خلاصه کتاب چگونه در هر کاری شکست بخوریم و برنده باشیم: نوشته: اسکات آدامز

معرفی و خلاصه کتاب چگونه در هر کاری شکست بخوریم و برنده باشیم: نوشته: اسکات آدامز

رسیدن به موفقیت یکی از بزرگ‌ترین رازهای بشره. تنها چیزی که ما می‌دونیم اینه که فقط یک راه برای رسیدن به موفقیت وجود نداره و به اندازه همه آدم‌ها راه‌های مختلف هست. اسکات آدامز توی کتاب چگونه در هر کاری شکست بخوریم و برنده باشیم از راز موفقیت خودش صحبت کرده و اینکه چقدر شکست‌ها می‌تونن توی مسیر موفقیت ما تاثیرگذار باشن.

خلاصه متنی رایگان کتاب چگونه در هر کاری شکست بخوریم و برنده باشیم

پیش اومده برات حسرت بخوری که چرا به حرف والدینت گوش ندادی و دکتر و وکیل و کارمند بانک نشدی؟

ایا از جابه‌جا شدن بین شغل های مختلف و پیدا نکردن کار مناسب خسته شدی؟ شایدم کلی ایده‌ی عالی داشتی که هیچکدوم به هیج جا نرسید؟ پس بد نیست به حرفای اسکات ادامز گوش بدی. کارتونیست معروفی که قبل از ساخت اثر معروفش دیلبرت ( Dilbert) تا دلتون بخواد شکست تجربه کرد. بارها اخراج شد و حتی برای خودش کارهایی راه انداخت که همگی شکست خوردن.

اما اون از همه این شکست ها به عنوان موضوع ساخت کمیک‌هاش استفاده کرد و در نهایت به اوج قله رسید. اگه این کتاب رو ورق بزنی می‌بینی که شکست‌های تو مثل سنگ فرش‌هایی توی مسیر موفقیت می‌مونن. توی این خلاصه درباره‌ی اینکه:

  • چرا نباید متخصص باشی
  • نویسنده، اسم ساندویچی که اختراع کرده بود رو چی‌گذاشته بود
  • و فواید توهم

حرف می‌زنیم.

به جای هدف‌گذاری، سیستم خلق کنید

برید توی یه کتابفروشی، و یه سری به قسمت کتاب های راهنما و برنامه ریزی بزنین و یکی رو همینطوری باز کنید. توی نه تا از هر ده تا کتاب بدون تردید درباره تاثیرات شگفت انگیز هدف‌گذاری توی زندگی خواهید خوند. اما این ایده یه مقداری اشتباه داره مطرح میشه، چون هدف ها هرچقد هم که واضح باشن دو تا مشکل اساسی دارن: یکی اینکه درباره آینده‌ن و دوم اینکه بیش از حد اختصاصین.

بیاین با مشکل زمانی شروع کنیم. همه هدف‌ها برای اینده تعریف میشن اما شما باید الان براشون کار کنید. وقتی شما برای یه هدف در اینده کار می‌کنید به ندرت پیش میاد که نتیجه اون رو فورا ببیند. این فرایند ممکنه خسته کننده و ملال اور بشه. به خاطر همین نویسنده کتاب سیستم‌ها رو پیشنهاد میده؛ چون اونا توی زمان حال قرار می‌گیرن. بر خلاف هدف‌ها، سیستم ها روی حالا و همینجا تمرکز دارن و می‌تونن توی زندگی روزمره به کار برده بشن، یعنی شما می‌تونید از سیستمی که درست کار میکنه روزانه احساس لذت کنید.

