یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب ۱۲ قانون زندگی : نوشته: جردن پیترسون
معرفی و خلاصه کتاب ۱۲ قانون زندگی : نوشته: جردن پیترسون
این کتاب مناسب افرادیه که میخوان به زندگی خودشون نظم بدن، پیشرفت کنن و مسئولیت زندگی خودشون رو بپذیرن. این کتاب به اونایی که توی زندگی دنبال شادی میگردن، هم به شدت پیشنهاد میشه. جردن پیترسون، نویسنده کتاب ۱۲ قانون زندگیه. ایشون در زمینه روانشناسی بالینی فعالیت میکنه و توی دانشگاه تورنتو کانادا هم تدریس میکنه. پیترسون توی این کتاب موضوعاتی رو به ما میگه که به کمکشون میتونیم به جنگ بینظمیهای زندگیمون بریم و از این جنگ، پیروز برگردیم.
خلاصه متنی رایگان کتاب ۱۲ قانون زندگی
توی دنیای امروز، همه چیز به قانون نیاز داره؛ حتی زندگی.
برای رسیدن به موفقیت توی هر زمینه ای از زندگی شخصی گرفته تا زندگی حرفهای، باید توی چارچوب یه سری قاعده و قانون عمل کنین.
خب برای داشتن زندگی قانونمند باید پایبند به قوانین هم باشین دیگه. کتاب دوازده قانون زندگی، یه پادزهره برای رام کردن هرج و مرج و نابسامانی های زندگی و جهان اطرافتون.
این کتاب توی سال ۲۰۱۸ توسط روانشناس کانادایی و استاد دانشگاه؛ جردن پترسون منتشر شده. کتاب توی خیلی از کشورا از جمله توی کانادا، ایالات متحده و بریتانیا آتیش به پا کرده و تا حالا حدود دو میلیون نسخه ازش به فروش رسیده.
البته پترسون هم دست رو دست نذاشته بود که خب کتابو نوشتم برم یه گوشه بشینم آمار فروششو ببینم. بعد از انتشار کتاب پترسون برای تبلیغ، به یه تور جهانی سفر کرد و با مصاحبه با شبکه معروف چنل فور نیوز( Channel 4 News ) توجه خیلی ها رو به خودش جلب کرد.
اگه نظر منتقدا هم براتون مهمه بگم که نظرشون نسبت به کتاب جردن مثبت بوده و خیلی ازش تعریف کردن. کتاب دوازده قانون زندگی قوانین و پندهایی رو بیان میکنه که برای داشتن یه زندگی سرشار از لذت و موفقیت مهم و حیاتی هستن.
جردن توی این کتاب همه چیز رو از طریق گردآوری مقاله های مختلف توی زمینه های اخلاق، روانشناسی، اسطوره شناسی، دین و تجربه های شخصی خودش دور هم جمع کرده تا یه مجموعه خفن بسازه.
میتونم بگم که خوندن این کتاب رو میشه به همه آدمایی که قصد بالا بردن سطح زندگیشون رو دارن پیشنهاد کرد. در ادامه ۱۲ تا قانون مهم زندگی رو با هم مرور میکنیم. امیدوارم تا اخر پادکست همراهمون باشین.
اول کار بگم که جردن توی دانشگاه تورنتو تدریس میکنه. اون بعد از اینکه از قوانین مربوط به ترنس ها توی کشورش انتقاد کرد، توی فضای مجازی خیلی سر و صدا کرد.
اگر چه که خیلیها با عقایدش مخالفن و دوست دارن سر به تنش نباشه؛ از اون طرف خیلی ها هم ازش حمایت میکنن و از دیدگاه بینظیرش نسبت به زندگی الهام میگیرن.
راستی علاوه بر آماری که قبلا گفتم کتابش توی سال انتشار در سایت آمازون هم رتبه اول رو به دست آورده. خب دیگه بیشتر از این منتظرتون نمیذارم؛ بریم سراغ قوانین.
قانون اول : صاف وایستید و شونه هاتون رو عقب نگه دارین
این کار باعث میشه که مردم درک ذهنی بهتری از شما داشته باشن. با این کار آدمای بیشتری به سمت شما جذب میشن و نحوه برخورد متفاوتی با شما پیدا میکنن.
