یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب چه کسی، نه چگونه : نوشته: دن سالیوان
معرفی و خلاصه کتاب چه کسی، نه چگونه : نوشته: دن سالیوان
آخرین باری که یه هدفی تو زندگیت داشتی، چیکار کردی؟ اگه شبیه به اکثر آدمای دیگهای، احتمالاً با این سوال کارت رو شروع کردی: چطوی میتونم به هدفم برسم؟ هرچند این سوال برای گام اول کاملا منطقی و قابل درکه، اما لزوما سوال درستی نیست. در واقع، این سوال معمولا باعث میشه وارد یه مسیر پر از تنش و استرس بشید. حالا چه میشه کرد؟ تو این خلاصه کتاب، دن سالیوان بهمون یاد میده که به جای پاسخ به سوال «چگونه؟»، سوال «چه کسب؟» رو از خودمون بپرسیم. نویسنده با تعریف داستانهایی از همکاران و مشتریای خودش به ما کمک میکنه تا بتونیم ذهنیت خودمون رو تغییر بدیم.
خلاصه متنی رایگان کتاب چه کسی، نه چگونه
به صورت کلی تو این پادکست موارد زیر رو هم یاد میگیریم:
- چرا تیم شیکاگو بولز (Chicago Bulls) برای قهرمانی در NBA به چیزی بیش از مایکل جردن (Michael Jordan) نیاز داشت
- چطور بتونیم از زمان خودمون به درآمد بیشتری برسیم و اینکه
- یک رابطه تحول گرا چیه و چه ویژگی هایی داره
تصور کنید تو سال 1984 هستیم
یه بسکتبالیست جوان و پر امید به تازگی وارد تیم شیکاگو بولز شده. اسمش مایکل جردنه و خیلی زود مشخص میشه که یکی از بهترین بازیکنای تاریخ NBA هست، حتی میشه گفت بهترینشونه.
با این وجود، هرچند که ستاره شیکاگو بولز تو بهترین فرم خودش بود، تو سه فصل پشت سر هم از رقابتها حذف شدن. مهارتهای فوقالعاده جردن به تنهایی کافی نبود تا تیم بولز بتونه به قهرمانی برسه یا حتی از گروه خودش هم صعود کنه.
مایکل جردن به جای اینکه بفهمه چطوری میشه یه قهرمانی رو به تنهایی به دست بیاره، باید میدونست که به کمک نیاز داره، کسی که بتونه زمینه رو برای نمایش تواناییهای شگفتانگیزش آماده کنه. جردن به «چگونه؟» نیاز نداشت، بلکه باید به «چه کسی؟» پاسخ میداد.
و اما نکته کلیدی اینجاست: از چه کسی باید کمک بگیریم تا بتونیم روز تواناییهای خودمون تمرکز کنیم و به اهدافمون برسیم؟
وقتی یک نفر رو انتخاب میکنید تا تو یه پروژه بهتون کمک کنه، در واقع ازش میخواید تا کارهایی رو انجام بده که به مهارت و توانایی اصلی شما ربطی ندارن. بنا بر این، جردن به تعدادی «چه کسی» نیاز داشت تا بتونه به 6 قهرمانی معروفش برسه. اولین «چه کسی» تو سال 1987 به تیم اضافه شد. یه تازهکار به نام اسکوتی پیپن (Scottie Pippen)، که به جردن کمک کرد تا هم مهارت فردیش رو بیشتر کنه، هم بازیکن تیمی بهتری بشه.
اما همچنان، تا سه فصل بعد هم بولز نتونست به فینال برسه، چون هنوز خیلی به تواناییهای مایکل جردن وابسته بودنن. جردن و پیپن به یه «چه کسی» دیگه هم نیاز داشتن تا بتونن تیم رو به حداکثر ظرفیت خودش برسونن.
وقتی فیل جکسون(Phil Jackson) تو سال 1989 مربی بولز شد، خیلی زود به این مسئله پی برد و با اینکه چندتا بازیکن خیلی با استعداد داشت، همچنان به راهکاری نیاز داشت تا بتونه کل تیم رو به حرکت در بیاره. جکسون اسم استراتژی خودش رو گذاشت «مثلث گناه». طی چند سال بعد، تیم بولز به خوبی این استراتژی رو پیاده کرد و تونستن بین سالهای 1991 تا 1998، به شش پیروزی دست پیدا کرد. برای رسیدن به این دستاورد، تواناییهای مایکل جردن به تنهایی کافی نبودن.