خود آدامز، خیلی شانسی درباره سیستم‌ها یاد گرفت. یه بار توی یه پرواز کنار مردی نشسته بود که براش توضیح داد چطور سیستم ها اون رو از یه کارمند به مدیر عامل تغییر دادن. سیستم اون مرد ساده بود: از هر شغل به شغل بعدی برو، همیشه دنبال موقعیت بهتر باش. با اینکه اون ادم هدف نهایی مشخصی نداشت اما سیستمش بهش اجازه داد تا روی صندلی مدیر عاملی بشینه. به همین ترتیب، سیستم‌ها از هدف ها بهترن چون که اختصاصی نیستن. اختصاصی بودن هدف ها با خودش نوعی توهم شکست به همراه میاره. ادما فک میکنن اگه دقیقا به اون چیزی که توی ذهنشون تعیین کردن نرسن شکست خوردن.

مثلا فک کن هدف گذاشتی که تا کریسمس ده کیلو وزن کم کنی. هدف منطقی‌ای به نظر میاد ولی یه سری مشکل داره. اول اینکه فقط وقتی بتونی ده کیلو رو کم کنی خوشحال میشی، دوم اینکه اگه مثلا ۹ کیلو کم کنی احساس شکست خواهی کرد. عاقلانه تر اینه که یه سیستم تعریف کنی مثلا اینکه هر روز ورزش کنی، حالا چه پنج دقیقه چه یک ساعت. اینطوری تو یه عادت خواهی داشت که انگیزه بیشتری به تو میده.

این همون کاری بود که نویسنده توی جوونی انجام داد. چه نوشتن و چه طراحی کردن، اون شروع به خلق کارهایی کرد که مردم دوست داشته باشن، بدون یه هدف نهایی توی ذهن. و این یه حرکت هوشمندانه بود. از اونجایی که آدامز قبلا شغل ها و پروژه های مختلفی رو رها کرده بود، از اینکه تمام تمرکزش رسیدن به یه هدف خاص بود، احساس شکست میکرد.

بهتره که چندین مهارت رو یاد بگیری و گاهی شکست بخوری تا اینکه توی یه مهارت خاص متخصص بشی

توی دنیای کسب و کار گذشته، تخصص ضروری بود. توی دنیای امروز ولی داشتن یه دانش کلی از چندین حوزه بهتر از تخصص توی یه کارِ به‌خصوص حساب میشه. این کار نه تنها تو رو یه نیروی معمولی نمی کنه بلکه ارزش‌ت رو بالاتر میبره.

آدامز یه متخصص عمومیه! البته اگه بشه گفت چنین چیزی وجود داره! J

وقتی اون کُمیکِ دیلبرت رو شروع کرد، توانایی این رو نداشت که درباره اقتصاد توی سطح بالا بنویسه یا نقاشی کنه، اما اون توی همه چیز تقریبا خوب بود، ویژگی‌ای که به باور خودش موجب موفقیت کمیکش شد.داشتن گستره‌ای از مهارت ها به شما کمک میکنه تا با تغییرهای دائمی جهان کنار بیاین و از سایر رقباتون جلو بزنید.البته یه سری از مهارت ها طبیعتا با ارزش ترن، پس عاقلانه تر اینه که بر اساس موقعیت خودتون اونا رو انتخاب کنید.

مثلا اگه توی کالیفرنیا زندگی می‌کنید، اگه همزمان با انگلیسی اسپانیایی هم بلد باشید شانس بیشتری برای پیدا کردن شغل خواهید داشت. اما یه سری از مهارت ها هم هستن که فرقی نمیکنه شما کجا باشید، همیشه به درد می خورن. مثلا گرامر، تکنیکهای مذاکره، فن بیان، دانش تکنولوژی و توانایی ارتباط گرفتن با ادما. اما یه نکته مهم دیگه درباره یادگیری مهارت های مختلف اینه که شما، شکست خوردن رو هم تجربه می کنید.