اعتماد به نفس پیدا میکنین و مغزتون پر از هورمون سروتونین میشه.
اگه نمیدونین سروتونین چیه بگم که سروتونین یه هورمون شادیه که برای جلوگیری از افسرده شدن شما ضروریه. از اون طرف، اوضاع خراب باعث میشه برای تسکین خودتون سراغ مصرف دارو و قرص و از این جور چیزا برین که این در نهایت اشتیاقتون رو نسبت به زندگی کم میکنه و احتمال ابتلا به بیماری هایی مثل مشکلات قلبی، سرطان و آلزایمر رو افزایش میده.
قانون دوم : با خودتون مثل کسی رفتار کنین که انگار مسئول کمک بهش هستین
فرض کنین به صد نفر از مردم یه دارو تجویز شده. یک سوم ازشون طبق معمول دوره درمان رو تکمیل نمیکنن و دوسوم هم داروهاشون رو تا آخر مصرف میکنن ولی سر ساعت نمیخورنشون. حالا تصور کنین که شما خدای نکرده توی این گروه بیمارا نیستین ولی یه حیوون خونگی مثلا سگ دارین که مریض شده.
شما سگ فرضیتون رو پیش دکتر میبرین و دکتر به شما نسخه اش رو ارائه میده ولی نکته اینجاست که همونطور که دکترای آدما رو قبول ندارین ، به این دکتر قلابیا هم نمیتونین اعتماد کنین.
با این حال دوره درمان رو برای سگتون تکمیل میکنین و داروهاش رو سروقت بهش میدین. به نظر میاد که ما به حیوانات خونگیمون بیشتر از خودمون اهمیت میدیم. چیزی که من از حرفای پیترسون سر در آوردم این بود که ارزش هاتون رو نسبت به مسیر اصلی زندگیتون تعیین کنین.
با این روشه که میتونین خودتون رو مسئول کمک کردن به خودتون بدونین و واسه روح و جسمتون ارزش قائل بشین. شاید تو نگاه اول سخت باشه ولی اینکه نسبت به ارزش ها و مسیرتون مصر باشین، ده برابر بهتر از اینه که هیچ اهمیتی بهشون ندین.
قانون سوم : با کسایی که خیرخواه شما هستن دوستی کنین
بیاین صادق باشیم. بیشتر ما دوستای به درد نخور زیاد داریم. دوستایی که باهاشون بیرون میرین چون هم اتاقیمون هستن، همکلاسی مدرسمون هستن ، همکارمون هستن و غیره.
اگه اینی که گفتم برای شما صدق میکنه، وقتشه راجع بهش خوب فکر کنین. دوتا سوال مهم : آیا کسی که توی دایره دوستاتونه شما رو به سمت آدم بهتری شدن هدایت میکنه؟ یا کسیه که وقتی میبینیدش لبخند میزنین و کنارش شادین؟ اگه جوابتون به هر دو این سوالا یه نه بزرگه، باید درباره دوستاتون تجدید نظر کنین. این مهمه که به کسایی که باهاشون وقت میگذرونین توجه کنین.
قانون چهارم : خودتون رو با کسی که دیروز بودین مقایسه کنین، نه با کسی که امروز هست
از شما چه پنهون یه دوستی داشتم که اون هم مثل من پادکست درست میکرد. هردوتامون روی تولید محتوا خیلی وقت میذاشتیم.
پادکست من که معرف حضورتون هست ولی پادکست دوستم اگه اسمش رو هم بگم به احتمال زیاد نمیشناسینش چون نتونست رشد کنه. توی دوران دوستیمون، همیشه به من میگفت بهت افتخار میکنم اما قیافهاش داد میزد که چقدر نسبت به موفقیت من حسودی میکنه.
ممکنه شما هم تجربهی مشابهی داشته باشین. این وضعیت ممکنه ادامه داشته باشه و دوست من هنوز توی همون نقطه شروع مونده باشه. واقعیت اینه که اگه اون به مقایسه خودش با آدما ادامه بده در نهایت ناامید و افسرده میشه.
