اینکه همه چیزو به حالت طبیعی برگردونید، شروع می‌کنید به ساختن موانع و ناراحتیای غیرضروری توی زندگیتون.

این یه شکل روتین از خودتخریبیه و معمولا اینجوریه که مشکلاتی رو توی بقیه بخشای زندگیتون جدا از اون بخشی می‌سازید که الان توش موفقید. مثلا اگه زندگی عشقیتون داره خوب پیش میره، ممکنه تصمیم بگیرید که یه سرمایه‌گذاری پر ریسک انجام بدید که زندگی مالیتون رو دچار بحران کنه.

اما خب اصلا نیازی نیست همچین کاری بکنید! معمولا، مشکل حد بالا فقط زمانی خودشو نشون میده که بعد از یه دستاورد بزرگ، گاردتونو بیارید پایین.

یکی از مشتریای نویسنده به اسم «لوییس» رو در نظر بگیرید. لوییس تو دهه پنجاه زندگیشه و یه کار موفقیت آمیز داشته اما خب تجربش توی روابط عاطفی، خیلی خوب نبوده. اون حالا باور داره که عشق چیزی نیست که بتونه بهش برسه. اما بعد از چند جلسه درمان با نویسنده این کتاب، لوییس تصمیم گرفته که یه شانس دیگه به روابط عاشقونه خودش بده.

حالا مطمئنا یه رابطه عاشقونهوارد زندگیش شده. اما بعدش همین طور که لوییس هم از زندگی عشقی و هم حرفه‌ایش راضی بوده، تصمیمی می‌گیره که گاردشو بیاره پایین و جلسات تراپیشو متوقف می‌کنه. لوییس با خودش فکر می‌کنه که پیشرفتی رو که دنبالش بوده به دست آورده و احساس می‌کنه که دیگه به کمک احتیاج نداره. فقط در عرض شش ماه، حالا رابطه عشقیش هم در معرض از هم پاشیدنه.

خوشبختانه، لوییس دوباره درمان رو از سر می‌گیره و موفق میشه که رابطشو نجات بده. اینجاست که اون تازه باور می‌کنه که هم لیاقت عشق رو داره و هم موفقیت. برای همینم حالا مصممه که توی هر دو تا زندگیش، هم حرفه‌ای و هم عاشقونه سخت تلاش کنه.

نگرانیای به درد نخور رو ول کن و زندگیتو بهتر کن

این روزا ما بیش از حد حواس پرتی داریم و واسه همینه که شاید مهم‌تر از هرچیزی باید به این توجه کنیم که دقیقا داریم کجا میریم؟ حتی بیشتر از وقتی که داریم توی جاده رانندگی می‌کنیم، باید حواسمون به جاده زندگیمون باشه. باید همین طور که توی جاده زندگیمون پیش میریم، بفهمیم که چه وقتایی توی راهمون هستیم و چه وقتایی میزنیم به جاده خاکی.

یه راه خوب برای اینکه بفهمید چه وقتایی ذهنیت حد بالا داره سعی می‌کنه ترقی و پیشرفت شما رو خراب کنه اینه که وقتی نگرانیتون شروع میشه، به خودتون بیاید و ببینید که منبع نگرانیتون چیه.

دفعه بعدی که نگران شدین، این سوالو از خودتون بپرسین: آیا این چیزی که براش نگرانم، کنترلی هم روش دارم؟ بیشتر وقتا، نگرانیای ما بی موردن چون مربوط به یه چیزی‌ان که هیچ کنترلی روش نداریم.

وقتی هم که روی مشکل کنترل دارید، دیگه بیشتر از اون چیزی که باید، کشش ندید. به جاش عمل کنید و نگرانی رو بذارید کنار!

وقتی نگرانیاتونو می‌برید زیر سوال، سریع می‌فهمید که بیشترشون اصلا حتی به مشکلات واقعی هم هیچ ربطی ندارن.

مثلا، نویسنده این کتاب یه مشتری میلیاردر داشت که همیشه نگران پول و چیزای جزئی مثل قیمت دستمال توالت بود و بابتشون استرس می‌کشید. حتی با اینکه این میلیاردر یه زندگی شیک و مجلل داشت، یه چیزی از درونش نمی‌گذاشت که از پول‌هاش لذت ببره. به جاش، میلیاردها دلار پول تبدیل شده بودن به یه منبع ثابتی از نگرانی و بدبختی این آدم. این یه مثال دقیق و واضح از سندروم حد بالاست.