قطعا شکست اخرین چیزیه که ادما می‌خوان تجربه کنن اما هر شکست تجربه ای برای یادگیریه. فرض کنید که شما یه نویسنده اید و به تازگی رمان تون رو منتشر کردین و بی صبرانه منتظر نظر منتقدا هستین. نظرها منتشر میشن و فاجعه امیزن. خب، به جای جا زدن و نا امید شدن اون نظر ها رو باید توی ذهن نگه داشت و برای رمان بعدی به کار گرفت. اجازه بدین شکست ها به شما کمک کنن.

نویسنده هم قبل از دیلبرت بارها شکست خورد. اون از شرکتی که کار میکرد اخراج شد. ایده ش برای بازی کامپیوتری هم به هیچ جا نرسید. اون نوعی ساندویچ بوریتو مکزیکی ابداع کرد و اسمش رو دیلبریتو (Dilberito) گذاشت که خب سرنوشت اونم معلوم بود. اما نا امید نشد، تجربه‌هاش و دانشی که درباره کسب و کار و بازاریابی یاد گرفته بود رو کنار هم جمع کرد و ازشون برای ساخت کمیکش استفاده کرد.

مهارت هات رو بشناس و با ترکیب کردنشون با هم کارای بزرگ بساز

اکثر ما فشار والدین برای دنبال کردن یه کار و درست و حسابی رو حس کردیم. باید دکتر بشی! یا وکیل! یا یکی از این ادم های موفق توی سیلیکون ولی! Silicon Valley . اما این وسط یه چیزی هست. شما تنها کسی هستین که باید درباره خودش تصمیم بگیره و اگه این کار براتون سخته، باید با خودتون خلوت کنید تا بتونید بفهمید مهارت های خاص شما چیا هستن؟

چطوری؟

خب، به چه چیزهایی علاقه دارین؟ کارایی که ما دوسشون داریم معمولا کارایی هستن که می‌تونیم خوب انجامشون بدیم. مثلا اگه شما کنار بچه ها راحتید و وقت گذاشتن کنار اونا براتون لذت بخشه، اون وقت مهارت خاص شما ممکنه کار کردن با بچه ها باشه. یا چیزی بوده که توی بچگی عاشق بوده باشین؟ خیلی از این علایق کودکی در نهایت به مهارت خاص ادم‌ها تبدیل میشن. اگه هنوز نتونستین به چیزی برسید، به حوزه هایی توی زندگیتون فک کنید که از ریسک کردن توی اونا نمی ترسیدین. مثلا اینکه از صحبت کردن مقابل جمعیت هراس نداشتید، خب این خودش نشون دهنده ویژگی خاصی درون شماست.

اسکات آدامز از زمان بچگی دوست داشت که کمیک بکشه. کمیک همه وجودش بود و حاضر بود هر ریسکی براش بکنه. برای مثال کشیدن کمیک‌هایی از معلم سر کلاس که اگه گیر میافتاد براش حسابی گرون تموم میشد. اما حتی اگه علاقه‌تون هم براتون مشخص باشه لزوما پیدا کردن و انتخاب یه حرفه کار ساده ای نیست. پیدا کردن شغل مناسب نیازمند امتحان کردنه. یعنی انتخاب های مختلف تا در نهایت به گزینه مناسب برسید.

و کی می‌دونه، مثلا ممکنه برای شما اون گزینه مناسب، راه انداختن کسب و کار خودتون باشه.

اگه واقعا اینطور باشه اون موقعست که باید فاکتور ایکس خودتون رو پیدا کنید. تعریف دقیق این فاکتور کار ساده ای نیست ولی مفهومش، قسمتی از ایده یا محصول شماست که باید علاقه مخاطب یا مصرف کننده رو به خودش جلب کنه، جوری که اونا تو جمع‌هاشون یا توی شبکه‌های اجتماعیشون درباره ش حرف بزنن. مثلا اولین گوشی آیفون رو یادتونه؟ اگرچه زیادی گنده و گیج کننده بود اما مردم نمی تونستن از حرف زدن درباره ش دست بکشن.