از کنار داستان موفقیت تیم شیکاگو بولز نباید به سادگی بگذریم. این داستان بهمون نشون میده که فلسفه پرداختن به سوال «چه کسی»، به جای «چگونه» چقدر راهگشا و موثر هست. حالا، وقتی میبینیم که یکی از بزرگترین بسکتبالیستهای تاریخ به تعدادی «چه کسی» برای موفقیت نیاز داشته، پس چرا ما نیاز نداشته باشیم؟ چرا از خودمون نپرسیم که چه کسایی میتونن بهمون کمک کنن تا به هدفمون برسیم؟ چرا به تنها بودن اصرار کنیم؟
وقتی نویسنده و کارآفرین ریچی نورتون (Richie Norton) 16 ساله بود، فقط و فقط به دنبال این بود که یه شغل پیدا کنه و بتونه برای خودش پول در بیاره.
کارهای تابستانه تو فروشگاهها و پمپ بنزینها زیاد بود، اما درآمد کمی داشت. به همین دلیل پدر ریچی بهش پیشنهاد دیگهای داد و بهش گفت که بره سراغ تمامی مزارع هندوانه و ببینه میتونه با قیمت کم، هندوانههای بد شکل رو از کشاورزا بخره یا نه. بعد هم بره این هندوانهها رو به افرادی بفروشه که ظاهر هندوانه خیلی براشون مهم نبود.
وقتی ریچی حدوداً 100 هندوانه جمعآوری کرد، رفت به دنبال آدمایی که فکر میکرد احتمالا این هندوانهها رو میخرن. تنها در عرض چند ساعت، همه هندوانهها به فروش رفتن. ریچی با کمک و لطف «چه کسی» خودش که پدرش بود، تونست کل تابستون رو خوش بگذرونه.
نکته کلیدی اینه: «چه کسیها» میتونن دید شما رو باز کنن و باعث بشن فرد کارآمدتری باشید.
میشه گفت که ریچی 16 ساله هیچ وقت نمیتونست ایده فروش هندوانه رو به تنهایی پیدا کنه. وقتی یه نفر از شما به درستی حمایت میکنه و راهکار درستی پیش پاتون میذاره، درک شما افزایش پیدا میکنه و میتونید پتانسیل خودتون رو ارتقاء بدید.
این همون ایدهایه که دکتر الین آرون (Dr. Elaine Aron) و دکتر آرتور آرون (Dr. Arthur Aron) تونستن بر اساسش مدل «گسترش خود» رو شکل بدن. بر اساس این مدل، کارآمدی شما، به محیط و زمینهای بستگی داره که توش کار میکنید، نه صرفا تواناییهاتون. به عبارت دیگه، پتانسیل شما چیز ثابتی نیست و با توجه به افرادی که اطراف شما هستن، تغییر میکنه. در مسئله ریچی، حضور یه پدر حمایتگر که مشتاقانه حاضر بود ایدههای خودش رو در اختیار ریچی بذاره، مهمتر از تواناییهای فروشندگی خود ریچی بود. کاری نداریم خیلی چجوری فکر میکنن، اینکه شما همه چیز رو خودتون به تنهایی انجام بدید، اهمیت چندانی نداره، چون در پایان، این نتیجه هست که مهمه.
بنا بر این، اگه کارآمدی شما میتونه بهتر یا بدتر بشه، به نظرتون بهترین راه برای بهبودش چیه؟ همونطور که تا اینجا یاد گرفتیم، روابط نزدیک با آدمای دیگه، میتونه بهتون کمک زیادی بکنه تا به منابع بیشتری برای رسیدن به اهدافتون دست پیدا کنید. این منابع میتونن مادی باشن، مثل پول و سرمایهای که در اختیار دیگران هست. همچنین ممکنه بُعد معنوی داشته باشن، مثل زمانی که از دیگران ایده میگیرید.