حرف ما اینه که فرقی نداره چه موفقیتایی توی زندگی به دست بیاریم. بازم موفقیت‌ها نمیتونن مشکلات عمیقی رو که شاید در درونمون وجود داره، تغییر بدن و این مشکلات همین طور حل نشده باقی می‌مونن.

در مورد میلیاردری که بهتون می‌گفتیم، اون با مشکلاتی دست و پنجه نرم می‌کنه که از مادر و پدرش ریشه می‌گیرن که حتی با اینکه خیلی هم پولدار بودن اما هر روز سر پول با همدیگه دعوا می‌کردن. در نتیجه، میلیاردر نه تنها احساس می‌کرده لیاقت پولی رو که به ارث برده، نداشته، بلکه مدام زنش رو هم بخاطر اینکه فشار ناسالمی روی رابطشون می‌ذاشته، سرزنش می‌کرده.

توی یه جلسه ازش می‌خوان که یه هفته زنش رو سرزنش نکنه تا ببینن چی میشه. وقتی جلسات هفته بعد شروع شد، اون ده سال جوون‌تر به نظر میومد. نه تنها ازدواجش توی موقعیت بهتری قرار داشت بلکه تونسته بود توی پذیرش ثروتش هم پیشرفت زیادی کنه و دیگه با پول مشکلی نداشته باشه.

موفقیت در گرو منطقه نبوغه؛ پس بفهمید که دوست دارید چه کاری رو انجام بدید

آخرین باری که خیلی تو یه چیزی غرق شده بودید و اونقدری غرقش بودید که گذر زمان رو نفهمیدید، کی بوده؟ هر چقدر هم که ازش گذشته باشه و قدیمی باشه، احتمالا دوست دارید که زمان بیشتری رو برای لذت بردن از اون کار بذارید.

برای اینکه همچین چیزی اتفاق بیوفته و بتونید پرش بزرگ رو داشته باشید، باید خودتونو موظف کنید که توی منطقه نبوغ خودتون کار کنید. منطقه نبوغ در واقع همون کاریه که شما براش ساخته شدید.

پیدا کردن همچین کاری می‌تونه ترسناک باشه چون دیگه هیچ بهونه‌ای ندارید که سر کار، بهترینِ خودتون نباشید. برای کمک به غلبه بر این ترس، یه عبارتی هست که هی باید تکرارش کنید تا شجاعت و قدرت بیشتری به دست بیارید. اون عبارت اینه: «من موظفم همه هدف و انرژیم رو برای منطقه نبوغ شخصی خودم بذارم که از طریق اون می‌تونم بیشترین کمک رو به دنیا بکنم.»

شما می‌تونید اول این عبارت رو که یه تأییدیه‌ست به آرومی پیش خودتون تکرار کنید و بعدش بلند و با اعتماد به نفس بگیدش. جوری که انگار می‌خواید قصد و نیتتون رو به کل جهان فریاد بزنید! با انجام این کار، ممکنه خیلی زود همه چیز براتون سر جاش قرار بگیره درست جوری که انگار جادو و معجزه شده باشه.

حتی اگرم مطمئن نیستی که قراره تو این زندگی چیکار کنی، بازم نسبت به منطقه نبوغت وفادار باش تا حتما چیزی رو که می‌خوای، به صورت واضح پیدا کنی. شاید بین رشته‌های مختلف مثل پزشکی، روان‌پزشکی و مهندسی گیر کردی و نمی‌دونی کدوم راه رو انتخاب کنی. خب اگه به درسات توجه کنی قطعا متوجه میشی کدوم موضوعه که اون حالت جریان نبوغت رو برات داشته که خیلی راحت و بی دردسره و ازش لذت می‌بری. هر چی زمان بیشتری تو این زمینه بذاری، به شغل واقعی که باید تو این دنیا انجام بدی، نزدیک‌تر میشی.

زمانی که بفهمی چه کاریه که بیشترین علاقه رو برای انجامش داری، می‌فهمی که چقدر درگیر کار شدن آسونه. اونقدری که حتی دیگه حس نمی‌کنی که داری کار می‌کنی! این همون منطقه نبوغه.