چیزی که میخوام بگم اینه که خوبه به این درک برسیم که همیشه کسی هست که از ما بهتر باشه. پس چرا وقتمون رو با مقایسه کردن خودمون با بقیه هدر بدیم؟
قانون پنجم : اجازه ندین بچه هاتون کاری کنن که ازشون متنفر بشین
آقای نویسنده توی این فصل به خیلی از نکات راجع به پدر و مادر بودن اشاره کرده ولی اگه بخوام صادق باشم بخشی از اون من رو جذب کرد که راجع به این بحث میکنه که ایا باید بچه هاتون رو به خاطر رفتار بدشون تنبیه بدنی کنین؟
این صحنه رو تصور کنین : شما میاین توی پذیرایی خونه و میبینین بچتون داره سعی میکنه یه چنگال رو توی پریز برق فرو کنه. قاعدتا شما فریاد میزنین که بس کن بچه. ولی اون به حرف شما توجهی نمیکنه و به کارش ادامه میده.
دوباره و دوباره فریاد میزنین ولی فایده نداره. خب شما چیکار میکنین؟ خب به نظر پیترسون جواب روشنه. هر کاری که از نظر منطقی زودتر بچه رو نجات بده بهترینه.
چون راههای دیگه میتونن به قیمت جونش تموم بشن، توی این مورد اگه لازمه یه سیلی محکم به صورت بچه میتونه موثر باشه. شما چی فکر میکنین؟ بخش کامنتها منتظر شماس.
قانون ششم : قبل از این که از دنیا انتقاد کنین، رفتار خودتونو تغییر بدین
حتما واژه نهیلیسم به گوشتون خورده. اعتقاد به اینکه همه چیز اساسا بی معنیه. توی سال گذشته، من با این قضیه به شدت درگیر بودم تا جایی که افسرده شده بودم و حتی واسه ادامه این پادکست هم دلیلی پیدا نمیکردم.
تو تنهایی فرو رفته بودم و میگفتم بزار دنیا هرجور که میخواد پیش بره من میخوام پیاده شم. ولی خبر خوب اینه که با موفقیت از اون وضعیت بیرون اومدم و سر و مر و گنده دارم با شما صحبت میکنم.
الان که به شیش ماهی فکر میکنم که با اضطراب وجودی درگیر بودم، میبینم یکی از بهترین چیزهایی بود که برام اتفاق افتاد. خلاصه به جای انتقاد از جهان و آدماش، پیترسون پیشنهاد میکنه تا کاری رو که خودتون هم میدونین اشتباس انجام ندین و تو خودتون تغییر ایجاد کنین.
قانون هفتم : اون چیزی رو دنبال کنین که هدفمند باشه نه اون چیزی که مصلحت آمیزه
دنبال لذت، دروغ، تقلب، دزدی و فریب باش اما سعی کن قسر در بری. توی این جهان بی نهایت بی معنا، چه فرقی میکنه که تو چی کار میکنی. چیزی که گفتم دقیقا منظورم از کلمه مصلحته.
پیترسون با این قضیه کاملا مخالفه. براساس تجربیات و تحقیقات داستایوفسکی، نیچه، انجیل و خیلی از آدمای دیگه، اون به این نتیجه میرسه که ممکنه توی زندگی و بودن ما معنای عمیقی وجود نداشته باشه ولی ما میتونیم این معنی رو خودمون خلق کنیم.
قانون هشتم : راستگو باشین؛ یا حداقل دروغ نگین
این رو تصور کنین : شما یه دانشجوی پزشکی هستین و با استادتون و هشت تا دانشجوی دیگه مثل خودتون به عنوان هیئت اعزامی وارد بیمارستان میشین.
از بخش بیمارای روانی میگذرین و در حالی که داشتین قدم میزدین یه بیمار اسکیزوفرنی از ناکجا آباد سر میرسه.
با یه لحن بچه گانهای از شما میپرسه : چرا شما اینجا وایسادین؟ دارین چی کار میکنین؟ منم میتونم با شما بیام؟ خب شما چی میگین؟ توی این شرایط هیچ کس دوست نداره مداخله کنه و به بیماری که درد زیادی رو تحمل کرده و از بیماریش رنج میکشه جواب رد بده.
از اون طرف هم کسی دوست نداره با یه بیمار روانی هم قدم بشه. جالب اینجاس که پیترسون دقیقا توی همچین شرایطی قرار گرفت. جواب پیترسون یه جواب سر راست و کاملا صادقانه بود.