فعالیت‌های انرژی‌زا برای خودت پیدا کن، مشخص کن چه زمان بهترینِ خودتی و هرگز جاییکه استراحت میکنی کار نکن

تا حالا شده بخوای علیرغم خستگی و بی انگیزگی ورزش کنی؟ یا با وجود بی اشتها بودن خودت رو مجبور به خوردن غذایی کنی؟ اگه چنین کاری کردی احتمالا دلیلش اینه که بجای گوش دادن به ریتم بدن خودت، داشتی به برنامه ای که یه نفر دیگه بهت داده عمل میکردی. این کار درست نیست. بهترین کار اینه که ما همیشه به ریتم طبیعی و سطح انرژی بدن خودمون گوش بدیم

کی احساس میکنی که خلاق‌ترینی؟ یا کی بیشترین انرژی رو داری؟ ۸ صب؟ یا ۸ شب؟ زمانیکه بیشترین توانایی تو انجام کارها رو داری پیدا کن، این کار به تو کمک میکنه با بیشترین انرژی ممکن جلو بری. توجه به مکان هم مهمه. برای مثال، اگه دوست داری روی کاناپه ریلکس کنی، بهتره اونجا کار نکنی. یا تخت، فرقی نمیکنه. مکان‌های اسایش خودت رو محل کارت نکن.

یه راه دیگه برای بالا بردن انرژی اینه که بفهمی چه کاری انرژی تو میگیره و چه کاری بهت انرژی میده. نویسنده کتاب میگه که دوست داره خودش رو یه ربات نرم تصور کنه. رباتی با برنامه ای خاص. شما هم می‌تونید همینطور فک کنید و برنامه خودتون رو داشته باشید.

برای مثال می‌تونید از حرکات کششی توی هال خونه برای افزایش انرژی و تمرکز استفاده کنید. یا اگه کاری انرژی شما رو میگیره، کارهای دیگه رو امتحان کنید تا بفهمید کدوم بهتون انرژی میده. برای نویسنده، بلاگینگ، کاری هست که بهش انرژی میده و خرید کردن، بر عکس، فعالیته که انرژی شو از بین می بره. مکان و انرژی ضرورین اما بدون سلامتی بی فایده. پس باید روی سلامتی هم تمرکز کنید، فرقی نداره کجا و مشغول چه کاری باشید.

انرژی و مودتون رو به کمک تغذیه و ورزش بهتر کنید

تا حالا شده یه رژیم یا فعالیت ورزشی رو شروع کنید بعد وسط راه حس کنید که نه، زیادی سخته و برگردین به روال عادی خودتون؟ خب چطور میشه رژیم‌ها و عادت های سالم رو نگه داشت.

بیاین با چنتا توصیه غذایی شروع کنیم.

به یاد داشته باشید که مود شما توسط غذایی که می‌خورید تعیین میشه. پس باید حواستون به چیزی که توی بشقاب می‌ذارید باشه. یه سری از غذاها مثل یه سری فعالیت ها انرژی ادم رو میگیرن. چربی های اشباع به طور مثال باعث میشن خیلی از ادما احساس خستگی کنن.

اگه شما هم دارید دست و پا می زنید تا غذاهای اماده خوشمزه رو با غذاهای سالم و مغذی جایگزین کنید، به توصیه نویسنده گوش بدین و از ادویه‌ها کمک بگیرین مثلا بروکلی بخار پز شده که احتمالا جز کم طرفدارترین غذاهای روی زمینه رو با کره و فلفل امتحان کنید. عسل، لیمو، سس سویا، پنیر و حتی نمک همگی می‌تونن به شما برای خوشمزه کردن غذاهای سالم کمک کنن.

ورزش کردن هم مثل تغذیه سالم به شما کمک میکنه که مود بهتری داشته باشید پس مطمئن بشید که ورزش توی روتین زندگیتون جای ثابتی داشته باشه. البته که همه ما سرمون شلوغه و فیت بودن گاهی جزو اولیت‌های اخر ما هم حساب نمیشه، اما اثر مثبتی که برای سلامتی و مود شما داره، فوق العاده با ارزشه.