برای اینکه بتونید «چه کسی» های زندگیتون رو پیداکنید، کافیه به این چند سوال پاسخ بدید. به عنوان مثال، از خودتون بپرسید که در حال حاضر روی چه هدف بیزینسی یا شخصی دارید به تنهایی کار میکنید؟ اگه هیچ فرد دیگهای به عنوان همکار یا همراه پیدا نکردید، به این مسئله فکر کنید که حضور فرد دیگه، میتونه تو پیدا کردن درک درستتری از مسیر بهتون کمک کنه.
شاید همکاری و به کار گیری دیگران برای رسیدن به یه هدف مشترک براتون هزینه مالی و زمانی داشته بشه، اما در عوض حضور این «چه کسی»ها باعث میشه تا به اهداف خودتون متعهدتر بشید.
وقت عبارت «یه تعویق انداختن» به گوشتون میخوره، چه چیزی در ذهنتون شکل میگیره؟
آیا به 90 درصد از دانش آموزا فکر میکنید که به نظرتون بدجوری اهمال کاری میکنن؟ یا شاید یه کارآفرین مشتاق به ذهنتون میرسه که همه تلاشش رو میکنه تا بتونه ایده بیزینسی خودش رو عملی کنه؟
تو هر کدوم از سناریوها، بیشتر آدما میتونن به نوعی اهمال کار باشن و انجام کارها رو به تعویق بندازن. مردم «به تعویق انداختن» رو منفی میدونن، چون فکر میکنن تاثیرات بد زیادی رو داره. به خصوص تاثیرات روانی «به تعویق انداختن» که باعث میشه آدم شرمنده بشه، احساس گناه کنه، اعتماد به نفسش رو از دست بده، دچار علائم شدیدی افسردگی بشه و حتی سلامت جسمیش هم به خظر بیوفته.
اما یه نکته: وقتی شما کاری رو به عقب میندازید، نشون میده که یه هدف مهم و ارزشمند دارید. مسئله شما اینه که دانش یا مهارت کافی برای رسیدن به این هدف در اختیارتون نیست.
بنا بر این، شاید در یک نگاه به تعویق انداختن، اعتماد به نفستون رو بیاره پایین، اما در عین حال نشون میده که شما باهوشید.
عادت رها کردن کارها و ایدهها، صرفا باعث میشه قدرت خیال پردازی شما محدود بشه. در نهایت، ممکنه به این باور برسید که شما هیچ وقت توانایی رسیدن به اهدافتون رو ندارید. با این طرز تفکر، شما همیشه در هزار توی ناتوانیهاتون باقی میمونید.
برای پایان به این عادت مخرب، باید کاری کنید. وقتی هدفی به ذهنتون رسید، به یاد داشته باشید که نمیتونید به تنهایی انجامش بدید و ببینید چه کسی میتونه برای رسیدن بهش به شما کمک کنه.
برای رسیدن به پاسخ این سوال، لازمه تعارفات رو بذارید کنار و درباره اهداف و خواستههای خودتون دقیق و رو راست باشید. اینطوری میتونید یه «چه کسی» مناسب برای خودتون پیدا کنید.
دن سولیوان(Dan Sullivan) که خالق فلسفه «چه کسی، نه چگونه» هست، یه راهکاری برای پیدا کردن «چه کسی» ایجاد کرده که اسمش رو گذاشته «فیلتر نتیجه». در ادامه بهتون میگیم که چطوری میتونید از این روش استفاده کنید.
برای شروع، انگیزه خودتون، هدف پروژه و نتیجهای که داره رو با جزئیات کامل بنویسید. آیا به دنبال رشد بیزینس خودتون هستید؟ میخواید پول بیشتری در بیارید؟ یا زمان آزاد بیشتری داشته باشید؟ دقیق بنویسید.
در مرحله بعد، از خودتون بپرسید: اگه همین الان اقدام کنم، بهترین نتیجه قراره چی باشه؟ علاوه بر این، در نظر بگیرید که اگه هیچ کاری نکنید، چه اتفاقاتی میوفته و با چه ریسکی مواجه میشید؟
در نهایت، نتایجی که باید بهشون برسید تا پروژهتون با موفقیت به پایان برسه رو بنویسید. اگه یه «چه کسی» احتمالی، دقیقا بدونه که چه نتایجی مورد انتظار هست، بهتره همراهتون باشه و برای رسیدن به هدف بهتون کمک کنه.
