یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب چهار میثاق : نوشته: دون میگل رویز
معرفی و خلاصه کتاب چهار میثاق : نوشته: دون میگل رویز
این کتاب بر اساس خرد سرخپوستان تولتک نوشته شده. سرخپوستان تولتک قومیبودن که صدها سال قبل توی مکزیک مرکزی زندگی میکردن. اونا راه و روش زیستن رو سینه به سینه به نسلهای بعدشون منتقل کردن. این خرد و این کتاب میتونه چراغ راه کسایی باشه که معنای زندگیشون رو گم کردن. سرخپوستان آمریکای میانه معتقدن که هر انسان با رعایت 4 میثاقی که توی این کتاب گفته شده، میتونه به شادی و آرامش برسه.
خلاصه متنی رایگان کتاب چهار میثاق
4 میثاقی که به ما کمک میکنن تا به کسی که واقعا هستیم تبدیل بشیم
هیچکسی نمیتونه زبان مادری خودش رو از قبل انتخاب کنه. ما از همون بچگی با اجبار آشنا شدیم. البته این موضوع در مقایسه با چیزایی که بعداً خانواده و جامعه به ما تحمیل میکنن، عملاً ناچیزه. در حال حاضر هنجارهای اجتماعی تعیین میکنن که رویاهامون چی باشن و ما باید به کدوم سمت حرکت کنیم. هر کسی برای خودش رویایی داره، اما یه رویای جمعی هم وجود داره به اسم رویای سیاره زمین. پدر و مادر، مدرسه، دین و بقیه قدرتای تاثیرگذار قانونای این رویای جمعی رو به ما یاد دادن.
در حقیقت، ما از طریق تعلیم و آموزش یاد میگیریم که چه رفتاری درسته، باید چه باورایی داشته باشیم و فرق بین بد و خوب چیه. اما نکته اینجاست که این قانونا رو هیچ کدوم از ما انتخاب نکردیم. ما بدون هیچ سوالی اینا رو پذیرفتیم و ازشون طبعیت میکنیم. همین کار قدرت اختیار و تفکر رو از ما گرفته. اگه تو بچگی از این قانونا پیروی نمیکردیم، بزرگترا مارو تنبیه میکردن و اگه مطابق با این قانونا رفتار میکردیم، جایزه و پاداش میگرفتیم. در نتیجه اکثر ما تسلیم این باورا و قانونای خانواده و جامعه شدیم.
ما ذاتا دنبال تحسین شدنو گرفتن جایزه و پاداشیم. در نتیجه وقتی کاری کنیم که از ما تعریف کنن و بهمون جایزه بدنحتی اگه اون کارو دوست نداشته باشیم بازم تکرارش میکنیم. این تکرار تا اونجا ادامه پیدا میکنه که دیگه به تظاهر کردن ما میرسه. برای مثال وقتی یه بچه از قانونهایی که پدر و مادرش تعیین کردن پیروی کنه، ازش تعریف میکنن و تشویق میشه. اونم دقیقا دنبال همین جلب توجه و تشویقه، پس بدون اینکه فکر کنه که این قانونا خوبن یا بد، فقط چون مورد پسند پدر و مادرشن اون کارار رو تکرار میکنه.
دقیقا اینجاست که به مرور زمان دروغ در اون بچه شکل میگیره. اون میدونه که با وانمود کردن به رفتاری که مورد علاقه پدر و مادرشه، میتونه مرکز توجه باشه، پس این رفتار کم کم درش نهادینه میشه و بزرگتر که شد، به یه فرد متظاهر تبدیل میشه. در واقع ما ترسداریم از این که مورد پذیرش واقع نشیم، به خاطر همین تظاهر به چیزی میکنیم که نیستیم.
در نهایت ما رام و مطیع قانونای بقیه میشیم. قانونایی که حتی یه بارم به خودمون زحمت ندادیم که در مورد درست و غلط بودنشون فکر کنیم. حالا که رام شدیم، دیگه از این به بعد دنبال یه تصویر بینقص از خودمونیم. این تصویر بینقص چیه؟ چیزی باشیم که بقیه از ما انتظار دارن. حالا جالب اینجاست اگه بعضی وقتا بخوایم خود واقعیمون رو نشون بدیم، خودمون خودمونو تنبیه میکنیم و خودمون رو مقصر میدونیم. در ادامه 4 میثاق رو یاد میگیریم که میتونن به ما کمک کنن که خود واقعیمون باشیم و تظاهر کردن رو بذاریم کنار.