اگه نگه داشتن رژیم یا یه روتین ورزشی برای شما سخته سعی کنید به یه گروه ملحق شید و به طور منظم و گروهی کار رو دنبال کنید تا مقاومتتون بیشتر بشه. مثلا نویسنده میگه همسرش هر پنجشنبه برای بازی تنیس میره و همه اونجا منتظر اومدنش هستن. این انتظار باعث میشه اون به سادگی برنامه شو کنسل نکنه.

از نظر نویسنده کتاب ادما مثل سگ ها می‌مونن. اونا تشنه جایزه گرفتنن و از مجازت شدن فرار میکنن. پس هر وقت کاری رو تموم کردین به خودتون جایزه بدین. مثلا نویسنده میگه که بعد از هر بار ورزش به خودش یه لیوان قهوه جایزه میده.

از انرژی جمعی و توهم برای انگیزه گرفتن استفاده کنید

مود ما ادما، مسریه. ممکنه رفتار بد یه همکار حال شما رو خراب کنه یا بر عکس، لبخند یه غریبه باعث بشه احساس خوبی پیدا کنید. انرژی جمعی یعنی انرژی ای که ما از جمع اطراف خودمون می گیریم.

خب، چطور میشه از این انرژی استفاده کرد؟

خیلی ساده است! با ادم هایی وقت بگذرونید که دوست دارید مثل اونا باشید.

یکی از دوستان نویسنده این ایده رو خیلی جدی گرفت. اون به آدامز گفت می‌خواد توی یه محله ثروتمند نشین زندگی کنه تا بتونه واقعا ثروتمند بشه. اولش آدامز فک کرد واقعا مسخره‌ست، اما بعدا خودش فهمید که چقد این کار تاثیر داره. بعد تر آدامز به همین ویژگی تو اطراف خودش دقت کرد. مثلا وقتی خودش حالش خوب بود، حال خونواده شم خوب بود.

آدامز کمی قبل تر از نوشتن دیلبرت ، با سه تا نویسنده توانمند همکاری داشت و همین برای خودش سواله که ایا انرژی جمعی ناشی از اون همکاری باعث نوشتن شاهکارش شد یا نه؟ شاید اون دچار توهم شده باشه ولی مهم نیست، چون گاهی توهم هم می‌تونه برای ما مفید باشه.

خیلی از ادما هستن که توی جیبشون سکه شانس نگه می‌دارن یا ورزشکارهایی که جوراب های مخصوص می‌پوشن. اگه به ما اسیبی نزنه خوب این توهم چه اشکالی داره؟ مثلا یکی از توهمات نویسنده کتاب اعتراف کردنه. هیچ فکت علمی‌ای وجود نداره که تاثیر مثبت اعتراف کردن رو نشون بده اما این کار به آدم کمک میکنه روی اولویت‌هاش بهتر تمرکز کنه.

باور نمی‌کنید؟ قبل از خلق دیلبرت آدامز هر روز به خودش می‌گفت که یه روز یه کارتونیست بزرگ خواهد شد.

خلاصه اینکه مسیر رسیدن به موفقیت لزوما صاف و مستقیم نیست

به جای هدف‌گذاری از سیستم‌ها استفاده و شانس تون رو امتحان کنید. سعی کنید سراغگزینه‌های مختلف برید. این کار به شما کمک می‌کنه تا از شکست‌هاتون درس بگیرید و مهارت‌های زیادی کسب کنید. زمانیکه فهمیدید مهارت‌های خاص شما چه چیزهایی هستن باید سطح انرژی‌تون رو با کمک رژیم غذایی وورزش مدیریت کنید و اطراف خودتون رو با ادم‌ها خلاق، حمایتگر و الهام‌بخش پر کنید.

در آخر، يک جمله طلایی از ايلان ماسک :