دین جکسون (Dean Jackson)، پس از سالها تجربه در شغل مشاوره املاک در شهر تورونتو (Toronto)،
تصمیم گرفت به فلوریدا (Florida) بره و یه کسب و کار تو شهر اورلاندو(Orlando) راه بندازه و به افراد دیگه مهارتهای املاکداری رو آموزش بده. در سال 1997، با یکی از دوستاش شریک شد و با هم دیگه، هر ماه جلسات مربیگیری برگزار کردن. جکسون میخواست تمام تمرکزش رو بذاره روی کسب و کارش، به همین دلیل یه نفر رو استخدام کرد تا خونهش رو هر هفته تمیز کنه.
اینجا یه ایده به ذهنش رسید: جکسون دید مندی (Mandy)، فردی که برای نظافت خونه استخدامش کرده، کارای بیشتری هم میتونه انجام بده. مثلا علاوه بر خونه، ماشینش رو هم تمیز کنه، خریدهای مغازه رو انجام بده، لباسهاش رو بشوره و کلا هر کاری دیگهای که وقت جکسون رو میگرفت.
بنا بر این از مندی تقاضا کرد و پاسخ مندی هم مثبت بود. مندی پول بیشتری دریافت کرد و در عوض، جکسون وقت بیشتری داشت تا بتونه روی کسب و کارش تمرکز کنه.
نکته کلیدی اینجا اینه: آزادی زمان با خودش پول میاره.
جکسون باسرمایه گذاری روی یه «چه کسی» که همون مندی بود، تونست درآمد بالاتری داشته باشه. البته درسته که وقتی شما کسی رو برای انجام کارهاتون استخدام میکنید، باید بهش پول بدید. اما در دراز مدت، زمان بیشتری دارید تا روی فعالیتهای مهمتر و درآمدزا تر تمرکز کنید. اینطوری بود که جکسون تونست کسب و کارش رو رشد بده و از زمانی که ذخیره کرده بود، برای رسیدن به درآمدهای بیشتر استفاده کنه.
وکیل مهاجرت جیکوب مانتری (Jacob Montry) متوجه شد که زمان زیادی رو تو مسیر ملاقاتهایی که با موکلاش تو تگزاس داشت، داره از دست میده. همچنین دیر رسیدن باعث میشد استرس زیادی هم تجربه کنه. از طرفی دیگه، ترافیک سنگین باعث میشد تا به شدت احساس خستگی داشته باشه. اینجا بود که تصمیم گرفت یه «چه کسی» استخدام کنه، یه راننده که مسئولیت رانندگی رو کاملا بر عهده بگیره.
بعد از این کار، جیکوب در مدت رفت و آمدش که حدوداً 90 دقیقه طول میکشید، میتونست روی مدارک مشتریاش تمرکز و خودش رو برای پیش بردن پروندهها آماده کنه. شاید هزینه 50 هزار تومانی اسنپ برای خیلیهامون زیاد و اضافی به نظر بیاد، اما با زمان بیشتری که در اختیارمون قرار میگیره و اعصاب راحتتر، میتونیم روی کارهامون تمرکز بیشتری بذاریم و در عوض درآمدمون رو بیشتر کنیم.
بخشی از مسیر رسیدن به هدف، اینه که بتونیم کارها و تصمیمگیریهای غیر ضروری رو حذف کنیم. بهترین راه حذف؟ سپردن کارها به یه «چه کسی».
نیکول ویپ (Nicole Wipp)، یه وکیل تو میشیگان (Michigan) تونست دفتر وکالت خودش رو تو بحران اقتصادی سال 2008 تاسیس کنه
اون اوایل، هیچ کارمندی نداشت و مسئولیت تمامس کارهای بیزینسش، از تلفن و ایمیل جواب دادن گرفته تا سند نویسی بر عهده خودش بود. بعد از یک سال و نیم کار طاقت فرسا و 100ساعت کار در هفته، فهمید که باید یه چیزایی رو تغییر بده.
ویپ یه وکیل باتجربه بود، اما حتی بعد از کار کردنهای شبانه روزی، نه پول و نه زمان کافی براش نمیموند. واقعیت اینه که، ویپ مجبور نبود همه کارها رو خودش انجام بده. در واقع، افراد دیگه برای انجام خیلی از کارهاش مناسبتر بودن.