قبیله تولتک گناه رو فقط آسیب رسوندن به بقیه نمیدونن. اونا هر نوع آسیب جسمی و ذهنی که به خودمونم وارد کنیم رو گناه میدونن. هممون دوست داریم که بی عیب و نقص باشیم. با این تعریفی که قوم تولتک از گناه دارن، بی گناهی یعنی بی عیب و نقص بودن. بی عیب و نقص بودن یعنی خودمونو همونجوری که هستیم دوست داشته باشیم و تو هر شرایطی خودمونو بپذیریم. گفتیم که هر آسیبی به خودمون بزنیم گناه محسوب میشه. این آسیب میتونه قضاوت کردن خودمون یا مقصر دونستن خودمون باشه. اگه فکر میکنین خیلی چاقین یا کند ذهنین دارین از طریق کلام و تفکرتون خودتونو قضاوت میکنین و مرتکب گناه شدین.
ما بیشتر وقتا خودمون رو با کلمات منفی قضاوت میکنیم و خودمون رو سرزنش میکنیم. از این به بعد، به جای این کار به این فکر کنین که چقدر عالی هستین و خودتونو عاشقانه دوست داشته باشین. یادتون باشه که کلمات قدرتمندن. با استقاده از کلمات میتونین خودتون و بقیه رو خوش حال یا ناراحت کنین. به عنوان مثال وقتی به این فکر میکنین که همسرتون بداخلاقه، شما دیگه تو هر شرایطی دنبال این هستین که درست بودن این فکرتون رو ثابت کنین. یادتون باشه که هر چیزی که دنبالش باشین بالاخره پیداش میکنین. توی این مثال هم بالاخره به شما ثابت میشه که همسرتون آدم بداخلاقیه.
حالا اگه طرز فکرتون مثبت باشه و از کلمات مثبت استفاده کنین، دنبال نکات مثبت طرف مقابلتون میگردین و بالاخره هم پیداش میکنین. این موضوع در مورد خودتونم هست. وقتی خودتونو چاق یا زشت خطاب کنین اعتماد به نفستونو از دست میدین و همش دنبال این هستین که خودتونو سرزنش کنین. میثاق اول اینه که از کلامتون علیه خودتون استفاده نکنین. قدرت کلمات رو دست کم نگیرین. کلمات میتونن برداشت شما از واقعیت رو شکل بدن و به طرز فکرتون جهت بدن. بذارین براتون یه داستان تعریف کنم تا بهتر اینو درک کنین.
یه مادر مهربونی بود که دخترشو با تموم وجود دوست داشت
اما یه روز که به خونه اومد خیلی خسته بود و دوست داشت همه جا آروم و ساکت باشه تا بتونه استراحت کنه. برعکس دخترش اون روز خیلی پر انرژی بود و دوست داشت همش آواز بخونه. مادرش یهو کنترلش رو از دست داد و سرش داد زد و گفت صدای مضخرفت رو پایین بیار و ساکت شو.
به خاطر این حرف دختر حرف مادرشو باور کرد و این باور تو ذهنش شکل گرفت که صداش مضخرف و آزاردهنده هست. اون بعد از این اتفاق دیگه آواز نخوند، حتی با بقیه خیلی کم صحبت میکرد چون همش احساس میکرد که صداش مضخرفه. تا حالا چند بار به خودتون گفتین که به اندازه کافی خوب نیستین؟ هر بار که خودتونو با کلمات منفی توصیف میکنین، دارین یه باور مخرب تو ذهنتون ایجاد میکنین که فقط شما رو ناامید میکنه.
آخرین باری که یه نفر تحقیرتون کرده رو مطمئنا خیلی خوب یادتونه. ما به محض اینکه چیزی رو به خودمون بگیریم، به صورت ناخودآ گاه شروع میکنیم به موافقت کردن با اون موضوع. حالا حتی اگه اون چیز در ظاهر هیچ ربطی به ما نداشته باشه، ما بازم اون ایراد رو در خودمون میبینیم. وقتی ما حرفای دیگرانو به خودمون میگیریم، تو یه دامی به نام «اهمیت شخصی» میوفتیم. اهمیت شخصی حالتیه که ما همه چیو به خودمون میگیریم. اما باید بدونیم که تموم چیزایی که بقیه میگن در مورد ما نیست بلکه درمورد خودشونه.