مثلا نویسنده این کتاب وقتی که ایده‌های پرمعنا و تحول برانگیز زندگی رو می‌گیره و اونا رو در دسترس همه قرار میده، بیشتر از همیشه توی منطقه نبوغش قرار داره. برای هرکسی این منطقه فرق داره. برای یکی ممکنه پیدا کردن یه راهی باشه که مثلا دور همیاشو با دوستاش بامزه‌تر کنه. برای یکی می‌تونه این باشه که خودشو موظف کنه هر روز پیانو تمرین کنه اونقدری که حرفه و شغلش بشه. احتمالات خیلی زیاد و نامحدودی تو این زمینه وجود داره که حتما خودتون هم می‌دونید.

از مانترای (mantra) موفقیت استفاده کنید تا توی مسیر درست باقی بمونید

هیچکس از احساس اسیر بودن خوشش نمیاد. خیلی بهتره که به جای اسیر بودن، خودمونو از هر جهت آزاد کنیم و شروع کنیم به بالا رفتن از یه نردبون موفقیت که هیچ پایانی نداشته باشه.

وقتی منطقه نبوغ خودتونو پیدا کنید، تازه حقیقت زندگی رو می‌فهمید و واقعا زندگی می‌کنید و برای اینکه بتونید به حرکتتون توی این راه ادامه بدید، داشتن یه مانترای موفقیت خیلی کمک کننده‌ست.

تکرار مانترا یه شکل ساده از مدیتیشن کردنه. همینجور که کلمات رو تکرار می‌کنید، شروع می‌کنید به اینکه توجه، انرژی و کل ذهن و بدنتون رو روی چیزی که می‌گید، متمرکز کنید. تمام اینا در حالیه که دارید هم زمان پیام و قصد مانترا رو هم برای خودتون تصور می‌کنید. می‌تونید مانترا رو یه برنامه نرم افزار خاص در نظر بگیرید که دارید توی هارد درایو ذهنتون دانلودش می‌کنید.

اگه می‌خواید واقعا جدی بشید و بهترین نتیجه‌های ممکن رو بگیرید، می‌تونید هر روز چند ساعت مدیتیشن کنید. اما خب حتی اگه 30 دقیقه صبح و عصر هم وقت بذارید، باز نتیجه‌های مثبت این کار رو می‌بینید.

احتمالا الان با خودتون می‌گید این مانترای موفقیت دقیقا چیه که می‌تونه به من کمک کنه به رویاهام برسم؟ فقط یه نفس عمیق بکشید و این عبارتی رو که میگم تکرار کنید: «من هر روز نعمت، موفقیت و عشق رو بیشتر و بیشتر می‌کنم، همونجوری که به اطرافیانم هم انگیزه میدم تا این کار رو انجام بدن.»

بعد از اینکه این مانترا رو حفظ کردید، می‌تونید با تمرین «نه‌ی روشنی‌ بخش» یه قدم جلوتر برید

نه‌ی روشنی بخش یه روش خیلی خوب برای دوری از چیزاییه که با منطقه نبوغ شما توی یه راستا نیستن و قرار نیست بهتون کمکی کنن.

مثلا، تصور کنید که یکی از همکاراتون با یه فرصت سرمایه‌گذاری میاد پیشتون. شما می‌تونید با یه قیمت مناسب که در حد بودجه شماست، از یه محصول جدید که پتانسیل اینو داره که خیلی کارا انجام بده، 50,000 دلار درآمد داشته باشید. مثلا فرض کنید این محصول یه ماشین بیوفیدبکه (biofeedback) که به افرادی که فلج شدن کمک می‌کنه.

تکنیک نه‌ی روشنی بخش یه راه خیلی خوبه برای اینکه تمرکزتون رو روی مسیرتون حفظ کنید. شما می‌تونید برای استفاده از این تکنیک از خودتون بپرسید که آیا این فرصت با منطقه نبوغ من هم راستاست؟ اگه منطقه شما مثلا علوم عصبیه، پس بله هم راستاست ولی اگه مثلا منطقه شما تنظیم موسیقیه، پس باید خیلی مؤدبانه این درخواست رو رد کنید چون هیچ ربطی به راه شما نداره.

به این ترتیب شما از مسیر اصلیتون منحرف نمیشید و خودتونو درگیر چیزی نمی‌کنید که حواس شما رو از هدفتون پرت کنه.