نکته کلیدی اینجا اینه: «رهبران تحول آفرین»، به نتایج متعهد هستن، نه فرایند.
وقتی یه مدیر یا رهبر کسب و کار، اصرار داره که همه کارهاش رو خودش انجام بده، چیزی جز نتایج ضعیف به دست نمیاره. این نوع نگاه نشون میده که یه رهبر یا مدیر، چشم انداز شفافی هم نداره. در مورد خانم ویپ، تمرکز کردن روی فرایند انجام کارها یا همون «چطوری»، باعث شده بود تا به هیچ کدوم از اهدافش نرسه.
وقتی ویپ برای اداره شرکتش خواست از کسی کمک بگیره، اولین «چه کسی»ای که پیدا کرد، فرد چندان مفیدی نبود. اما دلیل مفید نبودن اون فرد این بود که ویپ چشم انداز درستی نسبت به اهداف زندگی و کسب و کارش نداشت. بنا بر این، نمیدونست که دقیقاً چه چیزهایی رو باید از «چه کسی» خودش انتظار داشته باشه و چه کارهایی رو باید بهش بسپره.
وقتی ویپ فهمید که چرا و کجاها به کمک نیاز داره و این کمک تا چه حد میتونه زندگی شخصی و وضع مالیش رو بهبود بده، استخدام «چه کسی»ها براش خیلی راحت تر و هدفمندتر شد. ویپ میدونست که گاهی باید از کارش فاصله بگیره تا بتونه روان و جسمش رو بازیابی کنه. بنا بر این چند نفر کارمند تمام وقت استخدام کرد و به هر کدومشون فعالیتهای مشخصی رو داد تا اینطوری زمان بیشتری برای خودش داشته باشه.
علاوه بر این، ویپ تلاش کرد تا به هر دو سمت معادله متعهد باشه؛ یک سمت که کارمنداش بودن و در مواقع لازم باید ازشون حمایت میکرد و سمت دیگه که خودش بود و باید تلاش میکرد تا حال خوبی داشته باشه. تو روانشناسی، به این میگن «تشدید تعهد». هر چقدر شما روی هدف یا پروژه کار کنید و تمرکزتون رو بذارید روش، نسبت بهش تعهد بیشتری هم پیدا میکنید.
زمانی که رهبرها متعهدتر بشن، روی کارمندانشون هم تاثیر بهتری میذارن. بر اساس تئوری «رهبری تحول افرین»، رهبرایی مثل ویپ فقط روی «چه کسی»های خودشون سرمایه گذاری نمیکنن، بلکه اون ها رو به چالش میکشن و نقش یه مربی رو براشون دارن. وقتی اجازه میدید خلاقیت در محیط کارتون به جریان بیوفته، هر فرد از تیمتون فضایی پیدا میکنه تا بتونه مستقل باشه و مستقل فکر کنه. در نهایت، اعضای تیم هم از یه «رهبر تحول آفرین» الهام میگیرن تا بتونن به اون حد از تعهد برسن.
وقتی تعهد و چشم انداز درستی نسبت به هدفتون داشته باشید، متوجه میشید که «چه کسی» میتونه کمک زیادی بهتون بکنه
اما اگه شما خودتون هم «چه کسی» یکی دیگه باشید چی؟ معمولا، دنیای «چه کسی، نه چگونه» یه جاده دو طرفه هست. ممکنه فردی به شما کمک کنه تا به هدفتون برسید، در همین حال، شما هم میتونید بهش کمک کنید تا اون هم به اهداف و آرزوهاش نزدیک بشه.
یکی از عناصر حیاتی برای رسیدن به موفقیت اینه که بتونیم برای دیگران هم ارزش ایجاد کنیم، چون زمانی میتونیم وقتمون رو آزاد کنیم یا پول بیشتری کسب کنیم که بتونیم با دیگران رابطه برقرار کنیم. رابطهای با فردی که بتونیم باهاش ارزش مبادله کنیم، ینی همونطور که انتظار داریم کار ارزشمندی برامون انجام بده، ما هم براش ارزشمند باشیم.