انسانها بر اساس قانونای خودشون زندگی میکنن. حالا اگه کسی به شما بگهچاقاین موضوع اصلاً ربطی به بدن شما نداره بلکه در مورد مشکالت و عقایدی که اون نفر داره باهاشون کلنجار میره. یعنی مثال وقتی یه نفر خوش حاله ممکنه بهتون بگه که شما مهربون ترین آدمی هستین که به عمرش دیده، اما همون آدم اگه عصبانی باشه ممکنه شما رو بداخلاق خطاب کنه. برای این که این مشکل رو حل کنین، شما باید بدونین که کی هستین. اون موقع دیگه نظرات بقیه براتون اهمیتی نداره. وقتی که خودتون رو خوب بشناسین، دیگه نیازی ندارین بقیه شما رو تایید کنن. اونموقع هست که دیگه هیچ حرفی روتون تاثیر نداره.
بر این اساس شما هم باید زاویه دیدتون رو نسبت به بقیه تغییر بدین و اگه اشتباهه اصلاحش کنین. فرض کنین دارین تو پارک قدم میزنین و یهو میبینین دوستتون بدون اینکه باهاتون سلام و احوال پرسی کنه، از کنارتون رد میشه. توی این موقعیت شما سریعاً شروع میکنین به فکر کردن به این که چه کار اشتباهی انجام دادین که با شما سلام نکرد. حالا شاید اون اصلاً حواسش نبوده و شما رو ندیده، اما شما همش به این فکر میکنین که حتماً به خاطر کاری که کردین و نمیدونین چیه ناراحته.
دلیل این مسئله مفهومیه به نام «فرضیات اشتباه»
این یه مشکل جدیه، چون بیشتر فرضیات ما پایه و اساس حقیقی ندارن. در واقع اونا فقط تو تصوراتمونن. بنابراین وقتی توی درک چیزی مشکل دارین، فرض میکنین که میدونین به چه معناس؛ اما وقتی حقیقت آشکار میشه میبینین که اصلاً اون چیزی نبوده که شما فکر میکردین. برای مثال فرض کنین که دارین قدم میزنین و یهو یکی که خیلیم زیباست بهتون لبخند میزنه؛ دیگه شما با خودتون میگین که اون حتما از من خوشش اومده. بعدش دیگه رویا میبافین که با هم ازدواج کردین و به خوبی و خوشی دارین در کنار هم زندگی میکنین.
این فرضیات ما میتونن مشکالت زیادی رو به وجود بیارن. مثلاً بیشتر زوجین فکر میکنن که میدونن همسرشون داره به چی فکر میکنه. در نتیجه فکر میکنن که همسرشون دقیقا همون کاری که اونا میخوان رو انجام میده، اما وقتی این اتفاق نمیوفته ناراحت و عصبانی میشن. احتمالاً از این فرضیات در مورد خودمونم استفاده کردیم. برای مثال فکر میکردیم یه کاری رو خیلی راحت و سریع میتونیم انجام بدیم، اما وقتی شکست خوردیم ناامید شدیم و حس بدی پیدا کردیم.
پس دیگه با قاطعیت میتونیم بگیم که فرضیات اصلا خوب نیستن و هم به خودمون هم به بقیه آسیب میرسونن. حالا باید چی کار کنیم؟ باید سوال پرسیدن رو جایگزین فرضیات کنیم. درسته ممکنه سوال پرسیدن سخت باشه اما این تنها راه برای مقابله با فرضیاته. این همون میثاق سومه. اون مثال اولی که زدمو یادتونه؟ همونی که دوستتون باهاتون سالم نکرد و از کنارتون رد شد. خب حالا اینجا شما به جای اینکه از فرضیات استفاده کنین، بهش زنگ بزنین. بپرسین ازش دقیقا چرا باهاتون سالم نکرده و این که آیا اصالاً مشکلی پیش اومده یا فقط حواسش نبوده.
یادتون باشه که مهمترین چیز ارتباط شفافه. یعنی هر چه قدر که احساس میکنین لازمه، سوال بپرسین تا بالاخره موضوع براتون شفاف بشه. فقط با سوال پرسیدنه که میتونین به حقیقت نزدیک بشین. همیشه سعی کنین بهترین خودتون باشین و بهترین عملکرد رو داشته باشین. وقتی نهایت تلاش خودتون رو برای یه کار بذارین، دیگه نیاز ندارین که خودتونو قضاوت کنین و خودتون رو مقصر بدونین.