برای اینکه روی زمان تسلط پیدا کنید، دیگه شکایت نکنید و نذارید مشکلاتتون بزرگ و بزرگ‌تر بشن

اوایل قرن بیستم بود که آلبرت اینشتین با فرضیه نسبیتش تاریخ ساز شد. این فرضیه توضیح می‌داد که چجوری زمان و مکان به همدیگه ربط دارن. اما خب لزومی نداره که همه جزئیات قانون اینشتین رو بدونید تا بتونید ازش استفاده کنید و روی زمان تسلط پیدا کنید.

شما نه تنها می‌تونید تحت کنترل زمان و در معرضش باشید، بلکه می‌تونید کنترل اون رو هم به دست بگیرید. فقط کافیه که بفهمید شما مسئول زمانتون هستید و این مسئولیت رو بپذیرید.

یادتون میاد که چه توصیه‌ای راجع به نگرانی و رها کردن چیزایی که از کنترلتون خارجن بهتون می‌گفتیم؟ این توصیه در اصل راجع به صادق بودن با خودتون و مسئولیت‌هاتون و گرفتن کنترل وجه‌های مختلف زندگیتون توی دستای خودتونه که ممکنه قبلا ازشون فرار هم کرده باشید.

وقتی از مسئولیت‌هاتون فرار می‌کنید، چیزایی که شاید به عنوان مشکلات کوچیک شروع شده باشن فقط و فقط هی بدتر میشن. هرچی زمان بیشتری می‌گذره، استرس این مسائل فقط بالا و بالاتر میره. اما ترفندی که باید به کار ببریم اینه که تمام این چیزا رو برعکس کنیم.

مثلا فرض کنید بچه شما مشکل الکل خوردن داره. شما ممکنه این مشکل رو نادیده بگیرید و با خودتون فکر کنید حتما بچه‌م می‌تونه از این مشکل بگذره و حلش کنه. اما هرچی بیشتر از حل کردن این مشکل دوری می‌کنید، اونم بزرگ و بزرگ‌تر میشه. نه تنها بچه شما مدت طولانی‌تری رنج میکشه بلکه خود شما هم باید بعدا زمان بیشتری رو برای حل اون بذارید. لحظه‌ای که کنترل رو به دست می‌گیرید و با مشکل مواجه میشید، لحظه‌ایه که مشکل شروع می‌کنه به کوچیک و کوچیک‌تر شدن و شما هم دیگه نیازی نیست بعدا زمانی روش بذارید.

یه راه دیگه برای کنترل زمانتون اینه که یه رژیم شکایت بگیرید

به این چیزایی که میگیم فکر کنید: چقدر هر روز دارید وقتتون رو برای شکایت راجع به موضوعات مختلف تلف می‌کنید؟ برای اینکه مقدار واقعیش رو به دست بیارید، یه هفته وقت بذارید و گفت و گوهای همکاراتونو زیر نظر بگیرید و ببینید چقدرش راجع به شکایت کردن و غر زدنه. فرقی هم نداره راجع به چی باشه، می‌خواد راجع به مشتری باشه، همکار باشه یا کمبود خواب. همه رو زیر نظر بگیرید.

وقتی غر زدنای همکاراتون رو می‌شنوید بهشون بگید و براشون توضیح بدید که غر زدن چیزی رو حل نمی‌کنه. خیلی بهتره که مسئولیت مشکل رو بر عهده بگیریم و درستش کنیم.

اما در عین حال یادتون نره که ببینید چه زمانایی خودتون هم دارید غر می‌زنید و شکایت می‌کنید. یه شکایت همیشگی که باید سریعا ازش دست بکشید اینه که بگید زمان کافی برای انجام یه چیزی رو ندارید. چون شما نه تنها زمان دارید، بلکه اگه به جای اینکه به بعدا موکولش کنید همین الان انجامش بدید، می‌تونید زمان بیشتری هم برای خودتون نگه دارید. به طور کلی، هر چی بیشتر چیزا رو به تعویق بندازیم، زمان بیشتری از ما می‌گیرن.