وسوسه شدن برای استفاده از دیگران برای رسیدن به اهدافمون قابل درکه. اما برای اینکه بتونیم یک ارتباط رو حفظ کنیم، پرسیدن این سوال که «تو این رابطه چی به من میرسه»به تنهایی کافی نیست. در عوض، با این دید به سراغ «چه کسی»های مد نظرتون برید که چجوری خودتون هم میتونید بهشون کمک کنید. در واقع، این سوال رو هم باید از خودتون بپرسید که: «تو این رابطه چه به اونا میرسه».
نکته کلیدی اینه که: ایجاد ارزش در تمامی روابط، تضمین میکنه که اون رابطه تحول گراست.
با تمرکز روی ارزشی که میتونید برای دیگران ایجاد کنید، به افراد بیشتری هم دسترسی پیدا میکنید، افردای که مشتاقانه حاضرن در ازای ارزشی که براشون ایجاد میکنید، بهتون کمک کنن و براتون ارزشمند باشن.
باب دیلن(Bob Dylan) خواننده و ترانه سرای بزرگ آمریکایی، در جایی از ترانه زیبا و دلنشین «همیشه جوان» میگه: «...امیدوارم به دیگران کمک کنی، و اجازه بدی دیگران هم به تو کمک کنن...». پیشنهاد میکنیم بعد از این پادکست، این آهنگ رو هم گوش بدید.
جو پولیش(Joe Polish) به واسطه اصولی که تو ایجاد روابطش با دیگران داشت، به رابطه دار ترین آدم کسب و کار معروف شده. به عنوان مثال، وقتی پولیش مبلغی رو به موسسه خیریه ویرجین یونیت (Virgin Unite) که در اختیار میلیارد بزرگ و موفق ریچارد برنسون (Richard Branson) بود کمک کرد، به یه مراسم شام در حضور برنسون و سایر خیّرین دعوت شد. وقتی خیرین دیگه به دنبال این بودن که از برنسون تا جای ممکن بیشترین بهره روببرن، پولیش برعکس عمل کرد و همش به دنبال این بود که به برنسون توضیح بده که چطور میتونه ارزشی رو براش ایجاد کنه.
ایده پولیش این بود که برنوسن با استفاده از ویدیوهای آموزشی، کمکهای مردمی بیشتری رو جمع کنه. برنسون با شنیدن این ایده از پولیش خواست تا اون رو براش روی کاغذ بنویسه. از بین همه افرادی که اونجا بودن، فقط پولیش بود که تونست آدرس ایمیل شخصی برنسون رو بگیره. سالها بعد، پولیش و برنسون همچنان به همکاریشون ادامه دادن و پولیش به یکی از بزرگترین تامین کنندگان مالی خیریه ویرجین یونیت تبدیل شد.
پولیش به طرز تفکر «چه فایدهای برای دیگران داره» متعهد موند. نتیجه؟ تونست به صورت مداوم ارزش ایجاد کنه و اینطوری رابطه خیلی خوبی با یکی از بزرگترین رهبران بیزنسی در دنیا ایجاد کنه.
یه عنصر ضروری دیگه هم برای ایجاد یه رابطه تحول گرا لازمه: قدرشناسی. مردم نیاز دارن تا تلاشهاشون دیده و ازشون قدردانی بشه. وقتی شما از یه «چه کسی»کمک میگیرید، ازش به خوبی قدر دانی کنید. بهش نشون بدید که شما نتیجه کارش رو میبینید. اینطوری هم میتونید روابط خودتون رو به خوبی حفظ کنید و هم افراد دیگهای رو برای کمک به خودتون جذب کنید.
به روزهایی که تو مدرسه ابتدایی داشتید فکر کنید. تا چه میزان شما و هم کلاسیتون تشویق میشدید تا برای انجام تکالیفتون با هم همکاری کنید؟
اکثر آدما میگن هیچ وقت، یا به ندرت. دلیلش هم اینه که معمولا به بچهها اینطور یاد میدن که کمک گرفتن از دیگران تقلبه. بنا بر این، جای تعجب نیست که این طرز نگاه تو بزرگسالی هم ادامه پیدا کرده و کمک گرفتن از دیگران بهمون احساس گناه میده.
علاوه بر این احساس گناه، همچین نگرشی باعث میشه تا منزوی باشیم و از همکاری با دیگران خودداری کنیم، حتی اگه منزوی شدن از پیشرفتمون جلوگیری کنه. مسئله این جاست: فرار کردن از کمک دیگران به خودمون باعث میشه نتونیم روابط پایدار و باکیفیتی با دیگران ایجاد کنیم. اما زمانی که از همکاری با دیگران استقبال میکنیم، میتونیم به اهدافمون از همیشه نزدیک تر بشیم و نتایج بهتری بگیریم.