البته این رو در نظر داشته باشین که این بهترین عملکرد بستگی به شرایطی داره که توش هستین. یعنی بهترین عملکرد امروزتون با توجه با شرایط امروز ممکنه با بهترین عملکرد فرداتون فرق داشته باشه. یا حتی در طول روز هم در ساعتهای مختلف بهترین عملکردتون متفاوته. مثال عملکردتون در اول صبح با آخر شب که دیگه خسته شدین متفاوته. اینم یادتون باشه که اگه خیلی فراتر از توانتون برای یه کار انرژی بذارین خیلی زود خسته میشین و وقتیم خسته بشین، رسیدن به هدفتون زمان بیشتری میبره.
از اون طرف اگه کمتر از توانتون هم انرژی بذارین، خودتونو قضاوت و سرزنش میکنین. برای مثال اگه هدفتون از کار کردن فقط گرفتن حقوق باشه، شما هیچ وقت بهترین عملکردتون رو برای کار نمیذارین. بیشتر مردم کارشون رو فقط به خاطر پول انجام میدن و اصلاً از اون کار لذت نمیبرن. اینجوری میشه که بیشتر مردم کارایی دارن که براشون سخته و حس میکنن به زور دارن اون کار رو انجام میدن.
داشتن بهترین عملکرد به این معنیه که برای کاری که دوسش دارین، بیشترین انرژی رو بذارین. اینجوری نه تنها این کار براتون لذت بخشه بلکه بهترین نتیجه رو هم به دنبال داره. اینم از آخرین میثاق یعنی همیشه بهترین عملکردت رو داشته باش.
این کتاب سه راه به ما پیشنهاد میده که باهاشون میتونیم از دست میثاقهای قدیمیخالص بشیم. مورد اول اینه که همین الان میتونین هر رویایی که میخواین رو داشته باشین. اگه از بچگی پدر و مادرتون و جامعه رویاتون رو شکل دادن و بهتون گفتن که باید چه آرزویی داشته باشین، حالا دیگه میتونین اونا رو عوض کنین و رویاهای واقعی خودتونو داشته باشین.
مورد دوم اینکه درک کنین چیزایی که تو بچگی یادتون دادن تنها حقیقت موجود نیستن. شما خودتون میتونین تصمیم بگیرین که باوراتون چی باشن. اول باورهایی رو شناسایی کنین که بر اساس ترس در شما شکل گرفتن و باعث ناراحتیتون میشن. حالا اونا رو با باورای جدید مثبت جایگزین کنین تا بهتون حس خوبی بدن. قوم تولتک به این باور دارن که یه انگل توی وجود ما هست که ذهن ما رو کنترل میکنه. واسه این که از شر این انگل خلاص بشین، باید بخشنده بودنو یاد بگیرین.
اگه یه روز صبح با انرژی زیاد از خواب بیدار بشین و بعد مثلاً وقتی دارین صبحانه میخورین با همسرتون بحثتون بشه، یهو همونجا احساس خستگی میکنین. این بحثا و دلخوریا خوراک انگل درونتونن که باعث میشه احساسات منفی بیشتری به سمت شما بیان. برای اینکه به این احساسات منفی پایان بدین، طرف مقابلتون و از همه مهمتر خودتونو ببخشین.
مورد سوم اینه که هر روز جوری زندگی کنین که انگاری آخرین روز زندگیتونه. این تفکر باعث میشه بدونین دقیقا میخواین چجوری زندگی کنین. واقعا میخواین این لحظه رو صرف فکر کردن به این کنین که بقیه در مورد شما چی فکر میکنن؟ حالا بیاین در آخر خیلی سریع چهار میثاق رو با هم مرور کنیم.
میثاق اول این بود که از کلمات مناسب و درست استفاده کنیم و از جملههایی استفاده نکنیم که باعث آزار و اذیت خودمونو و بقیه بشه. میثاق دوم به زبون خیلی ساده این بود که هر چیزی رو به خودمون نگیریم. میثاق سوم میگفت هر چی که برامون مبهمه رو با سوال پرسیدن برای خودمون شفافش کنیم و سراغ فرضیات الکی نریم. و میثاق چهارم این بود که همیشه بهترین عملکردمون رو نشون بدیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب از کاه کوه نسازید : نوشته: ریچارد کارلسون
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه خلاصه رایگان : تاب تفکر خلاق (درون چارچوب)
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب ایده عالی مستدام : نوشته: چیپ هیث و دن هیث