اون گفت : ما دانشجو هستیم و داریم تلاش میکنیم تا روانشناس بشیم، به خاطر همین تو نمیتونی با ما بیای. بیمار با شنیدن این حرف صورتش درهم رفت ولی فقط برای یه لحظه و راهشو کشید و رفت.
این به این معنی نیست که همه مشکلات زندگی به همین صورت حل میشن، ولی بدونین که دروغ گفتن همیشه باعث ضرر خودتون میشه. پس سعی کنین حقیقت رو بگین، یا حداقل؛ دروغ نگین.
قانون نهم : فرض کنین طرف مقابل شما چیزی رو میدونه که شما نمیدونین
با سکوت کردن و گوش دادن ممکنه از چیزایی که یاد میگیرین شگفت زده بشین. بیشتر از این نمیگم. بریم سراغ قانون بعدی.
قانون دهم : توی حرف زدنتون دقیق باشین
شما صبح که از خواب بیدار میشین. متوجه میشین که حالتون خوب نیست. ممکنه که به یه بیماری سخت مبتلا شده باشین ولی طبق معمول پیش دکتر نمیرین.
از اون طرفم نمیدونین مشکلتون چیه. ممکنه سکته، حمله قلبی، سرطان ریه یا همشون با هم دیگه سراغتون اومده باشن. کی میدونه؟ ولی اگه با دکترتون یه صحبتی بکنین ممکنه هیچ کدوم از این حدس ها درست نباشن. تنها چیزی که میدونین اینه که باید توی صحبت با دکترتون دقیق باشین و راجع به وضعیتتون واضح توضیح بدین.
برای من این درس وقتی کاربرد داشت که تصمیم گرفتم فکرامو روی کاغذ پیاده کنم مخصوصا وقتی چیزی داشت منو اذیت میکرد، مثلا مشکلاتی که توی روابطم با دیگران داشتم. سرراست صحبت کردن خیلی از مشکلات رو حل میکنه.
قانون یازدهم : وقتی بچه ها اسکیت سواری میکنن مزاحمشون نشین
به نظر من این مثال میتونه قانونی رو که میخوام توضیح بدم رو روشن کنه. یه سری جوون تازه به دوران رسیده که هنوز گواهینامه هم بهشون نداده بودن، داشتن با ماشینشون دور دور میکردن و به قول خودشون میخواستن ببینن حداکثر سرعت ماشین چقدره و مهارت رانندگیشون رو محک میزدن. بعد از تموم شدن تفریحشون، این قضیه رو واسه معلمشون گفتن و با شیطنت منتظر شدن تا عکس العملشو ببینن ولی معلم اون جا جوابی نداد و در ازاش اون ها از مدرسه اخراج شدن. بعد از اون مجبور شدن برن سرکار و توی دمای منفی چهل درجه جون بکنن. جردن میگه، این تنبلی نیست که خیلی ها رو از درس و مدرسه فراری میده، بلکه این تاثیر قدرته که وقتی که یه آینده بهتر در انتظارشونه اون ها رو از مسیر منحرف میکنه.
قانون دوازدهم : وقتی گربه ای رو تو خیابون میبینین، نوازشش کنین
جینجر اسم گربه ایه که اون طرف خیابون؛ نزدیک خونه پترسون زندگی میکنه. یه روز جینجر تصمیم گرفت تا با سگ پترسون به اسم سیکو بازی کنه. پترسون گربه رو میبینه و نوازشش میکنه.
توی زندگی روزایی هستن که خیلی باب دلمون نمیگذره. اتفاقایی مثل این شاید بتونه یه نوری توی این تاریکی بوجود بیاره. ممکنه این اتفاق ها برای شما هم به وفور تکرار بشه. شرطش اینه که حواستونو بیشتر جمع کنین و به اطرافتون دقت کنین.
از این که از مسیر اصلی زندگیتون دور بشین نترسین و با جریان زندگی حرکت کنین تا به خودتون یه استراحتی بدین و بی معنایی جهان رو فراموش کنین.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب راه طولانی به سمت آزادی : نوشته: نلسون ماندلا
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب مرا به تفکر وادار نکن : نوشته: استیو کراگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب سال تفکر جادویی : نوشته: جوآن دیدیون