موفقیت همیشه با مشکلات رابطه عشقی همراهه، مخصوصا وقتی هر دو نفر از مسئولیت‌هاشون فرار می‌کنن

وقتی توی یه رابطه عاشقونه هستید، ممکنه با خودتون فکر کنید که «این رابطه انقدر خوبه که نمی‌تونه واقعی باشه!» اما بعضی از افراد واقعا یه جوری رفتار می‌کنن که انگار رابطشون زیادی خوبه و نمی‌تونه واقعی باشه و شروع می‌کنن به شک کردن به ارزش رابطشون و خراب کردنش.

چه توی بقیه بخش‌های زندگیتون موفق باشید و چه نه، مشکلات رابطه عاطفی کاملا عادی‌ان. آمار و ارقام نشون میده که موفقیت مالی می‌تونه فشار زیادی روی عشق بذاره.

حدودا 20 سال پیش، محققایی به اسم «جان کیوبر» (John Cuber) و «پگی هروف» (Peggy Harroff) یه تحقیق تأثیرگذار انجام دادن که نشون می‌داد چجوری 80 درصد از آدمای خیلی موفق توی روابط عاطفیشون اصلا خوشحال نیستن. خیلی از این زوج‌ها همچنان با هم زندگی می‌کردن با اینکه دیگه هیچ عشقی به هم نداشتن در حالی که یه عده‌شون اصلا از اول هم عاشق هم نبودن و احساس می‌کردن که رابطشون بیشتر یه قراره کاریه تا عاشقونه. بقیه هم که روابطشون کلا جنگ و دعوا بود.

با اینکه این تحقیق مال دهه‌ها قبله، اما هیچ دلیلی وجود نداره که فکر کنیم حالا چیزی نسبت به اون موقع تغییر کرده و نتایج این مقاله الان فرق می‌کنن. هنوزم آدمای خیلی موفق احساس می‌کنن که انگار باید بین کار و عشق، یکیو انتخاب کنن و معمولا کار این وسط برنده میشه. اما خب هنوز برای اونایی که تصمیم دارن یه زندگی نسبتا متعادل داشته باشن، یه امیدی هست.

یکی از راه‌های مهم برای بهبود روابط اینه که مشکلاتمون رو گردن بقیه نندازیم

همچین چیزی زمانی اتفاق میوفته که شما مسئولیت‌هاتون رو قبول نمی‌کنید و دیگران رو به خاطر مشکلات شخصیتون، سرزنش می‌کنید. مثلا، یه زن ممکنه خوشحال نبودنش رو بندازه گردن بی ارادگی شوهرش. اما اگه دقیق‌تر نگاه کنیم می‌بینیم که اتفاقا این زن از اینکه شخصیت غالب توی رابطشون باشه لذت می‌بره و همیشه مردایی رو انتخاب می‌کنه که بی ارادن.

از طرف دیگه، ممکنه یه مرد هم شکایت کنه که زن سلطه گرش همیشه جلوی اونو می‌گیره و نمی‌ذاره خودش رو ابراز کنه. اما اگه این مرد بخواد نسبت به فرافکنی خودش صادق باشه، می‌فهمه که با پذیرش مسئولیتش برای اینکه کنترل زندگیش رو در نهایت خودش به دست بگیره، مشکل داره.

برای اینکه یه رابطه بتونه شکوفا بشه، هر کدوم از طرفین باید مسئولیت زندگی خودش رو به عهده بگیره و بقیه رو برای هر کم و کاستی که دارن، سرزنش نکنه.

در آخر هم زندگی خیلی کوتاه‌تر از اونیه که بخوایم با این دعواهای کوچیک همدیگه رو اذیت کنیم. باید تمرکزمون رو بذاریم روی اینکه برای انجام چیزایی که دوست داریم از هم حمایت کنیم و به بهترین شکل ممکن، شکوفا بشیم.

پیام اصلی کتاب:

بیشتر افراد توی زندگی باور دارن که فقط می‌تونن یه مقدار محدودی از شادی و موفقیت رو داشته باشن. این اصلا درست نیست! وقتی اولین پرش بزرگ رو به سمت توانایی‌های کاملتون انجام میدید، اون موقع‌ست که می‌فهمید هیچ محدودیتی وجود نداره و یه منبع ناتموم از شادی و موفقیت برای تک تک کسایی وجود داره که مصمم هستن به ترس‌هاشون غلبه کنن!

در آخر، يک جمله طلایی از ايلان ماسک :