کارن نانس(Karen Nance) که یه وکیل تو سنفرانسیسکو (San Francisco) هست، به مدت 20 سال قصد داشت تا زندگینامه مادربزرگش ایتل ری نانس (Ethel ray Nance) رو بنویسه. مادربرگ کارن یه فعال حقوق بشر بود و نانس دوست داشت داستانش رو با کل دنیا به اشتراک بذاره. نانس دسترسی بینظیری به جزئیاتزندگی مادربرگش داشتو با این وجود، وقتی نشست پای کار نوشتن، فهمید زندگی نامه نوشتن کار سختیه.
با گذشت سالها، سرعت پیشرفتش کم شده بود. تا جایی که به یه پروژه پایان ناپذیر تبدیل شده بود. نانس حدود 200 صفحه مجزا از هم نوشته بود. در همین حین، یه ایمیل از طرف دکتر ایتلین ویتمایر (Dr. Ethelene Whitmire)، استاد دانشگاه تاریخ در دانشگاه ویسکانزین (Wisconsin) دریافت کرد. ویتمایر که متخصص تاریخ فمنیستی بود، داشت روی زندگی نامه مادربزرگ نانس کار میکرد. هرچند که این مسئله هیجان انگیز بود، اما اولین واکنش نانس تدافعی بود، چون خودش رو در رقابت با ویتمایر میدید. اگه نانس اطلاعات اختصاصی خودش رو در اختیار ویتمایر میذاشت، دست بالا رو از دست میداد.
بعد از مشورت با دن سولیوان که رویکرد «چه کسی، نه چگونه» رو بهش معرفی کرد، نانس فهمید که چه فرصت خوبی در اخیتارش قرار گرفته. نانس به ویتمایر پیشنهاد داد که با هم زندگی نامه رو بنویسن، مثل دو تا همکار، نه دو رقیب. نانس اطلاعات دقیق از زندگی نامه مادربزرگش رو در اختیار ویتمایر قرار میداد و در عوض، ویتمایر تجربیات آکادمیک داشت و قبلا هم زندگی نامه نوشته بود و تو این کار مهارت داشت. با این همکاری، مادر بزرگ نانس به قدردانی که شایستهاش بود میرسید، اون هم به بهترین و کامل ترین شکل ممکن.
علاوه بر این، اینطوری نانس زمان آزاد بیشتری پیدا کرد تا روی کارها و اهداف دیگش، مثل کارهای بشردوستانه تمرکز کنه. اینجا، نانس به جای تمرکز روی «چگونه» که باعث شده بود استرس زیادی رو تحمل کنه، روی «چه کسی» تمرکز کرد و در نتیجه، تونست به هدف اصلیش برسه.
در پایان، به عنوان جمع بندی میشه گفت که تغییر ذهنیت از «چگونه» به «چه کسی» میتونه بهمون کمک کنه به اهدافی برسیم که تنهایی هیچ وقت نمی تونستیم. وقتی دارید روی هدفی کار میکنید، «چه کسی»ها یا افرادی که میتونن بهتون کمک کنن رو لیست کنید و کارهایی که ازتون زمان زیادی میگیره رو بهشون بسپارید. اینطوری میتونید از زمان ازاد شده استفاده کنید و روی اهداف اصلی تر و مهم ترتون تمرکز کنید.
در نهایت، با ایجاد ارزش برای دیگران و قدردانی ازشون، سعی کنید رابطه خودتون رو باهاشون حفظ کنید. اینطوری میتونید به نتایج بیشتری از اهدافتون دست پیدا کنید. امیدواریم «چه کسی»های زندگیتون رو پیدا کنید، بهشون کمک کنید و اجازه بدید بهتون کمک کن.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب الگوریتمهایی برای زندگی : نوشته: برایان کریستین، توماس گریفیت
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب شجاعت دوستداشتنی نبودن : نوشتۀ ایچیرو کیشیمی و فومیتاکه کوگا
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب ده دقیقه سرسختی ذهن : نوشته: جیسون سلک